دردی که امروز احساس میکنی ،
همون قدرتیه که فردا تجربه خواهی کرد...😉
یه جایی تو قرآن میخونیم:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ
انگار خدا در گوشت میگه:
خدات منم ، بی خیال بقیه...
خدا نوره
قلبت که بشکنه راه واسه نفوذ نور بیشتر میشه و خدا محکمتر بغلت میکنه ...
قرآن همون قرآنه
اذکار همون اذکارن
امام همون امام و خدا همون خداست!
اما چی میشه یکی بسم الله میگیره و رد میشه تو ختم قرآن میکنی و گیر کردی؟
رفیق؛
چشم دلت رو باز کن و به نوری که در عمق وجود ارزش هاست برس...
اگه هنو گیر دنیایی و با دو دوتا چهارتای دنیا جلو میری بدون فقط اهل شعاری و با ختومات ظاهری به اونجایی که باید ، نمیرسی...
یداللهفوقایدیهم
۲×۲=۵😉
#یاعلی❤️
اگر به خداوند
اعتماد کنید ،،،
او به زندگیتان
معنا می بخشد!
او از هیچ، همه چیز
می سازد...
سلام برشهیدان
پندار ما این است که ما مانده ایم و #شهدا رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است
و شهدا #مانده_اند.
سالروز شهادت مدافعان حرم
🕊 شهید مدافع حرم #حمیدرضا انصاری
🕊شهید مدافع حرم #حمیدرضا باب الخانی
🕊شهید مدافع حرم #ایوب مطلب زاده
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
🌹@tarigh3
بالاخره به نقطهای در زندگیت میرسی که به ارزش خودت پی میبری و میفهمی که دیگر چیزی از کسینخواهی، چون به قدر کافی قوی هستی که بدانی سزاوار بهترین هستی
🌹@tarigh3
#شهید_مصطفی_چمران
خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی احترامی به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است. خدایا! ارشادم کن که بیانصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ « شناخت #امام_زمان_عج»
🔸 اصلیترین وظیفهٔ هرکس شناخت امام زمانشه.
💢 هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، مرگ جاهلیت یعنی با کله تو جهنم ....
👤 استاد #رائفی_پور🌿
🌹@tarigh3
🔴قدم هایی برای خودسازی یاران
#امام_زمان_عج
🌷قدم اول: نماز اول وقت
🌷قدم دوم:احترام به پدرومادر
🌷قدم سوم:قرائت دعای عهد
🌷قدم چهارم: صبر در تمام امور
🌷قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج)
🌷قدم ششم:قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی
🌷قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
🌷قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
🌷قدم نهم:غیبت نکردن
🌷قدم دهم:فرو بردن خشم
🌷قدم یازدهم:ترک حسادت
🌷قدم دوازدهم:ترک دروغ
🌷قدم سیزدهم:کنترل چشم
🌷قدم چهاردهم:دائم الوضو
🌷برای تعجیل در امر فرج سه #صلوات بفرستید
#خود_سازی
#وظایف_منتظران
🌹@tarigh3
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
#شهید_احمد_علی_نیری
#عارفانه
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
📚کتاب عارفانه
#سالگرد شهادت
🌹@tarigh3
💓سنگ قبر ریحانه سلطانینژاد
دختر کاپشن صورتی...🩷🥺💓💓💓💓💓💓💓💓💓
به رنگ صورتی💞💞💞💞💞
سال شهادت و ولادتش چقدر نزدیک است💔💕💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕💞💞💞💞💞
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼💗💗💗💗💞💞💞💕💕💕💕
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۵
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 آقا ناصر ادامه داد، همین فرشته خانم با چنان زبانی من رو خام کرد که نفهمیدم. سر سفره شام نشستم. خلاصه، آخر شب آمدیم. خانه که نبود، جهنم! گفتم آقا جان زمستان که باشه من تو حیاط می خوابم. اینجا گرمه. عروس خانم گفت: آقا جان تو حیاط نمیشه، امنیت نداره. ممکنه نصف شب بمباران بشه. گفتم: نه خیر بمباران نمیشه. خلاصه عروس خانم گفت و ما گفتیم و آخرش ایشان کم آوردن و حیاط رو آب و جارو کردن. اما حرف خودش رو زد و گفت: آقا، اینجا عقرب داره ها! گفتم منو از عقرب میترسانی؟ چه سرتان درد بیارم شب خوابیدم و صبح زود بیدار شدم و بعد از نماز رفتم از گاوداری تو کوچه سرشیر و خامه گاومیش خریدم. با نان تازه همین که پام تو حیاط گذاشتم دیدم ای فرشته خانم با یه لنگه دمپایی بالای سرِ رختخواب م وایساده تا من رو دید، گفت: آقا جان عقربُ دیدین؟ گفتم اینجا نخوابین. ببینین چه عقرب بزرگیه! گفتم آ آ آ آقا جان دست نگه دار نکشیش. اگه ایی زبان بسته دیشب تو رختخوابم بوده و کاری بام نداشته، تو هم کاری باشش نداشته باش. اصلا مگه تو بشش جان دادی؟ خلاصه آقا نام به اینشان ما ای عروس خانمُ برنگرداندیم هیچ، خودمانم سر از منطقه درآوردیم.
