چند فائده:
٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: از يکی از پيرمردان يا بزرگان نجفی شنيدم امّا فراموش کردهام و نمیدانم چه کسی بود، فرمود: «ميرزای نائينی وصيّت کرد آقاشيخ علی قمی زاهد (رضواناللهسبحانهوتعالیعليه) او را غسل بدهد».
٭ اين قضيّه را مرحوم آيةالله بهجت زياد تکرار میفرمودند که: حاجآقا مجلس [برادرِ حضرت آيةالله سيد حسين خادمی اصفهانی که رئيس حوزه علميه اصفهان بود. حاجآقا مجلس از متشخّصين در عتبات عاليات بوده و آنجا زندگاني میفرموده] در شبِ عاشورا گويا گلوی خود را با تيغ، بريده بود، و او را به بيمارستان منتقل نمودند و بالاخره معالجه شد. در همان ايّام حضرت آيةالله ميرزای نائينی در کربلا مشرّف بودند، و در منزلی که وارد شده بودند اتاقی بود بسيار بزرگ و در آنجا اهل علم که به ديدن ميرزای نائينی رفته بودند هر دو سه نفر يا چهار پنج نفر با هم بحث میکردند. مرحوم ميرزای نائينی ثقل و سنگينی سامعه داشتند، پرسيدند: اين آقايان در چه چيز بحث میکنند؟ به عرض ايشان رساندند که اينها با هم بحث میکنند که آيا کار حاج آقا مجلس جائز است يا حرام؟ مرحوم ميرزای نائينی سر را پايين انداخت حدود بيست دقيقه، بعد سر را بالا آورده و فرمود: «نزاعی است بين عقل و عشق».
و آن ايّامی که قمه زدن ممنوع شده بود، حضرت آية الله بهجت اين حکايت [حاجآقا مجلس که گلوی خود را بُريد] را مفصّلاً و مکرّراً بيان میفرمودند.
٭ شيخ بزرگوار حقائقشناس آية الله بهجت فرمودند: ميرزای نائينی میفرمود: «در امّت مثل دونفر در مراقبه سراغ ندارم: يکی سيّد بن طاووس، از کتابهايش فهميديم. يکی آخوند ملاّ فتحعلی [سلطانآبادی]».
بعد آقای بهجت در مقام توضيح فرمودند: «از آنجا ... آمده اينجا [يعنی از زمان سيّد بن طاووس يکمرتبه آمده زمان ملاّ فتحعلی،که يعنی از آن زمان تا اين زمان، کسی در مراقبه اينگونه نبوده].
و [نيز] اين همه اشخاص را از کتُبشان نفهميده.
و [نيز] اين [ملاّ فتحعلی] را که ديده، در تمام معاصرين تک میدانسته.
و [نيز] اين [سيّد بن طاووس] را هم نديده، از کتابهايش فهميده».
بعد در تأييد نظر ميرزا در مورد سيّد فرمودند: «خيلی عجيب است [سيّد بن طاووس]، کانّه مقيّد است در کتابهايش لفظ جلاله «الله» را تعظيم کند، اين امتيازی است ! بنده حس کرده بودم [که سيّد در مراقبه قویّ بوده]. هيچ کس اينجور متحفّظ و مقيّد باشد نديدهام».
پارسا: حاصل سخن اينکه مرحوم نائينی فرموده: «کسی را در مراقبه مثل اين دونفر نديدهام، سيّد و ملاّ فتحعلی. و سيّد را هم از کتبش فهميدم». و آقای بهجت لوازم کلامِ ميرزا را بيان فرمودند که: اوّلاً بين آن زمان تا اين زمان اينهمه بزرگان بودهاند ولی در بين آنها کسی را مثل اين دو معتقد نبوده در مراقبه، و حتّی از کتب شان اين معنی را برداشت نکرده. ثانياً مراقبه سيّد را از نوشتجاتش پی برده. ثالثاً در معاصرين نيز کسی را همطراز ملاّ فتحعلی نمیدانسته.
و سپس برداشت ميرزا را درباره سيّد تأييد فرمودند که از کتب سيّد و تجليلهايی که از خداوند و اسماء او میکند معلوم میشود مستغرق خدا و ياد خداست.
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: اگرچه ملاّ فتحعلی بسيار با جلالت است، لکن اين فرمايش مرحوم ميرزای نائينی مورد قبول نيست؛ زيرا:
اوّلاً بسياری از اولياء کاملين در زمانِ بينِ اين دو بزرگوار بودهاند که رسيد نشان به مقصد، دالّ است بر کمالِ مراقبهشان.
