📌عاقبت جوامع دوقطبی گریز!
تا چند سال پیش خیلی از ما وقتی واژهٔ «دوقطبی» را میشنیدیم، اگر تحصیلکرده یا اهل مطالعه و دارای معلومات بودیم، «اختلال دوقطبی» به ذهنمان میآمد: یک بیماری روانی که حال فرد مدام بین دورههای سرخوشی و افسردگی در نوسان است. اما چند سالی است که با شنیدن این واژه، ممکن است اصطلاحی نزدیک به «دوقطبی اجتماعی» هم یادمان بیاید. بااینهمه، کمتر جرئت کردهایم به این فکر کنیم که دربارهٔ جامعه، دوقطبی یک اختلال و بیماری نیازمند درمان است یا چیزی جز این. ولی به باور من، وجود دوقطبی جزو ذاتیات یک جامعه است. هر جامعه نهتنها بر پایهٔ یک دوقطبی بنیادین شکل میگیرد، که اگر مدام بر این دوقطبی اصرار و تأکید نشود، هویت جامعه از دست خواهد رفت؛ همانگونه که با پرداختن به دوقطبیهای دروغین نیز وحدت جامعه از دست خواهد رفت.
از تعریفهای علمی اصطلاح «جامعه» که بگذریم، با اندکی تأمل همه میپذیرند که علت تشکیل یک «جامعه» در کنار جامعههای دیگر، وجود یک تمایز بنیادین در آن جامعه، در مقایسه با جامعههای دیگر است. تمایز یک جامعه به مردم آن جامعه بازمیگردد و تمایزی بنیادین است که مربوط به عمیقترین لایه وجودی مردم آن جامعه باشد: یعنی بینش و جهانبینی. اگر جز این بود و یک دوقطبی بنیادین به نام «دوقطبی انقلاب و استکبار» در درون جامعه ایران وجود نداشت و قطب انقلاب در سطح جامعه غلبه نمییافت، هیچگاه انقلاب اسلامی پیروز نمیشد و جمهوری اسلامی شکل نمیگرفت. پس هر جامعهای، از جمله «جامعهٔ ایران اسلامی» بر پایهٔ یک دوقطبی و با غلبه و محوریت یکی از دو قطب شکل میگیرد.
مردمی را در نظر بگیرید که برای مقابله با خوی اشرافیگری و نگاهِ از بالا به پایین، و برای مبارزه با فساد و تبعیض طبقاتی، و برای پاک کردن جامعه از به رخ کشیدن ثروت و قدرتنمایی، و در یککلام برای نفی استکبار در جهان انقلاب میکنند؛ ولی بعد از مدتی کمکم میبینند که برخی پیشکسوتان انقلاب نهتنها مرتکب همه یا بعضی از اینها میشوند، که با توجیه آنها به تبلیغ و ترویجشان نیز کمک میکنند: مثلاً «مانور تجمل» را راه توسعه کشور معرفی مینمایند. اگر به مردم این جامعه یادآوری نشود که انقلاب ما انقلاب مبارزه با استکبار و جلوههای آن بوده است و اگر بر ارزشها و ضد ارزشهای این انقلاب تأکید نشود، رفتهرفته این دوقطبی فراموش میشود. جامعهای که دوقطبی بنیادین خود را فراموش کند، دیر یا زود به «جامعهٔ جهانی» میپیوندد و در آن هضم میشود؛ چون دلیلی برای جنگیدن وجود ندارد، وقتی خبری از یک دوقطبی بنیادین و ارزشمند در میان نباشد. بهاینترتیب، اصرار بر دوقطبی بنیادین هر جامعه، عامل حیات و پویایی است و هویت آن را حفظ میکند.
