باسلام
گاهی اوقات دیدهام که نویسندگان کتابهای تاریخ ، صرفا به روایت جریان تاریخی میپردازند و از تحلیل آن و پاسخ به شبهات حول آن خودداری میکنند.
تلاش ما در این کانال آن استکه هم شخصیتها را معرفی کنیم ، هم وقایع را تحلیل کنیم و هم پاسخ برخی شبهات را بدهیم و هم عبرتهای تاریخ را در هر مورد توضیح دهیم.
این تفاوت بین کتاب و کانال است که شما در کانال میتوانید ، خیلی خودمانی و به شکل دوستانه مسائل را تحلیل و تطبیق کنید.
یکی از مسائل تاریخی خیلی پرچالش و پر از شبهات ، قضیه عاشورا است که انشالله بنده به قدر بضاعت علمی ، مطالبی را حول و حوش آن خواهم گفت.
شخصیتهای مهم و تاثیرگذار را معرفی خواهم کرد و در مورد شبهات هم توضیح خواهم داد.
یکی از سوالاتی که خیلی پرسیده میشود و البته جوابهای زیادی هم به آن داده شده است ، مسئله اطلاع امام ع از وقایع آینده است. مثلا اینکه آیا امام حسین ع میدانست که اگر از مکه خارج و به کوفه برود ، شهید میشود؟ اگر میدانست که پس خودکشی کرده و اگر نمیدانست، پس این چگونه امامی است که از غیب خبر ندارد؟
هر کسی ، وقتی سوال یا شبههای را مطرح میکند، خیلی زود و بدون تامل نباید جواب او را داد و باید در مورد سوال فکر کرد و جوانب مختلف را سنجید و به قول یکی از اساتیدم، شاید به این نتیجه رسید که اصلا نباید به این سوال و یا به این شخص خاص ، جواب داد.
یکی از جوانبی که باید مدنظر قرار گیرد آن استکه باید مواظب باشیم سوال کننده ، مطلبی را به ما تحمیل نکند یا اینکه به اصطلاح ، حرف در دهان ما نگذارد.
کسی که مثلا این سوال فوق را در مورد امام حسین ع میپرسد از همان ابتدا، دارد القاء میکند که قیام امام حسین خودکشی بوده و یا اینکه امامان علم غیب دارند. در حالیکه نه خودکشی بوده و نه ائمه ما علم غیب دارند.
در بحث خودکشی ، تمام علما و عقلای عالم بر این اعتقادند که دفاع ، خودکشی نیست. علیالخصوص دفاع از وطن یا دین یا خانواده یا....
اگر قرار باشد هر دفاعی ، خودکشی باشد که منجر به بیخیالی و بیغیرتی و بیتفاوتی به همهچیز میشود.
آنکسی که دشمن به خانهاش حمله کرده اگر دفاع نکند و در خانه بنشیند و بگوید خودکشی حرام است و من کاری با دشمن ندارم ، تصور خود شما از او چیست؟
اگر امام حسین ع از همان ابتدا در مدینه مینشست و اصلا قیام را شروع نمیکرد و به خزعبلات افرادی مثل عبدالله بن عمر گوش میکرد و برای جلوگیری از به اصطلاح تفرقه در بین مسلمین ، با یزید بیعت میکرد، اکنون قضاوت خود ما راجع به او چه بود؟
خیلی تفاوت بین دفاع مشروع و خودکشی هست. دفاع از دین ، جلوگیری از انحراف در جامعه، امر به معروف و نهی از منکر ، اقامه احکام دین و ایستادن در مقابل ظلم ، اگر منجر به شهادت و اسارت شود ، این ، بالاترین درجه انسانی است و نه خودکشی .
جملهای که فرزدق به امام حسین ع ، عرض کرد ، مطلبی بود که امام ، خیلی بهتر از فرزدق میدانست. پدرش ، علی ع هم به او این آگاهیها را داده بود. پیامبر ص هم خبرها را رسانده بود. از اول ، همه چیز بر امام روشن بود ، اما چاره چه بود؟
امام باید چه میکرد؟
دست روی دست میگذاشت و به افتادن دین به دست مشروبخواران و هرزهها و سگبازان و کافران ، نگاه میکرد؟ وظیفه ایجاب میکرد که امام ، تا آخرین قطره خون ، ولو به قیمت شهادت خود و فرزندانش ، ولو به قیمت اسارت خانوادهاش و.... مقاومت و روشنگری کند.
خب حالا ممکن است بپرسید که اگر امام با حکومت مشکل داشت ، چرا خانواده را دنبال خودش میبرد؟ آیا نمیشد تنها برود؟ نمیشد از اول خانواده را در مدینه میگذاشت و خودش به مکه و بعد به کوفه میآمد؟
علاوه بر روایتهایی که در جواب این سوال وارد شده ، یکی از جوابهایی که مورخین دادهاند آنستکه ، یزید میخواست به هر طریق ممکن از امام ، بیعت بگیرد و هیچچیزی برایش مهم نبود. اگر امام ، خانواده را رها میکرد و به تنهایی عازم مکه و کوفه میشد ، آیا امکان نداشت که عوامل یزید ، بنیهاشم را گرو بگیرند تا امام زیر بار حرف آنها برود ؟ مورخین احتمال انجام این کار را خیلی بالا دانسته و معتقدند که جدایی بین امام و خانواده ، بسیار بسیار خطرناک بود و وقایع آینده ، در دوره خلافت عبدالله بن زبیر ، این مسئله را ثابت کرد که بعدا خواهیم گفت.
یکی از تفاوتهایی که بین خروج امامحسین ع از مدینه و خروج امامرضا ع ، از مدینه ذکر شده همین است. امام رضا ع در زمان مأمون ، با سلام و صلوات و به دعوت مأمون، از مدینه خارج شد و امام میدانست که خطری متوجه خانوادهاش نیست و لذا تنها رفت. اما امام حسین ع به حال اضطرار و فرار و در حالت تحت تعقیب بودن خود و خانوادهاش ،از مدینه خارج شد و هیچ دعوتی از طرف حکومت نداشت. امام میخواست با اینکار خانواده را از خطر گروگان بودن برهاند . اگر این کار را نمیکرد به نظر شما باید چه میکرد؟
و اما در مورد علم غیب داشتن ائمه و انبیا ، قبلا چندین بار خدمت شما عرض کردهام که اعتقاد به علم غیبداشتن معصومین ، یک نوع غلوّ در مقام آنهاست و فرقههای غلات که قبلا معرفی کردم ، از این نوع اعتقادات داشتند.
معصومین ، علم غیب نداشتند ، بلکه علم لدنّی داشتند . علم غیب ، فقط و فقط مخصوص خداست و البته قسمتی از آن را در اختیار هرکس و در هرجا و هر زمان که خواست میگذارد.
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِٓ أَحَدًا
[او] دانای غیب است و هیچ كس را بر غیب خود آگاه نمیكند؛
جن - 26
إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا
مگر پیامبرانی را كه [برای آگاه شدن از غیب] برگزیده است، پس نگهبانانی [برای محافظت از آنان] از پیش رو و پشت سرشان میگمارد .
جن - 27
به این قسمت از علم غیب که خدا در اختیار معصوم میگذارد، علم لدنی میگویند.
این را قبلا در اینجا هم توضیح دادم.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد اولین منزلی که امام در آن بیتوته کرد ، بوستان ابنعامر بود .
فردا صبح ، بانگ رحیل کاروان ، زده شد و کاروان به راه افتاد . این روز همان روز عرفه است که عصر آن روز مسلم را در کربلا به شهادت رساندند.
شب هنگام ، کاروان در منزل دوم که منزل تنعیم باشد ، فرود آمد. اینجا همان جایی استکه مسجد تنعیم قرار دارد و الان به علت وسعت گرفتن شهر مکه ، در داخل مکه افتاده.
حاجیان برای عمره به این مسجد میروند و نیت میکنند و محرِم میشوند و به مسجدالحرام برگشته و حج عمره بجا میآورند.
امام در اینجا منزل کرد و سپس کاروانی که در همانجا بود و از یمن به سمت شام میرفت و اموالی را برای یزید میبرد ، تصاحب کرد.
توجیه امام این بود که خلافت متعلق به یزید نیست و طبق صلحنامه امام حسن ع و معاویه ، خلافت و این اموال متعلق به امام حسین ع است.
امام قبلا هم این کار را در زمان معاویه کرده بود که شرح آن گذشت.
این اموال در سفر کربلا هزینه شد.
بعضیها با ژست روشنفکری ، این کار امام را تقبیح میکنند و یا معتقدند که امام این کار را نکرده و اتهام به او زدهاند. در حالیکه این کار امام مسبوق به سابقه بوده و در جنگ و دشمنی با جبهه کفر ، کاملا عادی است.
این اقدام امام، چنانکه سیدبن طاووس نیز اشاره کرده، از باب اختیارات امامت، و ولایت حضرت بر مسلمانان و اموالشان و مجاز بودن وی در تصرف بیت المال بوده است.
علاوه بر این ، یزید اموال یادشده را در امور غیر مشروع و حتی برای ترویج فساد و فحشا و منکرات به کار میبرد که امام با ضبط آنها، جلوی منکر دیگری را گرفت.
برخی هم دشمنی یزید و اراده یزید به قتل امام را ناشی از این قضیه میدانند که اثبات بطلان این نظریه نیاز به هیچ توضیحی ندارد.
فرداصبح مجددا از منزل تنعیم ، حرکت کرده و شب را در منزل صفاح فرود آمد. برخی از مورخین ، حضور فرزدق در محضر امام را دراین منزل گفتهاند که بعید است. چرا که در این روز ، دیگر اعمال حج در شُرف اتمام بود و فرزدق برای انجام حج به مکه میرفت.
فرداصبح ، کاروان مجددا حرکت کرد و این در حقیقت روز چهارم مسافرت بود که بشود ۱۱ ذیالحجه.
امام در این منزل با بُشربن غالب دیدار کرد که او هم از کوفه میآمد. این آقا از صحابه پیامبر ص بود و خودش از رجال و راويان حدیث است. اما حاضر نشد امام حسین ع را همراهی کند و بعدها هم در قیام مختار ، با مختار همراهی نکرد و به قولی در مقابل او قدعلم کرد.
همچنین در این منزل ، فرزندان حضرت زینب س که به دلایلی در مکه مانده بودند خود را به امام حسین ع رساندند. به قولی فقط یکی از فرزندان حضرت زینب بنام عون ابن عبدالله بن جعفر ، در اینجا به امام پیوست. نقل دیگری میگوید این شخص ، فرزند زینب س نبوده و عون بن عبدالله بن جعده است. والله اعلم.