ثانياً اين ناچيز از علاّمه طباطبائی شنيدم که میفرمود: «ملاّ فتحعلی سلطانآبادی با ملاّ حسينقلی همدانی اختلاف داشتند در ذات».
[پارسا] مقصودشان اين بود که ملاّ فتحعلی معتقد به وصول به ذات خدا برای عارفِ کامل نبود، برخلاف ملاّ حسينقلی. [طبعاً اين اعتقاد، در کيفيّت مراقبه تأثيرگذار است].
امّا گذشته از اينها، توجّه به اصلِ سخنِ ميرزا و مقايسه آن با اهل اين زمان، بخوبی دلالت بر افکار و ذهنيّاتِ وی و فضای فکریِ او میکند؛ تلاشهای طاقت فرسای علمی، او را از توجّه به تهذيب نفس و معنويّت، بازنداشته، و در زمان مرجعيّت که بحبوحه اشتغالات فکریِ دنيايی و تکاثُر و تعامل است، باز در عوالمِ معنوی و با معانی و مفاهيمِ بندگی سير میکند، سلام الله سبحانه و تعالیٰ عليه. و اينها برای ما میتواند بهترين دروس زندگی باشد.
٭ آشيخ مجتبیٰ لنکرانی فرمود: «ميرزای نائينی گاهی اوّل صبح میآمد و درِ خانه ما را محکم میکوبيد؛ خودش که [به علّت ثقل سامعه] نمیشنيد، گمان میکرد ديگران هم نمیشنوند. و يک ليره میداد برای پدرم».
پارسا: اين حکايت را که برای آقای بهجت گفتم، فرمود: «چون وقتی در میزند بايد خودش بشنود، لهذا در را محکم میزده».
پارسا: و اين قضيّه دلالت میکند بر تواضع ميرزا و بیاعتنائیِ وی به تشخّصات دنيوی؛ که حتّی در زمان مرجعيّت هم گاهی خودش میرفته و با دست مبارک خودش وجهی پرداخت میفرموده.
٭ اين ناچيز میگويد: از شيخ بزرگوار آشيخ مجتبی لنکرانی مکرّراً شنيدم، و مرحوم آقای بهجت هم زياد تکرار میفرمود اين نقل را که: ميرزای نائينی ميگفت: «شيعه از اوّل شانس نداشت. اگر شيعه شانس داشت، حضرت زهرا (سلاماللهعليها) هجده سال عمر نمیکرد و عائشه شصت سال».
و آقای لنکرانی میفرمود: سه نفر تصميم گرفتند سه نفر را بکُشند، آقا اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) و معاويه و عمرو بن عاص (لعنةاللهعليهما) را.
حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) شهيد شدند، امّا آن دو نفر جان سالم به در بردند.
May 11
«آقای بهجت میفرمودند: آقای طباطبائی در نجف میگفت: من، بعد از هر نماز واجب، فلان عدد معاویه را لعن میکنم. نمیدانم آمد ایران همان کار را ادامه میداد یا نه، و عددش هم یادم رفته.
▫️ بعد، آقای بهجت فرمودند: آیا ما آن عِرق دینی را داریم که معاویه را لعن بکنیم؟»
📚 ( اقیانوس علم و معرفت، ص۱۷۳)
فائده
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت میفرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه باز».
https://eitaa.com/tarighe
طریقه مقربین
٭ آشيخ مجتبیٰ لنکرانی فرمود: «ميرزای نائينی گاهی اوّل صبح میآمد و درِ خانه ما را محکم میکوبيد؛ خود
ليکن همين مرحوم ميرزا با اين جلالت قدر، در جريان مشروطه، برای به پا شدنِ حکومتِ مشروطه خيلی جدّيّت کرد. و رساله «تنبيهالاُمّة و تنزيهالملّة» را در تأييد مشروطيّت نوشت.
در ص 4، در بيان وجه نام گذاری رساله میفرمايد:
«و چون وضع رساله برای تنبيهِ امّت به ضروريّاتِ شريعت، و تنزيهِ ملّت از اين زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را «تنبيهالاُمّة و تنزيهالملّة» [گذاشتيم].
بنده [پارسا] رساله «تنبيهالاُمّة» را از اوّل تا آخر با جناب شيخ محمّدجواد تهراني (نوه شيخ عبّاس تهرانی) (رضوانالله تعالیعليهما) مباحثه کردم و حواشی بر آن نوشتم. يک مطالبی در آن رساله هست که قطعاً نادرست و ناروا است. مطالبی که مناسبِ هيچ عاقل وعالِم نيست، تا برسد به حضرت ميرزای نائينی، آن عالم بزرگوار. و با هيچ محملی هم قابل توجيه نيست!
و هر ايراد علمی و شرعی و اخلاقی بر مطالب رسالة «تنبيهالاُمّة» وارد میشود، ايرادی است بر مؤلّفِ عظيم الشأنِ آن و بر حضرت آية الله آخوند خراسانی و بر حضرت آية الله شيخ عبدالله مازندرانی، که بر آن رساله تقريظ نوشتهاند و مطالبِ آن را تأييد نمودهاند. و ايرادی است بر تمام علمائی که اين رساله و مطالب آن را قبول دارند، إلی يومنا هذا.
https://eitaa.com/tarighe
نمونه اول:
از جمله میگويد (مضمون): اينهايی که مخالفِ مشروطه هستند، اينها بخاطرِ محضِ همدستی با ظالمين، يک دين جديدی ساختهاند و نامش را «اسلام» گذاشته، و اساس دينشان اين است که ظالمين را در صفاتِ (فاعل ما يشاء، و حاکم بما يريد، و مالک الرقاب، و لا يُسأل عمّا يفعل) با ذات خداوند متعال شريک میدانند، و دستورالعملهای جَور و استبداد، محتوای «کتاب» آنهاست که از کفرستان روسيه بر آنان نازل شده و آن را «قرآن آسمانی»خواندند، و از طريق همدستی با طواغيتِ امّت، شرک و تعدّد آلهه و خلاف ضروريّات را در جامعه علناً اظهار نمودند ! !
در «تنبيهالاُمّة و تنزيهالملّة» ، صفحه 92، عبارتش اين است:
... حال هم كه بعد اللّتيّا و الّتي، اندك تنبّهي حاصل، و مقتضَيات احكام دين و اصول مذهبمان را با كمال سر به زيری از ديگران اخذ، و مصداق ﴿هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَيْنٰا﴾ شد، باز هم جهله و ظالم پرستانِ عصر و حاملان شعبه استبداد ديني، درجة همدستي با ظالمين را به آخرين نقطه منتهي، و سلب «فعّاليّت ما يشاء» و «حاكميّت ما يريد» و «مالكيّت رقاب» و «عدم مسئوليّت عمّا يفعل» از جائرين را، با اسلاميّت و قرآن منافي شمردند؛ همانا بر طبق ارادة استبداديّة خود و محض همدستي با جائرين، دين و مذهبي تازه اختراع نموده، اسمش را «اسلام»، و اساسش را بر تشريك طواغيت امّت با ذات احديّت ـ تقدّستأسماؤه ـ در صفات مذكوره، مبتنی ساختند! و «كتاب» جور و استبدادی هم كه به مقتضای ﴿إِنَّـ الشَّيٰاطِينَـ لَيُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِيٰائِهِمْ﴾ از كفرستان روسيه بر ايشان نازل (كه متضمّن اين دستورالعملهای جَوريّه و مبنيّ بر همين مباني است) «قرآن آسماني»اش خواندند، و به همدستي با طواغيتِ امّت مستظهَر، و در بلد اسلام به چنين خلاف ضروريِ واضح اِجهار، و چنين نغمهها سرودند، و داستانِ ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ ... مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْـ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌـ﴾ را تجديد نمودند، عصمنا الله تعاليٰ من غلبة الهويٰ و إيثار العاجلة و معاونة الظّلمة و سوء الخاتمة بمحمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم أجمعين. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا بزرگانی که در دانش دينی و تقویٰ و قوّت ايمان و مقامات معنوی، در تاريخ بشريّت کمنظيرند، مانند سيدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام ملاّ قربانعلی زنجانی، و (حتّیٰ) ميرزای بزرگ شيرازی (که تا زنده بود از اقدامات مشروطهگران پيشگيری فرمود)، و امثال ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی، و شيخ فضلالله نوری، و حاجی فاضل خراسانی (رضوانالله سبحانه وتعالیعليهمأجمعين) ، سزاوار اينگونه نسبتها و توصيفات میباشند؟؟
متأسّفانه ميرزای بزرگوار، در اين مقام خيلی زيادهروی نموده و از انصاف فاصله گرفته.
