یک نظامی پیاده سوار ساسانی کاملا مجهز.
به تغییرات لباس و تجهیزات در مقایسه با نظامیان اشکانی در اینجا دقت کنید.
https://www.aparat.com/v/M8bD9
فیلم بازسازی تخت جمشید با هوش مصنوعی و براساس بقایای باقیماندهء فعلی
ودر پایان آتش زدن اون توسط اسکندر
باسلام
در اواخر دوره ساسانیان یه سری عوامل دست به دست هم داد و اوضاع داخلی کشور پریشان شد.
در واقع باید گفت که این مسائل از شروع حکومت پرویزخان ، آغاز شد.
این خسروپرویز وقتی که بعد از پدرش یعنی هرمزچهارم به تخت نشست ، یکی از سرداران بانفوذ و قدرتمند اون به نام بهرام چوبین که از نسل اشکانیان بود برعلیه این پرویزخان قیام کرد. این آقا در بین لشکریان ، خیلی محبوب و پرنفوذ بود. برای همین وقتی که خسروپرویز یه لشکری فراهم کرد و به جنگ اون رفت ، خیلی از لشکریان خسرو به لشکر بهرام پیوستند و خسرو شکست خورد. حالا محل جنگ کجا بود؟
قصرشیرین فعلی که اون موقع بهش میگفتند حلوان. بعدها که خسرو با شیرین ازدواج کرد ، این شهر حلوان را به شیرینخانم بخشید و یه قصر اونجا براش ساخت و اسم حلوان شد ، قصرشیرین. حالا انشالله داستان شیرین و فرهاد را هم براتون میگم.
القصه ، خسروخان شکست خورد و فرار کرد رفت روم شرقی. یعنی قسطنطنیه که پایتخت روم شرقی بود و به امپراطور روم شرقی پناه آورد که اسمش موریکیوس بود.
موریکیوس از موقعیت استفاده کرد و گفت خسروخان، من کمکت میدم که تاج و تخت ایران را بدست بیاری و در عوض تو باید ارمنستان و فلان و فلان منطقه را به من بدی.
خسرو هم قبول کرد و تازه دختر موریکیوس که اسمش مریم بود را هم گرفت. 😳😳😄
القصه موریکیوس یه لشکر مجهز در اختیار خسرو گذاشت و خسرو در سال ۵۹۱ میلادی برگشت ایران و بهرام چوبین را شکست داد و خودش به تخت نشست.
بهرام فرار کرد و به ترکهای شمالشرق ایران پناهنده شد . یه مدت بعد خسروپرویز یه پولی برای خان ترک فرستاد و درخواست قتل بهرام را کرد و بهرام چوبین به این شکل کشته شد.
این آقابهرام چوبین را با بهرام گور اشتباه نگیرید.
بهرام گور واقعا پادشاه بود و به اسم بهرام پنجم ، پادشاه ساسانی بود و همونه که خیام راجع به اون میگه:
آن قصر که جمشید درو جام گرفت
آهو بچه کرد و روبَهْ آرام گرفت
یعنی قصر تخت جمشید را ببین که خراب شده و محل زندگی حیوانات.
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
حالا چرا بهش میگفتند بهرام گور؟
دوتا روایت هست.
یکی اینکه در اوائل سلطنتش قبر یه سری از رقباش را شکافت و اجسادشون را آتش زد و یکی هم اینکه به شکار گورخر خیلی علاقه داشت.
و چرا به بهرام چوبین ، میگفتند چوبین؟
چونکه خیلی قدبلند و لاغر بود مثل یه تیکه چوب😳😊
خب حالا از بحث خارج نشیم.
تمام غائله بهرام چوبین و بازگشت مجدد خسرو ، یه سال طول کشید.
حالا خسروپرویز سلطنت خودش را مدیون امپراطور بیزانس بود و خیلی هم احترام اون را داشت. سال ۶۰۲ میلادی توی کشور بیزانس یاهمون روم شرقی یه فوکاس نامی پیداشد و برعلیه موریکیوس شورید و اون را به قتل رسوند و خودش برتخت نشست. خسرو که خودش را مدیون موریکیوس میدونست دادوبیداد راه انداخت و یه چندشبی خوابش نبرد و یه لشکر جور کرد رفت به جنگ روم شرقی.
از اینجا بود که جنگهای خونین ایران و روم شروع شد و ۲۵ سال طول کشید و فرسایشی شد . هردوتا کشور بدبخت شدند و هزینههای سرسام آور جنگ بر مردم هردو کشور تحمیل شد.
خب توی این چندسال ، توی عربستان چه خبر بود؟
سال ۶۱۰ میلادی ، اون آقای بزرگواری که گفتیم در زمان انوشیروان متولد شده بود ، به پیامبری رسید. در ۴۰ سالگی.
سال ۶۲۳ هم به مدینه هجرت کرد.
سال ۶۳۰ هم به خسرو پرویز نامه نوشت و اون را به اسلام دعوت کرد و خسرو ، نامه ایشون را پاره کرد. این نامه در اوج مشکلات داخلی و نارضایتیهای اجتماعی مردم ایران نوشته شده بود.
خسرو هم نامه را پاره کرد و فرستاده پیامبر را پس فرستاد. پیامبر هم ،نفرین ، شکم دریده ، شیرویه روی کار ، سلسله ساسانی متزلزل و اون وقایعی که قبلا گفتم. سال ۶۳۵ هم پیامبر فوت کردند و ابوبکر خلیفه شد.
حالا قصه ما تازه از اینجا شروع میشه که انشالله از فرداشب خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
🔻خسرو پرویز، پادشاهی که با حمایت قیصر روم به تخت شاهی رسید
✍خسرو پرویز یا خُسْراوْ اَپَرْویزَتْ (از ۵۹۰ تا سال ۶۲۸ میلادی)، ۲۴ مین و نامدارترین پادشاه ساسانیه و به او خسرو دوم هم میگن و همونجور که قبلا گفتم ، خسرو اول ، همون انوشیروانه.
خسروپرویز به جای پدرش، هرمز چهارم بر تخت شاهی نشست.
در آغاز پادشاهی، با شورش بهرام چوبین روبرو شد و شکست خورده و به روم گریخت. اندکی بعد با حمایت قیصر روم و سپاهی که وی در اختیارش گذاشته بود به ایران برگشت، بهرام را شکست داد و تاج و تختش را پس گرفت
قیصر روم همچنین دخترش مریم را به زنی به اون داد که پسری به نام شیرویه آورد که این پسر بعدها پدر را زندانی و به قتل رساند و تخت شاهی را غصب کرد.
خسرو همسر دیگری به نام شیرین داشت که داستان عشق آن دو از پرآوازهترین داستانهای عاشقانه ادبیات فارسی است و یک نسخهٔ معروف آن را نظامی گنجوی سرودهاست
باسلام
قبل از اینکه به داستان فتح ایران توسط اعراب مسلمان بپردازیم بنابه درخواست برخی دوستان عزیز ، اشارهای هم به داستان خسرو و شیرین و شیرین و فرهاد میکنیم.
این داستان خسرو و شیرین را آقای نظامی گنجوی به عنوان یه شاهکار به نظم کشیده و خیلی برداشتهای عرفانی ازش کرده و البته بنا به مقتضیات شاعری ، خیلی هم بهش پروبال داده.
القصه داستان به شکل خیلی خیلی خلاصه از این قراره که این خسروخان در زمان ولیعهدی ، عاشق توصیفات ندیم خود ،شاپور، از شیرین میشه. شاپورندیم یه بار که بحث ازدواج میشه ، برای خسرو وصف دختر پادشاه ارّان (تقریبا ارمنستان فعلی) میکنه که وای چه زیباست و چه هیکلی و چه قدر سفید و ....
بعدش خسرو عاشق این خانم میشه و خود شاپور ندیم را میفرسته ارّان برای خواستگاری.
شاپور ندیم میره اونجا و طی یه قضیه مفصلی وصف خسرو را برای شیرین میگه. شیرین راه میفته و به عشق خسرو میاد ایران.
اما وقتی میرسه اینجا که خسرو از بهرام چوبین شکست خورده و فرار کرده رفته روم.
خب بقیه داستان را هم که میدونید. قیصر روم ، دخترش مریم را میده به خسرو و میاد ایران و بر بهرام چوبین غلبه میکنه و دوباره پادشاه میشه.
توی این یکسال شیرین هم در ایران آواره بوده و فقط شاپور ندیم و چندتا از کنیزکان همراهش بودند.
خسرو که میاد ایران ، شیرین میگه ، خب دستم درد نکنه. اول هوو بعدش من؟ این مریم کیه دنبال خودت اوردی؟
هرچی خسرو التماس میکنه فایده نداشته. مریم را هم که نمیتونسته طلاق بده . چون به پدرش مدیون بوده. خلاصه قضیه کانلمیکن میشه. خسرو یه قصر جدید در همین منطقه قصرشیرین امروزی برای شیرین میسازه و به همراه چندتا گله گوسفند و چندتا چوپان و یه حقوق ماهیانه خوب به شیرین هدیه میکنه و شیرین هم توی اون ساکن میشه ولی زنش نمیشه که نمیشه.
حالا یه قضیه جدید.
یه روز شیرین میگه من شیر تازه میخوام.
این شیرهایی که شما برای من میارید مونده و مزهء ماندگی میده. چوپانها و گلههای ما هم اونطرف کوه هستند و وقتی شیر میدوشن تا میاد به دست ما برسه خراب میشه . یه فکری بکنید.
همراهان شیرین میرن یه جوان خیلی قوی و تنومند پیدا میکنند میارن که شغلش سنگتراشی و کوهکن بوده. به اسم فرهاد کوهکن.
این آقا میاد توی قصرشیرین و شیرین بهش میگه یه تونل بکن که چوپانها شیر را از اونور کوه بریزن توش بیاد این ور کوه.
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کند جوئی محکم از سنگ
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم این جا شیر نوشند
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهاد مسکین
سخنها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهمکردن میندانست
خلاصه ، فرهاد اصلا نمیشنید که شیرین چی میگه.
فقط محو جمال شیرین شده بود و کف کرده بود.
بعدش میره یکماهه تونل را میکنه😳 و گزارشش را به شیرین میده.
شیرین خیلی خوشش میاد.
خبر به خسرو میرسه که کجایی که یه مرد قوی و خوشتیپ و خوش سخن و هنرمند داره دل از شیرین میرباید و تو اینجا بیکار نشستی. تصمیم میگیره ، فرهاد را بفرسته دنبال نخود سیاه ولی به خاطر شیرین نمیتونسته اون را بکُشه.
احضارش میکنه و خیلی از مهارت اون تعریف میکنه که وای تو چقدر اِله و بِله. حالا بیا یه کوه نزدیک قصر ماست که جلو طلوع خورشید را گرفته . بیا این را صافش کن من خودم برات میرم خواستگاری شیرین.
باابزار امروز حداقل دوسال طول میکشید تا این کوه ،صاف بشه. مصداق بارز نخود سیاه.
فرهاد کوهکن مشغول کندن کوه شد یه روز خبر دادند به خسرو ، تو کجایی که کوه داره صاف میشه و کار در حال اتمامه.
خسرو ، بزرگان دربار را احضار میکنه که چیکار کنیم؟
بعداز کلی بحث قرار میشه به فرهاد خبر بدن که شیرین مرده.
