#با_من_حرف_بزن
🔰#برادرتان را در خردسالی ببرید بیندازید در چاه. قبل از این که او را در چاه رها کنید پیراهن تنش را هم در بیاورید.
بعد برگردید پیش #پدرتان یک عمر دروغ و دونگ سر هم کنید که گرگ او را خورده و به روی خودتان هم نیاورید که چه غلطی کرده اید.
حالا شب شده است آن بدبخت تنها و گرسنه وسط بیابان در آن چاه چه می کند خدا می داند.
چه بلایی سرش آمده زنده مانده است یا مرده به ما چه ربطی دارد.
#حسادت که بالا می زند خون جلو چشمت را می گیرد گیرم پسر #پیامبر باشی فرقی نمی کند.
باید یک طوری او را سر به نیست کنی تا دلت خنک شود.
این ها همه یک طرف ماجرا است.
***
🔰طرف دیگر ماجرا #کودک خردسال و عزیز کرده ای است که محبوب دل پدر بوده.
شب و روزش را در کنار او سپری کرده.
نور چشمی بوده، #آقازاده بوده و مورد احترام.
حالا چشم باز می کند خودش را درون چاه می بیند.
چندی بعد که به خدا پناه می برد از چاه بیرون می آید و در بازار برده فروش ها در معرض فروش قرار می گیرد.
کو آن هم عزت و محبت؟
کجاست آن پدر مهربان؟
خودت را آماده نوکری کن.
سن و سالی نداری ولی خوب تقدیر این طور برای تو رقم خورده است.
سال ها از آن ماجرا می گذرد و حالا همان ها که تو را در چاه انداختند،
همان ها که تو را آواره کردند،
همان ها که اسمشان برادر بود ولی دزدکی تو را از پدرت ربودند،
دست از پا درازتر آمده اند مقابلت.
اکنون تو #امیری و آن ها #رعیت.
تو قدرت داری و آن ها زمین گیر شده اند.
چه می کنی؟
ادامه... 👇