فرداصبح ، کاروان راه افتاد و شب در وادی عقیق ، منزل کرد. این منزل ، دارای آب و درختان نخل و استراحتگاه بوده است.
در این منزل بود که یحیی بن سعید بن عاص با امام ملاقات کرد و از امام خواست که برگردد.
امام فرمود:من پیامبر را در رؤیا دیدم که به من امر کرد این راه را بروم.
فرداصبح ، مجددا کاروان راه افتاد و در وسط روز به منزلگاه غَمَره رسید. اینجا خیلی پرآب و سرسبز بوده و کاروان امام مدتی در آن استراحت کرد و اب برداشت و دوباره راه افتاد تا شب به منزلگاه رهیمه رسید.
اتفاق خاصی نیفتاد و فرداصبح ، کاروان به سمت سرزمین حاجز به راه افتاد و شب در این منزلگاه توقف کرد.
منزل حاجز هم سرسبز بوده و به قولی خبر شهادت مسلم در این منزل به امام رسید که بنده خودم بعید میدانم که چنین باشد. این روز ، روز ۱۵ یا ۱۶ ذیالحجه بوده و کاروان کربلا ، مقدار قابل توجهی از مکه دور شده بود و به سمت شمال شرق یعنی به سمت عراق میرفت.
انشالله منازل بعدی بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
یازدهمین منزلی که امام به آن ورود میکند در خزیمیّه بوده که امام یک شبانه روز کامل و به قولی دو شب در آن میماند.
این روز احتمالا ۱۸ ذیالحجه و به اصطلاح روز عیدغدیر بوده است.
منزل بعدی منزل شقوق و سپس منزل اَجفر بوده است.
اجفر یک روستای کوچک و البته ثروتمند بوده و مردمان آن از راه همین کاروانسراداری و خدماتدهی به مسافران ، وضع مالی خوبی داشتهاند. این منزل دارای خانه و مسجد آبادی بوده و کاروان امام یک شب در ان ماند.
منزل بعدی زرود است. اینجا دیگر کمکم به کوفه نزدیک میشده و میشود گفت که امام به مرز فعلی عراق امروزی رسیده بوده.
در این منزل دو اتفاق نقل شده.
یکی اینکه در این منزل ، کاروان امام حسین ع به کاروان زهیر بن قین برخورد میکند.
زُهیر بن قین یکی از تابعین و اهل خود کوفه بود. این آقا عثمانی مذهب بود که قبلا توضیح دادیم. یعنی معتقد بود که عثمان ، مظلوم کشته شد و عثمان بر علی ع ، افضل است. قبلا عرض شد که بخشی از اینها در مقابل علی ع قرار گرفتند یا با علی ع بیعت نکردند و حتی برخی از انها دشمن علی ع شدند و بخشی ، با علی بیعت کردند ولی کاری به این کارها نداشتند و به اصطلاح هم علی را میخواستند و هم عثمان را. هرکس خلیفه میشد با او بیعت میکردند.
زهیر از این دسته افراد بود که کاری با جایی نداشت و دنبال تجارت خودش بود. ثروتمند بود و تاجر موفق و بزرگ قبیله بجیل در کوفه. گفته شده که با امام حسین ع همسن بوده . کاروان زهیر یک کاروان حج بود و بلافاصله بعد از اتمام ایام حج به کوفه بازگشت . کاروان زهیر عجله داشت که از امام سبقت بگیرد و با کاروان امام برخورد نکند و داخل در گرفتاریهای اهلبیت نشود. مضافا بر اینکه امام در برخی منازل دوشب ماند. این بود که بالاخره در منزل زرود به هم برخورد کردند. کاروان زهیر دارای خدم و حشم زیاد و به اصطلاح ، لوکس بود.
امام حسین ع شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان را از دستها انداختند و همه بی حرکت شدند.
زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد اما به توصیه همسرش، دیلم یا دَلْهم ، به محضر امام حسین ع حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین(ع) منتقل کنند.
زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.
زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست.
زهیر خاطرهای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر (برای فتح ارمنستان)رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد(ص) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید.
برخی منابع آوردهاند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست.
اتفاق بعدی که در منزل زرود افتاد این بود که در این منزل چند نفر از اهالی مدینه هم خودشان را به کاروان امام رساندند و با امام همراه شدند و بعدا در کربلا به شهادت رسیدند. از جمله مجمع بن زياد بن عمرو جُهني ، عباد بن مهاجر بن ابو مهاجر جهني ، عقبه بن صلت جهني .
منزل بعدی ، منزل ثعلبیه و منزل بعدی هم منزل زِباله بوده است.
در هر دو منزل ، امام به خیلی از افراد و کاروانها برخورد کرد و با آنها صحبت کرد و خواستار حمایت شد اما مردم بیوفای عراق چندان اهمیتی به سخنان امام ندادند.
علاوه بر این در منزل زباله خبر شهادت همه پیکهای امام به امام رسید.
از جمله خبر شهادت قیس بن مسهّر صیداوی و خبر شهادت عبدالله بن یقطر . در پایان هم یک پیک از طرف عمربن سعد آمد و اخبار کوفه و خبر شهادت مسلم را داد. قبلا عرض شد که مسلم در آخرین لحظات حیات ، نگاهی به دور و بر خود کرد و تنها قریشی در آن جمع ، عمر بن سعد بود و لذا مسلم به او وصیت کرد و درخواست نمود که طی یک نامه ، جریان را به امام خبر بدهد و سعی کند امام را برگرداند. عمر سعد هم ،این کار را کرد و خبر شهادت مسلم در این منزل به امام ع رسید.
انشالله شرح وقایع این منزل بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که کاروان عاشورا به فرماندهی امام حسین ع ، در منزل زباله فرود آمد. این منزل و منازل بعدی همه در اختیار طایفه بنیاسد بود. بنیاسد یکی از طوایف قریش بود که در زمان پیامبر خیلی با ایشان مخالفت کردند و مسلمانان را خیلی اذیت میکردند. اما بالاخره در سال ۹ هجری ایمان آوردند و بعدها در جریان فتوحات ، به عراق آمدند و در این سرزمین ساکن شد. در زمان امام حسین ع بعضی از آنها شیعه بودند و برخی عثمانی مذهب. از بین شیعیانشان ، چندنفر به کاروان امام پیوستند و در نهایت در کنار امام به شهادت رسیدند. از جمله حبیببن مظاهر اسدی و مسلم بن عوسجه .
آن پیک امام به نام قیس بن مصهّر صیداوی که عرض شد در کوفه به شهادت رسید ، هم اسدی بود. قیس ، از کوفه راه افتاد و نامههای اهل کوفه را در مکه به امام رساند و مجددا از مکه ، برای اهل کوفه جواب برد که نرسیده به کوفه دستگیر و به شهادت رسید.
حبیب بن مظاهر از شعیان خاص بوده و به قولی صحابی پیامبر هم بوده است یعنی پیامبر را هم دیده بود و در واقعه عاشورا ، پیرمرد مسنّی بود و به قول معروف شیخ الانصارالحسین ع محسوب میشد. حبیب از نویسندگان نامه برای امام بود و مسلم بن عقیل را هم خیلی کمک داد تا اینکه برای جمعآوری یاران بیشتری به خارج از کوفه رفت و در همین فاصله ، مسلم تنها ماند و دستگیر شد که شرح آن گذشت. وقتی مسلم بن عقیل به شهادت رسید ، حبیب ، پنهان شد تااینکه نامه معروف امام به او رسید که با جمله منالقریب الیالحبیب شروع شده و از حبیب خواسته بود که به کاروان امام بپیوندد. حبیب خواست از کوفه خارج شود که دید ابنزیاد تمام ورودیها و خروجیهای کوفه را مسدود کرده، این آقا هرجور شده خودش را از یک آبراه از کوفه خارج کرد و بالاخره در ۷ محرم به کاروان امام پیوست و بعدا در رکاب امام به شهادت رسید. رحمت خدا براو باد.
و اما مسلم بن عوسجه ، او هم اسدی بود و از شیعیان خاص و از صحابی پیامبر و دوست صمیمی حبیب.
مسلم بن عوسجه هم ، مسلم بن عقیل را خیلی یاری داد ولی متاسفانه ، فریب معقل را خورد و معقل از طریق همین مسلم بن عوسجه ، توانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند و او را لو بدهد. پس از دستگیری مسلم بن عقیل ، مسلم بن عوسجه هم پنهان شد و در همان دوران انسداد کوفه ، به هر طریقی بود ، خود و خانوادهاش از کوفه خارج شدند و به کاروان امام پیوستند.
مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در خارج از کوفه هم تلاش کردند یارانی از طوایف مختلف بنیاسد در عراق جذب کنند اما موفقیت انها خیلی کم بود.
مسلم بن عوسجه ، اولین کسی است که در روز عاشورا از امام اجازه گرفت که به جنگ برود و لذا اولین شهید روز عاشورا است. رحمت خدا بر او باد.
خب این هم یک معرفی کوتاه از بنیاسد و بزرگان آن که امام وارد سرزمین آنها شده بود و فعلا در منزل زباله ، رحل اقامت افکنده بود.
و اما خود طایفه بنی اسد از جمله اولین کسانی بودند که بعد از واقعه عاشورا به کربلا آمدند و شهدا را دفن کردند. بلعمی ، تنها مورخی است که گفته که بدن شهدا سه روز در آفتاب کربلا بود و بعد تعدادی از بنیاسد از روستای غاضریه آمدند و بدنهای مطهر را دفن کردند. ولی سایر مورخین گفتهاند فردای روز عاشورا این کار را کردهاند. والله اعلم.
زمینی که جنگ روز عاشورا در آن رخ داد و شهدای کربلا در آن دفن شدند ، متعلق به اهالی همین روستای غاضریه بود که امام این زمین را از اهالی روستا خرید و وقف کرد.
منزل بعدی که امام به آن ورود کرد ، منزل قاع بود و پس از آن در روز ۲۵ ذیالحجه وارد منزلی به نام منزل بطّان شد. بعد از آن به منزل واقصه و بعد هم به منزل اشراف رسید. در منزل اشراف ، امام با طلیعه لشکر حُر بن یزید ریاحی برخورد کرد و اینجا اولین برخورد امام با دشمن بود که شرح آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام و عرض تسلیت ، عرض شد که کاروان کربلا در منزل اشراف با طلیعه لشکر حرّبن یزید ریاحی برخورد کرد.
در قدیم هر لشکری که در مسیری حرکت میکرد یک طلیعه یا طلایه یا پیشقراول ، جلو میفرستاد و یک عقبه هم داشت. کار پیشقراول آن بود که اگر خبری یا واقعهای یا کمین اتفاق افتاد ، عوارض آن به تمام لشکر نرسد و فقط همان تعداد محدود ، دچار عوارض بشوند. کار دیگر آنها دیدبانی و اطلاع از کم و کیف و شماره لشکر دشمن و خبر دادن به پشت جبهه.
کار دیگر اینها تهیه سیورسات و علیق مناسب برای سپاه و پیدا کردن جای مناسب برای اتراق لشکر و مخصوصا یافتن آب بوده است.
کار عقبه هم ، محافظت از پشت جبهه و جلوگیری از حمله و یا محاصره دشمن از پشت و جمعآوری افراد جامانده از سپاه بوده است.
معمولا پیشقراولها یک منزل جلوتر از سپاه حرکت میکردند و عقبهها نیممنزل عقبتر.
کاروان امام حسین ع دارای پیشقراول و عقبه نبود چرا که یک کاروان جنگی نبود و مسافری بود اگرچه امام حسین مرتب از اطراف و جلو ، کسب خبر میکرد.
اما سپاه حُرّ دارای پیشقراول بود که در منزل اشراف با کاروان امام برخورد کرد و بلافاصله اخبار آن را برای لشکر ۱۰۰۰ نفری حُر فرستاد.
فرداصبح که احتمالا ۲۷ دیالحجه بوده امام راه خود را کج کرد و به سمت منزل دیگری که در مسیر نبود و ذوحُسَم نام داشت حرکت کرد.
اخبار طلایه به گوش حُر رسید و حر با عجله خودش را به منزلگاه ذوحسم رسانید. نقل شده که حر وقتی به این منزل رسید خودش و سربازانش بسیار تشنه بودند و امام حسین ع با برخورد اسلامی و انسانی ، حر و یارانش و اسبهای آنان را سیراب کرد.
حرّ ابراز تمایل کرد که با یارانش در نماز به امام اقتدا کند، امام پذیرفت. حر مأموریت خود را به عرض امام(ع) رساند. امام(ع) به تأکید فرمود مردم کوفه از او دعوت کردهاند تا به کوفه بیاید. و سپس با یادآوری مکاتبات و درخواستهای مکرر کوفیان مبنی بر عزیمت امام به کوفه و در درست گرفتن زمام امور، تصریح کرد که چنانچه کوفیان از خواست خود پشیمان شدهاند، باز میگردد.
حر از این نامهها اظهار بیاطلاعی کرد و متذکر شد که مجری دستورات عبیدالله است.
پس از نماز ظهر ، امام قصد حرکت داشت. گفتهاند که امام میخواست به سوی مدینه بازگردد که حر ، مانع شد و گفت که موظف است ، کاروان امام را همراهی کرده و با خودش به کوفه و نزد عبیدالله ببرد.
هرچه امام ، استدلال کرد ، حر قبول نکرد و اینجا بود که امام آن جمله معروف را به حر فرمود که : ثکلتک امک
یعنی مادرت به عزایت بنشیند.
این جمله در زبان عربی ، بیشتر به معنای سرزنش است و به قولی جنبه نفرین ندارد.
اینجا بود که حر ، شرم کرد و به قولی از اینجا به بعد بود که به فکر فرورفت که چرا باید کاری کند که نوه پیامبر او را سرزنش کند؟ چرا باید برای خوشآمد یزید و ابنزیاد ، آخرت خود را بفروشد؟
این بود که حر ، از امام خواست راهی را انتخاب کند که نه به کوفه برود و نه به مدینه تا ببیند بالاخره دستور عبیدالله چیست.
لذا امام راه شمال را پیش گرفت و به سمت کربلا حرکت نمود که در شمال کوفه قرار دارد.
لشکر حر ، کاروان امام را همراهی میکرد تا اینکه شب به منزل عذیب الهجانات رسیدند.
در این منزل بود که ۴ نفر از مردم کوفه به امام ملحق شدند. حر خواست ممانعت کند اما امام نگذاشت.
فرداصبح ، کاروان حرکت کرد و به منزل قصربنی مُقاتل رسید. اینجا ، منطقه خوش آب و هوا و سرسبزی بود و در آنجا چند کاروان دیگر هم بودند که امام در بین آنها از دونفر خواست که به کاروان اهلبیت، ملحق شوند یکی عبیدالله بن حر جعفی و دیگری عمرو بن قیس مشرقی .
این عبیدالله بن حر جعفی ، از قدیم ، آدم مذبذب و دمدمی مزاجی بود و در دوره معاویه به خدمت معاویه در شام رفته بود.
امام به دنبال او فرستاد و او از آمدن طفره رفت. امام خودش بلند شد و نزد او رفت و او را دعوت به همکاری کرد. عبیدالله گفت که نمیتوانم چنین کنم اما اسب تند و تیزی دارم که به امام میبخشم . این اسب را کسی سوار نشده مگر اینکه جانش نجات پیدا کرده.
این بدبخت نمیدانست که پیوستن و نپیوستن او به کاروان امام ، هیچ تغییری در نتیجه کار ندارد و امام برای سعادتمند کردن او بلند شده و به خیمهاش آمده ، نه پذیرفتن اسبش.
لذا امام اسب او را قبول نکرد و برگشت. بعدها عبیدالله بن حر ، از کارش پشیمان شد و در قیام مختار ، شرکت کرد اما با مختار هم اختلاف پیدا کرد و به لشکر مصعب بن زبیر پیوست و با مختار جنگید.
بعدا با مصعب هم اختلاف پیدا کرد و تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور شد خودش را با همان اسبی که میگفت ناجی سوارش است ، در فرات غرق کند.
آخرین منازلی که امام ع طی کرد منزل قُطقُطانه و بعد هم منزل نینوا بود که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
امام به همراه کاروان و به همراهی سپاه حُر مسیر خود را به سمت شمال ، ادامه داد. حُر نامهای به ابنزیاد نوشته و کسب تکلیف کرده بود. این روز ، اولین روز از سال جدید یعنی اول محرم سال ۶۱ هجری بوده است.
شب هنگام به منزل قطقطانه رسیده و واقعه خاصی در این منزل رخ نداد . فردا صبح که دوم محرم سال ۶۱ باشد ، امام به سمت شمال حرکت کرد . نزدیک ظهر به منطقهای رسیدند که نینوا نام داشت .
در مورد اینکه نینوا به کجا میگویند خیلی اختلاف نظر هست. در دنیای باستان ، نینوا ، شهری بسیار آباد و در یک دورهای بزرگترین و آبادترین شهر جهان بوده است. اما این نینوای باستانی خیلی شمالیتر از منطقهء نینواست که در تاریخ عاشورا آمده. بعضی از مورخین معتقدند که این صحرا که امام وارد آن شده ابتدای صحرایی بوده که شهر باستانی نینوا ، در شمال آن بوده. الان هم یک شهر خیلی آباد و سرسبز در شمال عراق و اقلیم کردستان هست که نینوا نام دارد.
به هرحال نام این صحرا که امام وارد آن شده نینوا بوده است و این نینوا خودش شامل چند منطقه و روستا بوده است. از جمله منطقه کربلا و روستای غاضریه.
وقتی امام در روز دوم محرم وارد صحرای نینوا شد ، جواب نامه حُر از طرف ابنزیاد رسید و ابنزیاد در آن نامه به حر دستور داده بود که کاروان امام را در هرجایی که هست متوقف و از آب ، محروم نماید. نامه در روز اول محرم نوشته شده بود و در همین روز لشکر ۴۰۰۰ نفری عمرسعد هم از کوفه خارج شد.
حُر ، نامه را به امام نشان داد و امام درخواست کرد که کمی جلوتر بروند .
حر قبول کرد و کاروان ، جلوتر رفت تا به جایی به نام کربلا رسید.
اینکه چرا امام خواست در کربلا متوقف شود ، معلوم نیست. اما این مسئله را به روایتی ربط میدهند که امام حسین ع از پیامبر شنیده بود .چون آن حضرت پیش از این از جدش ، پیامبر ص و پدرش امیرمؤمنان علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است .
القصه ، امام در این روز که دوم محرم باشد در کربلا مستقر شد و چادرها را بنا کرد. چادرها تا روز عاشورا از این محل ، جابجا نشد .
در روز دوم اتفاق دیگری نیفتاد و شب هنگام کاروان به خواب رفت.
فرداصبح که روز سوم محرم باشد، لشکر عمرسعد که از کوفه راه افتاده بود به کربلا رسید.
این عمر سعد به همراه لشکر خودش سه روز قبل ، از کوفه راه افتاده بود و امروز به کربلا رسید. عمرسعد فرزند سعدبن ابیوقاص است که این سعد ابیوقاص ، از خواص صحابه پیامبر و از اقوام حضرت خدیجه س بود. سعد ابیوقاص بعد از دوره پیامبر اسلام ، یکی از مهمترین سرداران اسلام در فتوحات بود و در جنگ با ایران ، فاتح شد و به اسم سردار قادسیه معروف شد. بعد هم یکی از بنیانگذاران شهر کوفه بود. این آقا در زمان پیامبر هم خیلی رشادت داشت. یک برادری هم بهنام عتبه داشت که دشمن سرسخت پیامبر بود و همان بود که در جنگ احد ، دندان پیامبر را شکست و بعدها هم کافر از دنیا رفت.
سعد ابیوقاص ، از طرف عمر ، در شورای شش نفره که برای تعیین خلیفه بعد از عمر تشکیل شد ، شرکت داشت و به نفع عثمان با عبدالرحمن عوف همدست شد. بعدها هم با علی ع بیعت نکرد و در هیچکدام از جنگهای دوره علی ع هم شرکت نکرد. در قضیه حکمیت هم ، از خانه بیرون نیامد.
نقل شده که سعد ابیوقاص در اواخر عمر ، میل زیادی به فرهنگ ایران باستان پیدا کرده بود و اوستا میخواند . سال وفات سعد را حدود سال ۵۷ میدانند یعنی ۴ سال قبل از عاشورا.
عمر بن سعد پسر این آقا بوده و روزی علی ع در ضمن صحبت با سعد ابیوقاص به او خبر داد که در خانهات بزغالهای است که پسرم حسین ع را به شهادت میرساند.
میگویند که عمر سعد همسن و همبازی امام حسین ع در مدینه بوده ولی این قول خیلی ضعیف است و اغلب منابع معتقدند ، عمر سعد در کربلا ، جوان بوده و حدود ۳۵ سال سن داشته. عمر سعد با خواهر مختار به نام جاریه ازدواج کرده بود و به اصطلاح شوهرخواهر مختار میشد.
