eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
657 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
. «أذکُرکُم» یعنی: گوشه به گوشه‌ی این جهان خدایی هست که فراموشمون نکرده. 😍 خداجون خیلی دوستت داریم❤️
🍃 یه‌بزرگی‌میگفت‌: رفقاحواستونوبدید بزرگترین‌ فرق‌شمابا شهدا اینه‌که شما،خودتون‌ دنبال‌ شهادت‌ هستید اما‌شهداشهادت‌ دنبالشون‌بود... شماهم‌بایدکاری‌ کنیدكه‌ شهادت‌ دنبالتون‌باشه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شھید‌ غواص‌،‌یوسف‌قربانۍ‌ در‌این‌ دنیاۍ فانۍ‌هیچکس‌را‌نداشت‌.. همرزم‌یوسف‌مۍ‌گوید: هر‌روز‌‌ مۍ‌دیدم‌ یوسف‌ گوشہ‌اۍ‌نشستہ‌و ‌نامہ‌مۍ‌نویسد‌ با‌خودم‌ مۍ‌گفتم‌ یوسف‌کہ کسۍ‌را‌ندارد‌براۍ‌ چہ‌ کسۍ‌نامہ‌ مۍ‌نویسد آن‌ هم‌ هر‌ روز..؟ یک‌روز‌گفتم‌یوسف‌ نامہ‌ات‌ را‌پست‌نمۍ‌کنۍ؟ دست‌مرا‌گرفت‌و‌کنار‌ ساحل‌اروند‌برد‌‌ نامہ‌را‌از جیبـــــــش‌ در‌آورد‌،‌ پارھ‌کرد‌و‌داخل‌آب‌ ریخت‌ چشمانش‌ پر‌از‌اشک‌ شد‌و‌آرام‌گفت: من‌براۍ‌آب‌نامہ‌مۍ‌نویسم‌، کسۍ‌را‌ندارم‌کہ.. 🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مرد باید سختی‌های کار همسر در خانه را ببیند. باید خودش را جای زن بگذارد. امام علی علیه السلام می‎فرمایند: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ، لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَة». زن که خدمتکار نیست زن گل است. مرد وقتی در خانه کار بکند، مثل جهاد است. اگر کمکِ زنش ظرف بشوید، خیاطی بکند، بچه داری بکند، ‎جارو بکند، تمام اینها عمل به وظائف شرعی است و برایش حسنه نوشته می‌شود. زنی هم که در خانه کار می‌کند،‌ ثواب بزرگی به او می‌دهند. نمی‌گویند وظیفه است بلکه می‌گویند جهاد کرده و پیش خدا ماجور است. شان زن در نگاه اسلام اینگونه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تذکر اثر دارد ، نه فورا ، اما حتما! 🔹باور میکنید تذکر آقایان موثر تر از بانوان است؟
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی_و_هشتم گاهی به بهزیستی سرمی زد وکمک مالی می کرد. وقت
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 تفحص را خیلی دوست داشت. اما بعداز ازدواج ، دیگرپیش نیامد برود ولی زیاد هم از ان دوران برایم تعریف می کرد. و می گفت:((با روضه کار رو شروع می کردیم ،با روضه هم تموم!)) از حالشان موقعی که شهید پیدا می کردند می گفت. جزئیاتش را یادم نیست،ولی رفتن تفحص را عنایت می دانست. کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است😢 اولین دفعه که رفتیم مشهد، نمی دانستم باید شناسنامه همراهمان باشد. رفتیم هتل ، گفتند باید از اماکن نامه بیاورید. .نمی دانستم اماکن کجاست. وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است، هول برم داشت. جداجدا رفتیم در اتاق برای پرس وجو. بعضی جاها خنده ام می گرفت طرف پرسید: ((مدل یخچال خونه تون چیه؟چه رنگیه؟شماره موبایل پدر مادرت؟)) نامه که گرفتیم و امدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال هارا از محمد حسین هم پرسیده بودند ..😂 اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد علیه اسلام شروع کردیم. این شعر را خواند: ((صحنتان را می زنم بر هم جوابم را بده این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتراست جـان من اقا مرا سرگرم کاشی هانکن میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من جای من پشت درمیخانه باشد بهتراست اذن دخول خواندیم. ورودی صحن کفشش را کند و سجده شکر به جا آورد ، نگاهی به من انداخت وبعدهم سمت حرم: ((ای مهربون،این همونیه که بخاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردید! بقیه شم دست خودتون ، تااخرِ آخرش😍!)) @tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی_و_نهم تفحص را خیلی دوست داشت. اما بعداز ازدواج ، دیگ
