خلاصه ، زیاد خیلی تلاش کرد و تا حدودی هم موفق بود اما اغلب مردم کوفه ، بعدها با یزید بیعت نکردند و جریان دعوت از امام حسین ع و عاشورا را رقم زدند.
برای مردم مکه و مدینه ، معاویه خودش بلند شد و به این دوتا شهر آمد و با بزرگان آنها ملاقات کرد و حالا با زور یا با زبان چرب و نرم و فریب ، از آنها برای یزید بیعت گرفت.
یکی از کسانی که به معاویه اعتراض کرد که چرا میخواهی اینکار را بکنی ، عایشه بود که هنوز زنده بود و اعمال نظر میکرد.
عایشه به معاویه گفت که تو خودت یزید را میشناسی که به انواع فسق و فجور آلوده است و لیاقت جانشینی پیامبر را ندارد. چرا میخواهی اینکار را بکنی؟
معاویه گفت که ای عایشه ، قضا و قدر براین قرار گرفته که یزید ، خلیفه شود و خیلی از صحابه با او بیعت کردهاند و لذا تو نباید با اینکار مخالفت کنی که مخالفت تو ، مخالفت با قضا و قدر الهی است.
جالب است که عایشه ساکت شد. یعنی به همین راحتی و با یک دلیل چرت و مسخره ، مجاب شد. اما آن روز که علی ع میخواست خلیفه بشود ، آسمان و زمین را به هم دوخت و ایمانش را فروخت و بر روی علی ع شمشیر کشید.
دلیلی که معاویه برای مردم میآورد به همین میزان ، سطحی و مسخره بود. آدم یاد دلیلی میافتد که آمریکا برای حمله به سوریه به سازمان ملل ارائه داد که عکس نقاشی یک کامیون را نشان دادند و گفتند در این کامیون مواد شیمیایی برای ساخت بمب شیمیایی حمل میشود و جالب است که سازمان ملل ، مجاب شد و دستور تحریم سوریه و مجوز حمله به آن را به آمریکا داد. به همین برکت قسم.
بنده خودم قول اول را قبول دارم و داستان تشویق معاویه توسط مغیره را رد میکنم. چرا که اغلب منابع تاریخی ، تاریخ مرگ مغیره را سال ۵۰ نوشتهاند که خیلی قبلتر از این داستانهاست که تاحالا عرض کردم.
معاویه که قبلا گفتم ، دیابت داشت و مشکلات زیادی ناشی از دیابت گریبانگیر او بود سال ۶۰ به درک واصل شد و در این سال ۷۷ سال سن داشت.
داستانهای بعد از معاویه انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که معاویه لع در رجب سال ۶۰ هجری راهی دوزخ شد. معاویه فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار بود که در دشمنی با اسلام ، لحظهای تردید نداشتند.
در جریان فتح مکه توسط لشکر اسلام ، شب قبل از ورود پیامبر به مکه ، ابوسفیان مجبور به تسلیم شد و مسلمان گردید. فرزندانش به همراه هند به طائف فرار کردند و ایمان نیاوردند. ابوسفیان در مکه ماند و خانهاش به دستور پیامبر ص یکی از امانخانهها شد و پیامبر فرمود هرکس به خانه ابوسفیان پناه بیاورد در امان است. چرا که در آن موقع این ملعون ، رئیس قریش بود.
ابوسفیان چند فرزند پسر داشت که یزید بن ابیسفیان و معاویه از بقیه مشهورتر بودند. اینها به طائف فرار کردند و وقتی که حدود یکسال بعد تمام مردم حجاز از جمله اهالی طائف هم مسلمان شدند اینها هم مسلمان شدند.
یزید بزرگتر بود و بعد از شهادت پیامبر اسلام ، ابوبکر ، لشکری را عازم فتح شام کرد که یزید بن ابوسفیان و معاویه لع هم در معیت آنها رفتند. نقل شده که خود ابوسفیان هم به این جنگ رفت و یکی از چشمان خود را از دست داد. ابوسفیان قبلا در جاهلیت یک چشم خود را از دست داده بود و به اصطلاح ، اَعور شده بود و در این جنگ کاملا کور شد و به اصطلاح ، اعمی شد.
اسم یکی از این جنگها، جنگ یرموک بود که در اثنای آن ، سپاه اسلام دچار طاعون شد و یزید که فرمانده سپاه بود ، طاعون گرفت و مُرد.
معاویه جانشین او شد و فتح قسمتی از شام و فلسطین بدست او صورت گرفت. حاکمان قبلی شام و فلسطین که از طرف روم شرقی حکومت میکردند ، در نهایت نخوت و رفاه و درون کاخها بودند و لذا معاویه هم همین سیره را ادامه داد و در کاخهای وسیع و با تجهیزات کامل اقامت کرد و روش شاهان را پیش گرفت.
این آقا به شرحی که قبلا عرض شد خلیفه پیامبر گردید و پس از آن برای پسرش یزید از مردم شام و عراق و حجاز ، بیعت گرفت. این کار خلاف تعهدی بود که در صلحنامه امام حسن ع داده بود. امام حسین ع واکنش نشان داد. سخنرانی کرد . روشنگری کرد. حق امام حسین ع بود که بعد از فوت این ملعون ، خلیفه شود. علاوه بر این دستور اسلام هم بود که خلافت متعلق به علی ع و اولادش باشد. عقل هم همین را میگفت که افضل مردم در زمینه علم و دانش و شجاعت و فصاحت و تقوا و ...باید خلیفه شود .
اما متاسفانه این مسئله فقط برای امام حسین و اندکی از یارانش اهمیت داشت. مردم مکه و مدینه که هیچ کاری با این مسائل نداشتند. هرکس خلیفه میشد با او همراهی میکردند. مردم عراق هم مشتی مذبذب و ترسو و پیمان شکن.
هرچه امام ع ، روشنگری کرد فایده نداشت تااینکه بالاخره پیک شام به مدینه آمد و در دارالاماره مدینه اعلام کرد که معاویه به درک واصل شده و یزید جانشین او شده و حالا هر کس که قبلا با یزید بیعت نکرده باید بیعت کند. مخصوصا بزرگانی مثل عبدالله بن عمر ، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی ع.
حاکم مدینه ، ولید بن عُتبه بود که برادرزاده معاویه حساب میشد. یعنی معاویه یک برادر کوچکتر بنام عتبه داشت که این ولید پسر او بود. معاویه در نیمه رجب فوت کرد و خبر فوت او در ۲۵ رجب به مدینه رسید. همان شب ، ولید بن عتبه این سه نفر را به دارالاماره احضار کرد. عبدالله بن زبیر دانست که خبری شده و اصلا به دارالاماره نیامد و فرار کرد و به مکه رفت. این همان عبدالله بن زبیر ، پسر زبیر است که خیلی در انحراف پدرش نقش داشت و دشمن سرسخت علی ع بود و از اول هم تنش برای خلافت میخارید و بعدها هم در مکه ، خلافت تشکیل داد و برادرش را به جنگ مختار فرستاد و شد قاتل مختار.
عبدالله بن عمر به دارالاماره رفت و با ولید بن عتبه صحبت کرد. در نهایت گفت من مشکلی با خلافت یزید ندارم ولی هروقت همه مردم مدینه بیعت کردند ، من هم بیعت میکنم که البته بعدها بیعت کرد.
این عبدالله بن عمر که پسر عمر بود یک آدم زاهد مسلک و اهل عبادت و بسیار محتاط و البته خیلی اهل توجیه بود. هر کار خلافی که میخواست انجام دهد یک جوری با تمسک به روایات پیامبر ، توجیه میکرد. یکی از چیزهایی که علمای اهل سنت از این آقا یاد گرفتهاند همین است.
عبدالله بن عمر با علی ع هم بیعت نکرد و گفت که از پیامبر خبری در این رابطه به من نرسیده. در حالیکه با سه خلیفه قبلی بیعت کرده بود. ای ملعون یعنی پیامبر پیش تو آمده و به تو فرموده که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت بکن ولی نگفته با علی ع بیعت کن؟ پس در غدیر خم کدام گوری بودی؟
همین آقا بعدا با یزید هم بیعت کرد. یعنی پیامبر به او فرموده بود که با یزید بیعت کن؟
مگر نمیگفتی که هرکس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده؟ پس در آن دوره که علی ع خلیفه بود و تو با او بیعت نکرده بودی ، امام زمانت که بود؟
خلاصه ، عبدالله بن عمر هم از دارالاماره خارج شد.
امام حسین ع با دفعالوقت و اندکی تاخیر به دارالاماره رفت که انشالله داستان آن را فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که ولید بن عتبه کسی را نزد امام حسین ع فرستاد و ایشان را به دارالاماره، احضار کرد . امام با کمی تاخیر و به قولی فرداشب به دارالاماره رفت. از آنجا که خبر مرگ معاویه ، پخش شده بود ، امام حدس میزد که احضار او برای بیعت با یزید است و از آنجا که قصد بیعت با یزید را نداشت ، عدهای از بنیهاشم را فراخوان کرد و با آنها به دارالاماره رفت و فرمود که شما در پشت درب دارالاماره باشید. اگر خطری متوجه من شد و فریاد کردم ، شما برای دفاع به درون دارالاماره حمله کنید.
این مسئله نشان میدهد که امام از اول قصد درگیری داشته و خود را برای جنگ احتمالی و شروع قیام از همین مدینه آماده کرده بود. چرا که امام به هیچ عنوان ، قصد بیعت نداشت و بیعت با کسی مثل یزید را حرام مطلق میدانست. اینکه آیا امام حسین ع و برادرشان امام حسن ع ، قبلا و در جریان صلح با معاویه ، با معاویه بیعت کرده بودند یا نه ، این محل اختلاف است و اغلب مورخین معتقدند که نه معاویه از آنها بیعت خواست و نه آنها بیعت کردند.
اما حالا یزید گیر داده بود که الّا و بلّا این سه نفر یعنی عبداللهبن عمر و عبداللهبن زبیر و حسینبن علی ع باید بیعت کنند وگرنه کشته میشوند.
بنیهاشم در معیت امام حسین ع به دارالاماره آمدند. امام به داخل ساختمان رفت و با ولیدبن عتبه ملاقات نمود. در این موقع ، مروان بن حکم هم در کنار ولید بود.
این مروان همان داماد عثمان بود که گفتیم تمام فتنههای عالم از گور این آقا برمیخواست. هم فتنه قتل عثمان ، هم جنگ جمل و هم جنگ صفین به دستور معاویه و تحتنظر این آقا بود. این ملعون ، در زمان پیامبر ، طرید پیامبر بود. یعنی پیامبر او را طرد کرد و همراه با پدرش ، حَکَمبن ابیالعاص ، آنها را تبعید کرد. بسکه هیز و چشمپلشت بودند.
ابوبکر و عمر هم در زمان خلافتشان ، نگذاشتند اینها به مدینه بیایند. بعد که عثمان خلیفه شد ، چونکه از اقوام عثمان بود ، به مدینه احضار شد و عثمان دخترش را هم به مروان داد و همهکاره دستگاه خلافت شد.
این مروان در زمان امام حسین ع پیرمرد شده بود اما خباثت و نکبت وجودیاش سرجای خودش بود. بعدها هم بعد از مرگ یزید ، معاویه دوم را به قتل رسانید و خودش خلیفه شد و یکسال خلیفه بود و شد پایهگذار خلافت اموی از شاخه مروانی و بعد از یک سال هم سقط شد و پسرش عبدالملک به خلافت رسید.