عمربن سعد ، اندکی قبل از اینکه ابنزیاد ، زمام امور کوفه را به عهده بگیرد ، قرار بود که حاکم ری شود. قبلا خدمت شما عرض کردم که مناطق مرکزی ایران که ری هم جزو آن بود تحت نظر حاکم کوفه اداره میشد و وقتی ابن زیاد به جای نعمان بن بشیر حاکم کوفه شد ، پست عمر سعد را منوط به جنگ با امام حسین ع کرد.
عمرسعد اول قبول نکرد اما حب دنیا بالاخره او را مجبور به قبول این شرط نمود.
خلاصه اینکه در روز سوم محرم ، عمر سعد هم با لشکر خود به کربلا امد که شرح آن را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که عمر سعد در روز سوم محرم وارد دشت نینوا شد که سرزمین کربلا هم جزئی از آن بود. سپاه حر ، زیر دست عمر سعد قرار گرفت و عمر سعد در وهله اول کسی را نزد امام فرستاد و از انگیزه امام برای حرکت به سمت کوفه پرسید.
حضرت فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید باز خواهم گشت.
عمر بن سعد تا از پیام امام(ع) مطلع گشت، گفت:امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.
گفته میشود این سخن امام حسین ع که میفرماید : (مردم بندگان دنیا هستند و دین آنها جز لقلقهء زبانشان نیست. تا آنگاه که زندگیشان بچرخد، دنبال دین می روند. و هرگاه بنای امتحان و آزمایش پیش اید، دینداران بسیار اندک می شوند.) در این روز و در ضمن یک خطبه گفته شده است.
خلاصه اینکه عمرسعد، نتیجه مذاکرات را برای ابنزیاد فرستاد و ابن زیاد که دیگر مطمئن شد امام حسین به هیچ عنوان با یزید بیعت نمیکند و جنگ ، قطعی است ، تصمیم گرفت که لشکریان بیشتری برای کمک به عمر سعد بفرستد و لذا در روز چهارم محرم ، در مسجد کوفه خطبه خواند و گفت:
ای مردم ،خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم.
با این کار عملا ، رشوه به مردم داد تا آنها را برای جنگ با امام حسین ع تشویق کند.
یک مطلبی که احتمالا خیلی شنیدهاید این استکه مردم در زمان امام حسین ع دسته دسته برای جنگ با امام بیرون میآمدند و حتی برخی از آنان برای یک مشت خُرما ، حاضر شدند که به جنگ امام حسین ع بیایند.
من خودم این مسئله را به این شکلی که گفته شده ، قبول ندارم و معتقدم مردم کوفه اینقدر هم گرسنه نبودهاند که برای یک مشت خرما ، سه روز راه بین کوفه و کربلا را بیایند برای جنگ با امام حسین ع.
بلکه اولا تعداد زیادی از مردم کوفه و شهرهای اطراف ، از ترس وارد لشکر عبیدالله شدند. برخی هم آمدند که به لشکر امام حسین ع بپیوندند که توضیح خواهم داد. برخی هم آمدند که از میانه راه فرار کنند و این کار را هم کردند. برخی هم بنده شیطان شدند و بیهیچ کارمزدی ، حاضر به اطاعت از امر شیطان گردیدند.
قبلا خدمت شما عرض کردم که شیطان همیشه به انسان وعدهای میدهد که خود انسان بهتر از آن را دارد. مثلا در هنگام خلقت انسان ، به آدم و حوا گفت که
وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّآ أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ
پس شیطان، گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نكرده مگر از این جهت كه مبادا دو فرشته گردید، یا از جاودانان شوید.
اعراف - 20
شیطان به آدم و حوا اینطور القا کرد که اگر از این میوه ممنوعه بخورید ، تبدیل به فرشته میشوید یااینکه عمر جاودانه پیدا میکنید.
در حالیکه اولا مقام انسان از فرشته بالاتر است و مخصوصا مقام حضرت آدم خیلی بالاتر از فرشتگان بود ثانیا خداوند از اول انسان را برای زندگی جاودانه خلق کرده بود. اما بااین حال ، آدم و حوا فریب شیطان را خوردند.
کوفیان ، یک مشت خرما یا پولی که عبیدالله به آنها داد را بهانه کردند که به جنگ امام بیایند وگرنه خودشان بهتر از آن را داشتند و زندگی آنها معطل یک مشت خرما یا پول اندکی که عبیدالله میداد نبود. مثلا شمر بن ذیالجوشن و شبث بن ربعی و سنان بن انس ، اینها از ثروتمندان کوفه بودند و هیچ نیازی به پول عبیدالله نداشتند اما با این حال به جنگ امام آمدند.
این را فقط با یک مسئله میشود توجیه کرد و آن، عبدالشیطان شدن است. وقتی انسان عبد شیطان شود و شیطان سوار بر او شود ، اندک چیزی را بهانه میکند تا از شیطان فرمانبرداری کند. اینها در فرمانبرداری از شیطان با هم رقابت میکنند و مال و جان خودشان را در این راه صرف میکنند و در آن روز حال مردم کوفه ، اینچنین بود.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ
مسلماً كسانی كه كافرند، اموالشان را هزینه میكنند تا مردم را از راه خدا بازدارند
انفال - 36
اما آنهایی که عبد خدا بودند با هزاران جایزه و هزاران بهانه هم دست از حمایت اهلبیت برنداشتند و شدند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و میثم تمار و حرّ بن یزید ریاحی و .....
القصه ، عبیدالله در مسجد کوفه سخنرانی کرد و وعده و وعید داد و بلافاصله خیلیها اعلام آمادگی کردند.
شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو، یزید بن رکاب با دوهزار جنگجو، حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو، مضایر بن رهینه با سه هزار جنگجو، و نصر بن حرشه با دوهزار جنگجو برای جنگ با حسین(ع) اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کردند.
در روز پنجم که یکشنبه بوده است اتفاق خاصی نیفتاد و آن لشکری که بواسطه سخنرانی عبیدالله ، آماده شده بود در این روز به راه افتاد تا به کربلا برود.
روز ششم محرم که دوشنبه باشد چند اتفاق افتاد . یکی اینکه ابنزیاد برای عمرسعد نامه نوشت و حرکت لشکر از کوفه را به اطلاع او رسانید. دیگر اینکه حبیب بن مظاهر از امام حسین ع اجازه خواست که به میان طوایف بنی اسد برود و افرادی را جذب کند. امام اجازه داد و حبیب رفت و حدود ۹۰ نفر جنگجو از بنیاسد ، جور کرد و به سمت کربلا راه افتاد . جاسوسان عمرسعد به او خبر دادند و عمرسعد به سوی این گروه ۹۰ نفری حمله کرد و جمع آنان را متفرق نمود.
دیگر اینکه یکی از وصیتنامههای امام حسین به محمدبن حنفیه و بنیهاشم در این روز نوشته و به مدینه ارسال شد. این نامه حاوی آن جمله معروف است که میفرماید
مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.
انشالله شرح وقایع روزهای بعد بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که روز پنجم لشکر جدیدی در کوفه ، بسیج شد و حرکت کرد تا به لشکر عمرسعد بپیوندد. اگر در مراسم پیادهروی اربعین شرکت کرده باشید متوجه میشوید که فاصله بین کوفه تا کربلا را میتوان در طی دو یا سه روز طی کرد به شرطی که شبها پیادهردی صورت نگیرد. لذا این لشکر که پنجم محرم راه افتاده بود و قطعا شبها طی مسیر نمیکرد، در اواخر روز هفتم یا اول روز هشتم به کربلا رسیده است.
البته پیکهای سریعالسیر ، مرتب بین کوفه و کربلا در رفت و آمد بودند و عبیدالله در روز هفتم ، پیکی برای عمرسعد فرستاد و از او خواست که نگذارد اهلبیت به هیچ عنوان به آب دسترسی داشته باشند و گفت که آنها را از آب محروم کن چنانکه عثمان را از آب محروم کردند.
عمرسعد ۵۰۰ نفر را مامور کرد که بین فرات و لشکر امام حسین فاصله بیندازند.
اینکه میگوییم ، فرات ، شریعه فرات نبوده بلکه یک نهری از فرات جدا میشده و به سمت کربلا میآمده که نهر علقمه نام داشته و تمام صحبتهایی که در مورد آب فرات میشود، مربوط به این نهر است.
القصه سپاهیان ۵۰۰ نفره عمر سعد ، دورتادور این نهر را میگیرند و مانع از دسترسی اهلبیت به آب میشوند اگرچه ، علیاکبر ع و حضرت عباس ع ، چندبار با حمله به همین اشقیاء ، توانستند از نهر علقمه ، آب بردارند.
دو نکته در این ارتباط میخواهم خدمت شما عرض کنم .یکی اینکه ، در هر جنگی یک سری استراتژیها، بر اساس عوارض طبیعی زمین اتخاذ میشود. مثلا در جنگهای شهری هیچوقت از اسب استفاده نمیشده و اسب در این جنگها ، کارایی نداشته و پیادهنظام ، کارایی بیشتری داشته . در حالیکه در دشت و صحرا ، سوارهنظام خیلی بر پیادهنظام برتری داشته و افراد سواره موفقتر بودهاند.
یکی از استراتژیهای جنگی در بین اعراب هم ، تسلط بر آب است. یعنی در بیابانهای کمآب عراق و عربستان ، یکی از فنون جنگی برای به زانو درآوردن دشمن ، ممانعت او از آب است. این یک استراتژی بوده که خود اهلبیت هیچوقت برعلیه دشمن از آن استفاده نکردند ولی دشمن به کرّات ، از این استراتژی ناجوانمردانه استفاده کرد. مثلا در جنگ صفین ، اولین کاری که معاویه کرد ، همین کار بود ولی وقتی که علی ع بر فرات مسلط شد ، این کار را نکرد و اجازه داد لشکریان معاویه هم از آب استفاده کنند.
پس اینکه میبینیم قصهء آب در جنگهای قدیم و از جمله در قضیه کربلا ، اینقدر مهم بوده ، این استکه دشمنان اهلبیت، عادت به انجام کارهای ناجوانمردانه داشتهاند که ممانعت از آب یکی از آنها بوده است.
