مولایمن
🍂بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجابِ قنوت و دعا بیا...
🍂فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ایم
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
شبتونمهدوی🌙💚
🌹@tarigh3
🌟🌿
کریما!
نفس میکشم در هوای تو.
و حیاتم بسته به نگاه تو.
هر لحظه محتاج عنایت تو هستم. گرچه تمام زندگیام از لطف توست.
ولی همچنان نیازمند فضل و کرمت هستم.
پس عطای بینهایتت را بر من ببخشای!
🌟🌿
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رَگِ غیرَتِ مَن دَرد اگر جارے بود
گریہهاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود
صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد
در قُنوت من اگر خواهِش بسیارے بود
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شد باز دلم تنگ تو ،از دور سلام ✋🏻
تو نیاز و ضربان دلمے، ختم ڪلام
صبحمون
راهمون
و عاقبتمون حسینی ♥️💫
🌹@tarigh3
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀حضرت آیت الله خامنه اي:
" روز دوازدهم به یک معنا، روز شروع قدرت اسلام است. اگرچه در دوازدهم بهمنِ سال 57، هنوز ظاهراً نظام طاغوت سرِ کار بود؛ اما در واقع نبود. در واقع با ورود امام بزرگوار، این نظام پوسیده فاسد و اصل نظام پادشاهى ـ که یک رژیم ارتجاعى و غلط و غیر انسانى و غیر قابل قبول بود ـ پوچ و نابود و دود شد و از بین رفت...
در واقع «فاذا دخلتموه فانّکم غالبون». با ورود امام همان مطلبى که خداى متعال به اصحاب موسى فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقّق پیدا کرد. وقتى وارد شد، خداى متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد. "
🍀 شروع ایّام الله دهه ی فجر و سالروز ورود پیروزمندانه و معجزه آسای امام خمینی به ایران اسلامی را گرامی می داریم .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️با هرنفسی سلام ڪردن عشق است
💚آقا به تو احترام ڪردن عشق است
❤️چون نام قشنگت به میان
می آید
💚از روی ادب قیام ڪردن عشق است
❤️سلام ارباب خوبم
💚صبحتون حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
ای لشکر صاحب زمان آماده باش
آماده باش
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═
✨﷽✨
🌼میخواهید پریشان نباشم...؟
✍مرحوم شیخ مرتضی زاهد چندین سال در تهران نماز جماعت داشتند که از اطراف میآمدند پشت سر ایشان نماز بخوانند. نماز با حضور قلبی بود. بعد از نماز هم چند کلمهای موعظه میکردند که یک بار مرحوم آیتالله بروجردی از قم پیغام فرستاده بود که ما شنیدهایم شما مردم را نصیحت میکنید؛ بیایید قم من را هم نصیحت کنید. ایشان هم رفته بود قم. میگفتند یک روایت خوانده و مقداری در مورد آن صحبت کرد بود و آقا به شدت گریه کرده بود.
یک مرتبه بعضی از کسانی که پشت سر ایشان نماز میخواندند دیدند دو سه روز است ایشان حالت پریشانی دارد. بعضی از رفقایش از او پرسیدند حاج آقا! شما دو سه روز است که سردرگم هستید، اتفاقی افتاده است؟ ایشان فرمودند بله که پریشانم. دو سه شب قبل یک روایت دیدم از پیغمبر که آن روایت پریشانم کرده است. پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود: یا علی! به تعدادی که تو از راههای هدایت بلدی، شیطان هم از راههای گمراه کردن بلد است! امیرالمؤمنین چقدر راه برای هدایت بلد است؟! استاد این کار است. بعد ایشان میگفت حالا میخواهید من با چنین موجودی که به جان ما افتاده است خیالم راحت باشد و پریشان نباشم؟
38.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥در صورت حمله آمریکا به ایران، جنگ چند روز طول میکشد؟
⁉️ نتیجه این #جنگ چه میشود؟
⁉️ آیا میدانید در سال ۲۰۰۲ جنگی بین ایران و آمریکا رخ داده است؟
▪️ همه چیز درخصوص رزمایش مهم #چالش_هزاره
ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نبش قبر و سالم ماندن پیکر ایت الله سید کاظم قزوینی (ره) بعد از۲۰ سال در قم برای انتقال
مزار فعلی ایشان در حرم سید الشهدا علیه السلام می باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه از پلاسکو شدن بیمارستان گاندی جلوگیری شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴منوتو یازدهم بهمن رفت و امام دوازدهم بهمن اومد
یه روز هم میاد که خدا بغلت میکنه و میگه، مگه نگفتم فإنَ معَ العُسرِ یُسرا
قَد نَرَیٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فی السَماء
وقتی که دلت تنگ می شود
به آسمان نگاه کن...
-سوره بقره،آیه١۴۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺
بوی گل سوسن و یاسمن آید . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️امام خامنهای: در دهه فجر بر سر در هر خانهای پرچم جمهوری اسلامی بزنید.
#ایران #جمهوری_اسلامی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۷۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۷۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸ناله منصوره خانم دل آدم را آتش میزد. جگر را میسوزاند.
با گریه دویدم جلوی راه علی آقا پرسیدم علی آقا راستش رو بگو چی شده؟»
چشمها، صورت و گلوی علی آقا سرخ بود، اما گریه نمیکرد. انگار تازه مرا دیده بود. با یک حالت خاصی با مهربانی غمگنانه ای نگاهم کرد و گفت: «امیر، داداشم، شهید شد.»
منصوره خانم از اتاق بیرون دوید و گفت: «علی، علی وایستا، راستش رو بگو. الان امیرم کجاست؟!» علی آقا بغض کرده بود اما گریه نمی کرد. آغوش باز کرد و منصوره خانم را بغل کرد. سر و شانههای مادرش را نوازش کرد و در گوشش زمزمه کرد. مامان مقاوم باش! از حضرت زینب از حضرت زهرا کمک بگیر. از خدا کمک بخواه. مامان باید صبور باشی. مامان الان امیر کنار شهدای کربلاست. امیر به امام حسین لبیک گفته. ما هم باید بگیم شما، من، بابا، همه باید لبیک بگیم. امیر مقام کمی پیش خدا نداره. مقامش رو پایین نیار. مثل کوه باش. اینا همه امتحانه. برای چیزی که در راه خدا داده ی گریه نکن، افتخار کن. مامان به خدا امروز مسلمان واقعی شدی.
منصوره خانم کمی آرام شد. علی آقا رو به ما کرد و گفت: «تا جایی که میشه جلوی گریه تان را بگیرید. سرتان بالا بگیرید. با عزت و افتخار به مهمانای امیر خوشامد بگین از امروز همه رفتارای ما
زیر ذره بین دشمنه. عجز از خودتان نشان ندید.
کم کم دوست و آشنا و در و همسایه خبردار شدند و برای تبریک و تسلیت به خانه مادر شوهرم آمدند. هیچکس فکر نمیکرد امیر به این زودی شهید بشود. همه قبل از اینکه نگران امیر باشند نگران علی آقا بودند که از اول جنگ در جبهه بود. منصوره خانم حال خوشی نداشت اما سعی میکرد مثل همه مادران شهدا گریه نکند و صبور باشد. مادر و بابا و خواهرها از راه رسیدند. در و دیوار سیاه پوش شد. عکس امیر با روبانی مشکی رفت روی دیوار. از همه جای خانه غم میبارید. همسایه ها برای کمک به آشپزخانه میرفتند. آب یخ و شربت زعفران درست میکردند و با خرما و میشکا از مهمانها پذیرایی می کردند. بوی آرد سرخ شده و حلوا خانه را پُر کرده بود. منگ بودم، ناخوش احوال و مریض و بیحال. دلم میخواست به جایی خلوت بروم و راحت و آسوده بخوابم و وقتی از خواب بیدار میشوم، امیر باشد، با آن همه مهربانی و عشق و نشاط و سرزندگی. امیر، با آن عینک کائوچویی دور مشکی تا مرا میدید میخندید و یک لحظه «خواهر فرشته، خواهر فرشته» از دهانش نمی افتاد.. شب بود که مریم و خانواده شوهرش و حاج بابا و خانم جان و دایی محمد و خاله فاطمه و فامیلهای تهرانی گریان و نالان آمدند. از شیون و عزاداری آنها عاشورایی به پا شد. امیر برای همه فامیل عزیز بود و برای حاج بابا و خانم جان عزیزتر. اگر علی آقا نبود تا صبح همهمان پس می افتادیم. گاهی منصوره خانم را در آغوش میگرفت و برایش حرف میزد و گاهی کنار آقا ناصر مینشست و سر روی شانه او میگذاشت و دلداری اش می داد. گاهی حاج بابا و خانم جان را در آغوش میگرفت و با حرف هایش آنها را آرام میکرد؛ اما تا پیش من می آمد، درد دلش
شروع می شد.
می گفت: از اول جنگ تا به حال یک گردان از دوستا و رفیقام شهید شدهان؛ اما هنوز من زنده ام امیر چهار ماه بود رفته بود جبهه. من هفت ساله تو جبهه ام این انصاف نیست! من چه کار کردهم که خدا من قبولم نمیکنه و در عوض به این زودی امیر میبره. چرا امیر باید به این زودی شهید بشه و من هنوز زنده باشم!» من میشنیدم و بغض میکردم علی، ناشکری نکن به قول خودت راضی به رضای خدا باش.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۷۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۷۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 صبح روز بعد توی کوچه پر بود از لندرورهای جهاد سازندگی و پاترولهای سپاه و اتوبوس و مینی بوسهایی که آمده بودند تا مردمی را که توی خانه و کوچه تجمع کرده بودند به باغ بهشت ببرند. علی آقا پیراهنی قهوه ای پوشیده بود که توی تنش باد میخورد. انگار فقط استخوانهای شانه هایش بود که پیراهن را نگه میداشت. صورتش تکیده و لاغر و زرد شده بود. معلوم بود شب سختی را گذرانده. هیچ کداممان از دیروز نه ناهار خورده بودیم نه شام و نه صبحانه. على آقا منصوره خانم را در آغوش گرفته بود و مدام زیر گوشش میگفت: «مامان، به خودت مسلط باش مقاوم باش. زینب گونه رفتار کن. حواست به دشمن باشه.»