https://eitaa.com/tarighe
نمونه دوم:
در جای ديگر با تعريض به علمای مخالفِ مشروطه، میگويد (مضمون): با دقّت در روايتِ «لا تنقض اليقين بالشكّ» قواعد فراوان استخراج کرديم [= کردند]، امّا از مبانی و اصول مذهبمان غافل شديم [= شدند] و مقتضای آنها را استنباط و استخراج نکرديم [= نکردند]، لکن ديگران (اروپايیها و غيرمسلمانان) در اين امر از ما جلو زدند؛ آمدند مبانی دين و مذهب ما را اخذ نمودند و با استنباط نيکو و تفريع زيبا، فروعات صحيحه در باب سياست استخراج و استفاده کردند و آنهمه ترقّيات نصيبشان شد، امّا مسلمين از تمدّن و ترقّی عقب ماندند !
عبارتش در ص 92 اين است:
با اينكه ـ بحمد الله تعالیٰ و حسن تأييده ـ از مثل يك كلمه مباركه «لا تنقض اليقين بالشكّ» آنهمه قواعد لطيفه استخراج نموديم، از مقتضَيات مبانی و اصول مذهب و مايه امتيازمان از سائر فرق، چنين غافل، و ابتلای به اسارت و رقّيّتِ طواغيتِ امّت را إلی زمان الفرج ـ عجّل الله تعالیٰ أيّامه ـ به كلّی بیعلاج پنداشته، اصلاً در اين وادی داخل نشديم. و ديگران [اروپاييان و غيرمسلمين] در پیبردن به مقتضَياتِ آن مبانی و تخليص رقابشان از اين اسارت منحوسه، گوی سبقت ربودند، مبدأ طبيعیِ آنچنان ترقّی و نفوذ را، از سياسات اسلاميّه اخذ، و به وسيله جودتِ استنباط و حُسنِ تفريع، اينچنين فروع صحيحه بر آن مرتّب، و به همان نتائجِ فائقه نائل شدند ، و ما مسلمانان به قهقرا برگشتيم. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: حقّ مطلب اين است که علماءِ مخالف با مشروطه، از مقتضَيات مبانی و اصول دين و مذهب غافل نبودند، بلکه پیبرده بودند که اين قضيّه، نقشهای است که از ناحيه دول کفر، برعليه شيعه و علماء شيعه، به قصدِ از بين بردنِ ديانت، و تسلّط بر مملکت، و استيلاء بر منافعِ آن، به اسم «دينخواهی» و «مبارزه با ظلم»، طرّاحی شده، ظاهرش خوش خط و خال است و باطنش سمّ قتّال. وعده رفع ظلم و کفر و استبداد و برقراری عدالت و احکام شريعت میدهند تا علماء را (که در قلوب اهل ايمان نفوذ کلام دارند) با خود همراه نموده، توسّط آنان موانع را از سر راه خود برداشته، و به اهداف شوم خويش دست يابند، امّا وقتی مسلّط شدند «هزار وعدة آنان يکی وفا نکند».
و گويا ايشان (مرحوم ميرزا) در قضيّة مشروطه، به اين نکته، بذل التفات نفرموده که: اختلاف بين دو طرف، اختلاف در کلّيات و نزاع کبروی نيست؛ مبانی و اصول دين و مذهب و مقتضَيات آنها، حُسن عدل و حرّيّت و ديانت، و قبح ظلم و استبداد و رقّيّت، مورد وفاق طرفين است. بلکه اختلاف در مصداق و نزاع صغروی است؛ زمانی که اين نغمههای زيبا و فريادهای «وا إسلاما»، توسّط ايادی کفّار و از سفارتخانه انگليس سرداده شود، آن «اسلام» و آن «عدالت» و آن «آزادی»، حقيقتش «کفر» و «ظلم» و «استعمار» است، و ثمرهاش «کشف حجاب» و «کُشتار علماء و مؤمنين» و «تصويب و اجراء قوانين اروپايی» و ... خواهد بود.
و أيضاً کِی و کجا کفّار آمدند اصول و مبانیِ دين و مذهبِ ما را اخذ نمودند، و فروعاتِ صحيحه از آنها استخراج کردند، و با استفاده از آنها ترقّی و نفوذ پيدا کردند، و به نتائج فائقه نائل شدند، و در فهميدن و پیبردن به مبانیِ دينی و مذهبیِ ما، از ما گوی سبقت را ربودند؟؟ اگر چنين است آنها بايد مسلمانتر از ما باشند !