یعنی این مروان ، آخرت خود را فروخت و تا ابد ، ساکن در آتش دوزخ شد برای اینکه فقط یک سال خلیفه باشد. چقدر انسان باید احمق باشد که برای یکسال خلیفه بودن یا چهار سال نماینده مجلس بودن یا چندسال مدیر و مسئول بودن ، دست به هر گناهی بزند و آخرت خود را برای ابد بفروشد.
القصه ، ولید بن عتبه ، جریان مرگ معاویه را برای امام حسین ع گفت و از امام خواست که با خلیفه بعدی که یزید باشد بیعت کند.
به نقلی ، امام اول تسویف کرد و فرمود شخصی مثل من نباید در خفا و دور از چشم مردم بیعت کند . بگذار برای فرداصبح تا در مسجد و در حضور همه مردم بیعت کنم.
ولید قبول کرد و امام را مرخص نمود. مروان بن حکم به ولید اعتراض کرد که نگذار ، حسین بن علی از دارالاماره خارج شود و او را به قتل برسان . در غیر اینصورت ، مرغ برای همیشه از قفس خواهد پرید.
امام حسین ع برخورد تندی با مروان کرد و در همانجا فرمود که شخصی همچون من به هیچ عنوان با یزید بیعت نخواهد کرد هرچه میخواهید بکنید. ولید ، حرف مروان را نپذیرفت و امام از دارالاماره خارج شد و فرداصبح هم برای بیعت به مسجد نرفت.
بنده خودم این روایت را که امام فرموده باشد ، تا صبح به من فرصت بده ، قبول ندارم. هم با شان و مقام امام تناسب ندارد و هم اینکه امام ، قصد نداشت که به هیچ عنوان بیعت کند و لذا چرا باید چنین قولی بدهد. مضافا بر اینکه نمیتوان آن را حمل بر توریه نمود.
من معتقدم جملاتی که امام به مروان فرموده ، فصلالخطاب بوده و حرف امام از اول همین بوده و بیان صریح و تهدیدآمیز امام باعث شد که ولید کوتاه بیاید و اجازه بدهد که امام از دارالاماره خارج شود.
امام حدود سه روز در مدینه بود و پس از آن به مکه مهاجرت کرد. در همین سه روز که امام مقدمات هجرت را فراهم میکرد باز هم مروان با امام ملاقات و او را تشویق به بیعت با یزید کرد که امام باز هم جواب تندی به او داد.
عبدالله بن عمر هم با امام ملاقات کرد و با یک رفتار حقبهجانب از امام خواست که با یزید بیعت کند و در صفوف مسلمین تفرقه نیندازد.
تمام حرف این آقا در طول عمرش همین بود که بین مسلمانان تفرقه نیفتد. یعنی حاضر بود زیر بار هر دئانتی برود و هر ظلم و ستمی را بپذیرد و در جامعه هزار خلاف رخ بدهد ولی بین مسلمانان اختلاف نیفتد. هنوز هم حرف اهل سنت همین است که با حاکم در نیفتید. هرکس حاکم شد از او حمایت کنید ولو اینکه ظالم باشد. فاسق باشد ، فاسد باشد. زنباز باشد . عرقخور باشد. فقط برای اینکه بین مسلمانان تفرقه نیفتد.
ای مردهشوی این وحدت را ببرند که به قیمت فاسد شدن و انحراف جامعه تمام میشود.
این عبدالله بن عمر که حالا خودش با یزید بیعت کرده بود بعدا در مکه هم خدمت امام حسین ع رسید و باز هم همان حرفهای تکراری. انگار که این آقا صلاح جامعه و دین و اسلام و امام حسین ع را بهتر از خود امام میفهمد.
خلاصه اینکه امام حسین ع در ۲۸ رجب از مدینه راهی مکه شد و در سوم شعبان که مصادف با روز تولد ایشان بود وارد مکه شد که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که امام حسین ع وارد شهر مکه شد و در جایی به نام شعب علی ع ، ساکن گردید و بعد از مدتی به خانه عبدالله بن عباس رفت و در آنجا ساکن شد. ساکنان مکه و زائران بیت الله الحرام با شنیدن خبر ورود امام ع به مکه ، بسیار شادمان شدند. مردم، صبح و شام، نزد حضرت در رفت و آمد بودند و این بر عبدالله بن زبیر، خیلی سخت بود. چرا که این آقا امید داشت که مردم مکه با او بیعت کنند. لیکن آنچه را که در دل داشت، برای امام ع آشکار نمیکرد.
ممکن است سوال شود که چرا عبدالله بن زبیر به دنبال بیعت مردم مکه بود ولی امام حسین ع این کار را نکرد و به دنبال گرفتن بیعت نرفت؟
جواب این استکه همان عبدالله بن زبیر هم اشتباه میکرد و اگر حرف از بیعت میزد، مردم بااو بیعت نمیکردند.
آن روزی که مردم مکه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند ، بعد از واقعه عاشورا بود و مردم مکه آماده قیام بودند و عبدالله خودش را خونخواه حسین ع نشان داد . مضافا براینکه بیعت مردم مکه برای خلیفه شدن عبدالله خیلی هم موثر نبود و یزید لشکری را برای دفع عبدالله فرستاد و عبدالله داشت شکست میخورد که خبر مرگ یزید آمد و اگر یزید نمرده بود بعید بود که عبدالله به هدف خودش برسد.
علاوه بر این ، قبلا چندبار عرض کردم که مردم مکه و مدینه ، میانه خوبی با خاندان پیامبر نداشتند و آن مردمی که اطراف امام را میگرفتند اهالی مکه نبودند بلکه کاروانهای گذری و یا بهجا آورندگان عمره بودند که مرتب از مکه عبور میکردند و به ملاقات امام هم میآمدند.
خلاصه اینکه در مدت ۴ ماه که امام حسین در مکه بود عبدالله نیز مثل دیگر مردم با امام ع رفت و آمد داشت در نماز ایشان شرکت میکرد. نزد حضرت مینشست و به سخنان ایشان گوش فرا میداد. ولی با این همه، میدانست که تا امام حسین ع در مکه هست، کسی با او بیعت نمیکند؛ زیرا جایگاه امام حسین (علیهالسّلام) در نزد مردمان مکه، بسیار بالاتر از جایگاه پسر زبیر بود.
امام حسین ع مرتب با مردم مکه و کاروانها و عمرهگذاران صحبت میکرد و آنها را از پیمانشکنی معاویه لع و خلافت یزید آگاه میکرد و خطرات انحراف اسلام را برای آنها بازگو میکرد اما مردم فقط میشنیدند و تصدیق میکردند و به شهرها و خانههای خود میرفتند.
امام ع در مسجدالحرام ، نماز جماعت راه انداخت و خطبه میخواند و مردم را بر یزید آگاه میکرد. مردم در این نمازها شرکت میکردند. امام را هم خیلی دوست داشتند اما حاضر به بیعت و کمک به امام نبودند. این مصلحتطلبی ها هنوز هم در بین اهل سنت هست. ائمه ما را خیلی دوست دارند. مدعی محبت اهلبیت هم هستند اما حاضر به یاری آنها نیستند. یکی از اختصاصات شیعه همین است که برای یاری ائمه ، قیام میکند و شمشیر میکشد و فرمان امام را همچون فرمان پیامبر میداند و هنوز هم همینطور است.
تنها کسانی که به امام قول بیعت و همکاری دادند اهالی کوفه و تا حدودی هم بصره بودند.
اینها اخبار مکه را به شهرهای خود بردند و مردم کوفه و بصره را از سخنان امام حسین ع آگاه کردند. مردم کوفه و بصره شروع به ارسال نامه برای امام حسین ع کردند. اما امام همه این نامهها را با تردید پیگیری میکرد. چراکه رفتار این مردم با پدر و برادرش را دیده بود و از پیمانشکنی آنها آگاهی کامل داشت.
عمروبن سعید ، والی مکه ، شرح وقایع را برای یزید نوشت و توضیح داد که با توجه به شرایط خاص مکه و وجود عمرهگذاران و نزدیکی به ایام حج تمتع ، قادر به جلوگیری از جلسات امام نیست.
یزید در ابتدا شروع به نامهنگاری برای بزرگان مکه و خصوصا بزرگان بنیهاشم کرد و از آنها خواست که از کارهای امام حسین ع جلوگیری کنند و از اطراف او پراکنده بشوند.
یکی از این نامهها برای ابنعباس بود که ابن عباس این نامه را به امام نشان داد.
امام نامه تندی برای یزید نوشت و در ضمن آن ، استناد کرد به آیه ۴۱ سوره یونس که میفرماید
وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ ۖ أَنْتُمْ بَرِيٓئُونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيٓءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ
و اگر تو را تكذیب كردند [تا آنجا كه از ایمان آوردنشان ناامید شدی] بگو: عمل من برای من وعمل شما برای شماست، شما از آنچه من انجام میدهم بیزارید و من از آنچه شما انجام میدهید بیزارم.
یونس - 41
یعنی امام میخواست بگوید که برو هرکاری میخواهی بکن. خوشت بیاید یا نیاید. من کار خودم را میکنم تو هم کار خودت را بکن.
در ضمن این کارها بالاخره ، امام ، جواب مردم کوفه و بصره را داد و چند نامه برای آنها نوشت در حالیکه در ابتدا نمیخواست که چنین کند و از پیمانشکنیهای آنها خبر داشت.
امام در یکی از این نامهها نوشت :
گفته بیشترتان این بود که امام نداریم بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند . اینک من برادر و پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال و کار و رای شما به من بنویسد. اگر نوشت که رای جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام به زودی پیش شما میآیم ان شاء الله؛ به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف پیش گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند والسلام.
امام این نامه را به پسرعمویش ، مسلم بن عقیل داد تا به کوفه ببرد.
چیزی شبیه به این هم برای مردم بصره فرستاده شد.
نامههای رد و بدل شده زیاد هستند و شرح آنها انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که امام حسین ع چندین نامه دریافت کرد و چندین نامه هم ارسال نمود.
تعداد نامههایی که از کوفه و بصره برای امام ارسال شد را از ۵۰ نامه تا ۱۲ هزار نامه ذکر کردهاند. علت این اختلاف زیاد آن استکه اغلب این نامهها ، جمعی بوده یعنی مثلا یک نامه را ۲۰۰ نفر امضا کرده بودند و لذا ان را ۲۰۰ نامه حساب کردهاند. برخی منابع تاریخی هم ، سفت و سخت بر عدد ۱۲ هزار پافشاری دارند و معتقدند واقعا تعداد آنها ۱۲۰۰۰ یا بیشتر بوده که البته برای ادعای خود دلایلی هم دارند. والله اعلم.
اولین نامه را که به امضای چندنفر رسیده بود ، عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال تمیمی آوردند. دو روز بعد تعداد زیادی نامه که هر کدام به امضای چند نفر بود را قیس بن مسهر صیداوی و دونفر دیگر آوردند.
دو روز بعد نامههای دیگر و همینطور نامه پشت نامه.
متن اغلب اینها ، این بود که ما منتظر تو هستیم که بیایی و ما را متحد سازی و ما تو را کمک کنیم تا نعمان بن بشیر ، حاکم کوفه را بیرون کنیم . باغها و میوهها رسیده و آنها را چیدهایم و انبارها پر است و کار دیگری نداریم جز انتظار تو. و بیا تا با کمک تو بر علیه یزید شورش کنیم و بشتاب و بشتاب و بشتاب و...
امام در ابتدا کمی تامل کرد و در جواب دادن عجله ننمود و بعد از آن نامهای برای کوفیان نوشت و به مسلم بن عقیل داد و سه نفر از همان پیکهایی که از کوفه آمده بودند را به همراه مسلم به کوفه برگرداند.