نکته بعدی که باید خدمت شما عرض کنم ،
این استکه عبیدالله در ضمن پیام خود ، بحث عثمان را پیش میکشد که او را از آب محروم کردند و حالا تقاص اینکار را میخواهد از اهلبیت بکشد. این دروغی بود که اولین بار معاویه لعنهالله علیه سرهم کرد و در شام خطبه خواند و علی ع را متهم کرد که عثمان را با لب تشنه کشت. در حالیکه تمام سعی علی ع در هنگام محاصره خانه عثمان ، جلوگیری از قتل عثمان و آب رساندن به او بود.
القصه ، عبیدالله که لشکر ۴۰۰۰ نفری عمرسعد را به کربلا فرستاده بود که به انضمام لشکر ۱۰۰۰ نفری حربن یزید ریاحی جمعا ۵۰۰۰ نفر میشدند، میتوانست در همان روز چهارم یا پنجم دستور حمله بدهد. قطعا لشکر ۵۰۰۰ نفری میتوانست از عهده سپاه ۱۲۰ نفری اهلبیت بر بیاید. اما ترس بیشاز حدی که عبیدالله از یاری مردم عراق داشت باعث شد که اولا خودش در کوفه بماند و از قصر خودش خارج نشود تا مبادا مورد حمله کوفیان قرار گیرد ، ثانیا روزانه لشکریان بیشتری بسیج کند و به کمک عمرسعد بفرستد به طوری که در روز نهم محرم سپاه بزرگی در خدمت عمرسعد بود که تعداد آن را حتی تا ۳۰ هزار نفر هم گفتهاند.
خلاصه اینکه لشکرِ بسیج شده ، در روز هشتم به کربلا رسید و تحت فرماندهی عمرسعد قرار گرفت. خیلی از افرادی که در خلال این سپاه از کوفه خارج شدند تا به لشکر عمر سعد بپیوندند در بین راه فرار کردند و نخواستند که به کربلا بروند. تعداد اندکی هم از اول به قصد پیوستن به سپاه اهلبیت ، با این کاروان از کوفه خارج شدند و در کربلا به امام حسین پیوستند.
و اما در روز هشتم چند اتفاق افتاد . یکی اینکه دستور عبیدالله مبنی بر حمله به لشکر اهلبیت، صادر شد و به عمرسعد ابلاغ گردید.
اما عمرسعد تعلل کرد و باز هم نمیخواست که حمله کند و هنوز امید داشت که با مذاکره ، امام را مجبور به بیعت با یزید بنماید.
عمرسعد در این روز با امام ملاقات کرد و حضرت به او فرمود: ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.
حضرت فرمود: تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد… گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید و از گندم ری نخواهی خورد.
دیگر اینکه در این روز ، عطش بر اهلبیت مستولی شد و لذا شبهنگام ، امام ، برادرش حضرت عباس ع و علیاکبر ع را با چند نفر فرستاد تا آب بیاورند و آنها با یک حمله جانانه ، راه را باز کردند و از فرات آب برداشتند.
در این روز هم مثل روزهای دیگر ، امام در هنگام نماز مغرب برای یارانش خطبه خواند و آنها را به صبر دعوت کرد و بهشت را برای آنها تضمین نمود و از فضایل مجاهدین راه حق و اهمیت امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت.
انشالله وقایع روز نهم محرم بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
در روز نهم محرم چند اتفاق افتاد که خدمت شما عرض میکنم.
این روز نهم را روز تاسوعا میگویند و تاسوعا یعنی روز ۹ . از تسع به معنای ۹ آمده. اما اصطلاحا به شکل اختصاصی به روز نهم محرم گفته میشود. عاشورا هم به معنای ده است و از عشر به معنی ۱۰ گرفته شده ولی اختصاصا به دهمین روز محرم میگویند.
اینکه روز تاسوعا به نام حضرت عباس ع نام گذاری شده به معنای این نیست که حضرت عباس ع در این روز شهید شده است بلکه از باب احترام ، تاسوعا را به نام حضرت عباس ع و عاشورا را به نام امام حسین ع نامگذاری کردهاند. وگرنه حضرت عباس ع ، آخرین شهید روز عاشورا بوده است.
خلاصه اینکه صبح تاسوعا پیکی نزد عمرسعد آمد و از طرف ابنزیاد پیغام آورد که اگر امروز از حسین ع بیعت نگیری یا حمله نکنی و سپاه حسین ع را پراکنده ننمایی ، فرماندهی لشکر را به شمر بن ذیالجوشن بسپار و خود به کوفه مراجعت کن.
در برخی منابع آمده که خود شمر این پیغام را از کوفه آورد که البته به نظر خودم بعید است زیرا شمر قبلا به کربلا آمده بود. البته در برخی دیگر از منابع هم آمده که شمر با یک لشکر ۴۰۰۰ نفری به کربلا آمد و حامل این خبر هم بود که این هم به دلیل بعد مسافت بین کوفه و کربلا بعید است که در همان روز بوده باشد.
خلاصه ، عمر سعد ، در ظهر آن روز تصمیم به حمله گرفت. امام بواسطه برادرش عباس ع ، پیغام فرستاد که یک شب مهلت بده تا راز و نیاز کنیم .
عمرسعد که باز هم برای تعلّل ، دنبال بهانه بود ، مهلت داد.
غروب آفتاب ، شمر نزدیک خیمههای اهلبیت رفت . شمر خود از قبیلههای ام البنین بود. او از جانب عبید الله بن زیاد امنیت را برای فرزندان ام البنین در تاسوعا ضمانت کرد. وی از عباس بن علی ع و برادرانش خواست که حسین ع را رها کرده و از یزید اطاعت کنند. عباس ع امان دادن او را نپذیرفت و به او پاسخ داد: "لعنت خدا بر تو و امان دادن تو! تو به ما امان میدهی و به نوه پیامبر خدا امان نمیدهی؟ و از ما میخواهی که به اطاعت افراد نفرین شده و کسانی که فرزندان نفرین شده هستند وارد شویم؟
شمر بن شرحبیل ، معروف به شمر بن ذیالجوشن یکی از تابعین بود و از خاندان بنیکلاب. اینها که نام میبریم همه اهل حجاز بودند که در طی فتوحات به عراق مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده بودند. مثلا همین عمر سعد و یا خود عبیدالله بن زیاد هم قریشی بود که اینها هرکدام به دلیلی در عراق ، رحل اقامت کرده بودند. شمر در جنگ صفین از جمله شیعیان علی ع بود که در سلک خوارج درآمد. اگر یادتان باشد قبلا عرض کردم که خیلی از یاران علی ع که ما به آنها شیعه میگوییم، عثمان و شیخین را هم قبول داشتند و برای آنها فرقی نمیکرد چه کسی خلیفه باشد. هرکس خلیفه میشد ، دنبال او راه میافتادند. پس اینکه میگوییم شمر ، شیعه بوده ، نه به معنای آن شیعهای که ابوذر و سلمان و مقداد و مالک و عمار بودهاند. بلکه اینها در کنار علی ع و در مقابل معاویه لع بودهاند.
خلاصه اینکه شمر در حالیکه در صفین ، در رکاب علی ع ، زخمی شده بود و به اصطلاح جانباز صفین بود ، در زمره خوارج درآمد و در نهروان ، وقتی علی ع به خوارج مهلت داد که توبه کنند ، این آقا هم توبه کرد و از جنگ فاصله گرفت اما بلافاصله پیش معاویه رفت و بر سر سفره چرب و شیرین معاویه ارتزاق نمود . بعد از شهادت علی ع هم مرتبا در خدمت بنیامیه بود. بعد از صلح امام حسن ع و هجرت امام حسن ع به مدینه ، این آقا به کوفه برگشت و ساکن آنجا شد. وقتی عبیدالله ، حاکم کوفه شد خودش را به عبیدالله نزدیک کرد و با توجه به سابقه نظامیگری که داشت از فرماندهان سپاه عبیدالله شد و زیردست عمرسعد بود.
شمر در دورانی که مسلم بن عقیل در کوفه بود ، خیلی مردم را برعلیه مسلم تحریک کرد و کوفیان را از سپاه شام که در راه کوفه هستند ترسانید.
یک بار هم عمرسعد راهکارهایی به عبیدالله پیشنهاد داد تا کار به جنگ با امام حسین ع نکشد بلکه امام را به طریقی مجبور به مذاکره کنند. در آخرین لحظات که عبیدالله داشت راضی میشد ، شمر نگذاشت و عبیدالله را تشویق به جنگ با اهلبیت نمود.
شمر از خاندان بنیکلاب بود. یعنی از اقوام امالبنین، مادر حضرت عباس ع ، میشد و لذا از عبیدالله یک اماننامه برای فرزندان امالبنین گرفت و به کربلا آمد. این اماننامه از سر رافت و دلسوزی نبود بلکه شمر که عباس ع را خوب میشناخت و با شجاعت و جنگاوری او و برادرانش آشنا بود، میخواست با اینکار ، دور امام حسین ع را از این شجاعان خالی کند تا تلفات لشکر کوفه کمتر بشود. میگویند که شمر ، دایی حضرت عباس ع و برادرانش بود. این جمله ، درست نیست و دایی آنها نبوده بلکه در آن روز برای تالیف قلوب ، آنها را دایی صدا زده که آنها را بفریبد. شمر فقط سابقه قوم و خویشی با آنها داشته ولی داییشان نبوده.
شمر در روز عاشورا هم فرماندهی میسره سپاه را برعهده گرفت. در هر جنگی در قدیم ، سپاهیان دو طرف ، به جناح چپ (میسره) و جناح راست (میمنه) و وسط (قلب سپاه ) و ذخیره تقسیم میشدند. فرمانده اصلی معمولا در قلب بود یا اینکه بر روی یک بلندی ، خیمه میزد و میدان جنگ را زیرنظر میگرفت و دستور صادر میکرد.
روز عاشورا ، شمر ، شقاوت و بیحیایی را به حد اعلای خود رساند و به اصطلاح ، کار نکرده باقی نگذاشت که انشالله در شبهای آینده خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
─┅════✧✿﷽✿✧════┅┄
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🕯#نذر_فرهنگی_ده_ساله_شهید...
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅══✿🍃📔📓🍃✿══┅─
🔍☆◁#کنفـــــــرانـــــــــس
📖☆◁#به_وقت_تاریخ
📖☆◁#سیر_تحولات_سیاسی_200_سال_اخیر
📖☆◁#قسمت_هشتم
─┅══✿🍃📓📔🍃✿══┅─
◁جنــــاب استـــــاد #میرزایی
❏◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ:#یکشنبه1403/03/06
⏰ســــاعت:18/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔@tarikhbekhanim
🚫#کپی برداری از#نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#کپشن ها و#بنرهای_اتحادیه
#عماریون بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─┅═══༅𖣔🌺𖣔༅═══┅─
🔮#اتحــــــــادیه_عمـــــــاریون
باسلام
عرض شد که در روز ۹ محرم ، فرمان حمله صادر شد. اما امام حسین ع شب را مهلت خواست تا برای آخرین بار ، قرآن بخواند و رازونیاز کند.
