مجید نه برای خرید عروسی بود و نه برای تدارک مراسم، می خندید و با شوخ طبعی که خاص خودش بود، میگفت: میشود برای مراسم عقد هم نباشم و کس دیگری را جای من ببرید. عقد خوانده شد و چندی بعد که از جبهه آمد، خانه ای اجاره کرد و وانتی گرفتند و جهیزیه مختصر همسرش را به خانه بخت منتقل کردند.
یک روز ماند و فردایش باید می رفت. مادر همسرش از او می خواست تا بیشتر بماند که مجید مجبور شد برای آنکه مادر را راضی کند، حکمش را نشان او دهد که بداند مسئولیت سنگینی بر عهده اش است.
همسرش صبح زود، پیش از آنکه مجید از خواب برخیزد از خانه خارج شد تا رفتنش را نبیند. از مدرسه که بازگشت و فهمید که مجید رفته، غم سنگینی بر دلش نشست، دیگر پاهایش توان بالا رفتن از پله ها را نداشت. به هر سختی بود خود را به اتاق رساند، در را که باز کرد، نامه ای را بر روی آینه دید، یادداشتی سراسر عذرخواهی و معذرت.
رییس ستادلشگر۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_مجید_رمضان❤️
#سالروزشهادت🌹
ولادت : ۱۳۳۵/۷/۲۸ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742