🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_103 #پشت_لنزهای_حقیقت برای اینکه به ما فرصت اعتراف بدن، من و حسین رو به یه زندان انداختن، شان
#پارت_104
#پشت_لنزهای_حقیقت
حسین: سارا منظورت چیه؟ میخوای چیکار کنی؟ اینا گرگ تو لباس میش هستن.
سارا: خودم میدونم، فقط بهم اعتماد داشته باشید.
علیاکبر: خانم علوی اینا ظاهرشون اتو کشیده و جینگولمینگول، ولی همون داعشیهای کثیفن.
سارا: فکر کردید من نمیدونم؟ یکم بهم اعتماد کنید.
هرچند براشون سخت بود ولی سکوت کردن و حرفی نزدن و تن به خواسته من دادن.
جولانی: شنیدم خواستی با من حرف بزنی؟
سارا: بله، همین طوره.
جولانی: چی میخواستی بگی؟
سارا: اون دوربینی که مقابلتون هست حتما محتواهاش رو دیدید، اینا همش کار من، شما الان یه دولت نوپا هستید، همون طور که میدونید هر دولتی که رسانهاش قویتر باشه پیروز این معرکهاست.
جولانی: یعنی میخوای برا دولت ما کار کنی؟
سارا: بله، من اینجا میمونم و برا شما کار رسانه میکنم اما به شرط این که همکارانم رو آزاد کنی از اینجا برن.
جولانی: در مورد اونا من تصمیم میگیرم.
سارا: اصلا شرط کار کردن من با شما آزادی اوناست.
جولانی: من هنوز نگفتم که قبول میکنم با من همکاری کنی یا نه. خط و نشون کشیدنت فایدهای نداره، تو باید تلاش کنی خودت رو زنده نگه داری، جرمت سنگینه.
سارا: جرمم شیعه بودن؟
جولانی: جرم کمیه مگه؟
سارا: نه اصلا.
جولانی: در مورد پیشنهادت فکر میکنم.
دوباره به سلولم برگشتم، نگاههای پر سوال حسین و علیاکبر و حسام به من دوخته شده بود.
سارا: چیه چرا اینطوری نگاه میکنید؟
حسین: خوبی؟ چیشد؟ چی بهشون گفتی؟
سارا: باید صبر کنید، قطعا خبرهای خوبی میشنوید.
حسین: سارا چی کار کردی؟
سارا: نگران نباش حسین، فقط خوب بشنوید، این در اگر به روی ما باز شد، هر اتفاقی افتاد شما پشت سرتون نگاه هم نکنید، برید ایران یا هرجای دیگه.
علیاکبر: منظورتون چیه؟
سارا: منظورم رو به زودی میفهمید ولی این حرفهام رو به خوبی گوش کنید و به یاد داشته باشید.
حسین: قرار نیست ما از هم جدا بشیم، هر چی بشه ما کنار هم میمونیم.
سارا: من حرف از جدایی نزدم، تو خوب میدونی جدایی من از تو برا خود من هم عذابه.
حسین: درست بگو چی بهشون گفتی و قراره چیکار کنی؟
سارا: صبر کنید فقط صبر.
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت جولانی پیشنهاد من رو قبول میکنه.
سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو با آرامش روی هم گذاشتم.
داشتم قدم در مسیری میگذاشتم که سرنوشت خودم هم توش معلوم نبود، تو این مسیر باید حزبالله مقاوم بمونه، حسین یکی از فرماندهان اگر از دست بره ضربات جبران ناپذیری به حزبالله وارد میشه. خودم رو موظف میدونستم که حسین رو به دامن حزبالله برگردونم حتی اگر شده به قیمت از دست رفتن آبروم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات»، «تَحتَ اَقدام» یک کنایه است، تعبیر کنایی است؛ «بهشت زیر پای مادر است» یعنی دم دست مادر است. شما بهشت میخواهید، بروید سراغ مادر؛ او بهشت را به شما خواهد داد...
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🛑📸 یک کتابفروشی در مادرید ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
این کتاب فروشی جون میده برا نشستن و کتاب خوندن😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_104 #پشت_لنزهای_حقیقت حسین: سارا منظورت چیه؟ میخوای چیکار کنی؟ اینا گرگ تو لباس میش هستن. س
#پارت_105
#پشت_لنزهای_حقیقت
ابوعامر: خانم عکاس بیاد بیرون.
حسین: سارا؟
سارا: نگران نباش.
همراه مرد از سلول خارج شدم، خدا خدا میکردم که جولانی پیشنهادم قبول کرده باشه.
وارد اتاق شدم، عکسهای دوربینم رو چاپ گرفته شده روی میزش دیدم.
جولانی بدون اینکه سرش بالا بیاره با اشاره گفت بشینم.
جولانی: پیشنهادت با شرط قبول میکنم.
سارا: جالبه، شرط مقابل شرط.
جولانی: من همین الان دستور میدم دوتا از همکارانت رو آزاد کنن.
سارا: دوتا!؟ قرار این نبود، هرسه تاشون.
جولانی: فقط اون دوتا ایرانی رو آزاد میکنم و همسرت رو نگه میدارم.
وقتی گفت همسرت دلم هری ریخت، تو حرفش یه چیز ترسناکی بود، حتما قصد داره کاری بکنه.
جولانی: تو به همسری من درمیای، کنار دست خودم با اون پوششی که من معین کردم مشغول به کار میشی.
سارا: همون طور که شما میدونید من ازدواج کردم. نمیتونم به همسری شما دربیام.
جولانی: تو باید مقابل دوربینهای ما اعلام برائت کنی از همه اعتقاداتی که داشتی و داری. این اتفاق که بیافته همسری تو با اون رافضی خود به خود کنسل میشه.
و تو میشی اولین زن در دستگاه دولت جدید سوریه که مشغول به کار شده.
هیچ وقت فکر نمیکردم تو همچین دوراهی بزرگی گیر کنم.
سارا: شماها اصلا عوض نشدید، هویت داعشیگریتون رو هنوز دارید به کار میبندید.
جولانی: شرط منو قبول نکنی هم اون دوتا ایرانی میکشم و هم به بدترین نحو همسرت رو. جون اون دوتا و نوع مرگ همسرت به خودت بستگی داره.
سارا: واقعا فکر کردی من شرط تو رو قبول میکنم!؟ معلومه من رو نشناختی، نه بهتره بگم تو شیعهها رو نشناختی، من از تو زرنگترم احمد الشرع جولانی.
با عصبانیت و حرص و کمی دلهره از اتاق خارج شدم.
ابوعامر: میدونستم اون دختره شرط رو قبول نمیکنه.
جولانی: اشتباه میکنی، اون مجبور قبول کنه.
ابوعامر: چند بار باید از این رافضیها زخم بخوری؟ ندیدی چقدر قاطع جوابتو داد.
جولانی: هرچی باشه اون یه زن، برای نجات جون همسر و دوستاش هم که شده این کار رو میکنه.
علیاکبر: چرا عصبانی هستید بانو؟
حسین: سارا!؟ چی شده؟
سارا: حق با تو بود حسین، اونا همون داعشیهای پدر سوخته هستن.
شماها باید فرار کنید، مخصوصا تو حسین، اونا حتما تو رو شناختن باید از اینجا برید.
حسین: اگر قرار به فرار باشه همه باهم میریم، من بدون تو نمیرم.
سارا: من باید اینجا بمونم یه کار نیمه تموم دارم.
حسام: باهم اون کار رو تموم میکنیم.
سارا: نه، این فقط کار من، شما وظیفتون تببین در مورد این میشهای گرگنما هست.
حسین: علیاکبر و حسام میرن ولی من میمونم، چونه هم نزن.
روم نمیشد که بهشون بگم این بیشرف چی بهم گفته.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
خدایا...
هر شب به آسمان نگاه می کنم
و می اندیشم...
در این آرامش شب
چه بسیار دلها که
غمگین و پر اضطرابند
خدایا تو آرام دلشان باش
خدایا...
شب مارا با یادت بخیر کن
شب خوش
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~