خب حالا اگر بخواهم وقایع شب و روز عاشورا را خدمت شما عرض کنم ، چندین قسمت طول خواهد کشید و لذا سری به کوفه میزنیم و وقایع کوفه را در این چند روزه بررسی میکنیم.
گفتیم که قیام مسلم شکست خورد و مسلم در روز ۹ ذیالحجه سال ۶۰ که روز عرفه باشد ، به دستور عبیدالله به شهادت رسید و این روزی بود که امام حسین ع از مکه ، خارج شده و یکی دو منزل از مکه فاصله گرفته بود.
پس از شهادت مسلم و سرکوب یاران او ، عبیدالله دستور داد به تعقیب پنهانشدگان و فراریانی بپردازند که مسلم را یاری داده بودند.
یکی از شخصیتهای مشهوری که عبیدالله در پی او بود مختار بن ابی عبیده ثقفی بود.مختار پس از خیانت و پیمان شکنی کوفه و حوادث پس از دستگیری مسلم و هانی، مخفی شد. اینکه مختار در طی قیام مسلم ، کجا بوده معلوم نیست. اما نقل شده که برای جمعآوری نیرو به اطراف کوفه رفته بود(همان چیزی که در فیلم مختارنامه نشان داد) و وقتی وارد کوفه شد ، قیام مسلم شکست خورده بود و لذا مختار ، پنهان شد.
هانی بن جبة از دوستان مختار، ماجرای مخفی شدن مختار را به اطلاع عمرو بن حُریث نماینده عبیدالله بن زیاد رساند و عمرو به او گفت: به مختار بگو مراقب خویش باش که تحت تعقیب است.
یکی از اقوام مختار به نام زائده بن قدامه با شنیدن این خبر نزد عمروبن حریث آمد و گفت: اگر جان مختار را ضمانت کنی او را نزدت خواهم آورد. مختار شبانه همراه زائده نزد عمرو آمد و عمرو، سپیده دمان، او را نزد عبیدالله آورد و گفت: من به او امان دادهام و او شب نزد من بوده است.
عبیدالله، به مختار گفت: تو همانی که پسر عقیل را یاری کردی؟ و مختار سوگند یاد کرد که در شهر نبوده و شب را نزد عمروبن حریث گذرانده است.
ابن زیاد با خشم و نفرت، عصای خود را به صورت مختار زد به گونهای که چشم او آسیب دید. با دفاع عمرو، عبیدالله آرام شد و دستور داد مختار را به زندان بیفکنند.
مختار بعدها یعنی بعد از قیام عاشورا با وساطت عبدالله بن عمر پسر خلیفهای دوم و همسر صفیه خواهر مختار از زندان آزاد شد و به مکه رفت. نقل شده که مختار در زندان ، با میثم تمار دیدار داشت و میثم ، بشارت آزادی از زندان را به او داده بود. خود میثم ، در روز ۲۲ ذیالحجه به شهادت رسید که شرح آن را خواهیم داد.
چهره مشهور دیگر که پس از مسلم دستگیر شد هانی بن عروه بود. البته این هم یک نقل است و ما قبلا گفتیم که هانی، قبل از مسلم دستگیر شد و البته بعد از مسلم به شهادت رسید. نقل شده که شهادت مسلم و هانی در یک روز بوده یعنی روز عرفه. صبح مسلم به شهادت رسید و عصر هانی بن عروه.
به هرحال هانی از اصحاب پیامبر ص بود و در زمانی که دستگیر شد ، سن او را ۸۳ تا ۹۰ سال ذکر کردهاند. هانی همان کس بود که شریک بن اعور در منزل او بیمار شد و عبیدالله برای عیادت شریک به منزل او رفت و قرار شد ، مسلم در خانه هانی ، عبیدالله را ترور کند که نشد.
و اما میثم تمار هم یکی از بزرگان کوفه و یار باوفای علی ع و از تابعین بوده که علی ع سالها قبل کیفیت شهادت او را به او اطلاع داده بود. میثم مدتی قبل از واقعه کربلا، دستگیر شد و در روز ۲۲ ذیالحجه ، به همان کیفیتی که امام علی ع به او خبر داده بود به شهادت رسید.
تعداد کسانی که در کوفه و در فاصله ورود عبیدالله به کوفه تا روز عاشورا به شهادت رسیدند زیاد هستند و مهمترین دلیل موفقیت عبیدالله در اعدام اینها ، اختلاف و پراکندگی بود که خود عبیدالله بین مردم انداخت.
خلاصه اینکه در کوفه هرکس ، حرف از حسین ع میزد دستگیر میشد و اغلب اعدام میگردید و بعضی هم موفق شدند به طرق مختلف از کوفه فرار کنند و یا خود را به کاروان امام برسانند و جزو آن شوند.
انشالله تا فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
خب این شمّهای بود از وضعیت کوفه تا قبل از واقعه عاشورا.
خب حالا روز دهم محرم سال ۶۱ است و بزرگترین تراژدی تاریخ قرار است در طی چند ساعت رخ بدهد.
جنگهای قدیم معمولا کوتاه مدت و منطقهای بوده. یعنی دو طرف در جایی روبروی هم میایستادند و به طریقی که قبلا گفتیم ، آرایش نظامی میگرفتند و با هم میجنگیدند. یک طرف پیروز میشد و صاحب قلمرو دیگری میگردید. بعضی اوقات یک طرف در قلعه ، حصاری میشد. یعنی خودش را در قلعه محصور میکرد و دربهای قلعه میبست. بنده قبلا روشهای قلعهگیری را هم در اینجا گفتهام.
اما واقعه روز عاشورا از نوع حصاری نبوده . البته امام حسین ع ، چادرهای اهلبیت را بوسیله حفر خندق و روشن کردن آتش در آن، محصور کرد تا دشمن از پشت و یا طرفین به زنان و کودکان دسترسی نداشته باشد.
القصه، گفتیم که آب فرات از روز هفتم محرم بر روی اهلبیت بسته شد و البته گفتیم که یک یا دوبار علیاکبر ع و حضرت ابالفضل ع حملاتی کردند و مقداری آب برای اهل حرم آوردند. از طرف دیگر ابنزیاد که خودش در کوفه مانده بود و جرات شرکت در جنگ را نداشت ، برای عمرسعد پیغام فرستاد که نگذارد کسی در سپاه امام ع ، چاه بکند.
خیلیها شبهه میکنند که اگر واقعه عاشورا ، در نزدیکی فرات بوده ، چرا اهلبیت ، اقدام به کندن چاه نکرده اند؟
این شبهه دارای چند جواب است. اولا چاه کندن آسان نبوده و هرچه هم بخواهی مخفیکاری کنی ، بالاخره دشمن متوجه میشود و دستور عبیدالله ، این بوده که از چاه کندن ممانعت شود.
ثانیا علیرغم این مسائل ، حضرت ابالفضل ع دوبار اقدام به چاه کندن کرد که قبل از اینکه به آب برسد ، دشمن متوجه شد و ممانعت کرد.
ثالثا گفتیم که محل مقاتله ، در نزدیکی فرات نبوده بلکه در نزدیکی یک نهر بهنام نهر علقمه بوده که این نهر از فرات جدا میشده و لذا سطح ایستابی چندان بالا نبوده که بخواهند با کندن یک چاه کمعمق به آب برسند . یعنی نیاز به کندن چاه نسبتا عمیقی بوده که در آن وهله امکان آن وجود نداشته.
القصه ، واقعه روز عاشورا ، به حساب سال شمسی ، در روز ۲۱ مهرماه بوده است . عزیزانی که در پیادهروی اربعین شرکت کردهاند میدانند که هوای کربلا در این روزها بسیار گرم و طاقتفرسا بوده و نیاز به آب را بیشتر میکند.
نقل شده که در شب عاشورا ، امام حسین ع ، ۱۹ قدم از چادرها به سمت قبله رفته و پای بر زمین کوبید ، چشمهای پدیدار شد و اهلبیت مقداری آب از آن برداشتند و شب عاشورا از این آب برای خوردن و غسل شهادت و شستشو استفاده کردند ولی اولا این آب ، زیاد نبود. ثانیا این چشمه به زودی بسته شد و بیآبی ادامه یافت. این یکی از معجزات امام بود که برای مدت کمی ادامه داشت. خب ممکن است بپرسید که اگر معجزه بوده ، چرا ادامه پیدا نکرد؟ آیا نعوذبالله خداوند اراده کرده بود که اینها را اذیت کند و تشنه نگهدارد؟
جواب این شبهه را قبلا عرض کردم و گفتم که معصومین از هر نظر عین ما هستند و نمیتوانند در خلقت ، تغییری ایجاد کنند. مگر اینکه خدا بخواهد. یعنی همه معجزات آنها و خبر دادن از آینده و یا انجام کارهای خارق عادت ، به اذن خداست و اگر خدا نخواهد که آن اتفاق بیفتد، آن اتفاق حتی به دست امام و یا به دعای امام ع هم اتفاق نمیافتد. حالا اینکه چرا خدا نخواهد یا بخواهد ، در حیطه فهم ما نیست و خداوند خودش به صلاحدید خودش ، اقدام میکند.
خدا در روز عاشورا خواسته بود که اهلبیت، تشنه شهید شوند و خانواده امام هم اسیر شوند. حالا وظیفه امام در اینجا چه بود؟ تسلیم محض اراده خدا.
خلاصه اینکه شب عاشورا امام ع ، اصحابش را جمع کرد و برای آنها خطبه خواند که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که شب عاشورا ، امام حسین ع اصحابش را جمع کرد و برای آنها خطبه خواند. این خطبه ، تکلیف همه را مشخص کرد. امام ع ، پس از حمد و سپاس خدای متعال ، به آنها فرمود من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، و بیعت خود را از آنان برداشت، و فرمود: به همه شما اجازه رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. در مقابل همه اصحاب آن حضرت با سخنان حماسی اعلام دفاع و وفاداری کردند از جمله عباس بن علی ع و قاسم بن حسن ع و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر و ...
جمله معروف قاسم بن حسن ع که مرگ در راه دفاع از امام ع را اَحلی مِن عسل ، عنوان کرده در همین شب بوده است.
امام فرمود فردا هرکس در جمع یاران من باشد شهید میشود. هر کس ندای من را بشنود و یاری نکند ، اهل دوزخ خواهد بود .