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 گاهی ناگهانی تصمیم می‌گرفت. انگار می‌زد به سرش... اگه از طرف محل کار مانعی نداشت بی‌هوا می‌رفتیم مشهد 😍 یادم است یک بار هنوز خانواده‌ام نیامده بودند تهران . خانه خواهر شوهرم بودم ، که زنگ زد الان بلیط گرفتم بریم مشهد. من هم ازخداخواسته کجا بهتر از مشهد😁 ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ‌وقت مشهد این شکلی نرفته بودم. ناگهان بدون رزرو هتل .. ولی وقتی رفتم خوشم آمد. اصلا انگار همه چیز دست خود امام بود .. خودش همه‌چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد.🙃 داخل صحن کفش‌هایش را در می‌آورد.. توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی (ع) به وادی طور نزدیک می‌شد خدا بهشت گفت " اخلاق نهعلیک " صحن امام رضا را وادی طور می‌پنداشت. وارد صحن که می‌شد بعد السلام و اذن دخول گوشه ای می‌ایستاد و با امام رضا حرف می‌زد😢 جلوتر که می‌رفت محفل و روضه ای بود در گوشه‌ای از حرم ، بین صحن گوهرشاد و جمهوری .. که معروف بود به اتاق اشک .. آن اتاق که با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود غلغله می‌شد 😍 نمی‌دانم چطور این‌همه آدم آن داخل جا می‌شدند و فقط آقایان را راه می‌دادند و می‌گفتند روضه خواص است. اگر می‌خواستند به روضه برسند ، باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را، با نماز حرام می‌خواندند این‌طوری شاید جا می‌شدند. از وقتی در باز می‌شد تا حاج محمود، (خادم آن‌جا ) در را می‌بست شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید .. خیلی‌ها پشت در می‌ماندند. کیپِ کیپ می‌شد و بنده خدا به‌زور در را می‌بست.. چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره می‌کردم که چطور دوان دوان خودشان را می‌رسانند😁 @tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهلم گاهی ناگهانی تصمیم می‌گرفت. انگار می‌زد به سرش...
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم می‌خوام بیام 😕 ظاهراً با حاج محمود سروسری داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمی‌دانم چطور راضیش کرده بود :((می‌گفت تا آن موقع پای هیچ زنی به آن‌جا باز نشده )) قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده بروم داخل.... فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم.. اتاق روح داشت.. می‌خواستی همان‌جا بنشینی و زارزار گریه کنیم ، برای چه اش را نمی‌دانیم اما معنویت موج می‌زد😭 می‌گفتند چند سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود . تعدادی می‌آیند روضه می‌خوانند و اشک می‌ریزند و می‌روند دوباره در قفل می‌شود تا فردا.. حتی حاج محمود همه را زودتر بیرون می‌کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید.. انتهای اتاق دری باز می‌شد که آن‌جا را آشپزخانه کرده بودند و به زور دونفره می‌ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند. به نظرم همه‌کاره آن جا همان حاج محمود بود.. از من قول گرفت به هیچ‌کس نگویم که آمده‌ام این‌جا .. در آشپزخانه پله‌های آهنی بود که می‌رفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت نباید صدایت بیرون بیاید. اگر هم خواستی گریه کنی یک چیز بگیر جلوی دهنت😢 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه بروند و خوب که آب‌ها از آسیاب افتاد بیایم پایین.. اول تا آخر روضه آن‌جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود یه نفر روضه را شروع کرد . بسم‌الله را که گفت صدای ناله بلند شد همین طور این روضه دست‌به‌دست می‌چرخید.. یکی گوشه‌ای از روضه قبل را می‌گرفت و ادامه می‌داد.. گاهی روضه در روضه می‌شد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم .حتی حاج محمود در آشپزخانه همین‌طور که چای می‌ریخت با جمع ،هم ناله بود 😭 نمی‌دانم به خاطر نفس روضه‌خوان‌هایش بود یا روح آن اتاق.. هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم! توصیف نشدنی بود..! هر چند دقیقه یک با روضه به اوج خود می‌رسید و صدای سیلی‌هایی که به صورتشان می‌زدند به گوشم می‌خورد.. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم حالا که انقدر ساکت بودم اجازه بدین فردا هم بیام😢 بنده خدا سرش پایین بود ، مکثی کرد و گفت :((من هنوز خانم خودم رو نیاوردم این‌جا ولی چه کنم ... باشه!)) باورم نمی‌شد قبول کند 😍 @tarigh3
بندگان خوب خدا حواستان هست نامه اعمالتان سفید شد ؟؟ دیگه سیاهش نکنید حیفه تصمیم جدی بگیرید که عمدا معصیت نکنید، تا معصیتی سر زد سریع با استغفار سفیدش کنید.. ‌‌‎‎‎‎‎‎‌‌🌺🍃🌺🍃🌺
امام غریب هنوز دل‌بسته بودن به تو نمادی برای ما که نام دین را یدک می‌کشیم نشده. خدا نکند تا ما این گونه هستیم، این نماد شکل بگیرد. قبول کنیم یا نه، ما آن قدرها خوب نشده‌ایم که مردم دوست داشته باشند شبیه‌مان شوند. اگه دل‌بسته بودن به تو بشود نماد ما، زبانم لال شاید برخی دلشان را از تو بکَنند. کی ما خوب می‌شویم و به اندازه‌ای که سنگ تو را بر سینه می‌زنیم، شبیه تو می‌شویم؟! کاش کسی فتوا می‌داد، کسانی که شبیه تو نیستند، حرام است که سنگ تو را به سینه بزنند. این گونه شاید کمی از غربت در می‌آمدی. شبت بخیر امام غریب!✨🌙
همین یه نفر برای نابودی اسرائیل کافیه 😀
روزه خواری در روز قدس 😳😳😳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 🌿 می‌گن انسان به امید زنده است اما چه امیدی؟ به هیچ و پوچ که نمی‌شه امید بست! مثلاً به کسی باید امید بست که امید هیچ امیدواری رو ناامید نکنه! یکی مثل او... 🌟🌿
♥️ هر صبح وقتی سلامتان می کنم ، همچون ذره ای در برابر آفتاب ، جان می گیرم ... سر تا پا سرشار از امید می شوم ... در پرتو نگاهتان ، بال های یخ زده ام ، کم کم جان می گیرد و با اعجاز نام زیبایتان به پرواز در می آیم ... پر می کشم تا اوج ... من به شما زنده ام ... 🌤الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّڪَـــ‌الْفَـــرَج🌤
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی که شدی "ساحل امن من و کشتی نجاتم" 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به مسئولان توصیه می‌شود یک نسخه از این عکس را قاب بگیرند و در دفتر کارشان نصب کنند تا یادشان نرود چه بدهی کمرشکنی به این ملت دارند و چه مسئولیت سنگینی بر دوش
خدایا خودت مواظب گند زدنام تو قسمت‌های حساس و مهمِ زندگیم باش :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘🤍 بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبار‌های لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امرالله با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی‌شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن‌ها را تماشا می‌کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده‌ای و ما را نگاه می‌کنی بیا کمک کن بار‌ها را خالی کنیم یادت باشد آمده‌ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم»😇 و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی‌های ظهر بود که حاج امرالله متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امرالله من یک بسیجی ام 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خدایا ! ببخش مرا که یک عمر عاشقانه هایم را خرج این و آن کردم!
