حسین جانم❤️
بسوزان نوکرت را هرطریقی دوست میداری
به هر چیز امتحانم کن ولی با کربلا اصلا....
4_6042033097204043397.mp3
7.33M
#تلنگری [ ازم سؤال میکنند ]
#استاد_میرباقری | #استاد_شجاعی
✘ شوهرم خیلی وقت و انرژی برای کارهای مهدوی صرف میکنه، کمتر خونه است، خسته شدیم!
✘ من راضی نیستم خانومم مشغول کارهای جهادی و مهدوی باشه! من راضی نباشم، کاراش قبول نیست!
💥 حتماً از دونه دونه مون سؤال میکنند که ...
📌 شهیدعلمدار: اگر مثل شهدا نباشیم بی فایده است/باید پیام شهدا را به داخل شهرها ببریم
🔹️ هر روز ورود زبانش بود و می گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹 یکبار به او گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
📚 علمــدار
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
اگر خدا منِ ناقابل را قبول ڪرد
و توفیق شهــــادت داد
مزارم را هرکجا خواستید انتخاب کنید
و روی قبــرم بنویســید :
" سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه "
#شهید_عبدالرضا_مجیری
خواست سر به سر حاجی بگذارد !
اما از دهانش پرید که تو بالاخره از طریق همین چشمهایت شهید میشوی !
چشمهای حاجـی درخشید !
پرسید ، چرا؟
و در نگاهش چنان انتظاری بود
که او دلش نیامد، بگوید
من نماز میخوانم ، دعا میکنم
کہ تو بمانـی ، شہید نشوی !
آه کشید ، گفت:
چون خدا به این چشمها هم
جمال داده هم کمال !
این چشمها در راه خدا بیداری
زیاد کشیده ، اشک هم زیاد ریخته !
#شهید_ابراهیم_همت
شهادت شوخی نیست قلبت را بو میکنند
اگر بوی دنیا داد رهایت میکنند🥺💔
#شهیدنویدصفری
🍃💐🌸🍀🙏🍀🌸💐🍃
سلام مجدد و آرزوی بهترین ها
۳ جمله عبرت آموز که قرآن ازشیطان نقل کرده :👇
💮۱. اناخیر منه...۱۲ اعراف
💎گفت من ازانسان بهترم و سقوط کرد
پس بدانیم : خودرابهترازدیگران دانستن ،شروع سقوط است
💮۲. لاتجد اکثرهم شاکرین...۱۷ اعراف
💎نمیگذارم اکثربندگانت شاکرباشند.
پس بدانیم که بایدشاکرباشیم.
💮۳. فبعزتک لاغوینهم اجمعین
💎الا عبادک منهم المخلصین...۸۲ و۸۳ سوره صاد
💎به عزتت قسم همه مردم راگمراه میکنم مگربندگان بااخلاصت را.
پس بدانیم بایداخلاص داشته باشیم و متواضع.
نکته جالب داستان اینجاست:👇
💮شیطان روزقیامت،به پیروانش میگوید :
💎ازشمابیزارم که ازمن اطاعت کردید
وازخدااطاعت نکردید
💎۱۶ حشر و۲۲ابراهیم،۴۸ انفال
💎كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٌ مِنْكَ إِنِّيٓ أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (١٦)
💮 توجه داشته باشیم که شیطان هم ازجن است وهم ازانسان
💎من الجنة والناس.سوره ناس
والعاقبه للمتقین 🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 خوشبختی به معنای عدم وجود مشکلات نیست.
خوشبختی به معنای میزان توانایی ما در برابر مشکلات است...
🌳 رویاهای بزرگ در سر بپرورانید،
فقط رویاهای بزرگ میتوانند
روح انسان را به حرکت درآورند.
روزتون قشنگ ❤️
🌸🍃🌸🍃
❌مردم کوفه با امام حسین آزمایش نشدند، چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند.
🔶 بلکه آنها با نایب امام یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید، مقابل او هم ایستادند.
🔷 ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان میشویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست، بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود انشاءالله. اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد.
🔶 لذا شهید سلیمانی فرمود: شرط عاقبتبهخیری ارتباط دلی و قلبی و حقیقی با امام خامنهای است. هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید.،،،جهاد تبیین، بصیرت افزایی ،امر به معروف ونهی از منکر واجب است
🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید و لذت ببرید 👏😊
34.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥عیادت رهبر انقلاب از همسرش در بیمارستان بقیة الله تهران...
#جهادتبیین
♦️دعایی که در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدی المهندس بود:
🔹یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
📌اى خداوندى كه عمل اندک را مىپذیرى و ازگناه بسیار مىگذرى، عمل نیک اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستی...
#روزوعاقبتمونشهدایے🌱
••
همه در اوج عطش روزه گرفتیم ولی ....
هیچکس خشکی لب های تو را درک نکرد..
#صلیاللهعلیکیاعطشان
وقتی کسی
با همه وجود دوستت داره
فک نکن تو خیلی تک و دلربایی
فک نکن خیلی سرتری
یادت بمونه که اون خیلی تکه
که تو این دنیایی که کسی پای کسی نمی مونه
پای بد و خوبیت مونده ...
.
#اربعین امسال فقط اونجا که یه زائر بغدادی به عربی بهم گفت مرجع تقلیدم سید علی خامنه ایه
و به فارسی شیرین میگفت "جانم فدای سید علی"
حالا با تفنگ آب پاش بیاید جنگ خورشید
به یه تیکه کارتون دلخوش باشید.
#جانم_فدای_رهبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اولین سیلی خداوند پس از انجام #گناه😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#تلنگرانہ 🍃
پس از مرگِ انسان
قلب ۵ دقیقه
مغز ۲۰ دقیقه
پوست ۲ روز
و استخوان ها تنها ۳۰ روز
سالم میماند.
اما کردار نیک تا ابد باقی میماند...🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ امنیت اتفاقی نیست
🔹 صحنه ای از ربوده شدن یک زن توسط یک خودرو در استانبول
🔹 اگر در این لحظه یک جوان ایرانی مثل شهید الداغی در این خیابان حضور داشت محال بود کسی بتواند به ناموس مردم دست درازی کند
🔹 امنیتمان را مدیون خون جوانانی هستیم که برای حفظ آن از جان شیرین خود گذشتند،روحشان شاد.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 120 چون کلوچه دوست داشت موقع برگشت برایش کلوچه خریدم خانه که
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 121
تلفنی مشغول صحبت با مادر بودم در رابطه با خانه سازمانی که قرار بود به ما بدهند،صحبت میکردیم مادرم گفت؛ کم کم باید دنبال وسایل و کارهای خونه جدید باشم، موقع خداحافظی پدرم گوشی را گرفت و بعد از شوخیهای همیشگی پدر و دختری به من گفت: امروز لیست اسامی اعزامی به سوریه را پیش ما آورده بودند من اسم حمید را خط زدم! یه جوری بهش اطلاع بده که ناراحت نشه، گوشی رو که قطع کردم متوجه صدای گریه آرام حمید شدم طرف اتاق که رفتم دیدم کتاب دختر شینا را دست گرفته و با خاطراتش اشک میریزد، متوجه حضور من که شد کتاب را بست و گفت راست میگفتیا زندگیشون خیلی شبیه زندگی ماست، همسران شهدا خیلی از خودشون ایثار نشون دادن،اینکه یه زن تنهایی بار زندگی رو به دوش بکشه خیلی سخته، دوست دارم حالا که اسممو برای رفتن به سوریه نوشتم اگه اعزام شدم و تقدیرم این بود که شهید بشم تو هم مثل این همسر شهید صبور باشی.
همون وقتی که رفقایش سوریه بودند، بحث اعزام نفرات جدید مطرح بود وقتی این همه شوق حمید برای رفتن را دیدم با خودم خیلی کلنجار رفتم که چطور خبر خط خوردن اسمش را بگویم، حمید که دید خیلی در فکر هستم علت را جویا شد بعد از کلی مکث و مقدمه چینی گفتم: بابا پشت تلفن خبر داد که اسمتو از لیست اعزام خط زده، از من خواست بهت اطلاع بدم، ماجرا را که شنید خیلی ناراحت شد گفت؛ دایی نباید این کار را میکرد من خیلی دوست دارم برم سوریه.
یکی دو ساعت هیچ صحبتی نمیکرد حتی برخلاف روزهای قبل استراحت هم نکرد، غروب که شد لباسهایش را پوشید تا به باشگاه برود وقتی به خانه برگشت گفت: که با پدرم صحبت کرده است از سیر تا پیاز صحبتهایش را برایم تعریف کرد، اینکه خودش به پدرم چه حرفهایی زده و پدرم در جواب چه چیزهایی گفته است، بعد از تمرین نه که بخواهد جلوی پدرم بایستد ولی گفته بود: دایی جان اگه قسمت شهادت باشه همین جا قزوین هم که باشیم شهید میشیم، پس مانع رفتن من نشید اجازه بدین من برم؛ اما پدرم راضی نشده بود گفته بود: اگر قرار بر رفتن باشه من و برادرت از تو شرایطمون برای اعزام مهیاتره، تو هنوز جوونی هر وقت هم سن من یا سردار همدانی شدی اون وقت برو سوریه.
آن شب خواب به چشم حمید نیامد میدانستم حمید این سری بماند دق میکند، صبح بعد از راه انداختن حمید به خانه پدرم رفتم کلی با پدر و مادرم صحبت کردم، از پدرم خواستم اسم حمید را به لیست اعزام برگرداند گفتم: اشکالی نداره، من راضیم حمید بره سوریه، هرچی که خیره همون اتفاق میافته، پدرم گفت: دخترم این خط این نشون! حمید بره شهید میشه، مطمئن باش! مادرم هم که نگران تنهاییهای من بود گفت: فرزانه من حوصله گریههای تو رو ندارم، خدای ناکرده اتفاقی بیفته تو طاقت نمیاری در جوابشون گفتم: حرفاتون رو متوجه میشم، منم به دلم برات شده حمید که بره شهید میشه،ولی دوست ندارم مانع سعادتش باشم، شما هم خواهشاً رضایت بدید، حمید دوست داره بره مدافع حرم باشه، از خیلی وقت پیش راه خودش را انتخاب کرده، پدرم اصرار من را که دید کوتاه آمد قرار شد صحبت کند تا اسم حمید را به لیست اعزامیهای دوره جدید اضافه کنند.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 121 تلفنی مشغول صحبت با مادر بودم در رابطه با خانه سازمانی ک
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 122
روز شنبه شانزدهم آبان ماه ساعت ۵ از دانشگاه به خانه برگشتم، هوا ابری وگرفته بود، برقهای اتاق خاموش بود، حمید کنار بخاری یک پتو سرش کشیده بود و به خواب رفته بود،پاورچین پاورچین سمت آشپزخانه رفتم،هنوز چند لقمه ناهار نخورده بودم که از خواب بیدار شد،من را صدا کرد و گفت؛ کی رسیدی خانوم؟ناهار خوردی؟ بیا باهات کار دارم از لحن صحبتش تا ته ماجرا را خواندم با شوخی گفتم: چیه باز میخوای بری سوریه؟! شاید هم میخوای بری سامرا، هرجا میخوای بری برو ما دیگه از خیر تو گذشتیم!. خندید و گفت: جدی جدی میخوایم بریم! امروز صبح توی صبحگاه اعلام کردم اونهایی که داوطلب اعزام به سوریه هستند بمونن، خیلیها داوطلب شدن بعد پرسیدن چند نفر گذرنامه دارن؟ من دستمو بلند کردم،پرسیدن چند نفر دوره پزشکی یاری رفتن؟ باز دستمو بلند کردم، پرسیدن چند نفر بلدن با توپ خونه برای خط آتش کار کنن؟ این بار هم دستمو بلند کردم! گفتم: پس همه کارها رو کردی؟ فقط مونده من قرآن بگیرم از زیرش رد بشی! این دست بلند کردن آخر کار دست ما داد راستی مگه اونایی که سری اول رفته بودن برگشتن که شما میخواین برین؟ در حالی که پتو را جمع میکرد گفت: ما باید اعزام بشیم خط را تحویل بگیریم،وقتی مستقر شدیم اونا برمیگردند.
چند ماه قبل برای کاروان دانشجویی عتبات ثبت نام کرده بودیم حمید میگفت: سری قبل که تنها رفتم کربلا نشد برات چادر عروس بخرم، این سری با هم بریم با انتخاب خودت بخریم اعتبار گذرنامههایمان تمام شده بود، چند روز درگیر ارسال مدارک برای تمدید گذرنامه شدیم، همه کارها را انجام دادیم ولی وام ما جور نشد، انگار قسمت این بود که حمید با گذرنامهای که برای زیارت برادر گرفته بود به دفاع از حرم خواهر برود. چهل روزی میشد که از سری اول اعزام شده بودند، شنبه این حرف را به من زد اعزامشان روز دوشنبه بود، یعنی فقط دو روز بعد هر چقدر من دلم آشوب بود و حال خوبی نداشتم ولی حمید پر از آرامش و اطمینان بود، جلوی آینه محاسنش را شانه کرد و گفت:باید با لباس نظامی عکس داشته باشم، میرم عکاسی سر کوچه عکس بگیرم زود برمیگردم.
از خانه که بیرون رفت تازه از بهت این خبر بیرون آمدم، شروع کردم به گریه کردن هر چه کردم حریف دلم نشدم، نبودن حمید کابوس بود که حتی نمیتوانستم لحظهای با آن فکر کنم، یک سر ایمانم بود یک سر احساسم، دم به دقیقه احساسم بغض سنگینی میشد روی گلویم که: نذار بره! باهاش قهر کن، جلوش وایسا، لجبازی کن، چه معنی میده تو همچین شرایطی اول زندگی شوهرت بره شهید بشه، این فکرها مثل خوره به جانم افتاده بود، بغضم را میخوردم، جلوی چشمم صحنه قیامت را میدیدم که با دست خالی جلوی امیرالمومنین علیه السلام هستم، در حالی که در این دنیا هیچ کاری نکردم از طرفی حتی مانع رفتن همسرم شدهام.
ادامه دارد.....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3