برخی مورخین عنوان کردهاند که امام فرمود ، من بیعت را از شما برداشتم و هرکس خواست برود اهلبیت من را هم ببرد و بعضی از یاران امام از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند.
به نظر میرسد که این روایت درست نباشد و گزارش نشده که افرادی رفتند و این افراد چه کسانی بودند. در ضمن این روایت فقط در یکی دو منبع شیعی آمده از جمله مسعودی در مروج الذهب ، این خبر را آورده.
اما منابع قبل از او ، چیزی راجع به این مسئله نگفتهاند. در ضمن ، چنین جملاتی در منزل زباله هم گزارش شده و تعداد اندکی هم رفتند که شاید اشتباها به شب عاشورا نسبت داده شده است . والله اعلم.
در این شب یکی از اصحاب امام ، به نام بُرِیر ، اجازه گرفت تا برود و برای آخرین بار با عمرسعد مذاکره کند. امام اجازه داد و بریر به چادر عمر سعد رفت و با او صحبت کرد و جایگاه امام و عواقب این کار را برای او توضیح داد. عمرسعد که خودش آگاهتر از بقیه به این مسائل بود گفت :
ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است ، ولیای بریر آیا از من میخواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمیپذیرد.
یکی از نکاتی که در ضمن این مذاکرات باید به آن توجه داشت آنستکه در هیچ کدام از این مذاکرات ، امام ع و یاران او حرفی از زیربار بیعت رفتن نمیزنند. یعنی به هیچ عنوان حاضر به بیعت با یزید نبودند. یزید هم به ابنزیاد دستور داده بود یا بیعت بگیرد و یا با آنان بجنگد. موضوع مذاکرات این نبود که ما کوتاه میآییم و شما هم کوتاه بیایید بلکه حرف سر این بود که ای لشکر ابنزیاد شما کوتاه بیایید وگرنه عواقب اینکار دامن شما را میگیرد. ابنزیاد شما را فریب میدهد. حکومت ری را به شما نمیدهد. روسیاهی این کار برای شما میماند و خسرالدنیا و الاخره میشوید. فرزند پیامبر را میکشید و خودتان هم کشته میشوید.
قبلا هم علی ع در مورد عهدشکنی مردم کوفه بارها و بارها خطبه خوانده بود و آنها را از عواقب این کار ترسانده بود و فرموده بود به جای من کسی بر شما مسلط میشود که دمار از روزگار شما درمیآورد. همین طور هم شد و بعد از قیام عاشورا و بعداز قیام و شهادت مختار ، حجاج بن یوسف ثقفی بر مردم کوفه مسلط شد و بیست سال بر آنان حکمرانی کرد و تا برای هروعده غذا ، تعدادی از مردم کوفه را جلوی او سرنمیبریدند ، غذا نمیخورد.
این دقیقا خوابی است که در دولت عبرت برای ما دیده بودند و میخواستند در قبال یک کاغذپارهای بنام برجام ، عهدشکنی طرف مقابل را تا جایی تحمل کنند که چنین افرادی بر ما مسلط گردند و برای توجیه این خباثت ، متوسل به داستان عاشورا شدند و گفتند که امام حسین ع هم با عمرسعد مذاکره کرد.
خلاصه اینکه ، شب عاشورا ، آخرین شب مهلت ابنزیاد بود و فردا باید جنگ میشد. برای این شب ، هم مورخین مسلمان و هم مورخین غربی ، خیلی مطلب نقل کردهاند که شاید ربطی به بحث ما هم نداشته باشد. یکی از اقدامات امام حسین ع ، بررسی میدان جنگ بودهاست. امام در این شب ، اطراف چادرها را به دقت بازرسی کرد و دستور داد که چادرها را به هم نزدیک کنند و پشت چادرها خندق بکنند و درب چادرها به سمت میدان جنگ باشد. چادرها پشت یک تپه بود و پایین این تپه میدان جنگ بود.
تپه به عربی میشود تلّ و این تپه که جلوی چادرها بود همان تلّ زینبیه است که الان ساختمان و زیارتگاه شایستهای روی آن ساختهاند.
امام حسین ع و سایر اصحاب بر روی این تپه قرار میگرفتند و میدان جنگ را مشاهده میکردند و یکی یکی به مصاف کوفیان میرفتند و جنگ میکردند. دست آخر که دیگر کسی نماند و خود امام به میدان رفت ، حضرت زینب س بر روی این تپه میآمد و میدان جنگ را مشاهده میکرد.
میدان جنگ کاملا صاف بود و به اصطلاح هامون بود و فقط یک فروفتگی کوچکی داشت که همان گودال قتلگاه است و اسب امام حسین ع در لحظات آخر امام را به آرامی در این گودال انداخت تا در معرض تیر و سنگ نباشد. این تل زینبیه و این گودال قتلگاه ، حکایت یک عمر شرمندگی بشر در دفاع از ارزشهای انسانی است و در ادبیات فارسی و عربی جایگاه ویژهای دارند.
نقل شده که امام حسین ع در شب عاشورا اصلا نخوابید و تا صبح قرآن میخواند و رازونیاز میکرد و مرتب وضع قرارگاه خود را بازرسی میکرد و اشعاری میخواند که معروفترین آنها همان شعری است که میگوید:
یا دَهْرُ أُفٍّ لَک مِنْ خَلِیلِ کمْ لَک بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ
مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِیلِ وَ الدَّهْرُ لَا یقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَی الْجَلِیلِ وَ کلُّ حَی سَالِک سَبِیلِی
اى روزگار پلید که دوست بدى بودی و صبحگاهان و شبانگاهان یاران و دنیاجویان را به کشتن دادى، روزگار عوض نمیپذیرد، کار به دست خداى جلیل است، و هر زندهاى به راه مرگ میرود.(تاریخ طبری، ترجمه، ج 7، ص 3018)
سحرگاهان ، اذان روز عاشورا گفته شد و امام و اهلبیت ع در حالیکه دیگر هیچ آبی برای خوردن نداشتند روز خود را آغاز کردند.
@tarikhbekhanim
باسلام
صبح روز عاشورا در سپاه امام حسین ع ، نماز صبح به امامت امام ع برگزار شد و در آن طرف هم نماز به امامت عمرسعد.
بعد از نماز ، امام برای یاران خود خطبه خواند و آنها را به صبر در برابر مصائب توصیه کرد و مطالبی در مورد فضیلت جهاد و امربه معروف و نهی از منکر ایراد فرمود.
بعد از آن ، امام دستور داد که خارها و هیزمهایی که از قبل جمعآوری کرده بودند در خندق دور خیمهها بریزند تا آماده برای آتش زدن باشد.
سپس امام ، سوار بر شتری شد و به سمت لشکر عمرسعد رفت و برای آنها هم خطبه خواند.صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به او ، نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرارداد و از حجاربن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکار کردند. امام نامههایشان را بهطرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است.
یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمیپذیرید و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهانید؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: الا و ان الدعی بن الدعی، قد رکز بین اثنین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده و البته ذلت از ما دور است.
این حجار بن ابجر و شبث بن ربعی که در بالا ، اسم آنها را بردم دوتا از منافقان درجه یک جهان اسلام هستند که در طول عمر خود ، چندین بار تغیر عقیده دادند و رنگارنگ شدند.
حجار بن ابجر در زمان پیامبر ، نوجوان بود که ایمان آورد و لذا از صحابه است. این آقا به امام حسین ع نامه نوشت که به کوفه بیاید و به امام ، قول یاری داد.
اما همینکه ابنزیاد ، مسلط بر کوفه شد ، به همکاری با ابنزیاد پرداخت و در سرکوب قیام مسلم بن عقیل ، نقش داشت. بعد از آن، از فرماندهان لشکر عمرسعد شد و بعد از واقعه عاشورا ، در جبهه مقابل مختار قرار گرفت و از فرماندهان لشکر بنمطیع شد که البته شکست خورد. بعد به لشکر مصعببن زبیر پیوست که برای دفع خطر مختار به کوفه آمده بود. بعد از آنکه، مصعب ، قیام مختار را سرکوب کرد ، با همین مصعب ، اختلاف پیدا کرد و به لشکر شام که از طرف عبدالملک مروان ، برای دفع مصعب به کوفه آمده بود پیوست و در نهایت ، عبدالملک مروان او را به حکومت اصفهان منصوب کرد.
و اما داستان زندگی شبث بن ربعی که به مرد هزارچهره تاریخ اسلام معروف شده است را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین کلیپ در مورد تطبیق عاشورا بر تاریخ معاصر
باصدای آسمانی شهید آوینی
@tarikhbekhanim
باسلام
و اما در مورد شبثبن ربعی که یکی از بازیگران اصلی صحنه عاشوراست باید عرض کنم که نفاق و دورویی از دوران جنینی و در شکم مادر در این آقا ، نهادینه شده بود.
شبث ، دوران پیامبر را درک کرد و از صحابی ، حساب میشود. در اواخر عمر پیامبر ، مرتد شد و در سلک یاران سجاح درآمد که داستان او را اینجا گفتهایم.
با لشکرکشی ابوبکر برای جنگ با سجاح ، شبث هم توبه کرد و دوباره مسلمان شد.
بعدها از مخالفین عثمان شد و در غائله عثمان خیلی گردوخاک راه انداخت.
بعداز عثمان در صف یاران علی ع درآمد و در صفین از فرماندهان بود. حتی یکبار ، علی ع او را به نمایندگی ، پیش معاویه فرستاد تا مذاکره کنند.
بعد ، آمد جزو خوارج. علی ع و مالک اشتر مدتی با او صحبت کردند تا توبه کرد و دوباره در جنگ نهروان از فرماندهان لشکر علی ع شد.
در زمان امام حسن ع به معاویه پیوست و از یاران او شد. معاویه برای خرید او ، پول زیادی خرج کرد و او با این پول ، از بزرگان و متنفذین کوفه شد. در اوائل امامت امام حسین ع ، وقتی که معاویه میخواست ، حُجر بن عدی رحمهالله علیه را به شهادت برساند ، این آقا آمد و برعلیه حجر شهادت داد.
همینکه معاویه راهی دوزخ شد ، برای امام حسین ع نامه نوشت که کجایی ، بیا که زمینه فراهم است . میوهها رسیده و انبارها پرشده و دست مردم برای یاری تو ، پُر است. نیاز به رهبر داریم تا در مقابل ظلم و ستم بنیامیه بایستیم . یزید سگ کی باشد که ادعای خلافت کند. ما بیاییم نوه پیامبر را رها کنیم و نوه هند جگرخوار را خلیفه کنیم؟ حاشا و کلا که یک شرابخوار ملعون را مسلط بر سر خود نماییم.
همینکه ابنزیاد به کوفه آمد و اوضاع عوض شد ، شبث دوباره تغییر موضع داد. رفت و جزو یاران ابن زیاد شد و در شکست قیام مسلم ع ، نقش اساسی داشت و در صحرای کربلا ، شد از یاران و فرماندهان لشکر عمرسعد. نقل شده که در کربلا ، خجالت میکشید که خودش را به امام حسین ع نشان بدهد اما امام او را صدا زد و نامهاش را به او نشان داد و باز هم شبث ، انکار کرد.
بازهم خوشا به غیرت شبث که خجالت میکشید خودش را به امام زمانهاش نشان دهد. کثیفتر از شبث ، آنهایی هستند که ۸ سال خودشان را در دامان شیطان نشاندند و برای شیطان خوشرقصی کردند و مردم را به خاک سیاه نشاندند و نظام و رهبری را مقصر همه این ناکامیها نشان دادند و دست آخر هم طلبکار همه شدند. سگ امثال شبث ، شرف دارد به این بیغیرتهایی که هنوز دست از سر مردم بدبخت مملکت امام زمان برنمیدارند.
باز هم نقل شده که وقتی شمر میخواست چادرهای اهلبیت را آتش بزند همین شبث ، ممانعت کرد و شمر را سرزنش نمود.
القصه ، بعد از شهادت امام حسین ع ، این آقا در کوفه جشن گرفت و برای ابن زیاد ، خوشرقصی کرد.
وقتی قیام مختار راه افتاد ، به زبیریان پیوست و در لشکر ابنمُطیع قرار گرفت. ابنمطیع از مختار شکست خورد و شبث ، و شمر و محمد بن اشعث که قبلا داستان او را برای شما گفتم ، در اطراف کوفه پنهان شدند.
در یک وهلهای که مختار در کوفه تنها شده و لشکرش به فرماندهی ابراهیم بن مالک ، برای جنگ با سپاه شام به موصل رفته بود ، این سه نفر ، از پناهگاه خارج شدند و شورشی برعلیه مختار راه انداختند و نزدیک بود که مختار شکست بخورد. مختار ، نامهای به ابراهیم نوشت و ابراهیم سریعا خودش را به کوفه رساند و شورش را سرکوب کرد.
این سه نفر فرار کردند و به بصره رفتند. مختار به تعقیب آنها پرداخت.
شمر در این تعقیب و گریز ، کشته شد اما این شبث ملعون هزار چهره ، جان سالم به در برد و بعد به لشکر مصعب بن زبیر پیوست و دوباره به جنگ مختار امد و بر مختار فائق آمد و در جنگی که در سال ۶۷ هجری رخ داد ، مختار به شهادت رسید.
شبث که پیر شده بود سه سال بعد در سال ۷۰ به مرگ طبیعی به درک واصل شد و راهی دوزخ گردید.
این داستان شبث بن ربعی یکی از عبرتانگیزترین داستانهای تاریخ است و بنده در بحث نفاق که گاهی در کلاسهای تفسیر ، ارائه میدهم خیلی از شبث و برخی دیگر از منافقین ، اسم میبرم. گاهی به این نتیجه میرسم که تنها راه درمان آدم منافق ، حذف او را از اجتماع است. قبلا در همین کانال مطالبی در این زمینه عرض کردم و گفتم که نفاق ، یک بیماری است که درمان آن مثل بقیه بیماریهای روحی روانی ، بسیار سخت است و اگر کسی دچار این بیماری شد ، به سختی از آن خارج میشود. قرآن در رابطه با منافقین میفرماید
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
در دلِ آنان بیماریِ [سختی از نفاق] است، پس خدا به كیفرِ نفاقشان بر بیماریشان افزود، و آنان را به خاطر آنكه همواره دروغ میگفتند، عذابی دردناك است.
بقره - 10
به قول یکی از اساتید ، میفرمودند که ظهور امام زمان عج ، صرفا برای مبارزه با نفاق است. چرا که سفره جبهه باطل تا قبل از ظهور برچیده میشود و دیگر جبهه باطلی وجود ندارد که امام ، بخواهد با آن بجنگد. اما سفره نفاق باز است و تنها را درمان آن، اجرای عدالت به دست مبارک امام زمان عج است و در این رابطه ، استناد میکرد به دعای افتتاح که میفرماید:
اللهم إنا نرغب إليك في دولة كريمة تعز بها الإسلام وأهله وتذل بها النفاق وأهله .
خلاصه که جبهه نفاق الان هم بشدت فعال است و خصوصیت آن ایناستکه همیشه دستاوردها و پیروزیهای جبهه حق را به شکست تبدیل میکند. به قول یکی از دوستان میگفت اگر من جای لیبرالها و نئولیبرالهای خائن و منافق ، بودم چهار سال دیگه هم
مینشستم کنار تا یه دولت انقلابی شروع به ساخت و ساز کنه بعد میومدم مثل دهه نود همه ش رو می چابیدم به اسم خصوصی سازی!
خب انشالله تا فرداشب....
@tarikhbekhanim
👤
باسلام
خب ، بعد از ذکر زندگینامه ننگین دو تن از لشکریان عمرسعد ، به بقیه داستان کربلا میپردازیم.
عرض شد که امام بعد از نمازصبح ، در مقابل لشکر عمرسعد قرار گرفت و خطبه معروفی خواند. بعد از آن دو تن از یاران حسین ع ، در کنار امام قرار گرفتند و آنها هم خطبه خواندند و ضمن سرزنش کوفیان ، آنها را به یاری حسین ع فراخواندند. این دونفر ، یکی زهیربن قین بود و دیگر همان بُریر که قبلا ذکر او آمد.
بعد از خطبه این دونفر ، امام حسین ع چندبار فریاد هلمن ناصر ینصرنی ، سرداد و با این کار چند نفر از لشکر عمر سعد به امام ع ، لبیک گفتند و به او پیوستند و در رکاب او هم شهید شدند.
یکی از اینها یزید بن زیاد ، معروف به ابوالشعثاء بود که به همراه دونفر دیگر به سپاه امام پیوستند و دیگری ، حرّ بن یزید ریاحی که همراه با تعدادی از دوستانش به لشکر امام پیوست.
این حُر بن یزید ریاحی ، از فرماندهان لشکر عمرسعد و همان بود که جلو امام را گرفت و مانع از این شد که امام به راه خودش ادامه دهد و سپاه امام را به سمت کربلا منحرف کرد.
حرّ از همان ابتدا ، نسبت به امام حسین ع ، ادب و احترام بهجا آورد اما مجبور به اطاعت از امر عبیدالله بود. در نهایت ، این آقا با خطبه امام حسین ع ، تائب شد و به بهانه آب دادن اسبش ، از لشکر عمرسعد ، جداشد و نزد حسین ع آمده و اظهار ندامت کرد و اجازه خواست اولین نفری باشد که در دفاع از اهلبیت به شهادت میرسد.
حرّ ، آدم شجاع و جنگاوری بود و پس از اجازه گرفتن از امام حسین ع ، به سمت لشکر کوفه حمله کرد و در چند نوبت ، تعداد زیادی از کفار را راهی دوزخ کرد. گفته شده که حُر ۴۵ نفر از کوفیان را کشت تا اینکه او را از اسب پیاده کردند و جمعی از پیادهنظام لشکر کوفه ، او را احاطه کرده و به شهادت رساندند. رحمت خدا بر او باد. همراه با حر ، افراد دیگری از دوستان او هم به لشکر امام پیوستند که تعداد آنها را تا ۳۰ نفر هم گفتهاند. برخی گفتهاند که ، حُر ، اولین شهید کربلا نبود بلکه در اواسط روز ، در معیت زهیر بن قین به شهادت رسید. والله اعلم.
بعداز واقعه عاشورا ، افرادی از قبیلهء حر ، جسد او را به منطقه خودشان منتقل کرده و به خاک سپردند که الان در ۹ کیلومتری کربلا قرار دارد. به نقل دیگری ، قبر حر در کنار قبر بقیه شهدای کربلاست. از نسل حر ، بعدها چندین دانشمند ظهور کرد که یکی از آنها حمدالله مستوفی قزوینی ، مورخ معروف قرن ۸ و ۹ است. در لبنان هم از خاندان حُر ، زیاد داریم که معروفترین آنها، شیخ حر عاملی ، صاحب وسائلالشیعه است.
و اما ابوالشعثاء از قبیله کِنده بود و چند نقل در مورد پیوستن او به سپاه امام گفته شده. یکی اینکه ابوالشعثا در روز هفتم محرم که حُرّ ، امام را در کربلا متوقف کرد به امام پیوست. دیگر اینکه نقل شده ابوالشعثا از همان اول ، برای پیوستن به سپاه امام حسین ع از کوفه خارج شد و خودش را در لشکر عمرسعد ، جا زد تا به حسین ع بپیوندد.
و نقل آخر هم این استکه پس از فریاد هلمن ناصر امام حسین ع ، تحت تاثیر قرار گرفت و به امام پیوست.
ابوالشعثا ، تیرانداز ماهری بود و پس از اینکه امام به او اجازه جنگ داد ، در مقابل امام زانو زد و سپاه عمرسعد را به تیر بست. بعد از آنکه تیرهایش تمام شد ، شمشیر کشید و به سپاه عمرسعد حمله کرد و تعدادی را به درک واصل کرد. نقل شده که ابوالشعثا جمعا حدود ۳۰ نفر از لشکر کفر را به دوزخ فرستاد. بعد از آن، سپاه عمرسعد ، او را پیاده کرده و اسبش را پی کردند و سپس بر سر او ریخته و او را آسمانی نمودند. رحمت خدا براو باد.
و اما آن دو نفری که با ابوالشعثا آمده بودند ، نقل شده که اینها از خوارج بوده و برای جنگ با حسین ع به لشکر عمرسعد پیوسته بودند. اما با سخنرانی امام ، تحت تاثیر قرار گرفته و به سپاه امام پیوستند و در نهایت شهید و عاقبت به خیر شدند.
بعد از خطبه امام حسین ع ، حالا با احتساب اینکه ، حر ، اولین شهید نبوده ، عمر سعد دستور حمله داد و لشکریانش ، اهلبیت را تیرباران کردند و در این عملیات که مرحله اول حمله نامیده میشود حدود ۵۰ نفر از یاران امام به شهادت رسیدند. بعد از آن ، جنگ تن به تن شروع شد که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim