هرکس عادت بہ تاخیر در نمازها کرده
است خود رابرایِتاخیر در همهی زندگی
آماده کند .
تاخیر دࢪ ازدواج ، تاخیر در اشتغال ،
تاخیر در تولد اولاد ، تاخیر در سلامتے
و عافیت و .. .
هرقدر که امور نمازت منظم باشد
امور زندگیت منظم خواهد شد .
- آیتاللّٰه بهجت (رھ)
🌹@tarigh3
نامشاندردنیاشهید است
ودرآخرتشفیع
بھامیدشفاعتشان ..🌸
سالروز شهادت سردار
🕊شهید مدافع حرم "سید حمید #طباطبایی مهر "
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
🌹@tarigh3
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!!
به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟
گفت :« فقط یک جلد #قرآن
مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود
هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی اش کردیم...
#شهید_حسین_علم_الهدی
🌹@tarigh3
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_محمدرضا_کارور
بارش ناباورانه باران در بازی دراز
نیروها در بازی دراز محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیه کند، موفق نشد و کوشش او، بیثمر ماند.
هر کس در گوشهای نشسته بود. در همین لحظه، بچهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف تپههای بازیدراز میرود. تیمم کرد و روی یکی از تپهها ایستاد. تکبیرةالاحرام را با صدای بلند گفت و شروع به نماز خواندن کرد.
مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
نامشاندردنیاشهید است ودرآخرتشفیع بھامیدشفاعتشان ..🌸 سالروز شهادت سردار 🕊شهید مدافع حرم "سید
#زندگینامه
#شهید_سید_حمید_طباطبایی_مهر
شهید سیدحمید طباطباییمهر در سال ۱۳۳۸ در منطقه جنوب شهر تهران حوالی میدان خراسان در خانوادهای مذهبی و شیفته اهلبیت(علیهمالسلام) چشم به جهان گشود و پرورش یافت. دوران نوجوانی و جوانیاش با شرکت در نهضت انقلاب سپری شد. آغاز جنگ تحمیلی و افزایش همکاریهای سیّد با نهادهای انقلابی او را به سمت سپاه سوق داد. در سال ۱۳۶۲ به دلیل علاقهای که به جوانان داشت، حوزه تربیت و آموزش را برای فعالیت دوران پاسداری خود برگزید. به همین دلیل مربی پادگان امام حسین(ع) شد. برای کسب تجارب بیشتر عملیاتی و آشنایی با صحنههای درگیری از کردستان سردرآورد. از همان آغاز فعالیت همواره بهدنبال خدمت صادقانه و همواره با تلاش بیوقفه بود و تا پایان جنگ در این منطقه ماند و خانوادهاش را نیز روانه این دیار کرد. تا آنجا که یکی از فرزندان خود را در این راه از دست داد. رشادتها، لیاقت و شایستگی همراه با مردمداری مثالزدنی و ارتباط صمیمانه با مردم مظلوم کردستان توسط سیّد سبب شد تا مسئولیتهای متعددی در نقاط مختلف کردستان از جمله سقز، مریوان، نوسود و... به ایشان واگذار شود. فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات از جمله این مسئولیتهاست. پس از پایان جنگ تحمیلی با حضور در معاونت آموزش نیروی زمینی سپاه نقش سازندهای را ایفا کرد. شاخصترین دوره مدیریت ایشان در معاونت آموزش، مسئولیت مرکز تحقیقات و فناوری آموزشی نیروی زمینی سپاه به مدت پنج سال بود. آخرین سالهای خدمت سیّد در معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه به اوج خود رسید. مسئولیتی که درهای شهادت در آن باز بوده و ایشان با به یادگار گذاشتن رشادتها و حماسههای جاویدان در مبارزه با عوامل استکبار و دشمنان مردم ایران و کردستان و در تأمین امنیت این مرز و بوم نقش موثری ایفا کرد که اوج آن در سرکوب گروهک تروریستی پژاک به نمایش درآمد و سرانجام وی با گمنامی و مظلومیت به آرزوی دیرینه خود رسید.
رسیدن به وصال
او مدافع پرچم اسلام بود و همواره آماده دفاع از ارزش ها و اسلام عزیز بود و آرزوی خدمت در رکاب امام عصر ( عج ) و نابودی دشمنان اسلام را داشت. و با خدمت به انقلاب و اسلام، انرژی می گرفت و خستگی را خسته کرده بود و می گفت : دشمن چشم طمع به کشور را دارد و از هر طرف با تمام توان در همه ابعاد آماده حمله و ضربه زدن بر ماست ، نباید از او غفلت کنیم و به فکر استراحت و رفاه باشیم و برایش این مهم بود که بتواند تکلیفش را خالصانه ادا کند تا پیش وجدانش شرمنده نشود.
چهارم اسفندماه سال 91 سید به بزرگترین آرزویش می رسد. حبیب گونه در دفاع از حرم عمهجانش حضرت زینبکبری(سلام الله علیها) با ترویستهای تازه متولد شده داعش به عنوان سومین شهید مدافع حرم نامش را در زمره مدافعان حرم آلالله به ثبت می رساند.
یادش گرامی وراهش پررهرو
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری که امام حسین با زندگیمون کرد:
- زندگی زَخم بود و امام حسین مَرهَم 🌱
🌹@tarigh3
دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه، فقط برگرد
گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی...🥀
#مولایمن
🌱جمعه به جمعه چشم من
منتظرنگاه تو ...
کی دل خستهام شود
معتکف پناه تو...
🌱زمـزمهی لبان من این طلب است از خدا...
کاش شـوم من عاقبت یک نفر از سپاه تو...
#نيمه_شعبان
#امام_زمان_عج
#جمعه_های_انتظار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 زن که همچنان با تعجب نگاهم میکرد پرسید: «ببخشید، با عرض معذرت، شما کی ازدواج کردید؟»
- فروردین ۱۳۶۵ عقد کردیم.
زن شروع کرد با انگشتهای هر دو دستش به شمردن. گفت: «شما تقریباً یک سال و هشت ماه با هم زندگی کردید. درسته؟»
- بله، تقريبا.
حتماً در این مدت خاطره ای دارید میشه بفرمایید. یه خاطره ای که جالب باشه. به فکر فرورفتم باید کدام خاطره را میگفتم. خاطره زندگی در دزفول یا سفر مشهد و قم، جریان عروسی یا بیمارستان ساسان.
پرسیدم ببخشید هدفتون از این مصاحبه چیه؟!
- خب، فکر میکنم مردم دوست دارن بدونن فرمانده های جنگ چه جور آدمایی هستن؛ مخصوصاً تو زندگی خصوصی شون با همسر و خونواده هاشون. لبخندی زدم و گفتم فکر میکنم علی آقا رو مردم بهتر از من و خونوادهش میشناسن. علی آقا به شجاعتش معروفه، به علاقه ای که به امام داشت و حساسیتش به صحبتای امام. تو تموم سخنرانیاش میگفت نذارید حرف امام زمین بمونه. آدم خونگرم و اجتماعی ای هم بود.
زن ناامیدانه نگاهم کرد، خودکار را لای دفتر گذاشت و آن را بست. پرسید یعنی میخواید بگید هیچ خاطره ای ندارید؟
خیلی خاطره از علی آقا داشتم؛ از اولین روز خواستگاری تا لحظه خداحافظی. اتفاقا همه را توی تقویم سال ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ یادداشت کرده بودم. علاقه خاصی به نوشتن بعضی از خاطرات و حوادث زندگی ام داشتم. اگر هم فرصتی برای نوشتن نداشتم، اتفاقهای مهم را حتی شده با یک کلمه یا توضیحی مختصر توی همان تقویم ها می نوشتم و علامت میزدم. خیلی چیزها را هم به عنوان یادگاری جمع میکردم. همۀ نامه هایش را نگه داشته ام، همه چیزهایی را که به من داده بود از شهری که تربت کربلا بود تا جانماز و تسبیح و تکه پارچه ای که تبرک حضرت امام بود و شیشه های عطر کوچکی که موقع نماز پشت گوشهایش میزد، اما فکر کردم خاطرات زندگی خصوصی من به چه درد مردم میخوردا زن وقتی دید سکوت کرده ام دوباره پرسید: «خاطره ندارید؟» لبخندی زدم و گفتم ببخشید توی این شرایط حضور ذهن ندارم. بنده خدا دیگر اصرار نکرد. دفتر و خودکارش را توی کیفش گذاشت چای و شیرینیاش را خورد و قول گرفت وقت دیگری برای مصاحبه بیاید و خداحافظی کرد و رفت.
شب وقتی مهمانها رفتند، دوباره همان جمع کوچک و خودمانیدور هم جمع شدیم.
منصوره خانم حالش خوب نبود، از طرفی، بهانه مریم را میگرفت که داشت ساکش را میبست تا صبح اول وقت با همسرش به تهران برود.
آقا ناصر و بقیه ساکت و مغموم گوشه ای نشسته بودند. مادر که داشت محمد علی را تر و خشک میکرد، گفت، فرشته تو هم و وسایلت رو جمع کن فردا با هم بریم بابات تنهاست. بچه ها هم مدرسه دارن. نمیدونم این چند روزه چه کار کرده ان مادر، محمد علی را گذاشت توی رختخوابش. اتاق بوی بچه گرفته بود؛ بوی پودر و صابون نوزاد و بوی شیر. بلند شدم و لباسهای خودم و محمد علی را تا کردم و توی ساک گذاشتم؛ کهنه ها، شیشه شیر، و فلاسک؛ همه را برداشتم و یک جا جمع کردم تا صبح موقع رفتن چیزی را جا نگذارم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 محمد علی بیدار بود. هنوز سرخ بود، اما ورمش کشیده شده بود و لاغرتر به نظر میرسید. با چشمهای طوسیاش به سقف نگاه میکرد و نق نمی زد. چشمم افتاد به قاب عکس علی آقا که غمگین نگاهم میکرد. گفتم: «علی جان چرا ناراحتی؟ همۀ اعتبار یه زن به شوهرشه حالا که تو نیستی منم اینجا یه حس دیگه ای دارم. فکر میکنم شاید اضافی و سربار باشم.