نامههای بصره زیاد نبود و بصرویها شیعیان خالصی نبودند و در بین آنها عثمانی مذهب هم زیاد بود . علاوه بر اینکه حاکم بصره آدم تندخو و ستمگری چون عبیداللهبن زیاد بود که اولین پیک امام حسین ع را گردن زد و مصلوب نمود.
خیلی از کسانی که چه از کوفه و چه از بصره به امام نامه نوشته بودند ، در قدیم از دشمنان علی ع بودند و یا از دوستان علی ع که بعدها خیانت کردند و علی ع آنها را طرد کرده بود. اینکه حالا چه شده که اینها نامه نوشتند برمیگردد به شخصیت کثیف یزید. یعنی بقدری آش شور شده بود که اینها هم به فکر افتادند که اقدامی بکنند. برخی هم مثل شبث بن ربعی ، از اول منافق بودند و یک روز در میان تغییر رنگ میدادند. این آقا از همان زمان پیامبر منافق بود و چند بار مرتد شد و دوباره مسلمان شد و حالا هم که پیر شده بود دست از نفاق برنمیداشت.
امام حسین به همین دلیل ، جواب نامهها را با تامل و تانی داد و در نهایت به کلیّت مسئله نظر میکرد و میدید که در بین نویسندگان نامه، افراد برجستهای مثل حبیب بن مظاهر و مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد هم هستند که نباید آنها را بیجواب گذاشت.
خلاصه اینکه امام ع ، مسلم را به همراه چند نفر به کوفه فرستاد و نامه خود را به آنها داد تا ببرند. چند نامه هم برای بزرگان بصره نوشت و به یکی از غلامان خود بنام سلیمان بن رزین داد تا به بصره ببرد. در بصره ، یکی از نامهها خطاب به منذربن جارود بود که پدرزن عبیداللهبن زیاد است. این منذربن جارود خودش آدم خوبی بود اما ، دخترش که به عبیدالله داده بود ، باعث شد که نامه به دست عبیدالله بیفتد و سلیمان دستگیر بشود.
سلیمان را سریعا محاکمه کردند و دستور اعدام او توسط عبیدالله صادر شد و این شد اولین شهید واقعه کربلا که در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید.
شرح قصههای کوفه و بصره مرتب به یزید گزارش میشد و یزید برای کنترل اوضاع کوفه، با مشورت سرجون مسیحی ، عبیدالله بن زیاد را با حفظ سمت ، حاکم کوفه کرد.
عبیدالله بلافاصله برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرارداد و با ده نفر از بزرگان بصره از جمله همین پدرزنش که منذربن جارود باشد راهی کوفه شد. یکی دیگر از همراهان عبیدالله ، شریک بن اعور بود که هم از شیعیان خاص بود و هم از دوستان عبیدالله. راجع به او بعدا کامل توضیح خواهیم داد.
مورخین معتقدند که عبیدالله افراد مشهوری از شیعیان را دور خودش جمع کرده بود تا بتواند شیعیان دیگر را بهتر کنترل کند.
خب حالا از آنطرف ، بشنویم از مسلم بن عقیل.
مسلم با افرادی که عرض شد و به همراه دو راهنما ، در ۱۵ رمضان سال ۶۰ عازم کوفه شد. علت وجود راهنما آن بود که مسلم نمیخواست با کاروانها برود بلکه از بیراهه و با سرعت میخواست که به کوفه برسد. در بین راه گرفتار برخی طوفانها و تشنگیها شده و تعدادی از یارانش را از دست داد تااینکه بالاخره به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابیعبیده ثقفی ساکن شد. این همان مختار است که با زندگی او کاملا آشنا هستید.
مختاردر جوانی آدم مذبذبی بود. اما به ملاحظه مقام پدر و مخصوصا عمویش که از شیعیان خاص بود و همچنین بهخاطر ثروتی که داشت و مورد احترام کوفیان بود و علاوه بر این بغض و کینه شدیدی که نسبت به بنیامیه داشت ، در نهایت ، سعادتمند شد و قیامی به پا کرد که نام او را در تاریخ جاودانه نمود.
شیعیان کوفه دسته دسته در خانه مختار به دیدار مسلم میآمدند و مسلم از آنها برای امام حسین ع بیعت میگرفت تا اینکه ۱۸ هزار نفر بیعت کردند و قول یاری دادند.
از آن سو هواداران بنياميه و طرفداران يزيد بن معاويه، همانند عبدالله بن مسلم حضرمي، عماره بن عقبه و عمر بن سعد كه از صاحب نفوذان كوفه بودند، براي يزيد بن معاويه نامههايي به شام ارسال كرده و او را از وضعيت كوفه و بيعت شيعيان با مسلم بن عقيل علیهالسلام آگاه نمودند و از وي درخواست كردند كه به جاي نعمان بن بشير، عامل وي در كوفه كه با قيام مسلم بن عقيل علیهالسلام برخورد جدي نميكند، شخص ديگری بفرستد كه داراي عزمی قوی و ارادهای راسخ باشد و در برخورد با مخالفان حكومت، شدت و خشونت به خرج دهد.
این بود که یزید ، عبیداللهبن زیاد را با حفظ سمت راهی کوفه کرد که شرح آن گذشت.
عبیدالله با هیئت همراه به کوفه آمد که قصه آن را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که عبیدالله بن زیاد با یک هیئت حدود ۱۰ نفر ، بیسروصدا و ناشناس ، با سرعت از بصره عازم کوفه شد تا نامه یزید را به نعمان بن بشیر ، حاکم کوفه برساند و نعمان را عزل و خودش با حفظ سمت ، حاکم کوفه هم بشود.
چند نکته در این رابطه ضروری است.
کشور ایران در آن دوره شامل چند استان بود که یکی از آنها آذربایجان بوده و کل مناطق شمالغرب را دربرمیگرفته. این استان حاکم جداگانه داشته.
یکی استان خراسان قدیم بوده که قبلا عرض شد که خیلی بزرگتر از خراسان امروزی بوده و شامل کل خراسان امروزی و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و قسمتی از ترکمنستان امروزی میشده. این هم حاکم جدا داشته.
بعضی اوقات ولایت سیستان هم حاکم جدا داشته.
بیشتر منطقه طبرستان که سواحل خزر باشد، در آن موقع هنوز فتح نشده بود.
خب حالا میماند وسط ایران که به آن منطقه عراق عجم میگفتند. عراق عجم که الان از آن، اراک باقی مانده و فامیلهای عراقی و اراکی ، همه مال اینجا هستند خودش زیر نظر عراق عرب اداره میشده.
اگر از وسط عراق عجم یک خط عرضی بکشید ، شمال این منطقه، زیر نظر کوفه اداره میشده و جنوب این منطقه زیر نظر بصره بوده.
و لذا حاکم کوفه ، حاکم نصفه شمالی عراق عجم هم بوده. مثل قزوین ، ری ، قم ، کرمانشاهان (قرهمیسین) ایلام ، همدان ، بعضی اوقات اصفهان و....
و حاکم بصره ، حاکم نصفه جنوبی عراق عجم هم بوده . مثل فارس ، کرمان ، بوشهر و سواحل خلیج فارس ، بحرین و جزایر خلیج فارس ، آبادان ،اهواز، گاهی اوقات اصفهان و...
این تقسیم بندی را حتما یادبگیرند که بعدها هم خیلی بکار میاید.
در ضمن اینها متغیر بوده و در طول زمان و در حکومتهای مختلف تغییر میکرده.
پس وقتی میگوییم حکومت کوفه ، منظور حکمرانی بر قسمت بزرگی از سرزمین اسلامی در آن روز بوده است.
وقتی عبیدالله ، حاکم کوفه و بصره شد یعنی بر کل عراق عجم هم حاکم شد و لذا این یک پست بسیار مهمی بود که یزید به او داد.
نکته بعدی در مورد این نعمان بن بشیر است. این آقا یکی از معدود ، صحابی پیامبر بود که در خدمت معاویه قرار داشت .
پدرش بشیر بن سعد از انصار خزرجی بود و خودش در جوانی به پیامبر ایمان آورد و بعد جزو اولین کسانی بود که در سقیفه با ابوبکر بیعت کرد و در جریان قتل عثمان ، از طرفداران عثمان بود و همان کسی بود که پیراهن خونآلود عثمان را به شام برد و به معاویه داد تا آن را علم کند.
بعد هم در اواخر عمر مبارک علی ع ، از طرف معاویه چندبار بر قلمرو علی ع تازید و شبیخون زد و قتل و غارت انجام داد.
بعد از صلح معاویه و امام حسن ع هم این آقا شد حاکم کوفه و تا زمان یزید حاکم کوفه بود.
دختر نعمان بن بشیر ، بهنام عُمره ، یکی از زنان شیعه اصیل و از طرفداران سرسخت اهلبیت و یکی از همسران مختار بود که در سال ۶۷ به دست مصعب بن زبیر ، شهید شد.
وقتی معاویه فوت کرد ، مردم کوفه ، شروع کردند از نعمان ، سرپیچی کردن و در نمازهای او شرکت نمیکردند و زکات و مالیات هم نمیدادند و با ورود مسلم به کوفه بر علیه نعمان شورش کردند و نعمان ،در اداره امور کوفه ناتوان شد. اینجا بود که یزید ، عبیدالله را به جای او فرستاد.
خب ، نکته سوم هم اینکه ، قبلا گفتیم زیادبن ابیه ، پدرش مشخص نبود. و لذا به او میگفتند زیاد پسر پدرش(زیاد بن ابیه). معاویه اعلام کرد که او پسر ابوسفیان است و برادر من. و لذا از آن به بعد به او گفتند که زیاد بن ابوسفیان. و اینکار خلاف قوانین اسلام است.
همین عبیدالله هم که پسر زیاد بود و به ابنزیاد معروف شده ، چون بعد از اسلام و در سال ۲۸ هجری متولد شد ، حکم زنازاده داشت . چرا که حاصل زیادبن ابیه با زنی بنام مرجانه بود که در عقد زیاد نبود و لذا در زیارت عاشورا از او بعنوان مادرش ، ابن مرجانه یاد میشود.
القصه، ابن زیاد قبل از ورود به کوفه ، عدهای را به کوفه فرستاد و چو انداختند که امام حسین ع ، نزدیک کوفه است.
وقتی ابن زیاد ، شبهنگام به دروازه کوفه رسید ، عوامل نعمان ، به گمان اینکه حسین ع آمده ، دروازه را بستند تا ابنزیاد وارد نشود. ابنزیاد همانجا نعمان را فراخواند و خودش را معرفی کرد و حکم یزید را خواند و نعمان برکنار شد و عبیدالله ، تا صبح نگذاشت که مردم بفهمند که امام حسین ع نبوده .
صبح با کبکبه و دبدبه و روی پوشیده ، راهی خیابانها و کوچههای کوفه شد و مردم به گمان اینکه امام حسین ع است بشدت از او استقبال کردند. تا به میدان اصلی کوفه رسید. در آنجا نقاب از صورت خودش برداشت و خودش را معرفی کرد و مردم را شدیدا تهدید نمود.
شرح ماوقع انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عبیدالله به محض ورود به کوفه و استقرار در دارالاماره ، شروع به تلاش برای یافتن مسلم کرده بود. گفتیم که مسلم در بدو ورود به کوفه یعنی ۵ شوال سال ۶۰ ، در خانه مختار جایگیر شده بود و در ۱۱ ذیالقعده نامه به امام ع نوشت که به کوفه بیاید. عبیدالله ، پیگیر مسلم شد و مسلم از خانه مختار نقل مکان کرد و به خانه هانیبن عروه رفت و در آنجا ساکن شد. شیعیان باز هم کم و بیش پیش او میرفتند اما با احتیاط بیشتر.
هنوز کوفه در اختیار مسلم و طرفدارانش بود و عبیدالله به اصطلاح خودمان ، هنوز روی سگ خودش را نشان نداده بود.