در جامعهٔ ایران پس از انقلاب اسلامی، بارها پیش آمده است که دوقطبیهایی در فضای جامعه شکل گرفته و کوشش شده است تا با تکیه بر آنها، از تمرکز مردم ایران بر اهداف اصلیشان در مسیر تحقق آرمان و اهداف بکاهند. برخی از این دوقطبیها، که بیشتر هم در فضای انتخاباتهای کشور داغ میشوند، سیاسی و اقتصادیاند و برخی دیگر هم فرهنگی. در این میان، دوقطبیهایی هم هستند که نه در شرایط آرامی مثل انتخابات، بلکه در موقعیتهای پرالتهابی مانند فتنهها ساخته و ترویج میشوند. تا زمانی که مردم جامعه حواسشان به دوقطبی اصلی و بنیادین جامعه باشد و در جبههٔ مبارزه با قطب مخالف باشند، پرداختن به این دوقطبیهای فرعی، نهتنها به سود جامعه نیست، که ممکن است سبب از بین رفتن وحدت جامعه نیز بشود. البته، این سخن به آن معنا نیست که دوقطبیهای فرعی، همواره دروغیناند و هیچگاه هیچ ارزشی ندارند. مثلاً نمیتوان پذیرفت کسانی که با اصرار به «کشف حجاب»، آنهم پس از تبیین و فرمان صریح رهبر جامعه، مرتکب یک «حرام شرعی و سیاسی» شدهاند، همچنان در قطب موافق جامعه انقلابی ایران قرار دارند. شکی نیست که چنین حرکتهایی در جهت تقویت قطب مخالف انقلاب اسلامی، یعنی استکبار جهانی است. اینکه برخورد و مواجههٔ درست و هوشمندانه با این عده چیست، بماند برای جایش؛ ولی نباید کسانی بخواهند با شعار «پرهیز از دامن زدن به دوقطبیهای دروغین در جامعه» در برابر رفتارهایی کوتاه بیایند که از مصادیق و جلوههای تبعیت از قطب مخالف جامعهاند.
خلاصه آنکه: جامعۀ ایران اسلامی نیز مانند هر جامعهای بر پایۀ غلبۀ یکی از قطبهای یک دوقطبی شکل گرفته است؛ اما نباید فراموش کنیم که در ایران اسلامی تنها یک دوقطبی اصیل و بنیادین وجود دارد: دوقطبی انقلاب و استکبار.
#مقاله_پنج_پاراگرافی
🆔️ @rajaaei_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
📌چه مدرن!
در یک کارگاه مقالهنویسی پنج پاراگرافی، یکی از شرکتکنندگان برایم تعریف کرد که دختر نوزدهماههاش چند روزی است به دلیل زخم پایش، نمیتواند آنطور که دوست دارد بازی کند و تحرک داشته باشد؛ برای همین، مدام با دست پایش را میزند و انگار که او را مقصر این وضعیت بداند، با همان ادبیات کودکانهاش آن را خطاب قرار میدهد و میگوید: «پای بد!» دوستم در ادامه گفت: میدانم در این ماجرا نکتهای هست که میتوانم از آن برای نوشتن بخش «انگیزشی» یک مقالهٔ پنج پاراگرافی استفاده کنم؛ ولی هرچه در آن «تدبر» میکنم، متوجه آن نمیشوم. همانطور که داشت اینها را میگفت، به او گفتم: «چه مدرن!». توضیح این گفتهٔ مرا در ادامهٔ این نوشتار بخوانید که برای تبیین این جمله نوشته شده است: در #جامعه_ایمانی مبتنی بر رابطهٔ «#اخوت»، هر یک از اعضا دیگران را جزوی از کلیت خود میداند و با همین رویکرد با آنها رفتار میکند؛ حتی اگر از نظر او خطایی از آنها سر زده باشد. اما در #جامعه_مدرن، افراد یا در برابر خطای دیگران بیاعتنایند، یا بدون هیچ اقدام مؤثری برای اصلاح تنها به اعلام انزجار بسنده میکنند، یا خطاکارانی را که خطرشان بیشتر است طرد میکنند و آنها را از جامعه دور نگه میدارند.
