eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
985 دنبال‌کننده
793 عکس
504 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اصطلاح یونانی وجود داره به نام بیبلیوفیلیا-bibliophilia؛ به افرادی گفته می‌شه که عشق کتاب و کتاب باز هستن:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید بسته بود، پسر بچه شش ماهه‌اش هنوز جان در بدن داشت. امید بسته بود، به همان لبان بی‌جانی که هنوز تکان میخورند. امید بسته بود، به انگشتانی که زخم شده اما هنوز تکان می‌خورند. امید بسته بود... در دل شب، امیدش، نا امید شد😭😭💔 ✍ف.پورعباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی دنیای بدون اسرائیل خیلی قشنگ‌تره. دنیای بدون حضور اسرائیل را برا همه آرزومندم🙏
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_13 #ستاره_پر_درد از همون روزی که مهریه‌ام رو بخشیدم، فهمیدم دست بزن هم داره. هر یه مدت جر و
رفتم دنبال امیر‌علی، آخرین عکس‌هام رو در مهد کودک با پسرم گرفتم. با خودم می‌گفتم به محض طلاق دست بچه‌ام رو می‌گیرم و میرم، هردوتامون خلاص می‌شیم از این موجود بی احساس. برخلاف عادتش، اون روز قبل نهار خونه اومد. منم هیچ‌کاری نکردم، نه سفره چیدم نه استقبالش رفتم. محکم رفتم جلو و گفتم: بیا تمومش کنیم، من میخوام ازت جدا بشم، امیر‌علی رو هم می‌برم. با خودم میگفتم، الان بابت این حرف کتکم میزنه باز، میگه نه بمون، بالاخره یه واکنشی نشون میده. اما در کمال تعجب گفت: قبوله، طلاق می‌گیریم، پسرت رو‌هم ببر چون من نمی‌تونم اون رو کنار خودم نگه دارم، ولی به یه شرط. پرسیدم چه شرطی؟ گفت: خونه رو به نامم بزن. منم قبول کردم همین کار رو بکنم. صبح روز بعد رفتیم محضر و قید کردم که خونه و مهرم رو کامل بخشیدم و از این اقا جدا شدم. روز مقرر تو دادگاه رسید، قاضی روبه من کرد و پرسید: تصمیمت جدیه؟ ستاره: بله اقای قاضی، من نمیتونم دیگه به این زندگی ادامه بدم، ایشون هیچ مهر و محبتی تو خونه ندارن، صبح میره و آخر شب میاد، تازگیا فهمیدم دست بزن هم داره. قاضی: حضانت بچه با کیه؟ اومدم بگم با من هست که رضا گفت: اقای قاضی با منه. منم با تعجب نگاه کردم و گفتم: نه اقای قاضی قرار شد من خونه رو بدم و در قبالش بچه‌ام رو ببرم. قاضی: جایی نوشتی اینو؟ ستاره: نه، حرف زدیم قاضی: دخترم شما باید مینوشتی در قبال خانه من حضانت فرزندم را خواهانم. ستاره: الان من باید چیکار کنم؟ قاضی: حضانت بچه قانونا میره دست پدرش. رضا یه لبخند ظفر مندانه‌ای زد و از اتاق رفت. من اونجا بود که فهمیدم دیگه هیچی و هیچکس رو ندارم، نفسم رو هم از من گرفتن. ✍ف‌.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا