⁉️ آیا مردم کوفه فریب رسانهها را خوردند؟
📰 شما در حال مطالعه اسکن روزنامههای مهم ۶۰هجری هستید.
🧾 نگاهی کاوشگرانه به تیتر رسانههای محرم ۶۰هجری
📍کوفه اینترنشنال
📍صدای شام
📍مدینه روز
💠 تاریخ مدام در حال تکرار است.
#امام_حسین
#رسانه
┄┅═══••✾••══
#پارت_57
#آبرو
بعد از جواب رد دادن به خانواده حاج قاسم، زهره تب و لرز گرفت و حرص میخورد.
ملکا: چی شده مامان؟ دارید تو تب میسوزید.
زهره نمیخواست جلوی نوعروس خانواده حرفی از اختلافاتش با نازنین بزنه.
لبخند تلخی زد و دست ملکا رو گرفت و گفت:
نگران محمدحسینم، خون خونم رو داره میخوره.
پسر تازه دامادم رفته جنگ، رفته وسط معرکه، با لباس دامادی.
ملکا: مگه اولین باره مادر؟ هربار رفته شکر خدا سالم برگشته، این دفعه هم مثل همیشه ان شاالله سالم برمیگرده و دل شما رو خوش میکنه و چشمتون روشن.
رفته عراق، صاحب اون سرزمین حواسش به محمدحسین هست.
زهره: آمین، آمین.
محمدعلی: حال خانم خونه ما چطوره؟
برات سیب خریدم، اینم آب میوه طبیعی جلو چشام آب طالبی گرفت.
ملکا: با اجازه من دیگه برم، نازنین جون رو برمیگردونم خونه از سر جلسه امتحان و بعد هم میرم خونه.
زهره: تا بری و برگردی وقت نهار شده مادر، بیا نهارت رو هم بخور و برو.
ملکا: نه، مزاحمتون نمیشم، مامانم یکم خرید داره باید برم کمکش دست تنهاست.
زهره: اصرار نمیکنم دخترم، هر جور راحتی، اینجا هم خونه خودته عزیز دلم.
ملکا: ممنونم، شما لطف دارید، با اجازه برم، الان نازنین جون منتظره.
محمدعلی: زحمت دخترمون هم افتاد گردنت حلال کن.
نازنین با حس غرور و افتخار از سر جلسه امتحان بلند شد و دم در منتظر ملکا موند.
آیدا: برا کدوم مدرسهای؟ چندتا درس افتادی؟
نازنینزهرا: درسی نیفتادم.
آیدا: هع، اینجا چیکار میکنی پس؟
نازنینزهرا: چه سودی داره بدونی؟
آیدا: گفتم شاید بتونیم باهم دوست بشیم، به قیافت نمیخوره تنبل باشی.
نازنینزهرا: درست حدس زدی و شناختی، تنبل نیستم.
آیدا: پس....
نازنینزهرا: اومدن دنبالم من باید برم.
نازنین بدون اینکه جواب دخترک را بدهد سمت ملکا رفت.
ملکا: خدا قوت عزیزم
نازنینزهرا: ممنون.
ملکا: میخوای بریم خونه یا بریم گردش و استراحت بعد امتحان؟
نازنینزهرا: اگر اجازه بدید برگردم خونه، گردش رو بزاریم بعد امتحان.
ملکا: هر جور راحتی عزیزم.
ملکا، نازنین زهرا رو برگردوند خونه و خودش هم سمت خونه برگشت.
نازنینزهرا: سلام.
محمدعلی: سلام، خسته نباشی.
زهره: قله اورست رو فتح کردی مگه؟ نیشت چرا بازه.
نازنینزهرا: امتحانم رو خوب دادم، چیه باید عزا و ماتم میگرفتم؟
زهره: دختر چرا نمیخوای سر عقل بیای؟ اونجا وصله ما نیست، ما آبرو داریم، خانواده مذهبی هستیم، تو خاندان ما نشده دختر بره آویزون این ساختمون و اون ساختمون بشه، زن تو خاندان ما عزت داره، احترام داره، دختران خاندان ما رو جز پدرشون و همسرشون سایهاشون رو کسی ندیده.
نازنینزهرا: هوا امروز ابری بود منم جایی بودم که سایه ننداختم رو زمین، نگران نباش نه خودم و نه سایهام رو پسران نامحرم ندیدن حاج خانم.
زهره دو دستش رو محکم به سرش زد و آه و ناله کرد.