عبیدالله که دید اینطور نمیشود، ابتدا سران قبائل را دعوت کرد و از آنها تعهد گرفت که نگذارند کسی با مسلم بیعت کند. سپس اسامی بیعت کنندگان با مسلم را از آنها خواست و بعد هم به مسجد کوفه رفت و سخنرانی تندی کرد و تهدید به قتل و شکنجه بیگناه و باگناه. ثابت بشود یا نشود.
گفتیم که عبیدالله وقتی از بصره به کوفه آمد چندنفر از بزرگان بصره را هم با خود به کوفه آورد. یکی از اینها شریک بن اعوَر است که از شیعیان خاص بوده و البته با عبیدالله هم سابقه دوستی داشت. شریک در بین راه خیلی تلاش کرد که عبیدالله وارد کوفه نشود و چندبار خودش را از کاروان عبیدالله عقب انداخت و به مریضی زد اما عبیدالله باسرعت خودش را به کوفه رساند.
شریک ، تا وارد کوفه شد، به خانه هانی بن عروه ، یکی از شیعیان و بزرگان کوفه رفت و در آنجا اقامت کرد و بعد مسلم هم به آنجا آمد و در آنجا پنهان شد.
این دو نفر ، یعنی شریک و هانی، هردو از بزرگان بصره وکوفه و شیعه و البته دوست قدیمی عبیدالله بودند. وقتی سخنان و تهدیدات عبیدالله در کوفه ، پخش شد ، این سه نفر ، نقشه ریختند که عبیدالله را به خانه هانی بکشانند و به قتل برسانند. این پیشنهاد از طرف شریک بود. شریک بن اعور در خانه هانی اندکی بیمار شد اما به اصطلاح تمارض کرد و آوازه بیماریاش به گوش عبیدالله رسید.
عبیدالله که با میزبان و مهمان دوست بود به خانه هانی رفت برای ملاقات شریک.
قرار شد مسلم در پشت پرده بماند و وقتی شریک اسم رمز را به زبان آورد ، مسلم از پشت پرده بیرون بیاید و کار عبیدالله بن زیاد را یکسره کند.
اگر این اتفاق میافتاد، به اعتقاد اغلب مورخین ، مسیر تاریخ عوض میشد. برخی دیگر از مورخین هستند که به آنها مورخین جامعنگر میگوییم. اینها میگویند که تاریخ مسیر مشخصی دارد و اگر مثلا عبیدالله هم کشته میشد ، اتفاقات دیگری میافتاد و واقعه کربلا باز هم عَلَم میشد و اصولا با یک اتفاق ، مسیر تاریخ عوض نمیشود بلکه مجموعهای از عوامل و وقایع باعث تغییر مسیر تاریخ میشوند. مثلا آیا اگر مالک اشتر ، در جنگ صفین ، در آخرین لحظه ، معاویه را به درک واصل میکرد، مسیر تاریخ عوض میشد و حاکمان جور بر سر کار نمیآمدند؟
خیر اینجور نیست . پیامبر اسلام ص هم تا آخرین لحظه در کمال اقتدار و عزت زندگی کرد اما بلافاصله بعد از او مسیر تاریخی که ترسیم کرده بود عوض شد . و لذا اگر معاویه کشته میشد شخص دیگری جلوی علی ع ، قد علم میکرد و همین مسیر طی میشد.
خلاصه اینکه در بین مورخین تقدیرگرا یک همچین مسائلی هم هست که انشالله در بحث فلسفه تاریخ راجع به آن صحبت میکنم.
وقتی عبیدالله به منزل هانی بن عروه آمد و از شریک ، احوالپرسی کرد ، رفتار همه طبیعی بود که ناگهان شریک چند مرتبه اسم رمز را با صدای بلند آورد ولی مسلم از جایگاه خود خارج نشد.
بعد از اینکه ، شریک دوباره اسم رمز را فریاد زد ، عبیدالله مشکوک شد و سریعا صحنه را ترک کرد.
اینکه چرا مسلم از پشت پرده خارج نشد و کار را یکسره نکرد انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
مقبره هانی بن عروه مرادی ، رئیس طایفه بنیمراد کوفه.
صحن حضرت مسلم بن عقیل ، چسبیده به مسجد کوفه.
هانی یکی از کسانی است که در زمان حیات پیامبر ایمان آورد اما هیچوقت پیامبر را ندید و لذا از تابعین است. این آقا از شیعیان خاص علی ع بود . پسری بنام یحیی داشت که بعدها از دانشمندان اسلام و راويان حدیث شیعه و سنی شد.
@tarikhbekhanim
باسلام
در ادامه بحث قبلی ، سوالی که مورد تحلیل قرار گرفته ، ایناستکه چرا مسلم ، اقدام به قتل عبیدالله نکرد؟ کاری با اینکه اگر این کار را میکرد ، مسیر تاریخ عوض میشد یا نه ، نداریم. فقط تحلیل بشود که علت عدم انجام این کار چه بوده.
استاد عزیزم جناب دکتر رسول جعفریان این مطلب را خیلی خوب توضیح دادند و در کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ، چند دلیل برای این چرایی ، آورده است.
در وهله اول معتقد است که برخی مورخین ، اصل قضیه را که اصلا ابنزیاد به منزل هانی و ملاقات شریک آمده باشد ، منکر هستند.
در وهله دوم معتقد است اگر این قضیه صحت داشته و مسلم ، اقدامی نکرده ، سه روایت برای آن ذکر شده . یکی اینکه مسلم هم یک آدم معمولی بوده و شاید در آخرین لحظه ترسیده و با توجه به اینکه مستحفظین ابنزیاد در بیرون منزل ، انتظار او را میکشیدند که خارج شود ، این امر ، طبیعی است. شاید هم تعدادی از مستحفظین با خود ابنزیاد به داخل اتاق آمده بوده و لذا مسلم ترسیده.
این مسئله البته با شجاعتی که در مسلم سراغ داریم و مورخین او را یکی از شجاعان و پهلوانان آن دوره ذکر کردهاند ، بعید است. خصوصا با توجه به رزم یکتنه او در هنگام دستگیری ، که تعداد زیادی از سربازان و شرطههای سراپا مسلح ابنزیاد را راهی دوزخ کرد.
شاید بتوان اینطور توجیه کرد که ابنزیاد با تعدادی محافظ وارد خانه هانی شده و مسلم ، به او دسترسی نداشته و اصلا فکر این را نمیکردند که محافظان هم به داخل خانه بیایند.
تحلیل دوم این استکه میگویند، مسلم وقتی خواست چنین کند ، یکی از کنیزان منزل را دید که بشدت ترسیده و او را قسم داد که این کار را نکند چرا که اهل منزل هم عقوبت خواهند شد.
تحلیل سوم که آن هم در تاریخ ذکر شده و معتبر است این استکه میگوید، هانی بن عروه از صمیم قلب دوست نداشت که ابنزیاد در خانه او کشته شود و در مقابل نقشه شریک و مسلم ، مجبور به پذیرش نقشه شد و لذا مسلم در آخرین لحظه ، رعایت حال هانی را کرد.
و در آخرین گمانهزنی که این از همه معتبرتر است و در مقاتل هم آمده ، عنوان شده که خود حضرت مسلم بعد از رفتن ابنزیاد ، حدیثی از پیامبر(ص) نقل کرد که از کشتن به شکل غافلگیرانه منع فرمودهاند. برخی البته عدم اقدام مسلم برای ترور عبیدالله بن زیاد را با این که وی مهدورالدم بود را دلیل پای بندی بیش از حد مسلم به مبانی ایمانی و دینی دانستهاند. رحمت خدا بر او باد.
خب ، این هم یک تحلیل تاریخی که ذکر شد و این وقایع همه بعد از ۱۱ ذیالقعده ، روز نوشتن نامه به امام ع بوده است. یعنی الان نامه مسلم ع در راه بوده که به امام حسین ع برسد. متن این نامه همان متن معروفی است که بیعت کوفیان با امام و اعلام آمادگی آنها برای حمایت از امام و بیعت ۱۲ یا ۱۸ هزار کوفی با مسلم و جملاتی دال بر تعجیل در هجرت از مکه به کوفه در آن آمده است.
القصه ، ابنزیاد به دارالاماره امد و در مورد واقعه پیش آمده ، که مشکوک شده بود فکر کرد و تصمیم گرفت خانه هانی را زیر نظر داشته باشد.
شخصي بهنام معقل را فرستاد تا خانه را مواظبت کند. معقل بعد از چندروز به عبیدالله گزارش داد که شیعیان کوفه خیلی به این خانه رفت و آمد میکنند. عبیدالله ، پولی در اختیار معقل نهاد و گفت آن را بعنوان کمک به قیام مسلم ، پیش هانی ببر و اصرار کن که پول حتما باید به دست خود مسلم داده شود.
معقل چنین کرد و در نهایت موفق شد مسلم را در خانه هانی ملاقات کند.
گزارش به عبیدالله داده شد. عبیدالله ، تعداد زیادی از شرطهها را برای دستگیری مسلم فرستاد. اما در آن لحظه ، مسلم برای کاری به بیرون کوفه رفته بود. لذا عبیدالله به دستگیری هانی و شریک بسنده کرد و آنها را زندانی نمود.
مسلم از دستگیری یارانش باخبر شد و فردای آن روز دستور قیام داد.
مردم در ۷ ذیالحجه به حمایت از مسلم از خانهها بیرون ریختند و این روزی بود که نامه مسلم در مکه به دست امام حسین ع رسید.
انگار همه عالم دست به دست هم داده بود که حوادث یکی پس از دیگری روی بدهد و حسین ع به محل موعود برسد.
مردم در حمایت از مسلم و به فرماندهی مسلم ، دارالاماره را محاصره کردند و خواستار آزادی هانی و شریک شدند و شعار میدادند که یا منصور اَمِت.
این شعار یک رجز بود که در هنگام قیامها از قدیم داده میشد و دال بر یک خیزش عمومی است.در جنگ جمل هم شعار شیعیان همین بود و در حقیقت یک رجز است که گوینده برای برتری خود میگوید و به مخاطب القا میکند که پیروزی با ماست.
عبیدالله که قصرش محاصره شده و خودش را در مقابل یک قیام هولناک تصور میکرد، با شناختی که از کوفیان داشت، متوسل به فریب شد که شرح آن را انشالله فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
وقتی که مسلم و یارانش که البته تعداد آنها هم خیلی زیاد بود ، دارالاماره کوفه را محاصره کردند ، ابنزیاد فقط ۵۰ نفر محافظ در داخل دارالاماره داشت و تعدادی از بزرگان منافقین کوفه.
خیلی از این بزرگان ، از جمله نویسندگان نامه برای امام حسین ع بودند و تا همین چندروز پیش هم دور مسلم را گرفته بودند اما ، پولپاشی ابنزیاد و تهدیدات او جواب داده بود و این به اصطلاح بزرگان ، که بندهء چرب و شیرین دنیا بودند ، مسلم را رها کرده و به ابنزیاد پیوسته بودند.
از جمله اینها محمد بن اشعث است که قبلا در داستان شهادت علی ع در مورد او صحبت کردیم و گفتیم که پسر اشعث بن قیس کندی بوده . همان اشعث که به ابن ملجم پناه داد، دیگری کثیر بن شهاب حارثی، شبث بن ربعی، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن هستند.
ابن زیاد از اینها خواست که به میان جمعیت روند و با دادن وعده و وعید و تهدید جمعیت را متفرق کنند.
این کار را به انحاء مختلف کردند و فریادهای مسلم ، کارگر واقع نشد و جمعیت متفرق گردید.