مگر اينکه خود آنان بخواهند ما اينگونه دربارهشان بينديشيم، و ما نيز مقهور تبليغاتِ آنان شده و به تبعيّت فضا و جوِّ حاکم، مانند غربزدهها، با سادهانديشی و احساس حقارت، اينگونه توهّم کنيم !
آری، اين مشروطه ملعونه و آثارش، و اين شيطنت کاریهای آنها، نتيجه جودتِ استنباط و حُسنِ تفريعِ همان «ديگران» است !
https://eitaa.com/tarighe
نمونه سوم:
در موضع ديگر در بيان اعتبار رأی اکثريّت میگويد (مضمون): در جنگ صفّين، مسأله تحکيم، رأی سوء بود امّا حضرت امير (عليه الصلوه والسلام) فرمود: چون رأی اکثريّت بود پذيرفتم!!
در ص 117 مینويسد: و همچنين موافقت حضرت سيّد اوصياء ـ عليه و آله أفضل الصّلاة و السّلام ـ در قضيه ميشومه تحكيم، با آراء سوء اكثر كه فريب رفع مصاحف شاميان را خورده، بر آن متّفق شدند، و فرمايش حضرتش كه فرمود: «نصب حَكَمَين ضلالت نبود بلكه سوء رأی بود، و چون اكثر بر آن متّفق شدند موافقت كردم». (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: عجيب است ! با وجود تصريحات مکرّر قرآن کريم بر مذمّت و ابطال رأی اکثريّت، و با آن فشارها و تهديداتی که اَتباع أشعث کِندیّ به امام (عليه الصلوة والسلام) روا داشتند، و با آن اعتراضات و گلايههای مکرّر حضرت به مسألة تحکيم، و ابراز نمودنِ اينکه اين قضيّه، مورد موافقت من نبود و مرا بر آن اکراه نمودند، باز اينچنين نسبت نادرست به آن امام مظلوم (سلاماللهعليه) دادن، چه محملی میتواند داشته باشد ! کجا حضرتش فرمود: به خاطر رأی اکثريّت موافقت کردم ؟؟
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت در سال 1358 هـ ش به بعد، درباره مسألة «اکثريّت» مکرّر میفرمودند: «اکثر اهلِ زمين قائل به دين الهی نيستند، اقلِّ آنها قائل به ديناند. آن اقلّی که قائل به دين هستند، اکثرشان مسيحیاند، اقلِّ آنها مسلمان هستند. مسلمانها هم اکثرشان سنّی هستند، اقلّشان شيعه هستند. اين شيعه هم اکثريّت شان عواماند. حاصل: اگر اکثريّت ملاک باشد، پس انسان بايد يا بیدين باشد مثل اکثر اهلِ عالَم، يا بايد مسيحی باشد، يا مسلمانِ سنّی باشد، يا عوامِ شيعه باشد».
فائده
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت میفرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه باز».
https://eitaa.com/tarighe
نمونه چهارم
باز در مقام استدلال بر اعتبار رأی اکثريّت گويد (مضمون): اينکه در مقبوله عمر بن حنظله از حضرت صادق (عليهالسلام) در علاج تعارض خبرين متعارضين که راویِ هردو عادل و صادق و فقيه باشند، وارد شده: «يُنظَر إلی ما کان من روايتهم عنّا فی ذلك الذی حکما به، المُجمع عليه بين أصحابك، فيؤخَذ به من حکمهما و يُترَك الشاذّ الذی ليس بمشهور عند أصحابك؛ فإنّ المُجمع عليه لاريب فيه» اِشعار دارد به اينکه رأی اکثريّت معتبر است، و رأی اقلّيّت چون شاذّ است بايد ترک شود !
ص 115 تنبيهالاُمّة: و گذشته از آنكه لازمه اساس شورويّتی كه دانستی، به نصّ كتاب، ثابت است، اخذ به ترجيحات است عند التّعارض. و «اكثريّت» عند الدّوران اقوای مرجِّحات نوعيّه، و «اخذ طرف اكثر» عقلاً ارجح از «اخذ به شاذّ»، و عمومِ تعليلِ وارد در مقبولة عمر بن حنظلة هم مُشعِر به آن است. و با اختلاف آراء و تساوی درجهاتِ مشروعيّت، [اخذ طرف اکثر] حفظاً للنّظام، متعيّن، و ملزِمش همان ادلّة دالّة بر لزوم حفظ نظام است. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: به نظر میرسد فساد اين استشعار و بطلانِ تطبيقِ تعليلِ مقبوله عمر بن حنظله، بر اعتبار رأی اکثر، نيازی به توضيح نداشته باشد.