کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 124 یکشنبه دانشگاه نرفتم، حمید که از سرکار آمد گفت: بریم از
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 125
آن شب استرس عجیبی گرفته بودم چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباسها رفتم در تاریکی شب چشمهایم را میبستم و دست میکشم تا مطمئن شوم، اثری از دوختها و جای خالی اتیکتها نمانده باشد! خودم را جای دشمن میگذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکتها میشود یا نه، لباس را بو میکردم آهسته اشک میریختم دلم آروم و قرار نداشت زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حمیدم باشد.
جنس تنهایی روز سهشنبه برایم خیلی غریب بود طعم دلتنگیهای غروب جمعه را داشت دست دلم به کار نمیرفت، فضای خانه را غم گرفته بود تیک تیک ساعت تنها صدایی بود که به گوش میرسید، دوست داشتم عقربههای ساعت را بکشم تا ساعت دو و نیم که حمید زودتر به خانه برگردد، ولی حتی عقربههای ساعت هم با من لج کرده بودند و تکان نمیخوردند، با اینکه گفته بود شاید دیرتر بیاید سفره غذا را پهن کردم شاخه گل را وسط سفره گذاشتم به یاد روزهای اول زندگی که چقدر زود سپری شد نمیخواستم باور کنم که این آخرین روزهای بودن حمید است، مدام چشمهایم را میبستم و باز میکردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سر جای خودش است، دلشورههایم بیعلت است این مأموریت هم مثل همه مأموریت هایی که حمید رفته بود، چند روزی دلتنگی و دوری ولی بعد از آن چیزی که میماند، خود حمید است که به خانه برمیگردد.
به خودم دلداری میدادم ولی چند دقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد میزد این رفتن بیبازگشت است! دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم ولی اشکهایم تمامی نداشت حمید آن روز خیلی دیر آمد تقریبا شب بود که رسید لباسهای نظامی تنش بود همه هم گل مالی شده بودند، برای آماده سازی قبل از مأموریت به رزمایش رفته بودند تمام وسایل شخصیاش را از محل کار آورده بود، انگار الهامی به او شده باشد این کار او سابقه نداشت با اینکه تا قبل از این حتی دورههای چند ماهه زیاد رفته بود، ولی این اولین باری بود که تمام وسایلش را با خودش آورده بود پرسیدم: چرا این همه دیر کردی؟ اینها چیه با خودت آوردی؟ چه کاریه؟ میری برمیگردی دیگه چه نیازیه که همه چی رو از محل کار جمع کردی؟
وسایل را روی اپن کنار اتیکتها گذاشت و گفت: خانم مطمئن باش دیگه به پادگان برنمیگردم! من زیاد خواب نمیبینم ولی یه خواب تکراری را چندین و چند باره که میبینم، اونم این خواب که دارم از یه جایی دفاع میکنم تمساحها منو دوره کردن و تکه تکه میکنند، ولی من تا آخر همونجا میایستم حس میکنم تعبیر این خواب همون دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله باشه.
این خواب را قبلاً هم برایم تعریف کرده بود، چهره خسته ولی چشمان پر از شوقش تماشایی بود، هرچه میگذشت این چشمها دست نیافتنیتر میشد،گفتم: خبری شده؟ چشات داد میزنه خیلی زود رفتنی هستی! از اعزامتون چه خبر؟ نگاهش را از من دزدید و داخل اتاق رفت که لباسهایش را عوض کند گفت: باید لباسهامو بشورم احتمال زیاد پنجشنبه اعزام میشیم!
تا این را که گفت دلم هری ریخت بعد کنسل شدن پروازشان یکی دو روز راحت نفس میکشیدم ولی باز خبر رفتنش بیتابم کرد، سیب زمینیهایی که پوست کنده بودم را داخل ظرفشویی ریختم و به اتاق رفتم، لحظات سختی بود از طرفی دوست داشتم حمید باشد تا به اندازه تمام نبودنهایش نگاهش کنم و از طرفی دوست داشتم حمید نباشد تا در خلوت و تنهایی به اندازه همه بودنهایش گریه کنم، به زور راضیش کردم تا لباسها را خودم بشورم با هر چنگی که به لباسها میزدم، دلم بیشتر آشوب میشد دور از چشم حمید کلی گریه کردم.