ممکن است شما هم با من همنظر باشید که در سالهای اخیر، جملههای «عیسی به دین خود، موسی به دین خود»، «هر کس را توی قبر خودش میخوابانند» و مشابه آنها بیشتر در سطح جامعه به کار برده میشود. تازه همین جملهها هم تا وقتی به گوش میخورد که کسانی از پایگاه سنت اسلامی، به دلیل اهمیتی که به #سرنوشت_جامعه و دیگران میدهند، به یک نفر با یک رفتار متناسب با #جهان_مدرن غربی تذکری بدهند. وگرنه، چند وقتی است این #دوگانگی_درونی آنها نیز در همان درونشان سرکوب میشود و نهی از منکرشان را فرومیخورند؛ گویا اینها نیز از این دوگانگی درونی بین #سنت_و_مدرنیته و دردسرهای آن خسته شدهاند و ناچار به روند مدرن شدن جامعه تن دادهاند. در جامعهٔ مدرن، هر کس در جهان خودش زندگی میکند و جامعه یک پدیدهٔ حقیقی نیست که کسی بخواهد برای حفظ آن تلاشی بکند.
البته انصاف آن است که اوضاع همیشه هم اینقدر بد نیست؛ چون شهروندان جوامع مدرن گاهی به خطاهایی که از دیگران سر میزند واکنش هم نشان میدهند، اما در حد یک غُر زدن یا ابراز تنفر یا سرزنش کردن. هنگامیکه اعضای جامعه یکدیگر را جزوی از کلیت جامعه و درنتیجه، از خودشان بدانند، در صورت دیدن خطا از دیگری، سعی میکنند رفتار و گفتارشان با او سازنده باشد. درست مانند یک #خانواده سالم و متعادل که وقتی یک برادر یا خواهر خطایی میکند، دیگر خواهران و برادران فقط به سرزنش او بسنده نمیکنند؛ بلکه دلسوزانه تلاش میکنند تا اول مشکل او را بهدرستی بفهمند، بعد هم آن را به بهترین شکل حل کنند. به حکم آیهٔ «#إنما_المؤمنون_إخوة»، جامعهٔ ایمانی هم یک #خانواده_بزرگ است و باید چنین رابطهای میان اعضای آن برقرار باشد؛ همان «#نُصح و #خیرخواهی» که در رسالههای عملیه، جزو شرایط #نهی_از_منکر آمده است. اما در یک جامعهٔ مدرن، کسی دیگری را خواهر یا برادر خود نمیداند؛ پس در برابر خطای او بهجای دلسوزی، حداکثر ابراز تنفر میکند.
اما اگر روابط جامعه بر پایهٔ قاعدهٔ «خواهر و برادری» میان اعضا تنظیم نشود، کار به همینجا ختم نمیشود. در جامعهٔ مدرن، انسانها بهتدریج از بیاعتنایی و سرزنش دیگران، گرگ همدیگر میشوند. «#انسان_گرگ_انسان_است» توصیف جامعهای است که اگر کسی به هر دلیلی منافع دیگران را تهدید کند، باید از آن جامعه طرد یا بهکلی حذف شود؛ مگر آنکه زورشان به او نرسد. پس مدرنترین رفتار ممکن با یک خطاکار، بهجای تلاش برای ریشهیابی مشکلش و تلاش برای حل آن مشکل و اصلاح آن فرد و بازگرداندنش به مسیر زندگی سالم، حذف او است. اصرار و تأکید بر برخوردهای قانونی جدی و سختگیرانه با خطاهای اجتماعی، بدون برنامهریزی دقیق و اقدام متناسب برای مواجهههای تربیتی با خطاکاران، تناسبی با جامعهٔ ایمانی و #حکمرانی_رشدمحور ندارد.
خلاصه آنکه، جامعهای که نمیخواهد اسیر #توحش_مدرنیته شود باید مردمش را طوری بار بیاورد که در برابر خطاها و منکرهای دیگران، دلسوزانه رفتار کنند؛ همانگونه که با خواهر یا برادر خودشان. البته ممکن است کسی بگوید: انحصار مواجهه جوامع مدرن در سه حالت پیشگفته، بیانصافی است؛ چراکه در همان جوامع هم خیلیها درست همینطور دلسوزانه رفتار میکنند. پاسخ روشن است: آن عدهٔ قلیل، یا در ذات خود مدرن نیستند، یا هنوز چندانکه بایدوشاید مدرن نشدهاند؛ وگرنه، #انسان_مطلوب تمدن مدرن باید گرگ انسان باشد، و لاغیر.
#حکمرانی
#مقاله_پنج_پاراگرافی
✍مرتضی رجائی
🆔️ @rajaaei_ir