eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
658 دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.6هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوب خدا که میگن صدا نداره همینه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹https://eitaa.com/tarigh3
خدایا ما رو برای امام زمان نیروی به درد بخور، کاری، دغدغه‌مند و هدفمندی قرار بده.🍃
عهد سربازی تجدید بیعت نظامیان با امام زمان (عج) ▪️خط و نشان سرلشکر باقری برای دشمنان‌ رئیس ستاد کل نیروهای مسلح: 🔹دست‌ نیروهای‌ مسلح‌‌ بر ماشه ‌است تا دشمنی دوباره جرأت نکند ‌کشور را‌ تهدید‌ کند و به آنها می‌گوییم فکر تجاوز به ایران را کنار بگذارید. ‌ 🔹در روزهای گذشته وعده داده بودند که ایران را به آشوب می‌کشیم و تلاش کردند در کشور اغتشاش دوباره کنند ‌اما با هوشیاری ملت ایران و ‌پایمر‌دی نیروهای‌ مسلح ‌توطئه آنها خنثی‌ شد. 🔹عهد می‌بند‌یم تا با دشمنان ایران و انقلاب سازش نکنیم و مقتدرانه در مقابل آنها خواهیم ایستاد.
حسن آقا می گفت : " فقط تهش حواست باشه سربلند باشی پیش اون کسی که باید، جوابی برای گفتن داشته باشی . "
ازش‌ پرسیدم: چیکار میکنی که‌ این‌ متن‌ ها‌ رو‌ مینویسی ؟! گفت: خودمم‌ نمیدونم.. اما اگه‌ میخواۍ‌ که‌ اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت‌ نماز‌ بخون آب‌ وضو ‌خشک‌ نشده‌ و‌ هنوز سرت‌ رو‌ برنگردوندی همونجا‌ با همین‌ نیت‌ شروع‌ کن‌ بنویس.. بهت‌ میدهند.. :) پ‌ن: رفقاشون‌ میگن‌ میز کار‌ آقاسید همیشه‌ رو به‌ قبله‌ بوده.. 🌹https://eitaa.com/tarigh3
🌷🔸️🌷 🌷بودنت بودن جان است خودت میدانی نفس و تاب و توان است خودت میدانی 🔸️مالک قلب من و مالک احساس منی عشـق‌تو عشق‌عیان‌ است خودت میدانی 🌷اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🌷🔸️🌷
🌷🌸🌷 🌷تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد ▫️به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد 🌸تو صبح روشن عشقی که با تبسم خود ▫️جهان شب‌زده را غرق نور خواهی کرد 🌷اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
❣ خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اولین چیزی که بذهنمون می رسه اینه: «بشکنه این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم» دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم. و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم. چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم. اینکه از نظر اخلاقی، جواب محبت، محبته درسته. اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه. دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه. محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم. بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال...😉 🍃🍃🍃
ﭘﯿﺸﮑﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ “ﻋﺸﻖ” ﻭ “ﺭﻓﺎﻗﺖ” ﻭ “ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ” ﺭﺍ به همه ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺑﯿﺰﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪ❤️🌱
°•🌱 طوری تلاش کـنید که اگر روزی امـام زمان 'عج 'فرمـودند: یک سـربازِ متخـصص می‌خـواهم بفرماینـد، فلانی بیایـد.. سـربازی که هیـچ کارایی نداشـته باشـه، به دردِ آقا نمـی‌خـوره "
😍 نوآوری بسیار زیبای مادران یزدی 🔸رژه کالسکه ها در مراسم رژه هفته در یزد با شعار جهاد 🌹 سربازان می آیند 👌
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 136 حوالی ساعت ۱۱ صبح بود، داشتم پله‌ها را جارو می‌کردم که ت
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 137 یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد، تا صفحه را نگاه کردم، دیدم همه تماس گرفته، از هیجان چند بار گفتم: حمید زنگ زده! معمولاً هم به گوشی من هم به خانه پدرم هم به خانه پدرش تماس می‌گرفت سعی می‌کرد آنها را هم بی‌خبر نگذارد، آنجا اولین بار بود که پشت گوشی گریه کردم، نتوانستم صحبت کنم گوشی را به پدر حمید دادم تا با هم صحبت کنند. آخر سر گفته بود گوشی رو بدید فرزانه ببینم چرا گریه کرده، گوشی را که گرفتم گفت: چرا گریه کردی؟ چیزی شده؟ تو اگه گریه کنی من اینجا نمی‌تونم تمرکز کنم. گفتم: دلم برات تنگ شده، دلم برای خونمون تنگ شده ولی جرات نمی‌کنم بدون تو برم،زود برگرد حمید فقط ۵ روز بود که رفته بود، ولی برای من تحمل این دوری سخت بود کلی داخل حیاط گریه کردم عمه هم با دیدن حال من پا به پایم گریه می‌کرد بعد از برگشت تصمیم گرفتم تا چند روز خانه عمه نروم، چون وقتی می‌رفتم هم من و هم عمه حالمون بد می‌شد. آن روز باز هم تماس گرفت، نگرانم شده بود می‌دونستم سری قبل که گریه کردم حال حمید پشت گوشی خراب شده است، صدای گریه من را که می‌شنید به هم می‌ریخت، از آن به بعد با خودم عهد کردم هر بار که تماس گرفت خودم را عادی جلوه بدهم، پشت گوشی بخندم و با او شوخی کنم، شب با مادرم مشغول شستن ظرف‌ها بودیم که خانم آقا بهرام رفیق حمید زنگ زد جویای حالم شد، به من گفت: خوبی عزیزم؟ نگران نباش حمید قسمت مخابراته، ان شاءلله چیزی نمیشه صحیح و سالم برمی‌گردند. چهارشنبه که زنگ زده بود وسط ظهر بود، رفتارمان شبیه کسانی شده بود که تازه نامزد کرده باشد به حدی غرق صحبت می‌شدیم که زمان از دستمان در می‌آمد، اکثر اوقات صحبتمان به یک ربع نمی‌رسید ولی همان چند دقیقه برای ما حکم نفس کشیدن را داشت دوست داشتم فقط حمید حرف بزند من بشنوم، همیشه می‌گفت همه چیز خوب است در حالی که می‌دونستم اینطور که می‌گوید نیست. یادآوری کرد که حتماً ۸۰ هزار تومان امانتی که به من داده بود را پیگیر باشم، به کلی فراموش کرده بودم وقتی به حمید گفتم خندید گفت: ببین ما وصیت‌ها و سفارش‌هامون رو به کی سپردیم چرا این همه حواس پرتی دختر؟ حتماً پول سپاه را ببرید بدید من هم گفتم: چشم آقا نزن! حالا وسط ظهر زنگ زدی ناهار خوردی گفت نه هنوز نخوردم بقیه رفتن برای ناهار من اومدم به تو زنگ بزنم رفیقم میگه حاجی چه خبرته؟ یکسره زنگ می‌زنی خونه بعضیا که زنگ می‌زنند ۲ دقیقه صحبت می‌کنن ولی تو نیم ساعت پای تلفنی! از هفته دوم به بعد هر شب خواب حمید را می‌دیدم، همه هم تقریباً تکراری خواب دیدم ماشین پدرم جلوی خانه مادربزرگم پارک شده، پدرم از ماشین پیاده شد دست من را گرفت و گفت: فرزانه حمید برگشته می‌خواد تو رو سورپرایز کنه، من داخل خواب از برگشتنش تعجب کردم چون ۱۰ روز بیشتر نبود که رفته بود. شب بعد هم خواب دیدم حمید برگشته است با خوشحالی بر من می‌گوید: برویم تولد نرگس دختر سعید، حالا من داخل خواب گله می‌کردم که چرا زودتر نگفتی کادو بگیریم! وقتی حمید تماس گرفت خواب‌ها را برایش تعریف کردم گفت: نه بابا خبری نیست، حالا حالا منتظر من نباش، مگه عملیات داشته باشیم شهید بشم اون موقع زود برمی‌گردم، گفتم: خب من توی خواب همین‌ها رو دیدم که تو برگشتی و داریم زندگیمون رو می‌کنیم، زد به فاز شوخی و گفت: تو خواب دیگه‌ای بلد نیستی ببینی؟ انگار هوس کردی منو شهید کنی، حلوای منم نوش جان کنی، گفتم : من چیکار کنم توی تو خودت با یه سناریوی تکراری میای به خواب من، بشین یه برنامه جدید بریز امشب متفاوت بیا بخوابم! این‌ها رو می‌گفتم و می‌خندید، تمام سعیم این بود که وقتی زنگ می‌زند به او روحیه بدهم برای همین به من می‌گفت: بعضی از دوستام که زنگ می‌زنند خانماشون گریه می‌کنند روحیه‌شون خراب میشه ولی من هر وقت به تو زنگ می‌زنم حالم خوب میشه، تماس که تمام شد مثل هر شب برایش صدقه کنار گذاشتم، آیت الکرسی خواندم و سمت سوریه فوت کردم. ادامه دارد... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 137 یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد، تا صفحه را نگا
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 138 یکشنبه سوار اتوبوس همگانی بودم، گوشی را که از کیفم بیرون آوردم متوجه شدم حمید دوبار تماس گرفته است کارد می‌زدی خونم در نمی آمد، از خودم حرصم گرفته بود که چرا متوجه تماسش نشدم، گوشی رو دستم نگه داشتم چشم‌هایم روی صفحه موبایل قفل شده بود و هیچ چیز دیگری نمی‌دید، حتی پلک نمی زدم تا اگه حمید تماس گرفت یک لحظه هم معطلش نکنم، می‌دونستم دوباره تماس می‌گیرد از صحبت‌های دوستانم چیزی متوجه نمی‌شدم تمام حواسم به حمید بود، چند دقیقه‌ای نگذشته بود که تماس گرفت، احوالپرسی کردیم صدایش خیلی با تاخیر و ضعیف می‌رسید، داخل اتوبوس خیلی شلوغ بود همهمه اطراف و صدای خسته اتوبوس نمی‌گذاشت صدای حمید را راحت بشنوم، با دستم یکی از گوش‌هایم را گرفته و با دست دیگرم موبایل را محکم به گوشم چسبانده بودم، نمی‌خواستم حتی یک کلمه از حرف‌هایش را از دست بدهم پرسید؛ کجایی چرا جواب نمیدی؟ نگرانت شدم، گفتم: شرمنده حمید جان، سر کلاس درس بودم الانم داخل اتوبوسم و رسیدم فلکه سوم کوثر اون موقع که تماس گرفتی متوجه نشدم دوستان سلام می‌رسونن، صدای من هم خوب نمی‌رسید گفت: اگه شد من دو ساعت دیگه تماس می‌گیرم، نشد تا چند روز منتظر تماسم نباش. تا ساعت ۱۱ شب منتظر ماندم تماس نگرفت دوشنبه هم زنگ نزد، سه‌شنبه هم خبری نشد، کارم شده بود گریه کردن، تا حالا نشده بود سه روز پشت سر هم تماس نگرفته باشد، از روزی که رفته بود گوشی رو از خودم جدا نمی‌کردم حتی داخل کیف یا جیبم نمی‌گذاشتم می‌ترسیدم یک وقت حمید حمید تماس بگیرد متوجه نشوم، شده بودم مثل الفت خانوم مادر قصه "شیار ۱۴۳" که رادیو را از خودش جدا نمی‌کرد برای من گوشی حکم یک خبر تازه از حمید را داشت. چهارشنبه چهارم آذر ماه دقیقاً ساعت ۴:۳۸ دقیقه بالاخره زنگ زد، باورم نمی‌شد که شماره سوریه است، از خوشحالی زبانم بند آمده بود، گلایه کردم که چرا تماس نگرفته، گفتم: نمی‌خواد تماس بگیری طولانی صحبت کنی، فقط یه تماس بگیر سلام بده، صداتو بشنوم از نگرانی دربیام کافیه، منو این همه منتظر نذار. گفت: فرزانه به خدا جور نیست تماس بگیرم، شاید تا یک هفته اصلاً نشه تماس بگیرم. گفتم: نه تو رو خدا نگو! من طاقت ندارم هرجور شده هر دو سه روز یه تماس بگیر، زنگ نزنی نصف عمر میشم دلم هزار جا میره، پرسیدم: هوا چجوریه، سرما اذیتت نمی‌کنه؟ گفت: شبا خیلی سرد، روزا خیلی گرم،اینجا ۶ ماهش بهاره ۶ ماهش پاییز آب و هوا مدیترانه‌ایه شبیه اروپاست. من هم شوخی کردم و گفتم: آقای اروپایی! آقای مدیترانه‌ای! دختر شرقی منتظر شماست، زود زود زنگ بزن پشت گوشی خندید، پرسیدم: حمید کی برمی‌گردی؟ گفت: فرزانه مطمئن باش زیر ۴۰ روز برنمی‌گردم فعلاً منتظرم نباش هر کسی حالمو پرسید بگو حالش خوبه سلام منو به همه برسون. گفتم: من منتظرم هر وقت شد تماس بگیر! گفت: شاید چهار پنج روز نتونم تماس بگیرم. همان شب عمه با حسن آقا و خانمش برای شب نشینی خانه ما آمدند قبل از اینکه مهمان‌ها بیایند روسری مشکی سر کرده بودم، مادرم تا روسری را دید گفت: شوهرت راه دور رفته خوب نیست روسریه سیاه سرکنی، برو عوض کن. از روزی که حمید رفته بود حسن آقا را ندیده بودم، می‌دانستم از دست حمید خیلی ناراحت شده است حسن آقا خودش پاسدار بود، سابقه خدمتش از حمید بیشتر بود، موقع اعزام با هم بحثشون شده بود که کدام یکی بروند سوریه، قانون گذاشته بودند از هر خانواده فقط یک نفر می‌توانست برود، کار به جاهای باریک کشیده بود تا آنجا که موقع خداحافظی همه خواهر و برادرهای حمید بودند ولی حسن آقا نیامده بود حمید تلفنی با حسن آقا خداحافظی کرد، به برادرش گفته بود: داداش، شما بچه داری بمون من میرم، سری بعد که اعزام داشتیم شما برو. کل شب نشینی حسن آقا یا ساکت بود یا از حمید با نگرانی می‌پرسید، گفتم: که همین امروز صحبت کردیم با افسوس گفت: کاش من به جای حمید می‌رفتم خیلی نگران حالشم حالاتش روزهای آخر خیلی عجیب بود انگار مدت‌ها منتظر این سفر بود خوش به حالش که الان مدافع حرم شده. مهمانی که تمام شد موقع رفتن حسن آقا گفت: به داداش بگید به من زنگ بزنه، من بخشیدمش گفتم: حمید که شماره شما رو نداره ولی تماس گرفت چشم میگم بهشون با شما تماس بگیرن، خیالم راحت شد که ناراحتی هم اگه به خاطر اعزام بود از بین رفته است، چون حمید موقع رفتن فکرش درگیر این ماجرا بود دوست نداشت از خودش ناراحتی به جا بگذارد. ادامه دارد.... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
👈 یکی از ویژگی‌های آقای رئیسی اینه که هرگز کلنگ به دست نمی‌گیره و شخصا در هیچ مراسم کلنگی‌زنی شرکت نمی‌کنه، و به نزدیکانش گفته که همین که کلنگ‌زنی‌های چند دهه گذشته رو به اتمام برسونم کافیه... 👈 کاش اون قبلی هم بجای مدرک دکترای سرقتی، لااقل شش کلاس سواد داشت!!!
👈اگر خواستید به کودک '' نه'' بگویید قشنگ فکرهاتونو بکنید. ‼️ چون بعد از آن نباید کوتاه بیایید. ⏪ برخی والدین نه می‌گویند ولی با جیغ و داد و گریه و خودزنی کودک سریع تسلیم می‌شوند که ‼️باعث می‌شود کودک هر وقت '' نه'' شنید همان کارها را تکرار کند.
وقتی گوشی رو میزارم زمین چندتا حالت داره:😂 ۱-اینترنت قطع شده باشه ۲-شارژ گوشی تموم شده باشه ۳-خواب باشم ۴-دمای گوشیم از دمای اهواز بیشتر شه😂😂
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید یا صاحب الزمان(عج) 🍃🌺🍃
. امام صادق(ع) میفرمایند: هرکس از شیعیان که [برای ‎] در صف اول نماز با اهل سنت شرکت کند ، گویی پشت سر پیامبر(ص) نماز گزارده است. (من لایحضره الفقیه[چاپ قم] ج۱ ص۳۸۲) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاعتبروا یا اولی الابصار.... به سلطنتت (مکنت و هیبت و دولتت) نناز که به بادی بند است...💐