چراانقدردیربه‌دیـدن‌ماآمدی؟ ماصبـح‌تاشب،شب‌تاصبح‌منتظرتوبودیم💔! - امام‌زمان‌خطاب‌ به‌ علی‌ بن‌ مهزیار
راه تشخيص بهشتی بودن... (علیه السلام) به شخصي فرمودند: «اگر اراده كردی كه بفهمی بهشتی و يا جهنمی هستی، به قلبت مراجعه كن! اگر ديدی اهل طاعت را دوست داری، اهل بهشت و اگر اهل گناه را دوست داری، اهل جهنم هستی و انسان در قيامت با كسی كه او را دوست دارد، محشور می‌شود» در دوره آخرالزمان قلب مؤمن آب می‌شود؛ زيرا گناه را می‌بيند و استطاعات تغيير وضع را ندارد. 🖋آیت‌الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه
🔰شهید دهقان، تکه کلامی داشت که می‌گفت: 🔸یه چادری از (سلام‌الله‌علیها) به خانم ها رسیده و داشتن این حجاب و حفظ کردن اون میخواد 🔹و حجاب دری ست به سوی بهشت🌸 همان حجابی که تقوا را افزون میکند.
خدایا ، هرچه دوست داشتم از من گرفتی . به هرچه دل‌بستم،دلم را شکستی.هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی تا به‌چیزی دل نبندم،و کسی را جز تو نپرستم و جز تو به کسی دیگر یا جایی دیگر و نقطه‌ای دیگر آرامش نیابم و فقط تو را بخوانم و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم :)) -شهیدچمران
📣 گناه، مانع پرواز انسان 🔸 رهبر انقلاب: در دعاى ابى حمزه، امام سجّاد عليه الصّلاة و السّلام عرض مى‌كند: «فَرِّق بَينِى وَ بَينَ ذَنبِىَ المانِعَ عَن لُزومِ طاعَتِك» يعنى اى پروردگار من! بين من و گناهى كه نمى‌گذارد ملازم با اطاعت تو باشم، جدايى بينداز. پس معلوم مى‌شود كه گناهان كه اساس در معناى گناه، همين چيزهايى است كه انسان به تبع شهوات و نفسانيّات خود، به آن‌ها دست مى‌زند و مرتكب مى‌شود نمى‌گذارند كه انسان پرواز كند و اوج بگيرد. ⭐️
- خودت رو معرفی کن پيش خدا! + الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ. گناه‌کاری که آبرویش‌ را حفظ‌ کردی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_یکم بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم می‌خو
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمیرفت از خُدام تقاضای تبرکی کند. میگفت:« اقا خودشون زوار را میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن» معتقد بود همان آب سقاخانه ها و نفسی که ‌تو حرم میکشیم همه مال خود اقاست😍 روزی قبل از روضه داخل رواق حوس چایی کردم. گفتم: « اگه الان چایی بود چقدر میچسبید! هنوز صدای روضه می امد ک یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.. خیلی مزه داد»😁 برنامه ریزی میکرد تا نماز ها را داخل حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم میماند. خسته ک میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم، میگفت: نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش را ب ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد در صحن ها دور حرم میچرخید. درست شبیه طواف😢 از صحن جامع رضوی راه می افتادیم، میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب، ازادی جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی. گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد .. چند بار زنگ زدم اصفهان جواب نداد.. بعد خودش تماس گرفت. وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال در اورد!😍 بر خلاف من ک خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، ن خوشحال ن ناراحت.. پنچ شنبه و جمعه رو مرخصی گرفت و خودش رو زود رساند یزد با جعبه کیک وارد شد زنگ زد ب پدر و مادرش مژده داد❤️ اهل بریز و ب پاش ک بود، چند برابر هم شد😬 از چیزایی ک خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک خریده تا موتور سواری‌. با موتور من را میبرد هیئت... هر کس میشنید کلی بد و بیراه بارمان میکرد:« مگه دیونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچتون رو ب کشتن بدین؟؟؟» حتی نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد و مخالفت کرد☹️ پشت موتور هم میخواند و سینه میزد.. حال و هوای شیرینی بود .دوس داشتم @tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_دوم نمیرفت از خُدام تقاضای تبرکی کند. میگفت:« اقا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا ب پای من انجام میداد. بهش میگفتم:« این دستورات مال مادر بچه است» میگفت :«خب من پدرشم خب جای دوری نمیری ک»😉 خیلی مواظب خوردنم بود. این ک هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم. پیشنهاد داد که:« بیا بریم لبنان» میخواست هم زیارتی برویم، هم آب و هوایی عوض کنیم آن موقع هنوز داعش و اینا نبود.. بار اول بود میرفتم لبنان. او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت. هر روز پیاده میرفتیم روضة الشهیدین.. خیلی با صفا بود😍 بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا (س) هم اجازه میدادن مثل اینجا هر ساعت از شبانه روز ک میخواستی بری.. شهدای آنجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد ک عماد مغنیه و پسر سید حسن نصر الله چگونه به شهادت رسیده اند! وقتی زنان بی حجاب را میدید اذیت میشد😔 ناراحتی را در چهرا اش میدیدم.. در کل ب چشم پاکی بین فامیل و اشنا شهره بود! برایم سنگ تمام گذاشت و هر چیزی ک ب سلیقه و مزاجم جور می آمد، میخرید. تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم حتی تمام میوه های خاص انجا را.....✨ رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان. ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند،"ملیتا حکایت الارض والسما" روایت زمین برای اسمان.. از جاده کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا... پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه..! محوطه ای بود شبیه پارک. از داخل راه رو های سنگ چین جلو میرفتیم. دوطرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود. از همه جالب تر تانک های اصلی اژیم اشغالگر بود ک لوله آن را هم گره زده بودند! طرف دیگر این محوطه، روی دیوار نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد! گفتند نمونه امضا عماد مغنیه است💟..! ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_سوم تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده،
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معروفی که حزب الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است .. ارتفاعش هم به اندازه ای بود که بتوانی بایستی . عکس های زیادی از حضرت امام (ره) ، حضرت آقا(مدظله‌العالی )، سید عباس موسوی ودیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند . محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی نماز می خواند . مناجات حضرت علی (ع) در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود ، پخش می شد .💔 از تونل که بیرون می اومدیم رفتیم کنار سیم های خاردار ، خط مرزی لبنان و اسرائیل . آنجا محمد حسین گفت :« سخت ترین جنگ ، جنگ توی جنگه !» یک روز هم رفتیم بعلبک ، اول مزار دختر امام حسین (ع)را زیارت کردیم 😍 حضرت خولة بنت الحسین (ع). اولین باربود می شنیدم امام حسین (ع) چنین دختری هم داشتند . محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که :«وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر می رسند ، دختر امام حسین (ع) در این مکان شهید می شود ، امام سجاد (ع) ایشون رو در اینجا دفن می کنند و عصاشون رو برای نشونه ، بالای قبر توی زمین‌ فرومی کنن!» از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل می شود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل می بندند😇 رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که «بیا برویم روی پشت بوم !» رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم ، می خندید و می گفت : « ما به تکلیفمون رو انجام دادیم ، عکسمونم‌ گرفتیم!»😂 بعد رفتیم روستای شیث نبی (ع) روستای سر سبز و قشنگی بود . بعد از زیارت حضرت شیث نبی (ع) رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی ، دومین دبیر کل حزب الله . محمد حسین می گفت :« از بس مردم بهش علاقه داشتن ، براش بارگاه ساختن!» قبر زن و بچه اش هم در آن ضریح بود ، باهم دریک ماشین شهید شده بودند😢 هلی کوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک زده بود ، برایم زیبا بود که خوانوادگی شهید شده اند ..هم پشت ارامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم. ناهار را در بعلبک خوردیم . هم من غذاهای لبنانی را می پسندیدم ، هم او خداروشکر کرد بعد هم در حق آشپز دعا 😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3