یه گروه موجه و معتبر با دم و دستگاه حکومتی میان پیش فرهاد و میگن از تو چه پنهون ، شیرین مریض شد و دیروز مُرد. ببخشید دیگه. غم آخرتون باشه. انشالله قول میده دیگه نمیره.😄
فرهاد هم باور میکنه و از شدت تاثر و اندوه داق میفته میمیره. خبر به خسرو رسید و خیلی خوشحال شد.
چندروز بعد هم به خسرو خبر میدن که مریم روز چهارشنبه میزاد.
شانس خسرو گفت که مریم روز چهارشنبه زایید و سر زا رفت. یعنی سر زایمان فوت کرد.
خسرو یه مجلس عزاداری باشکوهی برگزار کرد اما تو دلش قند آب میکرد و وعدهها به خودش میداد.
حالا این پسره که متولد شد کی بود؟
همون شیرویه که چندسال بعد به روایتی ، شکم خسرو را درید و خودش جانشینش شد.
القصه خسرو حالا دیگه مجرد شده بود.
یه نفر را میفرسته خواستگاری و بالاخره ، این دوتا زنوشوهر میشن. و البته خیلی مثال زدنی و علاقمند به هم.
چندسال بعد که شیرویه ، خسرو را میکشه، در مراسم خاکسپاری اون ، شیرین هم خودکشی میکنه و خودش را میندازه تو قبر خسرو و توی یه قبر دفن میشن.
اینم داستان خسرو و شیرین خیلی خیلی خلاصه.
ببینید کار ما از مباحث سیاسی عمیق به قصهگویی رسیده. ذات تاریخ باستان اینجوریه.
انشالله به وقت خودش ، سیاست هم میگیم.
@tarikhbekhanim
باسلام
انشالله امشب بحث حمله اعراب مسلمان به ایران را آغاز میکنم و قبل از اون یه سری مقدمات خدمت شما میگم.
خدمت شما عرض کردم که پیامبر اسلام در سال ۵۷۰ میلادی در روزگاری که اون را عام الفیل مینامیدند در مکه به دنیا اومدند و در این روزها در ایران ، خسروانوشیروان حکومت میکرد.
انوشیروان در سال ۵۷۹ فوت کرد و در این موقع پیامبر اسلام ۹ ساله بودند. بعد از انوشیروان ،پسرش، هرمز چهارم به تخت نشست که ۱۱ سال سلطنت کرد. بعد از هرمز چهارم هم پسر هرمز بانام خسرو پرویز به تخت نشست که ۳۸ سال سلطنت کرد و گفتیم سال اول اون را در جنگ و گریز با بهرام چوبین گذروند.
وقتی خسرو پرویز به سلطنت رسید پیامبر اسلام یک جوان ۲۲ ساله بودند و وقتی برای خسرو ، نامه نوشتند ۵۹ سال سن داشتند.
القصه ، خسرو با دیدن نامه پیامبر عصبانی شد و به روایتی نامه پیامبر را پاره کرد و بعدشم یه نامه نوشت به حاکم یمن که ایرانی و دستنشانده ایران بود که برو تحقیق کن ببین این آقا کیه که جرات کرده برای ما نامه بنویسه.
بعضی وقتها فکر میکنم اگر خسروپرویز نامه پیامبر را میپذیرفت و به پیامبر ایمان میآورد ، با توجه به اینکه قیصر روم هم از نامه پیامبر استقبال کرده بود ، چه گل و بلبلی میشد. پیامبر به خیلیها نامه نوشتند و تقریبا همه اونها نامه را بااحترام پذیرفتند و بعضی مثل نجاشی پادشاه حبشه ، ایمان آوردند اما این خسروخان بنای لجبازی گذاشت و شد آنچه که دیدیم و شنیدیم.
القصه ، حاکم یمن که باذان نام داشت ، یه نامه نوشت و داد به دست دوتا پیک که ببرند مدینه و راجع به پیامبر تحقیق کنند.
این دوتا پیک اومدند و پیامبر به اونها فرمود که برگردید و به رییستون بگید که خسروپرویز دیشب به دست پسرش کشته شده.
اونها هم اومدند به یمن و خبر را به باذان دادند.
باذان که آدم منطقی و سلیمالنفسی بود ، اون تاریخ را یادداشت کرد تااینکه چندروز بعد یه نامه از طرف شیرویه اومد که بعععله خسروخان در فلان تاریخ پخپخ و حالا دیگه ، شاه ، منم.
باذان خیلی تعجب کرد و همین مسئله باعث شد با یه جمعی به حضور پیامبر رسیدند و ایمان آوردند و اینجوری یمنیها مسلمان شدند. پیامبر هم اونجا براشون مبلّغ فرستاد که یه مدتی مبلّغ اونا حضرت علی ع بود.
بعضی مورخین میگن باذان به خدمت پیامبر نرسید و مسلمان شدن خودش را فقط از طریق نامه به پیامبر اعلام کرد. والله اعلم.
خلاصه ، بعد از خسروپرویز ، شیرویه ، پادشاه شد که فقط ۶ ماه حکومت کرد و بعدش اردشیر سوم و بعد شهربراز و بعد خسرو سوم و بعد پوراندخت و بعد شاپورِ شهروراز و بعد فیروز دوم و بعد آذرمیدخت و بعد خسرو چهارم و بعد دوباره پوراندخت و در نهایت یزدگرد سوم.
ببینید اوضاع چقدر قاراشمیش بود که در طی ۴ سال یعنی از قتل خسروپرویز تا روی کارآمدن یزدگرد سوم حدود ۱۲ تا پادشاه عوض شدند که دوتاشون زن بودند😳. تازه ما اسم یه دوتاشون که تداخل داشتند یا فقط چندروز شاه بودند را نیاوردیم.
این آخریه یعنی یزدگرد سوم ، اتفاقا آدم لایقی بود و در زمان همین آقا بود که اعراب حمله کردند. اما اوضاع حکومت به قدری خراب و متزلزل بود که یزدگردِ لایق هم نتونست جلو اعراب مقاومت کنه.
داستان حمله از این قرار بود که ، در زمان پیامبر ، یمنیها مسلمان شدند. از طریق اونا آوازه اسلام کم کم به داخل ایران هم رسید. کسی هم مزاحم اونا نشد که بااجازه کی مسلمون شدید. چون اوضاع داخلی کشور به شدت متشنج بود.
بعد از فوت پیامبر که ابوبکر خلیفه شد ، رئیس قبیله بکربن وائل اومد پیش ابوبکر و ابوبکر را تحریک به حمله به ایران کرد.
این قبیله بکر بن وائل توی عراق و هممرز باایران ساکن بودند ، آدمای خوبی نبودند و شغلشون راهزنی بود . اینا همونا هستند که دختراشون را زنده بهگور میکردند وگرنه همه عربها که دختراشون را زنده بگور نمیکردند که. اینجوری نسلشان برمیافتاد. خودشونم با دخترای قبایل دیگه ازدواج میکردند.
این بکریها همونها هستند که بر ضد قبیله خزاعه وارد جنگ شدند و صلح حدیبیه را شکستند و خلاصه فتح مکه رخ داد.
خلاصه اینا از اول آدمای خوبی نبودند و با مسلمونا هم مشکل داشتند.
بعد از فتح مکه مجبور شدند مسلمون بشن. ولی دست از راهزنی برنداشتند. بعد از فوت پیامبر ، رییسشون یعنی مثنی بن حارثه شیبانی اومد پیش ابوبکر و گفت چرا نشستید که ایران در نهایت ضعف خودشه و تازگیها هرچی حمله میکنیم و تا عمق خاک ایران برای راهزنی و چپاول میریم کسی مزاحممون نمیشه.