مریم نمیتوانست خودش را کنترل کند. خواهرانه اشک میریخت. علی آقا میگفت مریم جان، گریه کن، اما نه با صدای بلند. مواظب باش صدات نامحرم نشنوه.» از هنگامی که خبر شهادت امیر آقا را شنیده بودم، حالم بدتر شده بود. هنوز عُق میزدم. داشتم میدویدم به طرف دستشویی. علی آقا مرا دید، پرسید چیه؟ هنوز تو خوب نشده ی؟ میخوای به یکی از بچه ها بگم! ببردت بیمارستان؟» فکر نمی کردم علی آقا در آن وضعیت حواسش به من باشد؛ چه برسد به اینکه مرا بفرستد به بیمارستان گفتم: «نه، چیزی نیست، الان خوب میشم.» هوا گرم بود. گرما بیشتر اذیتم میکرد. آرام آرام همه از خانه بیرون آمدیم. تعدادی از همسایه ها در خانه ماندند تا برای مهمانهایی که بر میگشتند آب خنک و شربت و حلوا درست کنند. من با مادر و بابا پایین رفتم. جمعیت زیادی که برای تشییع امیر آمده بودند. همه سوار اتوبوسها یا ماشینهای شخصی میشدند و به طرف باغ بهشت حرکت میکردند. مسیر عبورمان تا باغ بهشت پُر از ماشینهای نظامی سپاه و لندرورهای جهاد بود که اغلب شیشه ها و بدنه هایشان با عکس امیر، پارچه سیاه، و گل پوشیده شده بود. وقتی به باغ بهشت رسیدیم گروه موزیک در حال نواختن بود و تعداد زیادی سرباز و سپاهی در دو طرف ایستاده بودند. تابوت امیر با پرچم و گل آذین شده بود و وسط محوطه مقابل غسالخانه روی زمین بود. سربازها و سپاهیها به نشانه احترام دست خود را کنار پیشانی گذاشته بودند و با سکوت عمیقشان عزاداری می کردند. با دیدن تابوت امیر پاهایم لرزید. منصوره خانم آقا ناصر، حاج صادق و علی آقا زیر بالکن غسالخانه ایستاده بودند. منصوره خانم و مریم صورتشان سرخ بود اما گریه نمیکردند.
پاهایم می لرزید. مادر زیر بازویم را گرفت. یاد روزی افتادم که برای تشییع جنازه مصیب آمده بودیم. موزیک قطع شد و صدای تلاوت قرآن از بلندگو پخش شد. قاری روی بالکن داشت قرآن می خواند. جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشد. حاج صادق و علی آقا و آقا ناصر و امام جمعه و استاندار و چند نفر دیگر روی بالکن رفتند. وقتی تلاوت قرآن تمام شد مجری از امام جمعه خواست که پشت تریبون برود. امام جمعه و استاندار سخنرانی کردند و بعد از آنها نوبت علی آقا شد.
هوای باغ بهشت گرم بود. هر لحظه حالم بدتر میشد. علی آقا داشت سخنرانی میکرد سلام بر حسین سلام بر یاران حسین، من از مردم شهیدپرور استان همدان بسیار سپاسگزارم که برای تشییع جنازه امیر چیت سازیان به اینجا تشریف آورده اند. خیلی زحمت کشیدید. اما مردم از شما خواهش بزرگ تری دارم. امام را تنها نگذارید. حـــرف امام را با گوش جان پذیرا باشید. امام سه سال پیش از ما خواستند جبهه ها را خالی نگذاریم و دفاع را واجب دانستهاند. جبهه های گوناگون برای خودمان درست نکنیم. جبهه فقط خط مقدم است و حضور در آن برای همه واجب است نگذارید امام دوباره پشت تریبون برود و از ما برای چندمین بار بخواهد به جبهه برویم اگر ما سرباز خوبی باشیم امام عزیز یک بار فرموده اند و این برای ما کافی است. ما باید به دنیا ثابت کنیم که هر چه امام ما میگوید با جان و دل خریداریم. با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برگیرید و به سوی جبهه های حق علیه باطل حرکت کنید و فریاد بزنید: جنگ جنگ تا پیروزی.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3