نقش شریح قاضی را هم که به حصار دارالاماره آمد و به مردم قول داد که هانی به زودی آزاد میشود و نیازی به این شلوغبازیها نیست ، برخی مورخین ذکر کردهاند. در حالیکه هانی را کشته بودند.
این شریح قاضی هم آدم منافقی بود که عاقبت به شر شد.
ذکر شده که این آقا بلانسبت ، همسن علی ع بود و در جوانی در یمن به پیامبر ایمان آورد ولی خود پیامبر را ندید و لذا از تابعین است.
پس از فوت پیامبر ، به مدینه مهاجرت کرد و در نزد صحابه ، پرورش یافت و چون آدم باهوشی بود خیلی زود خودش را نشان داد و اولین بار در دوره عمر به عنوان قاضی کوفه گمارده شد و نام او بر سر زبانها افتاد. عثمان هم او را ابقاء کرد و بعدا علی ع هم همینطور. این همان قاضی است که ، علی ع و یک مسیحی در مقابل او حاضر شدند و علی ع ادعا داشت که زره ایشان در دست آن مسیحی است و چون علی ع شاهد نداشت ، شریح به نفع مسیحی حکم داد و در نهایت آن مسیحی ، مسلمان شد.
شریح در زمان معاویه و یزید هم ابقاء شد و به قولی خیلی عمر کرد و حدود ۵۰ سال قاضی بود.
این آقا هم در زمان عبیدالله ، مردم کوفه را فریب داد و از اطراف مسلم پراکنده نمود و هم اینکه حکم به خروج امام حسین ع بر علیه یزید داد و لذا بر اساس حکم او ، امام حسین ع ، یک خارجی محسوب میشد. ببینید کسی که آن همه تلاش کرد و علم و دانش فراهم نمود و قاضی شد و سه تا از امامان شیعه را درک کرد و فرمایشات آنها را شنید ، چقدر راحت فریب چرب و شیرین دنیا را خورد و کافر شد و نامش جزو قاتلین حسین ع ثبت شد. وقتی مختار بر کوفه مسلط شد ، شریح را برکنار نمود و بعدها در زمان عبدالملک مروان ، دوباره قاضی کوفه شد تااینکه بالاخره در سال ۷۸ ، پیری را بهانه کرد و استعفا داد.
خلاصه ، عصر که شد ، تعداد یاران مسلم اینقدر کم شد که دست از محاصره دارالاماره کشید و با همان تعداد اندک به مسجد رفت تا نماز مغرب بخواند و در طی نماز هم تعداد دیگری از آنها فرار کردند. مسلم از مسجد خارج شد و در کوچهها حیران بود و جایی را هم نداشت که برود در حالیکه دیگر حتی یکنفر از آن جمع که صبح ، شعار میدادند دنبالش نبود.
تا اینکه به خانه پیرزنی پناه آورد و وارد خانه شد و مشغول عبادت گردید و این روز که به پایان رسید ۸ ذیالحجه سال ۶۰ هجری بود که اصطلاحا به آن یومالترویه میگویند و جزو ایام حج است که حاجیها در عصر این روز نیت میکنند و محرِم میشوند و شب هنگام به سمت عرفات میروند.
امام حسین ع در این روز ، در مکه ، نیت خود را از حج تمتع عوض کرد و تبدیل به عمره نمود و برای مردم خطبه خواند و بلافاصله با ۸۲ نفر از یاران و خانواده خود از مکه خارج شد که انشالله داستان آن را فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
چند دلیل گفتهاند برای اینکه چرا امام حسین ع ، حج خود را ناتمام گذاشت و آن را به عمره تبدیل کرد و سریعا راهی کوفه شد .
یکی اصرار مسلم بن عقیل در نامهاش به امام حسین ع که چندین بار گفته بود که بشتاب. بشتاب . بشتاب.
حالا اینکه چرا مسلم اصرار بر شتاب داشت به خاطر رقابتی بود که مسلم آن را درک کرده بود.
مسلم میدانست اگر جبهه حق ، دیر بجنبد ، عبیدالله ، غالب میشود و کار را در دست میگیرد یااینکه لشکر شام از راه میرسد و کوفه که استعداد عجیبی در مماشات با دشمن دارد ، خیلی زود تسلیم میشود. این بود که اصرار داشت امام هرچه زودتر به کوفه بیاید.
قول دوم که در تاریخ به آن اشاره شده آن استکه ، میگوید وقتی خبر عدم بیعت امام حسین ع ، به گوش یزید رسید ، یزید تعدادی را مخفیانه به مکه فرستاد تا امام را ترور کنند. این ترورها خیلی مسبوق به سابقه بود و از زمان معاویه ، به وفور انجام میشد و لذا امام ، برای اینکه حرمت حرم در ایام حج شکسته نشود بلافاصله پس از اطلاع از نامه مسلم، از حرم خارج شد و راهی کوفه گردید.
البته پیش از آن نیز یزید دستور قتل آن حضرت را به طور رسمی صادر کرده بود. آنگاه که یزید از امتناع آن حضرت از بیعت با او (در مدینه) آگاه شد، در نامهای به حاکم مدینه دستور داد که ابن زبیر را رها کند و با او کاری نداشته باشد ولی حسین را به قتل برساند. او حتی ولید بن عتبه را (به دلیل ناتوانی اش در جلوگیری از خروج امام) از حکومت مدینه عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را به جای او گماشت ، لذا از آن زمان به بعد ماموران بنی امیه درصدد به شهادت رساندن امام حسین (علیهالسّلام) بودند و برای عملی کردن هدف شومشان، دنبال فرصت مناسب میگشتند ولی آنگاه که امام از بیعت مردم کوفه با جناب مسلم آگاه شد و قصد عزیمت به آن شهر را کرد، آنها به کار خود سرعت بخشیدند و کوشیدند تا قبل از اتمام مناسک حج، امام را به قتل برسانند. از این رو حضرت پیش از آنکه ماموران بنی امیه بتوانند نقشه خود را عملی کنند، در روز هشتم ذی الحجه از مکه خارج شد. چنان که وقتی فرزدق شاعر از امام پرسید: چرا عجله کرده و حجتان را کامل به جا نیاوردید؟ فرمود: اگر عجله نمیکردم دستگیر میشدم.
خب این از مسئله خروج امام از مکه و حرکت به سمت کوفه.
حالا برگردیم به کوفه و داستان دستگیری مسلم.
عرض شد که مسلم ، تنها شد و شبانه به خانه پیرزنی به نام طوعه پناه آورد و در آنجا مشغول عبادت شد. در اواخر شب ، پسر همین پیرزن که از عمّال ابنزیاد بود ، وارد خانه شد و بالاخره قضیه را فهمید و به فرمانده خودش اطلاع داد و جریان به گوش ابنزیاد رسید و لشکری ۷۰ نفره را به فرماندهی همان محمدبن اشعث که قبلا او را معرفی کردم ، خانه را محاصره کرد. اینکارها تا آمد انجام بشود ، صبح شد و مسلم متوجه قضیه شد. از اتاق خارج شد و خودش را در محاصره دید و پس از جنگی جانانه که خیلی در آن رشادت و شجاعت به خرج داد و تعداد زیادی را به درک واصل کرد ، بالاخره دستگیر شد و با حال نزار ، او را پیش عبیدالله بردند. در آنجا محاکمه مختصری شد و عبیدالله همانجا دستور داد که او را اعدام کنند. مسلم ، وصیت نمود و سفارشاتی به تنها قریشی حاضر در آن جمع که عمرسعد بود کرد و از جمله سفارش اکید کرد که پیکی را به سوی امام حسین ع بفرستد و او را از وقایع کوفه آگاه کند و از امام بخواهد که برگردد.
مسلم در همان روز که ۹ ذیالحجه ، یعنی روز عرفه ، بود به شهادت رسید. ذکر شده که مسلم را از دیوار دارالاماره به پایین انداختند و چون دستهای او بسته بود با صورت مبارکش به زمین خورد و به شهادت رسید.
در تعزیهها ، به اصطلاح در تعزیه مسلم ، مسلم را از دیوار بالا میکشند در حالیکه ، مسلم را از دیوار دارالاماره به پایین انداخته بودند تا به شهادت برسد.
در فلسفه این بالا کشیدن ، ذکر شده که وقتی مسلم را دستگیر کردند ، برای اینکه او را پیش ابنزیاد ببرند ، درب دارالاماره را از ترس مذحجیها و طرفداران مسلم بازنکردند و مسلم را از دیوار بالا کشیدند و این نمایش به همان دلیل است. والله اعلم.
مسلم ، داماد علی ع بوده و با رقیه ، دختر علی ع ازدواج کرده بود. مسلم از شجاعان آن روز و سخاوتمندان دوره خودش بوده و در جنگ صفین حضور داشت. پدر وی، عقیل (برادر علی ع) هم از نسبشناسان و سخنوران عرب بود و برخی معتقدند داستان اینکه به خدمت علی ع آمد و سهمی بیشتر از بیتالمال خواست ، چندان سندیت ندارد.
سن حضرت مسلم ع در هنگام شهادت را از ۳۰ تا ۵۰ سال گفتهاند.
راجع به فرزندان حضرت مسلم انشالله فرداشب صحبت خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
حضرت مسلم ع ، دارای تعدادی فرزند بود که همگی در کربلا حاضر شدند. در تعداد فرزندان حضرت مسلم اختلاف است و سن آنها را از ۲۵ سال تا ۸ سال گفتهاند.
شهادت دو تن از فرزندان مسلم به نامهای محمد و عبدالله ، قطعیت دارد. امااینکه آیا فرزندان دیگری از او هم شهید شده یا نه ، اختلاف است. در خیلی از منابع معتبر هم ، آمده که دو تن از فرزندان خردسال مسلم ع ، بعدها در بین اسرایی که به کوفه منتقل شدند ، در زندان کوفه جامانده و به شام منتقل نشدند. اینکه چرا این اتفاق افتاده ، مشخص نیست و اینکه آیا هویت آنها مشخص شده بود یا نه ، این هم مشخص نیست. در تاریخ ذکر شده که اینها یکسال در زندان کوفه بودند تااینکه زندانبان پیری آنها را شناخت و آزاد کرد. اینها از کوفه فرار کرده و به یک زن در خانهای در اطراف کوفه ،پناه بردند. اما شوهر آن زن جریان را فهمید و آنها را سربریده و تحویل عبیدالله داد.
این قولِ مشهور است و الان هم مزار دو طفلان مسلم در نزدیکی کوفه ، زیارتگاه است . اما روایتهای دیگری هم در این رابطه داریم که این دو طفل را فرزندان کسان دیگری میدانند.
همچنین برخی منابع معتقدند که اینها در همان جریان عاشورا ، پس از پایان جنگ از معرکه فرار کردند و اصلا اسیر نشدند. چند روزی سرگردان بودند تا اینکه توسط عوامل عبیدالله شناسایی و دستگیر و به شهادت رسیدند.
خب جریان کوفه در اینجا تمام میشود و مجددا به کاروان امام حسین ع که از مکه به سمت کوفه راه افتاده بود میپردازیم.
گفتیم که امام ، با یاران و اهلبیت خودش در روز ۸ ذیالحجه که یومالترویه باشد ، از مکه خارج شد و به سمت کوفه راه افتاد . کوفه در شمالشرق مکه است و فاصله کوفه از مکه ، حدود ۲۲ روز پیاده است. و لذا احتمالا تعداد منازلی که امام ، طی کرد تا به کربلا برسد ۲۲ منزل بوده است.
منظور از منزل در قدیم ، محل نزول کاروان بوده. این منازل را طوری تنظیم میکردند که صبح زود که کاروان راه میافتاد، شب به آن منزل میرسید. این فاصله ، براساس سرعت حرکت کاروان است و نه سرعت سفر انفرادی. در هر منزل ، یا کاروانسرا وجود داشت که محل استراحت و آبانبار و علیق و علوفه و مطبخ داشت و یا اینکه یک واحه و چشمه بود یا اینکه یک قبیلهای در آن منزل ، ساکن بودند و با رفع احتیاجات کاروانها، ارتزاق میکردند. بعضی منازل را به اسم همین قبائل ، نامگذاری کردهاند.
اگر چه امام حسین ع ، در مسیر خود ، عجله داشت ، اما به خاطر اینکه به شکل کاروانی حرکت میکرد که زن و بچه هم در آن زیاد بود ، سرعت زیادی نداشت و هرروز یک منزل را طی میکرد. در حالیکه یک فرد عادی ، حتی اگر سوار بر شتر هم باشد بعضی اوقات میتواند دو منزل یا سه منزل هم برود و اگر سوار بر اسب باشد ۴ منزل هم میتواند.
حرکت امام ، از یک مسیر کاملا رسمی بود و بیراهه نرفتند. امام سعی کرد در مسیر با هیچکس ، درگیری نداشته باشد و فقط به هدف فکر میکرد تا اتلاف وقت نشود. در ضمن مرتب از جلو و عقب کاروان کسب اطلاع میکرد .
القصه ، امام از صحرای منا در مکه ، حرکت کرد و شب را در اولین منزل که فاصله خیلی کمی با مکه داشته گذراند. به این منزل ، بوستان ابنعامر یا ابنمعمّر میگفتند.
در همین منزل بود که فرزدق شاعر که از کوفه به مکه میآمد تا حج بگزارد، به خدمت امام رسید و آن جمله معروف ردّوبدل شد که امام پرسید از کوفه چه خبر و فرزدق گفت که ، دلها با توست و شمشیرها با بنیامیه و تقدیر به دست خداست.
الان که فرزدق این جمله را گفته ، هنوز مسلم شهید نشده و فردای آن روز که روز عرفه باشد ، مسلم را شهید کردند. فرزدق با مادرش بود و حتما حداقل ۱۵ روز قبل ، از کوفه خارج شده بوده و حالا به این منزل رسیده و در آن روز ، هنوز جوّ کوفه در اختیار مسلم بود. اما اینکه چرا این حرف را زده به خاطر شناختی بود که از کوفه داشت . فرزدق ، خودش کوفی بود و از شیعیان اهلبیت و مردم کوفه را میشناخت و میدانست که در نهایت عهدشکنی میکنند.
خب حالا سوال پیش میآید که یعنی فرزدق این را میدانست و امام حسین ع نمیدانست؟
این مطلبی است که انشالله فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
گاهی اوقات دیدهام که نویسندگان کتابهای تاریخ ، صرفا به روایت جریان تاریخی میپردازند و از تحلیل آن و پاسخ به شبهات حول آن خودداری میکنند.
تلاش ما در این کانال آن استکه هم شخصیتها را معرفی کنیم ، هم وقایع را تحلیل کنیم و هم پاسخ برخی شبهات را بدهیم و هم عبرتهای تاریخ را در هر مورد توضیح دهیم.
این تفاوت بین کتاب و کانال است که شما در کانال میتوانید ، خیلی خودمانی و به شکل دوستانه مسائل را تحلیل و تطبیق کنید.
یکی از مسائل تاریخی خیلی پرچالش و پر از شبهات ، قضیه عاشورا است که انشالله بنده به قدر بضاعت علمی ، مطالبی را حول و حوش آن خواهم گفت.
شخصیتهای مهم و تاثیرگذار را معرفی خواهم کرد و در مورد شبهات هم توضیح خواهم داد.
یکی از سوالاتی که خیلی پرسیده میشود و البته جوابهای زیادی هم به آن داده شده است ، مسئله اطلاع امام ع از وقایع آینده است. مثلا اینکه آیا امام حسین ع میدانست که اگر از مکه خارج و به کوفه برود ، شهید میشود؟ اگر میدانست که پس خودکشی کرده و اگر نمیدانست، پس این چگونه امامی است که از غیب خبر ندارد؟
هر کسی ، وقتی سوال یا شبههای را مطرح میکند، خیلی زود و بدون تامل نباید جواب او را داد و باید در مورد سوال فکر کرد و جوانب مختلف را سنجید و به قول یکی از اساتیدم، شاید به این نتیجه رسید که اصلا نباید به این سوال و یا به این شخص خاص ، جواب داد.
یکی از جوانبی که باید مدنظر قرار گیرد آن استکه باید مواظب باشیم سوال کننده ، مطلبی را به ما تحمیل نکند یا اینکه به اصطلاح ، حرف در دهان ما نگذارد.
کسی که مثلا این سوال فوق را در مورد امام حسین ع میپرسد از همان ابتدا، دارد القاء میکند که قیام امام حسین خودکشی بوده و یا اینکه امامان علم غیب دارند. در حالیکه نه خودکشی بوده و نه ائمه ما علم غیب دارند.
در بحث خودکشی ، تمام علما و عقلای عالم بر این اعتقادند که دفاع ، خودکشی نیست. علیالخصوص دفاع از وطن یا دین یا خانواده یا....
اگر قرار باشد هر دفاعی ، خودکشی باشد که منجر به بیخیالی و بیغیرتی و بیتفاوتی به همهچیز میشود.
آنکسی که دشمن به خانهاش حمله کرده اگر دفاع نکند و در خانه بنشیند و بگوید خودکشی حرام است و من کاری با دشمن ندارم ، تصور خود شما از او چیست؟
اگر امام حسین ع از همان ابتدا در مدینه مینشست و اصلا قیام را شروع نمیکرد و به خزعبلات افرادی مثل عبدالله بن عمر گوش میکرد و برای جلوگیری از به اصطلاح تفرقه در بین مسلمین ، با یزید بیعت میکرد، اکنون قضاوت خود ما راجع به او چه بود؟
خیلی تفاوت بین دفاع مشروع و خودکشی هست. دفاع از دین ، جلوگیری از انحراف در جامعه، امر به معروف و نهی از منکر ، اقامه احکام دین و ایستادن در مقابل ظلم ، اگر منجر به شهادت و اسارت شود ، این ، بالاترین درجه انسانی است و نه خودکشی .
جملهای که فرزدق به امام حسین ع ، عرض کرد ، مطلبی بود که امام ، خیلی بهتر از فرزدق میدانست. پدرش ، علی ع هم به او این آگاهیها را داده بود. پیامبر ص هم خبرها را رسانده بود. از اول ، همه چیز بر امام روشن بود ، اما چاره چه بود؟
امام باید چه میکرد؟
دست روی دست میگذاشت و به افتادن دین به دست مشروبخواران و هرزهها و سگبازان و کافران ، نگاه میکرد؟ وظیفه ایجاب میکرد که امام ، تا آخرین قطره خون ، ولو به قیمت شهادت خود و فرزندانش ، ولو به قیمت اسارت خانوادهاش و.... مقاومت و روشنگری کند.
خب حالا ممکن است بپرسید که اگر امام با حکومت مشکل داشت ، چرا خانواده را دنبال خودش میبرد؟ آیا نمیشد تنها برود؟ نمیشد از اول خانواده را در مدینه میگذاشت و خودش به مکه و بعد به کوفه میآمد؟
علاوه بر روایتهایی که در جواب این سوال وارد شده ، یکی از جوابهایی که مورخین دادهاند آنستکه ، یزید میخواست به هر طریق ممکن از امام ، بیعت بگیرد و هیچچیزی برایش مهم نبود. اگر امام ، خانواده را رها میکرد و به تنهایی عازم مکه و کوفه میشد ، آیا امکان نداشت که عوامل یزید ، بنیهاشم را گرو بگیرند تا امام زیر بار حرف آنها برود ؟ مورخین احتمال انجام این کار را خیلی بالا دانسته و معتقدند که جدایی بین امام و خانواده ، بسیار بسیار خطرناک بود و وقایع آینده ، در دوره خلافت عبدالله بن زبیر ، این مسئله را ثابت کرد که بعدا خواهیم گفت.
یکی از تفاوتهایی که بین خروج امامحسین ع از مدینه و خروج امامرضا ع ، از مدینه ذکر شده همین است. امام رضا ع در زمان مأمون ، با سلام و صلوات و به دعوت مأمون، از مدینه خارج شد و امام میدانست که خطری متوجه خانوادهاش نیست و لذا تنها رفت. اما امام حسین ع به حال اضطرار و فرار و در حالت تحت تعقیب بودن خود و خانوادهاش ،از مدینه خارج شد و هیچ دعوتی از طرف حکومت نداشت. امام میخواست با اینکار خانواده را از خطر گروگان بودن برهاند . اگر این کار را نمیکرد به نظر شما باید چه میکرد؟
و اما در مورد علم غیب داشتن ائمه و انبیا ، قبلا چندین بار خدمت شما عرض کردهام که اعتقاد به علم غیبداشتن معصومین ، یک نوع غلوّ در مقام آنهاست و فرقههای غلات که قبلا معرفی کردم ، از این نوع اعتقادات داشتند.
معصومین ، علم غیب نداشتند ، بلکه علم لدنّی داشتند . علم غیب ، فقط و فقط مخصوص خداست و البته قسمتی از آن را در اختیار هرکس و در هرجا و هر زمان که خواست میگذارد.
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِٓ أَحَدًا
[او] دانای غیب است و هیچ كس را بر غیب خود آگاه نمیكند؛
جن - 26
إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا
مگر پیامبرانی را كه [برای آگاه شدن از غیب] برگزیده است، پس نگهبانانی [برای محافظت از آنان] از پیش رو و پشت سرشان میگمارد .
جن - 27
به این قسمت از علم غیب که خدا در اختیار معصوم میگذارد، علم لدنی میگویند.
این را قبلا در اینجا هم توضیح دادم.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد اولین منزلی که امام در آن بیتوته کرد ، بوستان ابنعامر بود .
فردا صبح ، بانگ رحیل کاروان ، زده شد و کاروان به راه افتاد . این روز همان روز عرفه است که عصر آن روز مسلم را در کربلا به شهادت رساندند.
شب هنگام ، کاروان در منزل دوم که منزل تنعیم باشد ، فرود آمد. اینجا همان جایی استکه مسجد تنعیم قرار دارد و الان به علت وسعت گرفتن شهر مکه ، در داخل مکه افتاده.
حاجیان برای عمره به این مسجد میروند و نیت میکنند و محرِم میشوند و به مسجدالحرام برگشته و حج عمره بجا میآورند.
امام در اینجا منزل کرد و سپس کاروانی که در همانجا بود و از یمن به سمت شام میرفت و اموالی را برای یزید میبرد ، تصاحب کرد.
توجیه امام این بود که خلافت متعلق به یزید نیست و طبق صلحنامه امام حسن ع و معاویه ، خلافت و این اموال متعلق به امام حسین ع است.
امام قبلا هم این کار را در زمان معاویه کرده بود که شرح آن گذشت.
این اموال در سفر کربلا هزینه شد.
بعضیها با ژست روشنفکری ، این کار امام را تقبیح میکنند و یا معتقدند که امام این کار را نکرده و اتهام به او زدهاند. در حالیکه این کار امام مسبوق به سابقه بوده و در جنگ و دشمنی با جبهه کفر ، کاملا عادی است.
این اقدام امام، چنانکه سیدبن طاووس نیز اشاره کرده، از باب اختیارات امامت، و ولایت حضرت بر مسلمانان و اموالشان و مجاز بودن وی در تصرف بیت المال بوده است.
علاوه بر این ، یزید اموال یادشده را در امور غیر مشروع و حتی برای ترویج فساد و فحشا و منکرات به کار میبرد که امام با ضبط آنها، جلوی منکر دیگری را گرفت.
برخی هم دشمنی یزید و اراده یزید به قتل امام را ناشی از این قضیه میدانند که اثبات بطلان این نظریه نیاز به هیچ توضیحی ندارد.
فرداصبح مجددا از منزل تنعیم ، حرکت کرده و شب را در منزل صفاح فرود آمد. برخی از مورخین ، حضور فرزدق در محضر امام را دراین منزل گفتهاند که بعید است. چرا که در این روز ، دیگر اعمال حج در شُرف اتمام بود و فرزدق برای انجام حج به مکه میرفت.
فرداصبح ، کاروان مجددا حرکت کرد و این در حقیقت روز چهارم مسافرت بود که بشود ۱۱ ذیالحجه.
امام در این منزل با بُشربن غالب دیدار کرد که او هم از کوفه میآمد. این آقا از صحابه پیامبر ص بود و خودش از رجال و راويان حدیث است. اما حاضر نشد امام حسین ع را همراهی کند و بعدها هم در قیام مختار ، با مختار همراهی نکرد و به قولی در مقابل او قدعلم کرد.
همچنین در این منزل ، فرزندان حضرت زینب س که به دلایلی در مکه مانده بودند خود را به امام حسین ع رساندند. به قولی فقط یکی از فرزندان حضرت زینب بنام عون ابن عبدالله بن جعفر ، در اینجا به امام پیوست. نقل دیگری میگوید این شخص ، فرزند زینب س نبوده و عون بن عبدالله بن جعده است. والله اعلم.
فرداصبح ، کاروان راه افتاد و شب در وادی عقیق ، منزل کرد. این منزل ، دارای آب و درختان نخل و استراحتگاه بوده است.
در این منزل بود که یحیی بن سعید بن عاص با امام ملاقات کرد و از امام خواست که برگردد.
امام فرمود:من پیامبر را در رؤیا دیدم که به من امر کرد این راه را بروم.
فرداصبح ، مجددا کاروان راه افتاد و در وسط روز به منزلگاه غَمَره رسید. اینجا خیلی پرآب و سرسبز بوده و کاروان امام مدتی در آن استراحت کرد و اب برداشت و دوباره راه افتاد تا شب به منزلگاه رهیمه رسید.
اتفاق خاصی نیفتاد و فرداصبح ، کاروان به سمت سرزمین حاجز به راه افتاد و شب در این منزلگاه توقف کرد.
منزل حاجز هم سرسبز بوده و به قولی خبر شهادت مسلم در این منزل به امام رسید که بنده خودم بعید میدانم که چنین باشد. این روز ، روز ۱۵ یا ۱۶ ذیالحجه بوده و کاروان کربلا ، مقدار قابل توجهی از مکه دور شده بود و به سمت شمال شرق یعنی به سمت عراق میرفت.
انشالله منازل بعدی بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
یازدهمین منزلی که امام به آن ورود میکند در خزیمیّه بوده که امام یک شبانه روز کامل و به قولی دو شب در آن میماند.
این روز احتمالا ۱۸ ذیالحجه و به اصطلاح روز عیدغدیر بوده است.
منزل بعدی منزل شقوق و سپس منزل اَجفر بوده است.
اجفر یک روستای کوچک و البته ثروتمند بوده و مردمان آن از راه همین کاروانسراداری و خدماتدهی به مسافران ، وضع مالی خوبی داشتهاند. این منزل دارای خانه و مسجد آبادی بوده و کاروان امام یک شب در ان ماند.
منزل بعدی زرود است. اینجا دیگر کمکم به کوفه نزدیک میشده و میشود گفت که امام به مرز فعلی عراق امروزی رسیده بوده.
در این منزل دو اتفاق نقل شده.
یکی اینکه در این منزل ، کاروان امام حسین ع به کاروان زهیر بن قین برخورد میکند.
زُهیر بن قین یکی از تابعین و اهل خود کوفه بود. این آقا عثمانی مذهب بود که قبلا توضیح دادیم. یعنی معتقد بود که عثمان ، مظلوم کشته شد و عثمان بر علی ع ، افضل است. قبلا عرض شد که بخشی از اینها در مقابل علی ع قرار گرفتند یا با علی ع بیعت نکردند و حتی برخی از انها دشمن علی ع شدند و بخشی ، با علی بیعت کردند ولی کاری به این کارها نداشتند و به اصطلاح هم علی را میخواستند و هم عثمان را. هرکس خلیفه میشد با او بیعت میکردند.
زهیر از این دسته افراد بود که کاری با جایی نداشت و دنبال تجارت خودش بود. ثروتمند بود و تاجر موفق و بزرگ قبیله بجیل در کوفه. گفته شده که با امام حسین ع همسن بوده . کاروان زهیر یک کاروان حج بود و بلافاصله بعد از اتمام ایام حج به کوفه بازگشت . کاروان زهیر عجله داشت که از امام سبقت بگیرد و با کاروان امام برخورد نکند و داخل در گرفتاریهای اهلبیت نشود. مضافا بر اینکه امام در برخی منازل دوشب ماند. این بود که بالاخره در منزل زرود به هم برخورد کردند. کاروان زهیر دارای خدم و حشم زیاد و به اصطلاح ، لوکس بود.
امام حسین ع شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان را از دستها انداختند و همه بی حرکت شدند.
زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد اما به توصیه همسرش، دیلم یا دَلْهم ، به محضر امام حسین ع حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین(ع) منتقل کنند.
زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.
زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست.
زهیر خاطرهای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر (برای فتح ارمنستان)رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد(ص) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید.
برخی منابع آوردهاند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست.
اتفاق بعدی که در منزل زرود افتاد این بود که در این منزل چند نفر از اهالی مدینه هم خودشان را به کاروان امام رساندند و با امام همراه شدند و بعدا در کربلا به شهادت رسیدند. از جمله مجمع بن زياد بن عمرو جُهني ، عباد بن مهاجر بن ابو مهاجر جهني ، عقبه بن صلت جهني .
منزل بعدی ، منزل ثعلبیه و منزل بعدی هم منزل زِباله بوده است.
در هر دو منزل ، امام به خیلی از افراد و کاروانها برخورد کرد و با آنها صحبت کرد و خواستار حمایت شد اما مردم بیوفای عراق چندان اهمیتی به سخنان امام ندادند.
علاوه بر این در منزل زباله خبر شهادت همه پیکهای امام به امام رسید.
از جمله خبر شهادت قیس بن مسهّر صیداوی و خبر شهادت عبدالله بن یقطر . در پایان هم یک پیک از طرف عمربن سعد آمد و اخبار کوفه و خبر شهادت مسلم را داد. قبلا عرض شد که مسلم در آخرین لحظات حیات ، نگاهی به دور و بر خود کرد و تنها قریشی در آن جمع ، عمر بن سعد بود و لذا مسلم به او وصیت کرد و درخواست نمود که طی یک نامه ، جریان را به امام خبر بدهد و سعی کند امام را برگرداند. عمر سعد هم ،این کار را کرد و خبر شهادت مسلم در این منزل به امام ع رسید.
انشالله شرح وقایع این منزل بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که کاروان عاشورا به فرماندهی امام حسین ع ، در منزل زباله فرود آمد. این منزل و منازل بعدی همه در اختیار طایفه بنیاسد بود. بنیاسد یکی از طوایف قریش بود که در زمان پیامبر خیلی با ایشان مخالفت کردند و مسلمانان را خیلی اذیت میکردند. اما بالاخره در سال ۹ هجری ایمان آوردند و بعدها در جریان فتوحات ، به عراق آمدند و در این سرزمین ساکن شد. در زمان امام حسین ع بعضی از آنها شیعه بودند و برخی عثمانی مذهب. از بین شیعیانشان ، چندنفر به کاروان امام پیوستند و در نهایت در کنار امام به شهادت رسیدند. از جمله حبیببن مظاهر اسدی و مسلم بن عوسجه .
آن پیک امام به نام قیس بن مصهّر صیداوی که عرض شد در کوفه به شهادت رسید ، هم اسدی بود. قیس ، از کوفه راه افتاد و نامههای اهل کوفه را در مکه به امام رساند و مجددا از مکه ، برای اهل کوفه جواب برد که نرسیده به کوفه دستگیر و به شهادت رسید.
حبیب بن مظاهر از شعیان خاص بوده و به قولی صحابی پیامبر هم بوده است یعنی پیامبر را هم دیده بود و در واقعه عاشورا ، پیرمرد مسنّی بود و به قول معروف شیخ الانصارالحسین ع محسوب میشد. حبیب از نویسندگان نامه برای امام بود و مسلم بن عقیل را هم خیلی کمک داد تا اینکه برای جمعآوری یاران بیشتری به خارج از کوفه رفت و در همین فاصله ، مسلم تنها ماند و دستگیر شد که شرح آن گذشت. وقتی مسلم بن عقیل به شهادت رسید ، حبیب ، پنهان شد تااینکه نامه معروف امام به او رسید که با جمله منالقریب الیالحبیب شروع شده و از حبیب خواسته بود که به کاروان امام بپیوندد. حبیب خواست از کوفه خارج شود که دید ابنزیاد تمام ورودیها و خروجیهای کوفه را مسدود کرده، این آقا هرجور شده خودش را از یک آبراه از کوفه خارج کرد و بالاخره در ۷ محرم به کاروان امام پیوست و بعدا در رکاب امام به شهادت رسید. رحمت خدا براو باد.
و اما مسلم بن عوسجه ، او هم اسدی بود و از شیعیان خاص و از صحابی پیامبر و دوست صمیمی حبیب.
مسلم بن عوسجه هم ، مسلم بن عقیل را خیلی یاری داد ولی متاسفانه ، فریب معقل را خورد و معقل از طریق همین مسلم بن عوسجه ، توانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند و او را لو بدهد. پس از دستگیری مسلم بن عقیل ، مسلم بن عوسجه هم پنهان شد و در همان دوران انسداد کوفه ، به هر طریقی بود ، خود و خانوادهاش از کوفه خارج شدند و به کاروان امام پیوستند.
مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در خارج از کوفه هم تلاش کردند یارانی از طوایف مختلف بنیاسد در عراق جذب کنند اما موفقیت انها خیلی کم بود.
مسلم بن عوسجه ، اولین کسی است که در روز عاشورا از امام اجازه گرفت که به جنگ برود و لذا اولین شهید روز عاشورا است. رحمت خدا بر او باد.
خب این هم یک معرفی کوتاه از بنیاسد و بزرگان آن که امام وارد سرزمین آنها شده بود و فعلا در منزل زباله ، رحل اقامت افکنده بود.
و اما خود طایفه بنی اسد از جمله اولین کسانی بودند که بعد از واقعه عاشورا به کربلا آمدند و شهدا را دفن کردند. بلعمی ، تنها مورخی است که گفته که بدن شهدا سه روز در آفتاب کربلا بود و بعد تعدادی از بنیاسد از روستای غاضریه آمدند و بدنهای مطهر را دفن کردند. ولی سایر مورخین گفتهاند فردای روز عاشورا این کار را کردهاند. والله اعلم.
زمینی که جنگ روز عاشورا در آن رخ داد و شهدای کربلا در آن دفن شدند ، متعلق به اهالی همین روستای غاضریه بود که امام این زمین را از اهالی روستا خرید و وقف کرد.
منزل بعدی که امام به آن ورود کرد ، منزل قاع بود و پس از آن در روز ۲۵ ذیالحجه وارد منزلی به نام منزل بطّان شد. بعد از آن به منزل واقصه و بعد هم به منزل اشراف رسید. در منزل اشراف ، امام با طلیعه لشکر حُر بن یزید ریاحی برخورد کرد و اینجا اولین برخورد امام با دشمن بود که شرح آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام و عرض تسلیت ، عرض شد که کاروان کربلا در منزل اشراف با طلیعه لشکر حرّبن یزید ریاحی برخورد کرد.