ابوبکر ، باور نمیکرد. یه گروه تحقیق فرستاد و دید اینا راست میگند و مرزداران ایرانی دیگه کاری باجایی ندارند و حکومت ایران خیلی ضعیف شده . بنابراین یه لشکر فراهم کرد و به سوی ایران روانه نمود که انشالله داستانش را خواهیم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
خدمت شما عرض کردم که اولین حمله اعراب مسلمان به ایران که در حد تست و آزمایش و در کمال ناباوری بود در سال ۶۳۳ میلادی رخ داد که در زمان ابوبکر بود و میشد سال ۱۲ هجری.
این فتح و این گشایش مرزهای کشور ایران کار آسونی نبود و حدود ۱۸ سال طول کشید. خیلیها فکر میکنند اعراب مثلا طی ۱ سال کل ایران را گرفتند در حالیکه از اولین حمله اعراب تا کشته شدن یزدگرد سوم در مرو ۱۸ سال طول کشید یعنی تا سال ۶۵۱ میلادی. بعضی وقتها جنگ تعطیل میشد و این تعطیلی حتی تا سه سال هم طول میکشید و طی این سه سال عملیات تبلیغی مسلمونها انجام میشد و مردم مناطق مفتوحه به اسلام میگرویدند. در جمع حدود تقریبا ۳۵ جنگ باایران انجام شد که معروفترین اونها نبرد حیره و جنگ جلولاء و جنگ قادسیه و نبرد جسر (پُل) و جنگ نهاوند بود.
در اغلب این جنگها ، پیروزی بااعراب بود و ایرانیها علیرغم اینکه فرماندهان لایق و تجهیزات بسیار سرتر و فزونتر نسبت به اعراب داشتند شکست میخوردند. در جنگ قادسیه بود که یزدگرد سوم یکی از فرماندهان خیلی لایق خودش به نام رستم فرخزاد را به جنگ اعراب فرستاد معاون اون هم بهمن جادویه بود .
فرمانده لشکر اسلام سعد ابی وقاص و معاون و مشاور اون همون مثنی بن حارثه شیبانی بود که دیشب ذکرش را گفتیم.
القصه توی این جنگ ، رستم که آدم دانا و باتجربهای بود فهمید که از عهده مسلمونها برنمیاد و چندبار با سعد مذاکره کرد. شرط سعد هم برای صلح ، طبق قانون اسلام ، مسلمان شدن یا جزیه دادن بود که غرور رستم اجازه پذیرش هیچ کدوم از این شروط را نمیداد و در نهایت جنگ شروع شد و رستم و معاونش، بهمن جادویه ، هردوتاشون توسط سربازهای عادی کشته شدند. مهمترین علت شکست ایرانیها هم طبق معمول استفاده از فیل بود. من نمیدونم چرا اینا که همیشه با فیل شکست میخوردند چرا اینقدر از فیل استفاده میکردند. آخه اسب به این خوبی را آدم ول میکنه سوار فیل میشه؟
عربها هم یه مشت شتر زشت و بیانضباط پیدا کردند یکی یه جارو به دمشون بستند و آتیش زندند و فرستادند تو دل فیلها. فیلها هم ترسیدند و برگشتند عقب و لشکر ایران را له و لورده کردند و .....
اون از لشکر ابابیل.
اون از لشکر رستم فرخزاد.
اون لشکر هند و محمود غزنوی.
اونم از لشکر هند و بابر
اونم دوباره از لشکر هند و نادرشاه .
همیشه توی تاریخ روش مبارزه با فیل ، همین بوده. یکی هم به حرف ما گوش نمیده که آقا فیل توی جنگ نیارید. حالا شما یادتون باشه نیارید.😄
خلاصه، شرح جنگهای اعراب باایران خیلی مفصله. حالا فقط چندتا نکته خدمت شما بگم.
