eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
941 دنبال‌کننده
799 عکس
507 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدلله عشق مولا علی تو دل‌های همه ما هست و این عشق مدیون دامان پاک مادرانمان هستیم😍 تعداد کسانی که در مسابقه شرکت کردند الحمدلله بالا رفته😍 راستش فکرش نمی‌کردم اینقدر تعداد شرکت‌کنندگان بالا بره🤲 اما یه خبر خوب دارم🤩 قرار بود به یک نفر سنگ حرم امام علی داده بشه چون حقیقت یک نگین سفارش داده شده 🙈 اما مولا علی عزیز کمک کرد و به دو نفر دیگه سنگ حرم می‌دهیم😍 اونایی که فقط سوالات را جواب دادن به عشق سه ساله امام حسین قرعه کشی می‌کنیم و دو نفر و تربت و کتیبه علوی می‌دهیم😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_128 #پشت_لنزهای_حقیقت حسین یه دکتر متخصص زنان دعوت کرد ویه پزشک متخصص زخم و عفونی. از رفتارها
علی‌اکبر: من می‌خوام برم پیش حسین و باهاش حرف بزنم. حسام: مثل اینکه تو ول کن نیستی، اصلا به فرض رازی و حقیقتی پنهان کرده به من و تو چه ربطی داره؟ علی‌اکبر: سارا خانم چطور از ترکیه سر از لبنان و اون هم نبطیه درآورده، حس و حال حسین روزی که رسیدیم خوش نبود، خودش هم بد از دیدن سارا متعجب شده بود. سارا: حقیقت به بچه‌ها نمیگی؟ حسین: اگر تو بخوای من میگم. سارا: من آقای رضایی میشناسم تا ته چیزی درنیاره آروم نمی‌گیره، فقط بهشون بگو رفتن ایران به خانواده من چیزی نگن، منم چیزی بروز نمیدم. حسین: باشه، پس من همین الان میرم مقر اونا رو هم صدا میزنم و بهشون میگم چندتا کار دیگه هم دارم، تو همین جا استراحت کن. سارا: چشم عشقم. بچه‌ها رو به دفترم دعوت کردم، خیلی برام سخت بود ولی حقیقت ماجرا رو ریز ریز بهشون گفتم. علی‌اکبر: چرا همون روز اول نگفتی بهمون؟ حسین: من خودم باور نکرده بودم، تو شوک بودم، اومده بودم ایران که قضیه رو بگم ولی ترسیدم، چون دلم می‌گفت سارا زنده است. حسام: پس یعنی واقعا سارا خانم ترکیه بوده. حسین: جریان آب اونو تا اونجا برده ولی فکر کردن قاچاقچی چیزی هست تو فرودگاه یه نفر اونو جاسوس معرفی میکنه و دستگیر میشه و اردوغان اونو تحویل اسرائیل میده. علی‌اکبر: اردوغان بی‌شرف. حالا حال سارا خانم چطوره؟ حسین: نسبتا خوبه، نیاز به حداقل دوسال استراحت و درمان داره، سارا تو این یک سال خیلی زجر کشید و شکنجه شده. می‌خوام برای مدتی با اون فقط به سفر و استراحت و تفریح بپردازم. علی‌اکبر: خوب کاری میکنی، برا خودت هم بهتره. حسین: شما تا کی اینجا می‌مونید؟ حسام: یک ماه هستیم فعلا مجدد می‌ریم کمکی رو میاریم و باز هم یک ماه می‌مونیم. حسین: رفتید ایران سلام من رو به سید القائد برسونید. علی‌اکبر: چشم اگر فرصتی شد و ما رو راه دادن حتما. فقط تو مگه نمی‌خوای بیای ایران؟ حسین: فعلا نه، تا ثبات شرایط جسمی سارا صبر کنم بهتره. حسام: ان‌شاالله خیره. .............. هادی: سارا امروز پیام داد، گفت حالش خوبه و به زودی کارشون تموم میشه و با حسین برمی‌گردن. هانیه: خدا رو شکر، بالاخره بعد یک ماه، داشتم از نگرانی می‌مردم. هادی: امانتی ها رو همکاراش بهش رسوندن، حتما امروز وقت کرده که پیام بده. هانیه: مهم نیست همین که حالشون خوبه جای شکرش باقیه. ............. حضور حسین تو مقر طول کشیده بود، منم از بیکاری خسته شده بودم، بلند شدم که برم مقر پیش حسین اما وقتی داشتم آماده میشدم یادم اومد که من عهد کرده بودم حرف حسین گوش بدم، برگشتم سر جام و تصمیم گرفتم یکم بخوابم. احمد: این دوتا بلیط که سفارش داده بودید قربان. حسین: ممنون احمد، زحمت کشیدی عزیزم. مرتضی: فرمانده لطفا برای مدتی کربلا بمونید، بعدش هم برید ایران ما اینجا حواسمون به همه چی هست. حسین: اگر بخوام برم و خوش بگذرونم فردا روزی نمیگن این فرمانده فقط اسما فرمانده بوده، اینجور که میگی فرق من با یه فرمانده فراری چیه؟ من میرم کربلا اوضاع پناهنده‌هایی که اونجا رفتن می‌بینیم یک ماهی اونجا می‌مونم چون برنامه اعیاد رجبیه و شهادت هم هست. بعدش میرم ایران همسرم خانواده‌اش رو ببینم بعد از مدتی برمی‌گردم، شاید نهایتا ده روز ایران بمونم و برمی‌گردم. حمدان: از اونجا هم می‌تونید اداره کنید. حسین: به امری که نشدنی اصرار نکنید. وقتی خواب بودم متوجه ورود حسین به خونه شدم، ولی حس می‌کردم هنوز خیلی خسته‌ام، اندازه تمام روزهایی که بی‌خوابی کشیدم به خواب نیاز داشتم. اما حس کردم حسین بالای سرم نشست، صدای آروم نفس‌هاش می‌شنیدم. نمی‌دونم چرا با شنیدن صداهای نفسش دلم زیر و رو شد، بیدار شدم و مقابلش نشستم. صورت حسین خیس اشک بود. سارا: حسین چرا گریه میکنی!؟ حسین: ببخشید که بیدارت کردم، چیزی نیست. سارا: چیزی نیست!؟ پس چرا مثل ابر بهار گریه میکنی؟ حسین: سارا من خیلی خوشحالم که تو کنارمی، وقتی دیدم آر‌وم خوابیدی دلم زیر و رو شد، به این فکر می‌کردم که تو چند وقته بی‌خوابی کشیدی، حتما خیلی بهت فشار آوردن که جای من رو لو بدی. سارا: اصلا اینطور نیست حسین، اینطوری اشک میریزی دلم ریش میشه. دستان حسین رو گرفتم و به سینه چسبوندم. سارا: من برای تو بیش از صدهابار دیگه هم حاضرم جون بدم، این زخم‌های تنم رو هم عاشقانه دوست دارم، چون همشون من رو یاد تو میندازن. حسین تو به زندگی من نور بخشیدی زمانی که من افسرده بودم و فکر می‌کردم باید تا آخر عمر مجرد بمونم. با دستام اشک‌هاش پاک کردم و به دستان مردونه‌اش بوسه زدم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#مسابقه_علوی سوال اول الف:نام پدر و مادر امام‌علی چه بود؟ ب: ولادت امام علی در چه ماهی و روزی است
زمان پاسخ به سوالات تمام شد❤️ از این ساعت به بعد پاسخی پذیرفته نمی‌شود☺️ نتایج به زودی اعلام می‌شود❤️ ۵۰ نفری که مشارکت کردن و چند نفری که هم عضو آوردن و هم توزیع داشتن و سوالات پاسخ دادن😘 دست علی پشت و پناهتون🎀
همسرش به عنوان خبرنگار رفته بود سوریه که گیر تحریر الشام می‌افته😱 تا اینکه خبر شهادت همسرش میاد💔😭 احمد: سارا خانم شهید شدن حسین: باور نمی‌کنم.....😭💔 حسین مرگ همسرش باور نکرد و به دنبال همسرش میگرده تا اینکه ........😳 قصه جذابش رو کامل اینجا گذاشتن👇👇 بیا جا نمونی، رمانش داغ داغ و به روز هست https://eitaa.com/joinchat/3559391697Cc833ba0557
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
زمان پاسخ به سوالات تمام شد❤️ از این ساعت به بعد پاسخی پذیرفته نمی‌شود☺️ نتایج به زودی اعلام می‌شو
عزیزان با کمال پوزش🙈 جواب‌هایی که از ساعت ۹ به بعد می‌آید پذیرفته نمی‌شوند🥺 منتظر مسابقات بعدی اعیاد شعبانیه باشید🙏
‏هر چه تو را به "یاد خدا" انداخت ‌‏آن را دعوتى از خدا بگیر... ‌‏خیرى براى توست... آن را "دریاب"... شبتون آروم🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین چهارشنبه دی‌ماه هم از راه رسید🥺 همه چی زود میگذره❤️ آنچه از خداوند برای همه شما عزیزان می‌خواهم خیر و برکت فراوان دنیوی و اخروی است🤲 صبحتان را با این صدای دلنشین شروع کنید🎀 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
جاماندگان اعتکاف دراین سه روز به جای اعتکاف نماز حضرت جعفر طیار بخوانید . التماس دعای مخصوص 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
سلام سلام😍😍 من اومدم با یه خبر خوش دیگه🥰 اولا مسابقه امشب تموم میشه وآخرین فرصت ارسال پاسخ‌ها ساعت
زمان پاسخ گویی به این عکس هم تمام شد☺️ پاسخ: تصویر مربوط به مقام معلمی حضرت علی در قبل از به دنیا آمدن ایشان و حتی قبل از خلقت آدمیان بود. ماجرا از این قرار که زمانی که خدا جبرئیل را خلق کرد او را در یک مکانی گذاشت، جبرائیل آنجا تنها بود، از اینکه چطور خلق شده و کی اونو خلق کرده هم آگاه نبود. روزی صدایی آمد که تو کیستی و خالقت کیست؟ اما جبرائیل پاسخی نداشت. تا اینکه جوانی مقابل جبرائیل ظاهر شد( برخی روایات می‌گویند فقط صدایی آمد) و به جبرائیل گفت: بگو من جبرائیل هستم و تو خالق منی، تو پرودگار یکتایی که دومی نداری، و من بنده‌ای از بندگان تو. روزی جبرئیل بر پیامبر نازل شد، حضرت امیر که جوانی ۲۰ ساله بودن کنار حضرت بودن، جبرئیل به ایشان عرض ادب کرد و حضرت امیر لبخندی زدن. پیامبر پرسید: او را می‌شناسی؟ جبرائیل پاسخ داد: چگونه معلم خودم را نشناسم، زمانی که هیچ نمی‌دانستم او به من نامم را و کلمات توحید را آموخت. آری، زمانی که نه زمین بود نه زمان تو مکان لا مکان یه دفعه نوری رسید، که فوق کل نور بود او علی الاطهر، صدیق اکبر بود.😍 حالا از جان و دل بگو یا علی❤️🥰 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~