پرستاری وارد اتاق شد و دوباره ساعت پایان ملاقات را اعلام کرد. آقا ناصر خوش خوشان و تعریف کنان با بابا و منصوره خانم رفتند. اتاق بوی گل گرفته بود. هر جا را نگاه میکردی تاج گل و
دسته های قشنگ گل مریم و میخک و گلایل بود.
آن شب راحت تر از شب قبل خوابیدم.
صبح، پس از صبحانه، مادر کمک کرد تا مانتو و مقنعه و چادرم را پوشیدم، دو پرستار با یک سبد گل و جعبه کادو شده و یک جلد قرآن کنارم ایستاده بودند. رئیس بیمارستان دستور داده بود برای احترام و تبریک تا خانه همراهمان بیایند. روی ویلچر نشستم و دو پرستار ویلچرم را توی سالن هل دادند. بابا جلو آمد. مادر رفته بود تا نوزاد را تحویل بگیرد. با اینکه لباس زیادی پوشیده بودم همین که از بیمارستان بیرون آمدیم سردم شد. بیرون از بیمارستان برف و یخ بود. هوا سوز سردی داشت. با کمک دو پرستار از ویلچر پیاده شدم و سوار ماشینی شدیم که روی درش آرم بیمارستان فاطمیه بود. از پشت شیشه ماشین مادر را دیدم که با قنداقه ای در بغل با احتیاط از پله های بیمارستان پایین میآمد. راننده منتظر شد تا ماشین پدرم حرکت کرد و جلو افتاد. انگار با اسپری سفید درختها، پشت بام ها، پیاده روها، و میدانهای شهر را رنگ کرده بودند. همه جا سفید و سرد بود.
از ایستگاه عباس آباد گذشتیم و وارد خیابان میرزاده عشقی شدیم. قندیلهای یخ از ناودانها آویزان بود. مردم با احتیاط روی برف ها راه میرفتند. وقتی از خیابان میرزاده عشقی گذشتیم، ناخوداگاه سر برگرداندم و به کوچه مان نگاه کردم؛ ماشین به سرعت خیابان را طی کرد و از پیچ زندان هم گذشت. صدای شالاپ شلوپ برفها را که زیر چرخ ماشینها آب میشدند و به اطراف میپاشیدند دوست داشتم. وارد خیابان دیباج شدیم. از کنار هنرستان شهیدان دیباج گذشتیم. ماشین پدرم به سختی وارد محوطه آپارتمانهای هنرستان شد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۶
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 برف کوچه هنوز پارو نشده بود. ماشین جلوی بلوک ۶ ترمز کرد. بابا پیاده شد و به طرف ماشین ما آمد. همسایه ها توی آن برف و سرما جلوی آپارتمان پدر شوهرم ایستاده بودند. گوسفندی که سرش توی دستهای قصاب بود بع بع میکرد. صدای یخ زده گوسفند دلم را چزاند. دو تا اعلامیه به سمت راست و چپ در آپارتمان چسبانده شده بود. عکس علی آقا روی هر دو اعلامیه می خندید. یکی از همسایه ها روی منقل اسپند میریخت. دود اسپند توی هوای سرد آرام بالا می رفت. زنهای همسایه جلو آمدند و بغلم کردند. یکی از همسایه ها با دیدن من به گریه افتاد. دیگر صدای بع بع گوسفند به گوش نمی رسید. نگاه کردم روی برف، رد سرخی را دیدم که از رویش بخار بلند میشد.
آپارتمان پدرشوهرم طبقۀ چهارم بود. مانده بودم این همه پله را چطور بالا بروم. یکی از پرستارها زیر بازویم را گرفت. همسایه ها صلوات میفرستادند. روی دیوار ایستگاه اول عکس علی آقا روی اعلامیه چهلمش میخندید. ایستادم به خواندن «دوشنبه ۱۳۶۶/۱۰/۱۴ از ساعت ۸ - ۱۱:۳۰، مسجد مهديه. ضمناً مجلس
زنانه در قسمت زنانه منعقد می باشد.
زیر اعلامیه نوشته شده بود واحد اطلاعات عمليات لشکر انصار الحسین(ع) استان همدان و خانواده شهیدان امیر و علی چیت سازیان.
با پرستارها آرام آرام از پله ها بالا می رفتیم. بقیه هم به خاطر من آرام و آهسته پله ها را طی میکردند. منتظر بودم علی آقا از پله های طبقه چهارم پایین بدود و در حالی که می خندد، بگوید: زهرا خانم
گلم خسته نباشی. گلم!... گلم!... گلم....
چقدر این تکیه کلامش را دوست داشتم. بغض گلویم را سفت چسبیده بود. باز هم نه بالا میرفت نه پایین. مادر با قنداقه بچه به سرعت از پله ها بالا رفت. راه پله سرد بود. همسایه ها که دوست داشتند زودتر پسر علی آقا را ببینند از ما جلو افتادند. از پرستار پرسیدم: «طبقه چندمیم؟»
- دوم.
توی پاگرد طبقه دوم هم اعلامیه چهلم علی آقا بود. باز هم با آن ریش بلند و بور به ما لبخند میزد. پاهایم میلرزید. دیگر نمی توانستم جلو بروم. به پاگرد سوم که رسیدیم، ایستادم. یکی از همسایه های آن طبقه در آپارتمانش را باز کرد.
- بفرمایید تو فرشته خانم. بیایین تو یه کم خستگی در کنید، بعداً با هم میریم. یکی از پرستارها به جای من جواب داد:
- نه دیگه. رسیدیم. این یه طبقه رو هم هر طور شده میریم.
صدای صلوات از طبقه چهارم میآمد. بوی دود اسپند توی راه پله پیچیده بود. پاهایم از ضعف میلرزید. فکر میکردم یعنی می شود برسیم و من بروم توی اتاق بنشینم. وقتی به پاگرد طبقه چهارم رسیدیم انگار همه آرزوهایم برآورده شده بود. خانه روشن و گرم بود. پرده ها را کنار داده بودند و آفتابی کم رمق روی فرشها افتاده بود. رختخوابی کنار رادیاتور پهن بود. پرستار کمک کرد توی آن بخوابم. پسرم قبلا کنار رختخواب خوابیده بود. پتو را از روی صورتش کنار زدم. صورتش سرخ بود. آرام و بی خیال خوابیده بود. توی رختخواب دراز کشیدم. همسایهها و دو پرستار دور تا دور اتاق نشستند. چه حس خوبی داشتم.
عکس امیر و علی آقا توی دو تا قاب عکس بود. با خودم گفتم
- امیر نینیمون رو دیدی؟ دیدی چه قشنگه!
دوباره بغض کرده بودم، اما خودم را کنترل میکردم تا اشکم راه نگیرد. منصوره خانم عاشق بچه هایش بود؛ عاشق امیر، عاشق علی آقا، عاشق حاج صادق و مریم. دو تا شاخه گل گلایل سفید زده بود روی هر دو قاب عکس. کار خودش بود. عاشق گل بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
💫#امام_سجاد (ع) میفرماید
اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو بیشتر بود بگو چون سنش از من بیشتر است پس ایمانش هم از من بیشتر است، و اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو کمتر بود بگو چون سنش از من کمتر است پس گناهش هم از من کمتر است ، و اگر با کسی برخورد کردی که هم سن و سال تو بود بگو من به گناه خود یقین دارم و ، به گناه او شک ، پس در هر حالت ممکن است که او در نزد خداوند ازمن عزیزتر باشد. بیائيد همه با هم این کلام و فرمایش زیبای امام سجاد (ع) را سر مشق کلام و امور خود قرار بدهيم
چه دعای زیبایی✨🌸
ﺧـــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ , ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩﻣﯿﺒﺮﻡ ...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
باز عمر ما بھ دلِ شب رسید شڪرلله بِسمَ ربِ ألَحُسينْ نَتَوَڪلَ علَۍ أّلَلَه..💔
مولای من
زلال نامتان که میبارد،
شهر دلم غرق امید میشود ...
... دلواپسیها میروند و بیقراریها رنگ میبازند ...
چه خوشبختم من،
که مولایی همچون شما دارم💚
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شبتون ختم به ظهور💚
🌹@tarigh3