در قدیم هر لشکری که در مسیری حرکت میکرد یک طلیعه یا طلایه یا پیشقراول ، جلو میفرستاد و یک عقبه هم داشت. کار پیشقراول آن بود که اگر خبری یا واقعهای یا کمین اتفاق افتاد ، عوارض آن به تمام لشکر نرسد و فقط همان تعداد محدود ، دچار عوارض بشوند. کار دیگر آنها دیدبانی و اطلاع از کم و کیف و شماره لشکر دشمن و خبر دادن به پشت جبهه.
کار دیگر اینها تهیه سیورسات و علیق مناسب برای سپاه و پیدا کردن جای مناسب برای اتراق لشکر و مخصوصا یافتن آب بوده است.
کار عقبه هم ، محافظت از پشت جبهه و جلوگیری از حمله و یا محاصره دشمن از پشت و جمعآوری افراد جامانده از سپاه بوده است.
معمولا پیشقراولها یک منزل جلوتر از سپاه حرکت میکردند و عقبهها نیممنزل عقبتر.
کاروان امام حسین ع دارای پیشقراول و عقبه نبود چرا که یک کاروان جنگی نبود و مسافری بود اگرچه امام حسین مرتب از اطراف و جلو ، کسب خبر میکرد.
اما سپاه حُرّ دارای پیشقراول بود که در منزل اشراف با کاروان امام برخورد کرد و بلافاصله اخبار آن را برای لشکر ۱۰۰۰ نفری حُر فرستاد.
فرداصبح که احتمالا ۲۷ دیالحجه بوده امام راه خود را کج کرد و به سمت منزل دیگری که در مسیر نبود و ذوحُسَم نام داشت حرکت کرد.
اخبار طلایه به گوش حُر رسید و حر با عجله خودش را به منزلگاه ذوحسم رسانید. نقل شده که حر وقتی به این منزل رسید خودش و سربازانش بسیار تشنه بودند و امام حسین ع با برخورد اسلامی و انسانی ، حر و یارانش و اسبهای آنان را سیراب کرد.
حرّ ابراز تمایل کرد که با یارانش در نماز به امام اقتدا کند، امام پذیرفت. حر مأموریت خود را به عرض امام(ع) رساند. امام(ع) به تأکید فرمود مردم کوفه از او دعوت کردهاند تا به کوفه بیاید. و سپس با یادآوری مکاتبات و درخواستهای مکرر کوفیان مبنی بر عزیمت امام به کوفه و در درست گرفتن زمام امور، تصریح کرد که چنانچه کوفیان از خواست خود پشیمان شدهاند، باز میگردد.
حر از این نامهها اظهار بیاطلاعی کرد و متذکر شد که مجری دستورات عبیدالله است.
پس از نماز ظهر ، امام قصد حرکت داشت. گفتهاند که امام میخواست به سوی مدینه بازگردد که حر ، مانع شد و گفت که موظف است ، کاروان امام را همراهی کرده و با خودش به کوفه و نزد عبیدالله ببرد.
هرچه امام ، استدلال کرد ، حر قبول نکرد و اینجا بود که امام آن جمله معروف را به حر فرمود که : ثکلتک امک
یعنی مادرت به عزایت بنشیند.
این جمله در زبان عربی ، بیشتر به معنای سرزنش است و به قولی جنبه نفرین ندارد.
اینجا بود که حر ، شرم کرد و به قولی از اینجا به بعد بود که به فکر فرورفت که چرا باید کاری کند که نوه پیامبر او را سرزنش کند؟ چرا باید برای خوشآمد یزید و ابنزیاد ، آخرت خود را بفروشد؟
این بود که حر ، از امام خواست راهی را انتخاب کند که نه به کوفه برود و نه به مدینه تا ببیند بالاخره دستور عبیدالله چیست.
لذا امام راه شمال را پیش گرفت و به سمت کربلا حرکت نمود که در شمال کوفه قرار دارد.
لشکر حر ، کاروان امام را همراهی میکرد تا اینکه شب به منزل عذیب الهجانات رسیدند.
در این منزل بود که ۴ نفر از مردم کوفه به امام ملحق شدند. حر خواست ممانعت کند اما امام نگذاشت.
فرداصبح ، کاروان حرکت کرد و به منزل قصربنی مُقاتل رسید. اینجا ، منطقه خوش آب و هوا و سرسبزی بود و در آنجا چند کاروان دیگر هم بودند که امام در بین آنها از دونفر خواست که به کاروان اهلبیت، ملحق شوند یکی عبیدالله بن حر جعفی و دیگری عمرو بن قیس مشرقی .
این عبیدالله بن حر جعفی ، از قدیم ، آدم مذبذب و دمدمی مزاجی بود و در دوره معاویه به خدمت معاویه در شام رفته بود.
امام به دنبال او فرستاد و او از آمدن طفره رفت. امام خودش بلند شد و نزد او رفت و او را دعوت به همکاری کرد. عبیدالله گفت که نمیتوانم چنین کنم اما اسب تند و تیزی دارم که به امام میبخشم . این اسب را کسی سوار نشده مگر اینکه جانش نجات پیدا کرده.
این بدبخت نمیدانست که پیوستن و نپیوستن او به کاروان امام ، هیچ تغییری در نتیجه کار ندارد و امام برای سعادتمند کردن او بلند شده و به خیمهاش آمده ، نه پذیرفتن اسبش.
لذا امام اسب او را قبول نکرد و برگشت. بعدها عبیدالله بن حر ، از کارش پشیمان شد و در قیام مختار ، شرکت کرد اما با مختار هم اختلاف پیدا کرد و به لشکر مصعب بن زبیر پیوست و با مختار جنگید.
بعدا با مصعب هم اختلاف پیدا کرد و تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور شد خودش را با همان اسبی که میگفت ناجی سوارش است ، در فرات غرق کند.
آخرین منازلی که امام ع طی کرد منزل قُطقُطانه و بعد هم منزل نینوا بود که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
امام به همراه کاروان و به همراهی سپاه حُر مسیر خود را به سمت شمال ، ادامه داد. حُر نامهای به ابنزیاد نوشته و کسب تکلیف کرده بود. این روز ، اولین روز از سال جدید یعنی اول محرم سال ۶۱ هجری بوده است.
شب هنگام به منزل قطقطانه رسیده و واقعه خاصی در این منزل رخ نداد . فردا صبح که دوم محرم سال ۶۱ باشد ، امام به سمت شمال حرکت کرد . نزدیک ظهر به منطقهای رسیدند که نینوا نام داشت .
در مورد اینکه نینوا به کجا میگویند خیلی اختلاف نظر هست. در دنیای باستان ، نینوا ، شهری بسیار آباد و در یک دورهای بزرگترین و آبادترین شهر جهان بوده است. اما این نینوای باستانی خیلی شمالیتر از منطقهء نینواست که در تاریخ عاشورا آمده. بعضی از مورخین معتقدند که این صحرا که امام وارد آن شده ابتدای صحرایی بوده که شهر باستانی نینوا ، در شمال آن بوده. الان هم یک شهر خیلی آباد و سرسبز در شمال عراق و اقلیم کردستان هست که نینوا نام دارد.
به هرحال نام این صحرا که امام وارد آن شده نینوا بوده است و این نینوا خودش شامل چند منطقه و روستا بوده است. از جمله منطقه کربلا و روستای غاضریه.
وقتی امام در روز دوم محرم وارد صحرای نینوا شد ، جواب نامه حُر از طرف ابنزیاد رسید و ابنزیاد در آن نامه به حر دستور داده بود که کاروان امام را در هرجایی که هست متوقف و از آب ، محروم نماید. نامه در روز اول محرم نوشته شده بود و در همین روز لشکر ۴۰۰۰ نفری عمرسعد هم از کوفه خارج شد.
حُر ، نامه را به امام نشان داد و امام درخواست کرد که کمی جلوتر بروند .
حر قبول کرد و کاروان ، جلوتر رفت تا به جایی به نام کربلا رسید.
اینکه چرا امام خواست در کربلا متوقف شود ، معلوم نیست. اما این مسئله را به روایتی ربط میدهند که امام حسین ع از پیامبر شنیده بود .چون آن حضرت پیش از این از جدش ، پیامبر ص و پدرش امیرمؤمنان علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است .
القصه ، امام در این روز که دوم محرم باشد در کربلا مستقر شد و چادرها را بنا کرد. چادرها تا روز عاشورا از این محل ، جابجا نشد .
در روز دوم اتفاق دیگری نیفتاد و شب هنگام کاروان به خواب رفت.
فرداصبح که روز سوم محرم باشد، لشکر عمرسعد که از کوفه راه افتاده بود به کربلا رسید.
این عمر سعد به همراه لشکر خودش سه روز قبل ، از کوفه راه افتاده بود و امروز به کربلا رسید. عمرسعد فرزند سعدبن ابیوقاص است که این سعد ابیوقاص ، از خواص صحابه پیامبر و از اقوام حضرت خدیجه س بود. سعد ابیوقاص بعد از دوره پیامبر اسلام ، یکی از مهمترین سرداران اسلام در فتوحات بود و در جنگ با ایران ، فاتح شد و به اسم سردار قادسیه معروف شد. بعد هم یکی از بنیانگذاران شهر کوفه بود. این آقا در زمان پیامبر هم خیلی رشادت داشت. یک برادری هم بهنام عتبه داشت که دشمن سرسخت پیامبر بود و همان بود که در جنگ احد ، دندان پیامبر را شکست و بعدها هم کافر از دنیا رفت.
سعد ابیوقاص ، از طرف عمر ، در شورای شش نفره که برای تعیین خلیفه بعد از عمر تشکیل شد ، شرکت داشت و به نفع عثمان با عبدالرحمن عوف همدست شد. بعدها هم با علی ع بیعت نکرد و در هیچکدام از جنگهای دوره علی ع هم شرکت نکرد. در قضیه حکمیت هم ، از خانه بیرون نیامد.
نقل شده که سعد ابیوقاص در اواخر عمر ، میل زیادی به فرهنگ ایران باستان پیدا کرده بود و اوستا میخواند . سال وفات سعد را حدود سال ۵۷ میدانند یعنی ۴ سال قبل از عاشورا.
عمر بن سعد پسر این آقا بوده و روزی علی ع در ضمن صحبت با سعد ابیوقاص به او خبر داد که در خانهات بزغالهای است که پسرم حسین ع را به شهادت میرساند.
میگویند که عمر سعد همسن و همبازی امام حسین ع در مدینه بوده ولی این قول خیلی ضعیف است و اغلب منابع معتقدند ، عمر سعد در کربلا ، جوان بوده و حدود ۳۵ سال سن داشته. عمر سعد با خواهر مختار به نام جاریه ازدواج کرده بود و به اصطلاح شوهرخواهر مختار میشد.
عمربن سعد ، اندکی قبل از اینکه ابنزیاد ، زمام امور کوفه را به عهده بگیرد ، قرار بود که حاکم ری شود. قبلا خدمت شما عرض کردم که مناطق مرکزی ایران که ری هم جزو آن بود تحت نظر حاکم کوفه اداره میشد و وقتی ابن زیاد به جای نعمان بن بشیر حاکم کوفه شد ، پست عمر سعد را منوط به جنگ با امام حسین ع کرد.
عمرسعد اول قبول نکرد اما حب دنیا بالاخره او را مجبور به قبول این شرط نمود.
خلاصه اینکه در روز سوم محرم ، عمر سعد هم با لشکر خود به کربلا امد که شرح آن را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim