eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
از مصیبت‌ها منال ای دل که در زیر سپهر هر مصیبت بهر دانا امتحانی دیگر است ملک‌الشعرای بهار. 🌹@tarigh3
به دنیا بگید، رهبرمون رو دیدید که ابرقدرت‌های دنیا مرعوب شجاعت و تدبیرش شدن؟ ما یه امامی داریم که این رهبر، نایب اونه. حساب کنید اگه امام‌مون بیاد دیگه چی میشه... 💪 "اللهم عجل لولیک الفرج" 🌹@tarigh3
🎈 اردیبهشت شما رو یاد چیز خاصی میندازه؟ اگه آره، اون چیه؟ در ناشناس بهمون بگید☺️ https://harfeto.timefriend.net/16951838103808
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اشاره رهبر انقلاب به استفاده دشمن از نیروهای شیطانی و اجنه برای رسیدن به اهداف و کسب اطلاعات محرمانه 🔻این کلیپ را حتما ببینید تا متوجه شوید که دشمن از علوم غریبه و اجنه و شیاطین برای رسیدن به اهدافش استفاده می کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌°•🌱 🌸سلام‌ بر او که می‌گفت: هر گاه پرچم محمد رسول الله را بر افق عالم بر افراشتی اون وقت حق داری استراحت کنی 🌹@tarigh3
روزتون منور به لبخند شهدا بر قامت بلند شهیدان صلوات🕊 🌹@tarigh3
«جهان هر کسی، اندر دل اوست»🍃🍃 اقبال لاهوری. 🌹@tarigh3
🌷🕊🍃 رتبہ والاے انسان را شهادت لازم است رونق بازار ایمان را شهادت لازم است.. 🌹@tarigh3
🖊 شیخ شوشترے ؛ هرگاه نتوانستے حریف وسوسه شیطان شوے ۷ بار بگو: بسم الله الرحمن الرحیم، لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم 📚 خرمن معرفت ۱۹۸
💢شهیدی که خرج مزارش را (عج) دادند❗️ ●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل قبور بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ هديه به روح مطهرشون صلوات 🌷 🌹@tarigh3
🗓 به وقت ۴ اردیبهشت و تولد شهید حمید سیاهکالی🎊 🌸 تولدت در آسمان ها مبارک برادر شهیدم 🎊 ما رو هم یادت باشه... 🌹@tarigh3
✨ بسیاری از پرخاشگری‌های زن و شوهر به دلیل تفکر و است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر می‌کنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد. 🔹 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید. 🎯 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم می‌شدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش می‌فرمود؛ اگر این کار می‌شد بهتر بود یا اگر این کار نمی‌شد بهتر بود. 🌹@tarigh3
. محـبت، پیوند محکمی است که فاصله نمی‌شناسد. مـهربـان که باشی، هـر کجـا که باشی، در خاطرہ‌ها می‌درخشی. 🌹@tarigh3
🟡آیت الله میرباقری 🔸نیاز به وقت خالی کردن دارد🔸 اگر کسی می خواهد موفق به تلاوت قرآن شود باید برای آن وقت خالی کند و این را مهم بداند؛ نه این که همۀ کارهایش را پُر کند و اگر یک وقتی هم خالی ماند، قرآن بخواند!! باید برای تلاوت قرآن فرصت خالی کرد. خیال نکنید که وقت برای قرآن گذاشتن حیف است؛ وقتی ائمه (ع) اینقدر قرآن می‌خواندند، ‌ما حسابمان پاک است! ‌🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جی‌پی‌اس_ندارد 🌸🍃 قسمت سی‌ و هفتم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل پنجم: پاره‌های درد برداشتم