شستن لباسها که تموم شد آنها را جلوی بخاری پهن کردم که زودتر خشک بشود بعد هم رفتم سراغ درست کردن غذا سیب زمینیها را داخل تابه ریختم گویی با هر هم زدن تمام روح و روان من هم میخورد.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 125 آن شب استرس عجیبی گرفته بودم چند بار از خواب پریدم و مس
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 126
حمید هم مثل من وضعیت روحی مناسبی نداشت چیزی نمیگفت، ولی همین سکوت دنیایی از حرف داشت راهش را انتخاب کرده بود ولی مگر میشد این دل عاشق را آرام کرد از هم دوری میکردیم، در حالی که هر دو میدانستیم چقدر این جدایی سخته طاقت فرساست به چند نفری زنگ زد و حلالیت طلبید این حلالیت گرفتنها و عجله برای به سرانجام رساندن کار نیمه تمام خبر سفر بیبازگشت میداد.
هیچ مرحمی برای دل عاشقم پیدا نمیکردم چند دقیقه که گذشت حمید به آشپزخانه آمد و روی چهارپایه نشست با اینکه مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس میکردم، بغض کرده بودم سعی میکردم گریه نکنم و خودم را عادی جلوه بدم تا کنارم ایستاد و نگاهش به نگاهم گره خورد دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم با گریه من اشک حمید هم جاری شد دستم را گرفت و با صدای لرزان پر از حزن و دلتنگی در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت: فرزانه دلم را لرزوندی ولی ایمانمو نمیتوانی بلرزونی!
تا این جمله را گفت تکانی خوردم با خودم گفتم چه کار داری میکنی فرزانه؟ تو که نمیخواستی از زنهای نفرین شده روزگار باشی پس چرا حالا داری دل همسرتو میلرزونی! نگاهم را به نگاهش دوختم به آرامی دستم را از دستش کشیدم و گفتم: حمید خیلی سخته من بدون تو روزم شب نمیشه ولی نمیخوام یاریگر شیطان باشم تو رو به امام زمان عجل الله میسپارم دعا میکنم همه عاقبت بخیر بشیم.
لبخند روی لبهایش نشست لبخندی که مرهم دل زخمیام بود کاش میتوانستم این لبخند را قاب کنم و به دیوار بزنم تا همیشه نگاهش کنم تا ایمانم از سختی روزگار متزلزل نشود، این حرفها هم حمید را آرام کرد و هم وجود متلاطم مرا به ساحل آرامش رساند گفت: یادت رفته تو بهترین روز زندگیمون برای شهادتم دعا کردی؟ پرسیدم: چطور روزهایی که پیش تو بودم همه قشنگ بوده کدوم روز منظورته؟ گفت: یادته سر سفره عقد بهت گفتم، دعا کن آرزوی من برآورده بشه من همون جا از خدا خواستم زودتر شهید بشم! تا تو هم از خدا خواستی دعای من هرچه که هست مستجاب بشه.
شبیه کسی که سوار ماشین زمان شده باشد ذهنم به لحظات عقدمان پر کشید که حمید شناسنامهاش را جا گذاشته بود خیلی دیر رسید ولی حالا خیلی زود میخواست برود! باید خوشحال میبودم یا ناراحت؟ برای نبودنش پیش خودم دعا کرده بودم یا برای جدایی و آسمانی شدنش؟ شام رو که خوردیم گفتم عزیزم خسته برو دوش بگیر، در تمام دقایقی که حمید مشغول استحمام بود به جملهاش فکر میکردم جملهای که من را زیر و رو کرده بود با خدا معامله کردم دیگر نمیخواستم دل کسی که قرار است برای دفاع از حرم برود را بلرزانم اراده کردم محکمتر باشم.
حمید با حوله آبی رنگ کلاهش را هم گذاشته بود زیر اپن نشست طبق قرار که با خودم گذاشته بودم برایش برگه A4 آوردم گفتم: آقا شما که معلوم نیست کی اعزام بشید شاید همین فردا رفتی الان سر حوصله چند خط به عنوان وصیت نامه بنویس.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱💙
آرامش آسمان شب سهم قلبتان
و خداوند روشنی بی خاموش تمام لحظه هایتان باشد
در این ساعات پایانی شب آرزو دارم
غیر از خدا محتاج کسی نشوی
شبتون پراز آرامش🌹❤️
شهيد منتظر مرگ نمیماند،
اين اوست که مرگ را برمی گزيند.
شهيد پيش از آنکه مرگ ناخواسته به
سراغ او بيايد، به اختيار خويش میمیرد
و لذت زيستن را نيز هم او مي يابد نه
آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود
او وانمیگذاردش و خود را
به ريسمان پوسيده غفلت میآميزد ..
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🌷 #خاطرات_شهدا
●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)...
●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....
●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود.
گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو
مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!
#شهید_علی_ناظمپور(کاکاعلی)
لذت داشتن یه دوست خوب تو یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیر برفِ؛
درسته که هوا رو گرم نمی کنه اما دل آدم رو گرم میکنه...
🍃🍃
بعد از چهل روز
عاشقی و نفس کشیدن
در حال و هوای حسین؏
یکدفعه دلتنگ میشوی
برای این حس مثبت تمام ناشدنی..
عشقی که تمام رسانه ها
و ابزار ها و سلاح های جهان
قدرت نشانه رفتنش را ندارد!
حس مثبت ۱۴٠٠ سالهای که
نسل به نسل و قرن به قرن ادامه دارد
کشتی نجاتی که چهل ساله نیست
و تا قیامت مسافر دارد..
و حالا بعد از چهل روز آرامش
در زیر این بیرق
تو میمانی و یک سال سکوت..
یک سال دوری از حرف حسین..
حس حسین
احساس حسین
و میفهمی برای ماندن
در حال و هوای حسین
باید حسینی شوی و
حسینی بمانی همچنان
در راه مشایهِ حسین؏..🌿
#دلانه 💕
حالا تمام حرف شب و روز زائر است
یادش بخیرچند روز پیش این موقع کربلا..💔😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین(ع)
صلیاللهعلیکیا ابالفضل العباس(ع)
شب تون حسینی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
با وصالِ تو بہ یڪ لحظه فراموش ڪند
هر ڪه جور فلڪ و محنت ایام ڪشید...
عزیزززم حسین ❣
مولاجانم
🥀لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی..
یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی...
🥀کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک
برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی...
🌤اللهمعجللولیکالفرج 🌤
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
💎🔹️💎
💎چشمه حیات!
🔹️آقا جان! کسی که عشقت در تار و پود قلبش تنیده نشده، چطور میتواند در اندیشه زندگانی باشد...؟
آیا اصلا زندگی بدون تو زندگی است؟
یا مرگ خاموشی است که گریزی از آن نیست...
آقا جان، کسی که بی نام و یاد تو به خواب میرود چه میداند که با گفتن یک سلام بهشت را با چشمان خود دیدن یعنی چه...
💎🔹️💎
💎مولای من کسی که راه ها را با مهر تو گام برنداشته، چه میداند که برای راه عاشقانه تو پایانی وجود ندارد و هر کس که در این مسیر گام بر میدارد عطشش تمامی نمییابد...
محبوب من، کسی که روزی را بدون خیالِ وصال تو سر میکند، چه میداند که ثانیه ها را با امید دیدار تو گذراندن یعنی چه ...
آقا جان کسی که در دریای جوشان محبت تو غرق نشده،
چه میداند تو کیستی کیستی کیستی ...
شبت بخیر ای سرچشمه ی حیات من!
🌙✨🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡چقدر نام ِ تو زیباست اباعبدالله♡
کاری که امسال گل کرد
و همه شنیدیم
هیچ شعری نداشت
فقط یک اسم بود ؛
♥️حسین (ع) ♥️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
❄️⭐️❄️
اللهمّ مَولای! کَم مِن قبیحٍ سَتَرتَه
❄️⭐️❄️
خیلی زیادند،
آنقدر زیاد که خودم فراموششان کردهام،
ولی تو هرگز دست برنداشتی از این قانون خداوندگاریات! 😰
همیشه خطاپوش بودی! 😰
همیشه حفظ کردی آبرویم را!
اگر انسانها میدانستند عیوبم را،
هیچ کس برایم نمانده بود،
و من باز هم و باز هم
هرچه دارم
مدیون توام!
دوباره 💚
قلب من بی قرار شده
تمام صحن دل
پر از نسیم انتظار شده🕊
قسمت من
نمی شود دیدن روی ماه تو؟
همیشه پرسش من
از خدای روزگار شده....
صبحتون مهدوی🌤🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
بعد از خدا و قبلہ، سوال درون قبر
تنها همین دم اسٺ سلامُ علے الحسین
هر ثانیہ اگر چہ بگوییم این سلام
نہ؛ باز هم ڪم اسٺ سلامُ علے الحسین
صبحتون حسینی💚💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
وَسَطجاذبہۍِاینهَمهرَنگ؛
نوڪَرتتابہاَبَدرَنگشُماست!
بیخیالِهَمہۍِمَردُمشَھر؛
دِلَمآقابِهخُداتَنگشُماست💔!
🌼 به خودت نگاه کنی خداشناس میشوی!
از یه شخصی سوال شد:
چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:
کنار دریا، مرغابیای رو دیدم که پاش شکسته بود. اومد پاش رو داخل گلهای رس مالید، بعد به پشت خوابید و پاش رو سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد. اینطوری پای خودشو گچ گرفت!
فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده.
به خودت نگاه کنی ، خداشناس میشی .
پس مغرور نشو .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿١٣﴾
پس [ای انس و جن!] کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید ؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🏴🕊#پند_بزرگان
هرچقـدرسادهزندگــیکنید
بیشترمیتوانـیدمبـارزهکنید
آنهایــیکهنتوانـستندسادهزندگـیکنند
نتوانسـتندمــبارزههمکنند !
-شهـیدبهشــتی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
«هدیهی سند ازدواجش، را بخشید.»
🔹 یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر
در خانه نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید.
رو به من کرد،
◇ و گفت: بابا، از روی سند ازدواج
به من یک فرش دادهاند،
برویم آن را بیاوریم.
گفتم: امروز که بارانی است، باشد برای فردا.
◇ گفت: نه، امروز حتماً باید آن را بیاوریم.
همه با هم رفتیم و فرش را آوردیم.
وقتی فرش را در خانه پهن کردیم،
◇ گفتم مبارکت باشد.
گفت: مبارک صاحبش باشد.
◇ من که سر درنیاوردم، خنده نمکینی کرد
و به سراغ تلفن رفت.
با یکی از بسیجیهای گردانش تماس گرفت.
◇ به او گفت: من قالیات را گرفته ام،
بیا و آن را ببر.
بسیجی گفته بود: امروز بارانی است،
باشد برای فردا.
◇ مجتبی گفت: نه! همین امروز
باید بیایی و آن را ببری.
نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد،
بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد.
◇ بعد از آن با لبخند رضایت،
روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست.
#شهید_مجتبی_قطبی
#فرمانده_گردان_حضرت_فاطمه(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از:شهید احمد مشلب
به:حجاب استایل ها
به جز دو نفر اول، احتمالا اسم بقیه شهدای مظلوم سال 1401 را یا اصلا نشنیده اید یا خیلی کم شنیده اید! و این بزرگترین نشانه مظلومیت آنهاست.
حالا دیگر یک سال گذشته و خون های زیادی از شورشیان زن، زندگی، آزادی طلب داریم. نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم:
آرمان علی وردی🌹
روح الله عجمیان🌹
سلمان امیراحمدی🌹
دانیال رضازاده🌹
حسین زینال زاده🌹
رسول دوست محمدی🌹
فرید کرم پور🌹
حسین تقی پور🌹
حمید پورنوروز🌹
پوریا احمدی🌹
اسماعیل چراغی🌹
تورج اردلان🌹
حسن براتی🌹
غلامرضا بامدی🌹
نورالدین جنگجو🌹
هادی عرفانی نی🌹ا
حسین یوسفی🌹
محمد ولی کیاسی🌹
حسنعلی پورعیسی🌹
علیرضا سرایداران🌹
آرشام سرایداران🌹
علی اصغر لری گویینی🌹
مجتبی ندیمی🌹
احسان مرادی🌹
امید خوب🌹
هوشنگ خوب🌹
فریدالدین معصومی🌹
محمد رضا کشاورز🌹
بهادر آزادی🌹
محمد زارع مویدی🌹
رضا زارع مویدی🌹
مجید یوسفی🌹
عباس خالقی🌹
مهدی لطفی🌹
امیر کمندی🌹
محسن حمیدی🌹
مهدی زاهد لویی🌹
محمد حسین کریمی🌹
مهدی اثنی عشری🌹
رحیم سحابی🌹
رضا آذرتبار🌹
علی نظری🌹
مسلم جاویدی مهر🌹
علی اصغر قورت بیگلو 🌹
یزدان قجری🌹
رضا الماسی🌹
حمزه علی نژاد🌹
مجتبی امیری🌹
محسن رضایی🌹
علی نظری🌹
محمد حسین سروری راد🌹
عباس فاطمیه🌹
امیررضا اولادی🌹
حسین اوجاقی🌹
داوود عبداللهی🌹
مرتضی غلامیان🌹
وجیه الله آذرنگ🌹
مهدی لطفی پور🌹
سعید برهان زهی🌹
حمید رضا هاشمی🌹
محمد امین عارف🌹
محمد امین آب در شکر🌹
علی بیک وارازی🌹
ناصر براهویی🌹
محمد فلاح🌹
حسن مختارزاده🌹
هادی چاکسری🌹
علی فاضلی🌹
رضا خانی چگنی🌹
رسول حسینی🌹
نادر بیرامی🌹
سجاد شهرکی🌹
محمد عباسی🌹
مهدی ملاشاهی🌹
جواد کیخا جهانتیغی🌹
پ ن:
چند تا خانم هم بودند که در جریان اغتشاشات شهید شدند، یکیشون همون خانمی است که در شاهچراغ شهید شدند، مادر آرتین و آرشام سرایداران😭❤️🌹🌹
#تلنگر
❗️دوستدارمنمازبخونم
امارفیقاممسخره میکنن
دوستدارمحجاب داشتھباشم؛
امااطرافیاننمی پسندن...
اگه تودستت یه تیکه طلا باشه،
همه مردم بگن اینسنگه باور میکنی؟
اگه یه تیکه سنگ دستت باشه
همه مردم بگن طلاست باور میکنی؟نه
پس حرف مردم رو بذار کنار،
هیچوقت نمیتونی همه رو راضی کنی
فقط حرف خدا و خواست او...
در این چند صباحی که زنده ایم مرتب به وسیلهی خدا آزمایش می شویم و هر لحظهی عمر ما آزمایش است.
شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست ولی آنچه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست.
#شهید_ابراهیم_همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از هلند تا کربلا.......جوانی که سال قبل در روز عاشورا در حرم امام حسین علیهالسلام فوت کرد ، بدون هیچگونه مریضی و هیچ گونه فشاری و علتی....
جوان مرفهی از خانواده ای غیر مذهبی ، که توسط پدر و مادرش به هلند فرستاده شده بود، برای ادامه تحصیل و زندگی ، اما به یکباره برمیگردد ، همه زرق وبرق و خوشی و ثروت را رها می کند و می گوید می خواهد سرباز امام زمان شود ، خانواده اش اصلا متوجه حرف او نمیشوند .....، او وارد حوزه میشود و محرم سال قبل برای اولین بار در عمرش می خواهد به کربلا برود ،
به مادرش می گوید
مگر میشود کربلا رفت و قتلگاه را دید و زنده برگشت
با دوستش دونفری به عراق می آیند ، دوستش می گوید مستقیم کربلا بریم ،
امیر حسین قصه ما، می گوید :
اگر کربلا بریم من دیگه نجف را نمی بینم ، اما تا ابد کنار امیرالمومنین خواهم بود
و نجف را ندید
در همان حرم امام حسین علیهالسلام امیر حسین تمام کرد
و امروز سالگرد اوست و مادرش میهمان برنامه فطرس از شبکه جهانی ولایت
با اینکه عتبه حسینی سه جا برای قبر در حرم به آنها پیشنهاد داد اما امیر حسین همانطور که خودش گفته بود در نجف دفن شد
🌹https://eitaa.com/tarigh3
♨️رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد ...
🔹جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
🔹شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید:میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد.
🔹روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
🔹از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس #امام_زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
🌹https://eitaa.com/tarigh3