نازنین هم بیتفاوت سمت اتاقش رفت و بیرون نیومد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
▪️ارزش حجاب در مصائب کربلا▪️
🕌 زمانی که اسرا به دروازه کوفه رسیدند؛ کوفیها نان و خرما میان آنها تقسیم کردند، اما حضرت زینب (س) آنها را گرفتند و به سوی کوفیان انداختند و فرمودند مگر شما نمیدانید صدقه برای ما خاندان عصمت و طهارت حرام است.
➖اما همین زینب (س) وقتی یکی از مردم کوفه عرضه داشت که آیا میتوانم کمکی برای شما بکنم؟
فرمود برو مقداری چادر و پارچه برای ما بیاور تا به این دختران بدهم تا خود را از معرض نامحرم بپوشانند و مرد کوفی این کار را کرد و حضرت نیز آنها را پذیرفت، زیرا حفظ حریم زن و یک ارزش بالاتر مطرح بود ولو اینکه آنها را به صورت صدقه هم به اهل بیت داده باشند.
🏴 شهادت سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد 🏴
┄┄┄❅✾❅┄
پلک بر هم میزدی کرب و بلا میشد مرور
مـقتلى کاملتر از چشمت در این عالم نبود
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
هستید ساعت 7 بریم پارت بعدی؟😎
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_58
#آبرو
محمدحسین: سلام، خوبی؟
ملکا: سلام، ممنون، شما خوبی؟ اوضاع اونجا خوبه؟
محمدحسین: الحمدلله اینجا هم خوبه.
ملکا: کاش میشد تصویری صحبت کنیم.
محمدحسین: منم دوست داشتم ولی خب شرایطش نیست، الان یه ۲۵روز اینجاییم، ان شاالله دیگه چیزی نمونده، چشم رو هم بزاری من ایرانم.
ملکا: کم کمش سه هفته دیگه مونده، همش ۲۵ روز گذشته فقط.
محمدحسین: چه کم طاقت.
ملکا: دیگه چه خبر؟
محمدحسین: سلامتی، چه خبر از نازنین و امتحاناتش؟
ملکا: خدا رو شکر چهارتا از امتحاناتش رو داده، تا اینجاش خودش راضی بوده.
محمدحسین: تونستی باهاش اخت بشی؟
ملکا: نه خیلی، بیشتر وقتش رو برا درس میگذاره، فقط میبرم و میارمش، چندباری خواستم ببرمش کافه ولی قبول نکرد.
محمدحسین: عادیه، کم کم درست میشه.
ملکا میتونم یه چیزی رو به عنوان راز بهت بگم؟
ملکا برای بار اول میشنید محمدحسین اینقدر راحت اسم کوچیکش رو میاره، پشت تلفن گل از گلش شکفته بود.
ملکا: حتما، چرا که نه.
محمدحسین: راستش... یعنی نمیدونم چجوری بگم.
ملکا نگران شد، دستش رو قلبش گذاشت و چشماش رو بست تا محمدحسین ادامه حرفش رو بزنه.
محمدحسین: من عراق نرفتم.
ملکا: چی!؟ عراق نرفتید؟ پس ....
محمدحسین: من رفتم دمشق، اولش نگفتم چون میدونستم اذیت میشید، هم شما هم پدر و مادرم.
ملکا: دمشق!؟ یعنی ...
محمدحسین: نمیخوام نگران بشید، ولی خب ......
محمدحسین کمی مکث کرد، از حرفی که میخواست بزنه میترسید.
محمدحسین: تو اولین نوعروسی نیستی که در مدت کمی بعد از ازدواجش شوهرش تنهاش میزاره.
وهب رو یادت بیار، همش بیست روز بود ازدواج کرده بود.
به هرحال اینجا جنگه، اینو نمیگم که نگران بشی، اما هر اتفاقی ممکنه بیافته.
ملکا: تو رو خدا اینجور نگید.
ملکا بغض کرد و دست رو دهنش گذاشت، آخرش هم حریف اشکاش نشد و بیرحمانه سرازیر شدن.
محمدحسین: ملکا خانمم، گریه نکن، قوی باش، هر اتفاقی برا من بیافته لطفا تا جایی که میتونی حواست به نازنین باشه.
ملکا خانمم، خودت رو بعد من از زندگی محروم نکنیها، شاید من نتونم چیزی که خواستی رو بهت بدم و خوشبختت کنم، ولی نمیخوام از زندگی محروم بشی.
اشکهای ملکا شدت گرفت و دست در دهن اشک ریخت تا اعضای خانواده صدای گریهاش رو نشنوند.
محمدحسین: ملکا صدام رو میشنوی؟
ملکا: بله، میشنوم.
محمدحسین: همه اینا احتمال و صددرصدی نیست، ولی خواستم احتیاط کرده باشم.
ملکا: میسپارمت به خانم سه ساله، قسمش میدم به سر آشفته و لبان خونین پدرش تو رو سالم به من و خانوادهات برگردونه.
محمدحسین: برا عاقبت بهخیری من بیشتر دعا کن.
ملکا: تو هم اونجا منو دعا کن.
محمدحسین: چشم، حالا اجازه هست برم؟
ملکا: خوشحال شدم صدات رو شنیدم، ما رو بیخبر از خودت نذار.
محمدحسین: چشم
ملکا با چشمان پر اشک و بغض در گلو و غم بزرگ در دلش تماس را قطع کرد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
لا تَدعُوا نُورَ الحُسَين يُخمَد فِي وجودكم . . .
نگذارید نور "حسین علیهالسلام" در وجودتان خاموش شود :)))
#قشنگیجاتعربی | مناسبِبیو🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینرَسمِدُنیآنیستیَعنیحُدُودِکَربَلآتَم
وآسِهمَنجآنیست🥺❤️🩹
#حسینستوده
#امامحسین
#پارت_59
#آبرو
نازنینزهرا: زن داداش خوبی؟
ملکا: آره عزیزم، خوبم
نازنینزهرا: دوتا گوش بالا سرم میبینی؟
ملکا: دور از جون عزیزم
نازنینزهرا: ناراحتی دست رد به سینهات زدم نیومدم کافه؟
ملکا: نه نازنین جونم، میدونم درس داری و کارت سخته عزیزم.
نازنینزهرا: بالاخره یه چیزی شده، تو تا چند روز پیش اینطور نبودی، پکری، گرفتهای، صدات بغض داره.
نکنه دل تنگ محمدحسین شدی؟
ملکا: دروغ چرا هم دلتنگم هم نگران.
نازنین زهرا: نگران نباش داداش من پوست کلفته.
ملکا: ان شاالله همین طوره.
نازنینزهرا: تا امتحان بعدی چهار روز وقت دارم، بریم گردش یکم.
ملکا: جدی گفتی؟
نازنینزهرا: آره، جدی جدی گفتم.
نازنین زهرا ملکا رو برد گردش تا شاید حال و هواش عوض بشه بتونه از زیر زبونش حرف بکشه.
نازنینزهرا: به محمدحسین زنگ هم زدی؟
ملکا: بله، دو هفته پیش.
نازنینزهرا: خب اگر صحبت کردن با اون آرومت میکنه دوباره باهاش تماس بگیر.
ملکا: نه، میدونم سرش شلوغه.
نازنینزهرا: محض اطلاعت بگم، دیروز با من از یه شماره ناشناس تماس گرفت.
اگر بخاطر جایی که رفته نگرانش هستی باید بگم نترس، خط نرفته، داداش من مونده تا اذن میدون بهش بدن.
ملکا: تو از کجا فهمیدی؟ خودش بهت گفت؟
نازنینزهرا: نه، ولی یه اشتباه بزرگی کرد، شمارهای که ازش تماس گرفت کد داشت، کد عراق نبود.
ملکا: پس تو هم فهمیدی اون کجا رفته، مامان و بابا هم میدونن؟
نازنینزهرا: نه، به من هم دیروز گفت از عراق یک هفته دیگه برمیگرده.
ملکا: دو هفتهاست شبها کابوس میبینم، خواب ندارم.
نازنینزهرا: چرا به من نگفتی؟
ملکا: چون از من خواسته بود به کسی نگم، قسمم داده بود
نازنینزهرا: حالا دیگه راحت بخواب، مامان و بابا دیروز رفتن یه گوسفند خریدن برا سلامتی محمدحسین، رد خور نداره.
البته من خیلی به اینا اعتقاد ندارم، کائنات و کارما اگر درست کار کنه همه چی خوب اتفاق میافته، به نیت تو هم بستگی داره، فال نیک بگیر همه چی رو.
ملکا: ان شاالله خیره، ممنون بابت بستنی.
نازنینزهرا: امیدوارم با اومدن محمدحسین دلت هم خنک بشه.
ملکا: ممنون عزیز دلم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
enc_17208295108431587125165.mp3
3.79M
شدشدنشدمیرمکربلا❤️🩹؛
#محمدابراهیمیاصل
#پیشنهاددانلود
پارت بعدی رو ساعت چند بزارم؟🤓
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
بعضیا به این عکسا میگن فانتزی🤢
من میگم اسید🥴
همون سم خالص شما😬
والا بوخودا🤭
#آواره
#درد_بی_درمان
#سینگل_به_گوران