من داشتم میرفتم و شاید دیگر به این زودیها برنمیگشتم. داشتم از اتاقی که هر وقت علی آقا از منطقه می آمد وارد آن میشد، میرفتم. اتاقی که بوی او را می داد. توی کمدهایش لباسهای او آویزان بود توی قفسه کتابخانه اش کتابها و دست نوشته های علی آقا بود. آلبوم عکس ها که بی اندازه دوستشان داشت، داشتم میرفتم و فکر کردم بهتر است قاب عکسش را هم ببرم. بلند شدم تا قاب عکس را پایین بیاورم، اما دستم به قاب عکس قفل شد. هر کاری میکردم دستم از قاب جدا نمیشد.
صدای آقا ناصر را از پشت سرم شنیدم.
فرشته خانم چی کار میکنی؟
دستم از قاب رها شد.
آقا جان میخوام فردا برم خونه مادر با اجازه شما، عکس علی آقا رو هم میبرم.
آقا ناصر با تعجب پرسید: «میخوای بری؟!»
بعد سرش را چرخاند به طرف در و گفت: «منصوره، منصوره خانم بیا ببین فرشته خانم چی میگه میخواد بره!»
کمی بعد، منصوره خانم و مادر و حاج بابا و خانم جان هم آمدند. منصوره خانم با دیدن وسایل جمع شده تاب نیاورد و زد زیر گریه. چه کار کنم من هم به گریه افتادم. آقا ناصر بغض آمد. با دیدن منصوره خانم با تعجب پرسید:
«مامان مریم چی شده؟»
منصوره خانم طوری گریه میکرد که سنگ به گریه می افتاد. او را بغل کرد اما به جای اینکه او را آرام کند، خودش هم به گریه افتاد. فضا طوری شده بود که هر کس وارد اتاق میشد با دیدن آن صحنه گریه میکرد. میدانستم این چند روزه و توی مراسم همه خودشان را کنترل کرده و جلوی گریهشان را گرفته بودند تا دشمن شاد نشود و بهانهای دست منافقان ندهند.
تنها کسی که گریه نمیکرد آقا ناصر بود. گفت: «روح علی و امیر الان اینجا هستن، برای شادی روحشان بلند صلوات بفرست.» همه صلوات فرستادند. دایی محمد کنار محمد علی نشسته بود و با او بازی میکرد. آقا ناصر دوباره گفت: «من مطمئنم روح على آقا و امیر ناظر رفتارمان است؛ پس جان مولا گریه نکنین!» آقا ناصر وقتی این جمله ها را میگفت صدایش میلرزید، مثل شیشه ترک خورده ای میماند که با هر تلنگری آماده شکستن است. منصوره خانم و مریم و مادر آرام شدند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
به کعبه تکیه بزن در هوای خوش عهدی،
به گوش مردم دنیا بگو انا المهدی(عج)...
جاااااانم ♥️💚
.
🌟🌿
خداوندا!
در کتابت فرمودی آسمان و زمین و هرچه در آن است از آن توست.
مرا در نعمتهایت غرق نمودی و سرپرستیام کردی.
دستم را گرفتی و راه بردی.
چگونه شکر تو گویم که هرچه هست از توست
و من چیزی از خود ندارم که سپاس تو را توانم گفت!
🌟🌿
🌹@tarigh3
┄┅◈🔅◈┅┄
ما به امید استجابت دعاهای شبانه حضرت مادرتان (س) هر روز دست به دعا بر میداریم و از خدا میخواهیم:
«صاحب و مولای ما را برسان.»
ما به مدد چادر حضرت مادرتان(س) هربار چشم انتظاریم تا تو بیایی و در رکابت زمین را مملو از عدل و قسط کنیم.
صبحتون مهدوی💚
🌹@tarigh3
🌱بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🌱تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات..
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
.
سلام ، ای شرفِ عرش و فرش قنداقت
خوشا به حالِ دلِ نوکران و عشاقت
خدا و خلق خدا تا همیشه مشتاقت
هزار سجده به دست خدایِ خلّاقت
صبحتون حسینی ♥️💫
🌹@tarigh3
🌷🕊
شهیدی که امام زمانش را در آغوش گرفت💕
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
هدیه به روح مطهرشون صلوات🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
🦋
#کــلام_شهـــید
بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یکجا انجام دهیم؛ تکلیف برای من نه زمین میشناسد نه زمان...
شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#به_نیابت_شهدا_رای_میدهم
🌹@tarigh3