eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
681 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی...
سنگهای کوفه در تاب و تب اند، کوفیان در انتظار زینبند...
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست، به تن این همه سردار سری نیست که نیست...
💢شهیدی که گفت دیگر روضه حضرت قاسم س نخوانید .... 🔰خودش را از اردبیل به تهران رساند از بین محافظ رئیس جمهوری به التماس خودش را به رئیس جمهور که آن زمان حضرت آیت الله خامنه ای بودند رساند... گفت «آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» حضرت‌آقا گفتن: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» گفت :آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر (ع) نخوانند! حضرت‌آقا گفتند:چرا پسرم؟ شهید بالازاده با گریه گفت: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشت و گفت: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» شهید بالازاده هیچ چیز نگفت، فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش بلند شد حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش باامام جمعه شهرشان تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, نتیجه را هم به من بگویید» 💢با التماس رفت جبهه، با التماس رفت خط مقدم، با التماس هم شهید شد 😭 مرحمت بالازاده
چند عبارت از ائمه علیهم السلام و افراد مختلف در خصوص حضرت زینب سلام الله علیها 🔰 عفت و حیا یحیی المازنی می‌گوید: مدّت زیادی در مدینه همسایه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و نزدیک منزلی که دخترش زینب سکونت داشت، بودم. به خدا قسم هیچ وقت او را ندیدم و هیچ صدایی از او نشنیدم و هنگامی که می‌خواست به زیارت جد خود مشرف شود، شب از منزل خارج می‌شد. امام حسن علیه السلام در سمت راست او و امام حسین علیه السلام در سمت چپ او و امیرالمؤمنين علیه السلام در جلوی او حرکت می‌کرد. هنگامی که به قبر می‌رسیدند، امیرالمؤمنین سلام الله علیه جلوتر می‌رسیدند و نور قندیل‌ها را خاموش می‌کردند. یک مرتبه امام حسن مجتبی سلام الله علیه از آن حضرت علت این کار را پرسیدند. امیرالمؤمنین سلام الله علیه پاسخ دادند: می‌ترسم کسی چشمش به خواهرت زینب بیافتد. 📚وفیات الأئمة، ص ۴۳۵-۴۳۶ 🔰عقل و کمال زینب عقیله، دختر حضرت علی بن ابی طالب سلام الله علیهما می‌باشد. مادر او (حضرت) فاطمه دختر پیامبر می‌باشد. همین عقیله کسی است که ابن عباس کلام (حضرت) فاطمه پیرامون فدک را از او نقل کرده چنان چه ابن عباس گفت: عقیله ما زینب دختر (حضرت) علی برای من حدیث را نقل کرد. 📚مقاتل الطالبیین، ص ۲۵ 🔰دکتر عایشه بنت شاطئ این لقب (عقیله) بر ایشان غلبه یافت فلذا به ایشان عقیله گفته می‌شد و به این لقب شناخته شد. 📚السیدة زینب عقیلة بنی هاشم رضی الله عنها، ص ۵۳ 🔰 علم امام سجاد علیه السلام: به حمد الله شما زن عالمی هستی که استاد نداشته و فهمیده‌ای هستی که کسی به شما تفهیم نکرده است. 📚الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵ 🔻چنانچه در برخی از روایات آمده است، حضرت زینب سلام الله علیها دارای مجلس علمی پرباری بوده و زنانی که قصد تفقه در دین داشتند بر (حلقه درسی) ایشان وارد می‌شدند... حضرت زینب سلام الله علیها از لحاظ لطافت و مهربانی شباهت به مادر خود داشته و در مقام علم و تقوا شبیه پدرش بود. 📚السیدة زینب عقیلة بنی هاشم رضی الله عنها، ص ۵۳ 🔰نائب الامام امام حسین سلام الله علیه روز عاشورا در ظاهر امر به خواهرش زینب دختر امیر المؤمنین علیه السلام وصیت نمود به طورى كه علومى كه از امام زین العابدین علیه السلام ظاهر می‌گشت، به حضرت زینب نسبت می‌رسانید و امام حسین علیه السلام براى حفظ جان فرزندش زین العابدین، آن علوم را به خواهرش وصیت كرده بود كه بعدها به امام زین العابدین بدهد. 📚كمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲، ص ۵۰۱ 🔰عبادت امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: ندیدم که عمه‌ام نماز شب را نشسته بخواند مگر شب یازدهم محرم چرا که او هیچ شبی تهجد خودش را ترک نکرد و عبادت‌های مستحبی ایشان حتی تا این شب غم‌انگیزی که همه عزیزانش را از دست داده بود، برقرار بود و در آن روز، مصیبت بر آن حضرت پشت سر هم وارد می‌شد... به تحقیق که عمه‌ام زینب سلام الله علیها با توجه به این مصیبت‌ها و سختی‌ها که در راه ما به شام بر او وارد شده بود، نافله‌های شب او ترک نشد. 📚عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال‏، ج ۱۱ ص ۹۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ میگن اگر جرات دارید مجوز بدید ما راهپیمایی بزرگ‌تر برگزار میکنیم!!! 🔺هزینه مجوز جشن که برگزار شد، ۶۰ هزار شهید انقلاب، ۱۷ هزار شهید ترور و ۳۰۰ هزار شهید دفاع مقدس و ۲۱۰۰ شهید مدافع حرم بوده که پرداخت شده. شما هم اگر میتونی هزینه کن مجوزت رو بگیر! https://eitaa.com/tarigh3
با حضور تو آفتاب چه شرمگين است! از پس هزار ابر بيرون بيا . توفان بيداد مى‏كند . مرا به كشتى‏ات راه مى‏دهى؟ گاه‏گاهى - براى هميشه - نگاهمان كن . تو، تنها به خود مى‏مانى . غيبت و دوستى . دير نكرده‏اى؟ ! «پاى ارادت‏» در پى تو مى‏گردد . حسنت، يوسفى‏تر . مى‏آيى؟ منتظرت مى‏مانم . از انديشه خود سرشارم كن! قاب خيال من پر از تصوير توست . آنان كه درس عاشقى نخوانده‏اند; قدر انتظار نمى‏دانند . با چشم منتظر هم مى‏شود عشق را نجوا كرد . با تلاوت تو صد بار زنده مى‏شوم! 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
این گِدا بھرِ زیارت نگران اسٺ،حُسین💔
🌐تاریخ به افق کربلا وقایع روز سیزدهم محرم‌الحرام سال ۶١ ه.ق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا همسرم به من توجه نمی‌کنه؟ چرا رفتارش با روزهای اول ازدواج‌مون اینهمه فرق کرده؟ چرا دیگه من براش اولویت نیستم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مداحۍشهید سورۍ.. 🔹"شهید حسین یحی زیدان بلوی " از رزمنده های شیعه اهل منطقه نبل سوریه که به قدری اشعار ایرانی گوش داده بود این شعر رو حفظ شده بود عاقبت در حلب شـهید شـد🕊❤️ 🌱 https://eitaa.com/tarigh3
🌱 دشمنان می‌خواهند یاد احیا نشود. . . برای اینکه جاده شهادت کور بشود. تجربه کرده‌اند که وقتی نام شهدا با عظمت برده می‌شود، جوان امروز که نه دوره جنگ را دیده و نه دوره امام را، وقتی می‌فهمد که یکجایی در آنطرف منطقه دارند با دشمنان می‌جنگند، پا می‌شود می‌رود حلب، بوکمال، زینبیه، بنا می‌کند جنگیدن و به شهادت هم می‌رسد. https://eitaa.com/tarigh3 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندتا هارون هست؟ همه خراسانی اند... در تعارض کدام می چربد؟ امام یا... https://eitaa.com/tarigh3
آدم بی‌حوصله مثل یک گوشیه که باطریش خرابه، یهو دیدی با 80 درصد شارژ هم خاموش شد.🙁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجا میشه خدا رو ندید ...؟! دکتر الهی قمشه ای ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌••
یه بی تفاوتی می‌تونه یک انقلاب رو به حاشیه ببره .. ! [درس ها و درد ها]..🌿
حال خوبت رو فقط از خدا بخواه خدا زیر قولش نمیزنه ... https://eitaa.com/tarigh3 ‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطبه‌های سید هاشم الحیدری و تجدید عهد و پیمان هزاران جوان عراقی با صاحب الزمان حضرت مهدی(عج) و مقام معظم رهبری در شب عاشورا 🌹https://eitaa.com/tarigh3
🥀°• سالروزشهادت شهیدمدافع حرم، 🍃🌹شهید فرید کاویانی لرد در سال ۵۶ در یک خانواده مذهبی در روستای لرد، بخش شاهرود شهرستان خلخال به دنیا آمد که پدر این شهید بزرگوار با دسترنج خود و کسب حلال توانست در محیط مذهبی وی را تربیت کند که چند وقت پیش برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مقابله با دشمنان اسلام به سوریه اعزام شده بود که به دست نیروهای منافق تکفیری، صهیونیستی آمریکایی در سوریه به شهادت رسید که ۲ فرزند پسر و ۱ دختر از این شهید والامقام به یادگار است. هدیه کنیم دسته گلی ازجنس صلوات مْ
🍃 شهید کاظم نجفی رستگار در سوم فروردین‌ماه سال ۱۳۳۹ در روستای اشرف آباد شهرری به دنیا آمد. او ) با آغاز جنگ راهی جبهه شد و در عملیات بیت‌المقدس با مسؤولیت فرماندهی «گردان میثم» از لشکر حضرت ۲۷ محمد رسول الله (ص) شرکت کرد.  آقا کاظم پس از آزادسازی خرمشهر در رکاب حاج احمد متوسلیان به لبنان شتافت و مدتی پس از اسارت حاج احمد به ایران بازگشت. پس از استعفای علیرضا موحد دانش از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا ، کاظم رستگار فرماندهی این تیپ را بر عهده گرفت. سرانجام این فرمانده شجاع جبهه در عملیات بدر و در خط مقدم نبرد شرق رودخانه دجله در ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از ۱۳ سال در منطقه هورالهویزه تفحص شد و در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران، به خاک سپرده شد🌷🌷🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید👌👌 معحزه ای که شهید حاج کاظم رستگار هدیه کرده به مادرش از بهشت..💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/tarigh3
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 74 فردای سیزده بدر حمید افسر نگهبانی بود چون هوا مناسب تر شده بود با موتور سرکار می رفت، بعد از خوردن صبحانه بدرقه اش کردم، مثل همیشه موتور خاموش را تا اول کوچه سر دست گرفت، به خیابان که رسید موتور را روشن کرد و رفت، روی رعایت حق همسایگی خیلی حساس بود، نمی خواست صدای موتور اول صبح مزاحم کسی باشد، شب ها هم وقتی دیر وقت از هیئت بر می گشت از همان سرکوچه موتور را خاموش می کرد. مثل همه روزهایی که حمید افسر نگهبان بود یا مأموریت می رفت خرید خانه با من بود، کارهای خانه را انجام دادم لیست وسایلی که نیاز داشتیم را نوشتم و از خانه بیرون آمدم،از نان گرفته تا سبزی و میوه، با این خرید و جابجا کردن این همه وسایل آن هم بدون ماشین برایم سخت بود و من پیش از ازدواجمان هیچ وقت چنین تجربیاتی را نداشتم ولی نمی خواستم وقتی حمید با خستگی از مأموریت به خانه می رسد کم و کسری داشته باشیم ،و مجبور باشم او را دنبال وسیله ای بفرستم . بعد از انجام خریدها به جای این که من خانه پدرم بروم آبجی فاطمه به خانه ما امد، من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم، برای خواهرم سکوت و آرامش حاکم بر جو خانه عجیب غریب بود، خیلی زود حوصله اش سر رفت، با لحنی که نشان از طاق شدن طاقتش می داد پیشنهاد داد: بیا یکم تلویزیون ببینیم حوصلم سر رفت! گفتم: تلویزیون ما معمولأ خاموشه، مگه با حمید بشینیم اخبار یا برنامه کودک ببینیم! حقیقتش هم همین بود، خیلی کم برنامه های تلویزیون را دنبال می کردیم، مگر این که اخبار نگاه کنیم یا می زدیم شبکه کودک تا لالایی های شبانه را گوش کنیم، حمید طبق فتوای حضرت آقا اعتقاد داشت هر برنامه و آهنگی که از تلویزیون پخش می شود لزوماً از نظر شرعی بلا اشکال نیست، به خاطر همین قرار گذاشته بودیم چشم و گوشمان هر چیزی را نبیند و نشنود. دید و بازدید های عید که کمتر شد با حمید قرار گذاشتیم اقوام نزدیک را برای ناهار یا شام دعوت کنیم ،دوست داشتیم همه دور هم باشیم اما چون خانه ما خیلی کوچک بود مجبور شدیم از مهمان ها سری به سری دعوت کنیم، آن قدر جا کم بود که حتی همه برادرهای حمید را نمی توانستیم با هم دعوت کنیم. ادامه دارد....
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 75 حمید دوست داشت هر شب مهمان داشته باشیم و با همه رفت و آمد کنیم می گفت: مهمون حبیب خداست این رفت و آمدها محبت ایجاد می کنه در خونه ما به روی همه بازه، کار این مهمان نوازی ها به جایی رسیده بود که بعضی از ایام هفته دو سه روز پشت هم مهمان داشتیم هم شام هم ناهار ،چون دانشگاه می رفتم و این حجم کار برایم طاقت فرسا بود دوست داشتم هر دو هفته یک بار یا نهایتاً هر هفته یک بار مهمان بیاید ولی بارها می شد که حمید تماس می گرفت و می گفت امشب مهمان داریم، می گفتم: حمید جان میوه رو آماده کن، چایی دم کن، تا من برسم و خورشت رو بار بزارم. گاهی کلاس هایم تا غروب طول می کشید، مهمان ها زودتر از من به خانه می‌رسیدند آن قدر وقت کم می آوردم که حتی فرصت نمی کردیم لباس دانشگاه را عوض کنم، بعد از احوال پرسی با مهمان ها یکسره می رفتم آشپزخانه مشغول آشپزی می شدم، حتی وقت نمی کردم چادر معمولی سر کنم و با همون چادر مشکی پای اجاق گاز می رفتم. وقتی حمید این وضعیت را می دید می گفت: عزیزم واقعا ممنونتم قبل ازدواج فکر می کردم فقط درس خوندن بلدی، وقتی بریم سر خونه زندگی تازه باید آشپزی و خونه داری یادبگیرند. ولی حالا تو همه کارها رو یک تنه انجام میدی؛ اگر کاری انجام می شد یا مهمان راه می انداختم حتما تشکر می کرد، همین باعث می شد خستگی از جانم در برود. مهمان ها را که راه می انداختیم من ظرف ها را می شستم ، حمید هم جاروبرقی می کشید یا می آمد ظرف ها را خشک می کرد، اکثراً نمی گذاشت من ظرف ها را دست تنها بشورم، می گفتم: فردا صبح زود می خواب بری سرکار برو استراحت کن من خودم جمع و جور می کنم، دست من را می گرفت می نشاند روی صندلی می گفت: یا با هم ظرف ها رو بشوریم یا شما بشین من بشورم، شما دست من امانتی دوست ندارم به خاطر ظرف شستن دستهای تو خراب بشه، وقتی این جمله که شما دست من امانت هستی را می شنیدم یاد حرف روز اول ازدواجمان می افتادم که روی مبل نشسته بودم و به حمید گفتم ،از حضرت زهرا (س) روایت داریم که می فرمایند هر زن سه منزل داره، اول منزل پدر، بعد منزل شوهر، بعد هم منزل قبر. من دو منزل رو به خوبی اومدم ،امیدوارم منزل سوم رو سپید باشم. حمید جواب داد: امیدوارم بتونم همراه خوبی برای تو در منزل دوم باشم و با عاقبت بخیری به منزل سوم برسیم! ادامه دارد....