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت سی‌ و هشتم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل پنجم: پاره‌های درد اعظم وحشت‌زده منتظر شنیدن جواب عباس ماند. صدای عباس گویای درد زیادی بود که می‌کشید و تلاش می‌کرد پنهانش کند: نه خاله‌جون! چیزی نیست. یکم پام درد داره. شما بفرمایید من خودم یواش‌یواش پله‌ها رو می‌یام بالا. اعظم نگران و پکر نشست گوشه‌ی زیرزمین. دوست‌داشت برود عباس را ببیند و از حالش باخبر شود، ولی خجالت و حیا مانع بود. چند دقیقه بعد، فاطمه خانم گریه‌کنان آمد پایین و گفت: عباس مجروح شده. خیلی وضعش ناجوره. هفت هشت روز پیش مجروح شده، تا الان بیمارستان مشهد بوده. الان با هواپیما اومده تهران، از فرودگاه ماشین گرفته، اومده اینجا که امشب باباش‌ اینا بیان با ماشین ببرنش قم. همین‌طور می‌گفت و گریه می‌کرد و آشوب به دل اعظم می‌انداخت. بالاخره سر سفره‌ی شام توانست عباس را ببیند. رنگ زرد صورتش و بی‌حالی شدیدش انگار مثل خنجر توی قلب اعظم فرومی‌رفت. نیمه‌شب پدر عباس و آقای دلیری، پسر عمه‌ی مادر عباس، آمدند و بعد از اذان صبح، عباس را روی صندلی عقب ماشین، طوری نشاندند که پای مجروحش را دراز کند و تا رسیدن به قم فشار زیادی به زخم سنگین و عمیقش وارد نشود. اعظم یادش بود که خیلی طول کشید تا این جراحت عباس بهتر شود و مدت‌ها همه‌ی فامیل پیگیر روند بهبودی عباس بودند. 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جی‌پی‌اس_ندارد 🌸🍃 قسمت سی‌ و هشتم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل پنجم: پاره‌های درد اعظم وح
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت سی‌ و نهم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل پنجم: پاره‌های درد حالا امروز متوجه‌شده بود که آثار آن مجروحیت، هنوز بعد از گذشت چهار سال، عباسش را این‌همه آزار می‌دهد. این ماجراها را که یادش آمد، دلخور رو کرد به عباس: تو اصلاً نمی‌دونم چه اصراری داشتی بگی مجروحیتت اصلاً چیز مهمی نیست. یادته سر ترکشی که به شکمت خورده بود مادرت ‌اینا چه‌جوری فهمیده بودن؟ عباس خندید و سرش را پایین انداخت: نگو! نگو که مادرم هنوزم شاکیه! _ اون ماجراش چی بود؟ اونم برام تعریف کن. چند وقت بعد از اینکه پام بهتر شد، رفته بودم جبهه. خمپاره نزدیکم خورد، یهو دیدم هر چی خدا توی شکمم گذاشته بوده و قرار بوده اونجا باشه، خمپاره‌ی از خدا بی‌خبر ریخته بیرون! فقط با دست اینا رو گرفتم، جمع کردم، فشار دادم توی شکمم و بیهوش شدم. بعدم بیمارستان و عمل و اینا. به هیچ‌کس هم خبر ندادم. روزی که مرخص شدم، اومدم خونه، هرچی زنگ درو زدم کسی باز نکرد. نگو مادرم اینا رفته بودن مهمونی. همون‌جا پشت در نشستم تا بیان. وقتی رسیدن، گفتن کلید نداریم، برو از بالای در بپر توی حیاط و در رو باز کن. منم بی‌هوا پریدم بالای در رو گرفتم که خودمو بکشم بالا، یهو چنان درد و ضعفی پیچید توی تنم که دستم ول شد و پخش زمین شدم. همه هول شدن. اومدن بالا سرم. مامان جیغ می‌زد می‌گفت: تو باز مجروح شدی به من خبر ندادی؟! این‌ها را می‌گفت و می‌خندید و به چهره‌ی متعجب و دلخور اعظم چشمک می‌زد. پایان فصل پنجم 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 روبوسی روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ها تفاوت می‌داشت.  کسی چه می‌دانست، شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقیمانده‌ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت می‌افتاد. چیزی بیش از بوسیدن، ‌بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. بعضی‌ها برای این‌که این‌جو را به ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حق‌النسا است، حوری‌ها را بیش از این منتظر نگذارید»😂  🌹@tarigh3
کوچیک اون بالایی باش، همه جا بزرگت میکنه...
وَبِرَحْمَتِکَ تَعَلُّقي و دلبستگی ام به مهربانی توست به همه گفته‌ام که تو دوستم داری، بیا و مقابل آنها مرا خراب نکن... ابوحمزه ثمالی