کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 101 سه چهار ماه آخر سال ۹۳ برادرزادههای حمید یکی یکی به دنی
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 102
دوست نداشتم این موضوع را ادامه بدهد چیزی به ذهنم نمیرسید پرسیدم: پات بهتر شده؟ آب و هوا چطور بود؟ سوغاتی چیزی نگرفتی؟ کمی سکوت کرد و بعد با لبخندی گفت: آنقدر آنجا دویدم که پام خوب خوب شده، تا من برم به مادرم سر بزنم تو از بین عکسها یکی را انتخاب کن ببینم سلیقه همسر شهید چه شکلیه!
وقتی برای دیدن عمه رفت با پدرم تماس گرفتم و گفتم: بابا جون همه تازه از ماموریت برگشته، خسته است امروز باشگاه نمیاد خودتون زحمت تمرین شاگردا را بکشید! این حساسیت من روی حمید شهره عام و خاص شده بود همه دستشان آمده بود پدرم از پشت گوشی خندید و گفت: حمید خواهرزاده منه اون موقعی که من اسمش رو انتخاب کردم تو هنوز به دنیا نیومده بودی ولی الان انگار تو بیشتر هواشو داری! کاسه داغتر از آش شدی دختر!
خداحافظی که کردم دوباره رفتم سراغ عکسها با هر عکس کلی گریه کردم اولین باری بود که همه را این شکلی میدیدم نور خاصی که من را خیلی میترساند،
همان نوری که رفقای پاسدار و هم هیئتی به شوخی می گفتند: حمید نور بالا میزنی پارچه بندانداز روی صورتت! آنقدر این حالات در چهره حمید موج میزد که زیر عکسهایش می نوشتند "شهیدحمید سیاهکالی" خاطر شباهتی که چشم های باحیایش به شهید "محمد ابراهیم همت" داشت او را "حمید همت" صدا میکردند یکی از دوستانم که حمید را میشناخت همیشه به من میگفت: نمیدانم چه موقعی ،ولی مطمئنم شوهر تو شهید میشه، اگه شهیدنشه من به عدالت خدا شک میکنم! خودش هم که عاشق این کارها بود ولی من میگفتم خیلی زود است، خیلی زود است حتی بخواهی حرفش را بزنیم.
بعد از مأموریت لوشان کم کم زمزمههای رفتن سوریه و عراقش شروع شد میگفت: من یا باید برم عراق یا برم سوریه اینجا موندنی نیستم، بعد از ۷ سال عضویت قراردادی تازه در سپاه نیروی رسمی شده بود جواب این حرفها فقط به زبان پاسخ مثبت میدادم که خیالش راحت باشد ولی ته دلم نمیتوانستم قبول کنم ما تازه داشتیم به هم عادت میکردیم تازه همدیگر را پیدا کرده بودیم.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 102 دوست نداشتم این موضوع را ادامه بدهد چیزی به ذهنم نمیرسی
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 103
حمید کنار بخاری سخت مشغول مطالعه کتاب "علل الشرایع" شیخ صدوق بود، کتابی که مدتها به دنبالش بود تا اینکه من پیدایش کردم و به عنوان هدیه برایش خریدم، در حالی که داشتم میوههای پوست کنده را بشقاب آماده میکردم زیر چشمی نگاهم به حمید بود، هر صفحه ای که میخواند دستش را زیر محاسنش میبرد و چند دقیقهای به فکر فرو میرفت، طول زمستان از بخاری جدا نمیشد به شدت سرمایی بود کمی هوا سرد شود خیلی زود سرما میخورد، هر وقت از سر کار میآمد دست هایش را مستقیم میگذاشت روی بخاری وقتها که از بیرون میآمد، از شدت سرمازدگی یک راست روی بخاری مینشست می گفتم: حمید یک روز سر همین کار که می نشینی روی بخاری، لوله بخاری در میاد متوجه نمیشیم، شب خدای نکرده خفه میشیم حمید میگفت: چشم خانوم، رعایت میکنم ولی بدون عمر دست خداست.
میوههای پوست کنده را کنار دستش گذاشتم، نگاهش را از کتاب گرفت و گفت: اینطوری قبول نیست فرزانه تو همیشه زحمت میکشی میوهها را به این قشنگی آماده میکنی تنهایی بخورم، برو روی مبل بشین الان میام با هم بخوریم، تازه مشغول خوردن میوهها شده بودیم که گوشی حمید زنگ خورد تا گوشی راجواب داد گفت: سلام به به متاهل تمیز! فهمیدم آقا بهرام رفیق صمیمی حمید که تازه نامزد کرده پشت خط است، از تکه کلام حمید خندم گرفت با رفقایش ندار بود، اوایل من خیلی تعجب میکردم میگفت: اینها رفقای صمیمی من هستن، اونهایی که نامزد میکنن را اینطوری صدا میکنم که بقیه هم زودتر به فکر ازدواج باشن، کافی بود یکی از دوستانش نامزد کرده باشد، آن وقت حسابی آنها را تحویل میگرفت، از وقتی آقا بهرام نامزد کرد ارتباط خانوادگی ما شروع شد،کل نامزدی این خانواده با ما گذشت، به گردش و تفریح می رفتیم، مسافرتهای یک روزه یا حتی چند ساعته، مجتمع تفریحی طلاییه سمت باراجین زیاد میرفتیم و قایق سوار میشدیم یا غذا میپختیم و آنجا میبردیم.
آقا بهرام پیشنهاد داد جمعه دور هم باشیم حمید گفت: جوجه بگیریم برویم سنبل آباد،روز جمعه بساط جوجه را برداشتیم، کلید منزل پدری حمید در سنبل آباد را گرفتیم و راه افتادیم. زمستانها الموت معمولاً هوا برفی و به شدت سرد است وقتی رسیدیم برای گرم کردن اتاقها چراغ نفتی روشن کردیم. خیلی وقت بود کسی آنجا نرفته بود یخ زده بود آدم ایستاده قندیل میبست حمید و آقا بهرام داخل حیاط آتش روشن کرده بودند تا بساط جوجه راه بیندازند، من و خانم آقا بهرام داخل اتاق زیر پتو کنار چراغ میلرزیدیم از بس شعله چراغ را زیاد کرده بودیم دود میکرد، به حدی سردمان شده بود که اصلاً متوجه نشدیم که همه اتاق را دود گرفته است، وقتی حمید داخل اتاق آمد با دلهره گفت: شما دارین چیکار میکنین، الان خفه میشین! توی چشمها و بینی ما پر از دود شده بود تا چند روز بوی دود میدادیم ،وقتی ناهار را خوردیم از آنجا بیرون زدیم احساس میکردم اگر راه برویم بهتر از این است که یکجا بنشینیم، داخل حیاط یک سگ نگهبان بود که مدام نگاهش سمت ما بود، من و خانم آقا بهرام به شدت از سگ میترسیدیم، تا یک قدم سمت ما میآمد از ترس به سمت دیگر حیاط میرفتیم، حمید و آقا بهرام زیر دلشان را گرفته بودند و میخندیدند، کار ما هم شده بود فرار کردن! بعد از ناهار حمید باقیمانده غذاها را برای این که اسراف نشود به سگها داد. همیشه همین عادت را داشت، وقتی بیرون میرفتیم غذایی که اضافه میماند را زیر دیوار یا زیر درخت میریخت یا وقتی گوشت چرخ کرده میگرفتیم یک تکه از بهترین جای گوشت جدا میکرد و روی پشت بام برای گربهها میریخت همیشه میگفت: به نیت همه اموات.
در برنامه سمت خدا از حاج آقای عالی شنیده بود میخواهید چیزی را خیرات کنید به نیت همه اموات باشد چون از اول خلقت تا آخر به همه اموات ثواب یکسان میرسد و اینکه هر کسی برای اموات خیرات و احسان بیشتری داشته باشد به حسابش زودتر رسیدگی میشود تا کمتر معطل شود، برای همین هیچ وقت غذایی که اضافه مانده بود را توی سطل آشغال نمیریخت.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋اتفاقات جذاب در اطراف مترو تئاترشهر
در چند روز گذشته......
💥ممنونم از حضرت رقیه که باعث شد این حجاب پیدا کنم
این کاروان تعزیه #زن_زندگی_شهادت
دختران انقلاب در اطراف مترو تئاتر شهر
توکه آخر گره رو وامیکنی..
پس چراامروز وفردا میکنی؟!)😭💔
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
در بَزْمِ وصالش همه کس طالبِ دیدار،
تا یار که را خواهد و مِیلش به که باشد :)
عزیزززم حسین❣
مولایمن
🍂آمدم دنیا برای
دیدنت یابنالحسن
🍂ورنه با این مردم دنیا
چهکاری داشتم؟
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌹▪️🌹
🌹حضرت دلبر
▪️تو دوست داری آدمها
دلشان برایت تنگ شود.
دوست داری در آتش دلتنگی
بسوزند و خاکستر شوند.
اگر اشتباه میکنم
همین جا حرفم را ببُر
و نگذار بیش از این ادامه دهم.
🌹▪️🌹
🌹وقتی کسی که دلتنگ توست
فریادش رو به آسمان میرود
برای تو این فریاد یک آهنگ دلانگیز است
و وقتی مثل ابر بهار اشک میریزد
تماشای آسمان چشم او
برای تو مثل تماشای هوای بارانی
زیبا و دوست داشتنی است.
چرا عاشقمان کردی و رفتی پشت پرده؟
کسی اگر نداند
تو که خوب میدانی
عاشق اگر معشوق را نبیند
از دل تنگی میمیرد.
🌹▪️🌹
▪️آقا جان!
اینها گلایه نیست
بیان حقیقت است.
دلتنگی برای تو
نشان زنده بودن است.
تو اگر از دلتنگی ما لذّت میبری
برای آن است که دوست داری ما زندگی کنیم.
پس بنشین و تماشا کن
احتضار ما را از دلتنگی...
🌹شبت بخیر حضرت دلبر!
🌙✨💫
🦋⃟📸
#سلامامامزمانم💕✋🏻
بــاهـرنفسےسلامڪردنعشقاست
آقابہتـواحتـرامڪردنعشقاست
اسـمقشنگٺبہمیانچونآیـد
ازروۍادبقیامڪردنعشقاست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✨🌸
به رسم با ادبان احتـرام اضافه کنیم
برای عرض ارادت قیام اضافه کنیم
به سمت حضرت ارباب خم شویم همه
به ذکرصبح کمی هم سلام اضافه کنیم
صبحتون حسینی🌤❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
میگفت: فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تَنگ آمد،
با ذکرِ حسین(ع) نَفَس بکشید.🍃💕
#عزیزم_حسین
#خاطرات_شهید
●یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود.
●در یکی از عملیاتها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت.
●پس از چند روز زنگ زد و از جراحتهایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحتها نباید ما را خانه نشین کند.
همیشه گله مند بود و میگفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم.
هر وقت از او میپرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، میگفت من در آشپزخانه خدمت میکنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود.
✍روای: مادربزرگوارشهید
📎پ ن: فرماندهٔ گردانرزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله
#شهید_علیرضا_اختراعی🌷
●ولادت : ۱۳۴۱ کرمان
●شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۶ فاو
خدایا!!🤲
هرچی نزدیکتر میشیم نگرانیم بیشتر میشه
نذار این بندهی گناهکار از حرم باز جابمونه..💔
#دلتنگ_اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند.
📜بخشی از #وصیتنامه:
✔️شما چهل روز دائم الوضو باشید. خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
✔️نمازهای #واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای #اجابت به روی شما باز میشود.
✔️سوره #واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید. خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم. بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید. زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
✔️اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم. به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است.
🌷شهید مدافع حرم
#سجاد_زبرجدی
گفتم دلم کربلا میخاد
-گفت : همین ک دوست داری بری برات ثواب مینویسن
گفتم حاجی ما دلتنگیم ، ثواب میخوایم چیکار...💔😭
°•🌱
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله✋🏻
هر کسی را که پسندی بشود خادم تو
خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی یار کجا
#بحق_الزهرا_عجل_لولیک_الفرج
°•🌱
حدیث روز
🌹زیربناے اسلام
🌼 امام جعفر صادق علیه السلام:
🍃 «بُنِیَ الْاِسلامُ عَلَی الْخَمْسِ؛ عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوِلایَةِ.»
🍃 «بنای اسلام براساس پنج موضوع است: ١- نماز ٢- زکات ٣- حجّ ٤- روزه ٥- ولایت.»
یکی از یاران به نام «زُراره» پرسید: «کدام یک از اینها برتر است؟» امام (ع) در پاسخ فرمود:
🍃 «اَلْوِلایَهُ اَفْضَلُ لِاَنَّها مِفْتاحُهُنَّ وَ الْوالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنَّ.»
🍃 «ولایت برتر است؛ زیرا ولایت، کلید همهشان است و والی، راهنمای مردم به آنها.»
📚 وسائل الشّیعه، ج١١، ص٧ و ٨
به امید آن روزی که تاریخ بنویسد: «به برکت قدوم زائران #اربعین غیبت طولانی حضرت پایان یافت»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ممکنه این آخرین اربعین قبل ظهور باشه!
#استادشجاعی
#استاد پناهیان
خدایا
شما که هر لحظه حواست به ما هست و در جریان حال و احوالمون هستی و می دونی تو دلمون چی می گذره...
یه کاری کن حواس مام به شما باشه و همه جا حضورتو حس کنیم قربونت...!!🌸
4_5782872326727009507.mp3
8.69M
دلم_گرفته💔 ای رفیق
تقدیم به همه عزیزانی که رفیق شهید دارن🌷