eitaa logo
طریقه مقربین
539 دنبال‌کننده
37 عکس
51 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☝🏻 🕯 اشاره‌ای دیگر به حالات شیخ اسدالل‍ه یزدی ✍🏻 استاد پارسا کتاب مفصّل و نفیسی در زندگینامه، خاطرات و حکایاتِ استادِ بزرگوارشان مرحوم ادیب نیشابوری نگاشته‌اند که متأسّفانه تاکنون مهیّای انتشار نشده‌ است؛ کتابی شیرین، خواندنی و پر از نکات نغز و مطالب بِکر که تاکنون در جایی نیامده و برای طلّاب و اهل ذوق بسیار جاذب است. ▫️ حکایاتی که در فرستهٔ صوتیِ قبل نقل شد به‌تفصیل در این کتاب آمده است. اکنون چند سطر دیگر از این کتاب، که مربوط به مراتب روحی و تقوای حکیم یزدی است، را نقل می‌کنیم. نویسندهٔ محترم، پس از درج این مطلب که ادیب نیشابوری در محضر شیخ اسدالل‍ه یزدی دو کتابِ شرح منظومه و شرح فصوص الحکم قیصری را درس گرفته است، افزوده‌اند: 🌱 🔹 «آقای فیض گنابادی (أعلى الل‍ه مقامه) به بنده (پارسا) می‌فرمود که: شیخ اسدالل‍ه اواخر عمرش مریض شد. دو قِران داد حجره‌اش را سفید کردند. علّتش را گفت: شاید من چراغ روشن کرده‌ام، حجره سیاه شده باشد. و غذای کسی را نمی‌خورد؛ بله، مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی غذای شیخ اسدالل‍ه را در اواخر عمرش می‌آورد. 🔸 داستان‌های عجیب از مرحوم ادیب دربارهٔ شیخ اسدالل‍ه شنیده‌ام؛ خاطرات بسیار شیرین، مثل این‌که سفر حجّش را چه‌طور انجام داد. 🔹 ادیب می‌فرمود: شیخ اسدالل‍ه یزدی می‌خواستند به مکّه مشرّف شوند و می‌خواستند پیاده بروند. شیخ اسدالل‍ه ساک کوچکی داشت و لباس احرام را داخل آن گذاشته بود و دیگر هیچ چیزی همراهش نبود. 🔸 مقداری از مسیر را که رفت، یکی از شاگردانش از اهل علم، که خیلی متموّل بود، به شیخ اسدالل‍ه گفت: آقا، شما در این راه مهمان من باش، من خیلی وسائل دارم. شیخ اسدالل‍ه قبول نکرد. همین‌طور که پیاده می‌رفت، در منزلِ دیگر، یک دفعهٔ دیگر به همان نحوه او را دعوت کرد، ولی باز هم شیخ اسدالل‍ه قبول نکرد. 🔹 آن شاگرد فکر کرد و دریافت که سخنش درست نیست که من چنین و چنان دارم و به خاطر همین است که شیخ اسدالل‍ه خیلی ناراحت می‌شود. این بار در یکی از منازل که رسیدند و مسافران استراحت می‌کردند و شیخِ پیرمرد تنها بود و برای خودش قدم می‌زد، آمد و به شیخ اسدالل‍ه گفت: آقا، خدا در دست ما چیزهایی امانت داده، در این امانتِ خدا باهم شریک باشیم. گفت: ساکت شد؛ فهمیدم علامت رضایت است، ولی شیخ اسدالل‍ه گفت: من سوار مَرکب نمی‌شوم، باید پیاده بیایم. 🔸 ... ادیب فرمود: وقتی ایشان به میقات رسیده و احرام بسته بود، آن ساک را هم پرت کرده و گفته بود: نمی‌خوام.» 📖 (خاطرات منتشرنشدهٔ جناب آقای پارسا از استادشان ادیب نیشابوری، ص٥ - ٦) @cheraghe_motaleeh