یکی اینکه علت پیروزی اعراب بر ایرانیها چندتا مطلبه:
۱.وحدت و انضباط و حرفشنوی زیادی که بین مسلمونها بود و در عوض تفرقه و اختلاف نظرو بدبینی نسبت به فرماندهان که در ایرانیها بود.
۲.عشق به اسلام و گسترش اسلام و اعتقاد به احدیالحسنیین که بین مسلمونها بود و در عوض ایرانی ها بعضا فقط عشق به وطن داشتند و لاغیر.
۳.اعراب در صورت پیروزی صاحب غنیمت زیادی میشدند که مال خودشون میشد. اما ایرانیها اگر پیروز میشدند غنیمتی وجود نداشت که به دستشون بیفته . چون اعراب اصلا چیزی نداشتند.
۴.اعراب به شرایط جنگی و بیابانی و مخصوصا گرمای شدید و صحرای بیآب و علف عادت داشتند ولی ایرانیها نه.
۵.خیانت سرداران و سربازان ایرانی به یزدگرد سوم و پیوستن اونا به لشکر اعراب
۶.نزدیک بودن پایتخت ساسانیان ، یعنی تیسفون به اعراب.
اصولا سقوط پایتخت هر کشوری یه مسئله خیلی بدیه و بااینکار نظام حکومتی اون کشور متلاشی میشه. با سقوط تیسفون که عربها بهش میگفتند مدائن ، همین اتفاق افتاد.
۷.بیتجربگی یزدگرد سوم و پایین بودن سن اون.
و اما مطلب بعدی در مورد خلیفه مسلمونهاست. حمله اعراب به ایران در زمان ابوبکر بود . ابوبکر کلاً حدود دوسال و نیم خلافت کرد. بعد از شروع حمله اعراب به ایران هم فقط یه سال خلیفه بود و الفاتحه. بعدش عمر خلیفه شد که ده سال و نیم خلیفه بود و بعدش قدقُتل 😄
بعدش عثمان اومد که ۱۲ سال خلافت کرد و اونم قدقُتل.
یعنی یزدگرد سوم در زمان عثمان کشته شد و دیگه تقریبا جنگ تمام شد و اعراب به مرزهای شرقی ایران رسیدند. در زمان حضرت علی ع دیگه ما جنگ نداشتیم و امور تبلیغی انجام میشد.
مطلب آخر در مورد یزدگرد هست.
گفتیم که این آقا یزدگرد ، بعد از یه دوره بلبشو و شاهکشی ، پادشاه شد و حدود ۱۲ سال سن داشت و علیرغم سن کم و تجربه ناچیز ، آدم لایقی بود ولی اولا اوضاع داخلی ایران بسیار آشفته بود ثانیا به عقیده شخص خودم که خیلی تقدیرگرا هستم ، تقدیر براین قرار گرفته بود که ایرانیها مسلمون بشن و یه دوره تمدنی جدید را آغاز کنند .
خلاصه اینکه یزدگرد سوم با خدم و حشم فراوانی که داشت مرتب از جلو لشکر اعراب عقب نشینی میکرد و به شرق میرفت و گفتیم اینکار حدود ۱۸ سال طول کشید . در نهایت به مرو رسید . اونجا به گزارش تاریخنویسانی چون مقدسی و ثعالبی یزدگرد با اندرز وزیرش خرهزاد به مذاکره با عبدالله بن عامر سردار سپاه عرب پرداخت، اون، خرهزاد را به سفارت نزد عبدالله فرستاد و بهش پیشنهاد کرد که در برابر هشتاد هزار درهم صلح را بپذیره و نیشابور را نیز به یزدگرد واگذار کنه، اگرچه عبدالله در اندیشهٔ پذیرش پیمان بوده ولی با مرگ یزدگرد بدین پیشنهاد جامهٔ عمل پوشیده نشد.
خلاصه اینکه وقتی یزدگرد توی مرو بود دیگه بیکس و تنها شد و به یه آسیابان پناه برد و آسیابان هم شبهنگام به طمع مال و ثروتش ، اون را کشت و دیگه تمام. یه سری از اهلبیت اون هم به چین ، پناه بردند و پسر یزدگرد به نام فیروز سوم ، اونجا ، پادشاهی تشکیل داد که تا چندسالی بود و بعد مضمحل شد.
اینم داستان فتح ایران که خیلی خیلی خلاصه خدمت شما گفتم. این پست امشب خودش دو واحد درسه و ما خیلی خلاصه عرض کردیم.
انشالله از فرداشب تاریخ ایران بعد از اسلام را تا حمله مغول خدمتتون میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
پس از مرگ یزدگرد سوم که در سال ۳۰ هجری رخ داد ، مسلمانان اقدام به کارهای تبلیغی و تشویق ایرانیان به گرویدن به اسلام کردند.
در ارتباط بااین دوره ذکر چند نکته لازمه.
یکی اینکه در طی جنگهایی که رخ داد به هرحال بیعدالتیها و خشونتهایی هم ایجاد شد که مورد تایید اسلام و ائمه نبود. اونچه که مسلّم هست در هرجنگی چه برحق باشد و چه ناحق ، عدهای کشته میشوند. زنانی بیوه و کودکانی یتیم.
این از الزامات جنگه و اجتنابناپذیر. حالا اگه کسی بخواد بااین بهانه اسلام را زیر سوال ببره ، اصلا قابل قبول نیست. فتوحات به دستور خلفایی صورت گرفت که روی کار اومدن خودشون هم برخلاف اصول اسلام بود. علی علیهالسلام و فرزندان ایشون در هیچکدوم از این فتوحات شرکت نکردند.یه نقل تاریخی ضعیفی البته هست مبنی بر حضور حسنین ع در فتح مازندران که سندیت ندارد و اتفاقا فتح طبرستان و مازندران سالها بعد صورت گرفت. اینها تحریفاتیه که طبری کرده. به قول یکی از اساتیدمان میگفت در نقل تاریخ اسلام ، دچار طبریزدگی هستیم و همه چیز را از طبری نقل میکنیم که کاملا روائیه ، اما تاحالا ندیدیم کسی از ابنخلدون ، نقل تاریخی بگه . چونکه عقلیه. و فقط بعضی وقتا باآب و تاب از مقدمهء اون اسم میبریم که بگیم بعععله ما هم مقدمه ابن خلدون را خوندیم و بر فلسفه تاریخ مسلط هستیم.
حالا این بحث خیلی مفصله. ولی شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران ، خیلی موشکافانه و علمی این مسئله را باز کرده و توضیح داده که خیلی از خشونتهایی که به مسلمونها میچسبونند دروغه و سندیت نداره. از جمله آتشزدن کتابخانهها .
یه نکته دیگه اینکه در طول تاریخ، کشور ایران، چندبار اشغال شد و حکومتهای بیگانه توی ایران سرکار اومد. از حمله اسکندر و تشکیل دولت سلوکیان بگیرید تا حمله اعراب مسلمون و حمله مغولها و دویست سال دولت ایلخانی و تا اشغال ایران در جنگ جهانی اول و دوم.
اما کدوم حکومت و کدوم دین و فرهنگ پایدار موند؟ چرا فرهنگ یونانی در دوره ۲۳۰ ساله سلوکیان در کشور ما ساری و جاری نشد؟ مگه اونها کم خشونت کردند چرا فرهنگ مغولی و چینی در طول ۲۰۰ سال حکومت ایلخانی در کشور ما تاثیر نکرد؟ اما دین و فرهنگ اسلامی به راحتی بین مردم گسترش پیدا کرد و حتی زبان عربی مدتها زبان علمی و درباری و حتی محاورهای بود.این مسئله علتهای زیادی داره که مهمترین علت اون غنای فرهنگ و زبان اسلامی بود. اگر قرار بر این بود که تمام تمدن خودمون را بدیم و به جاش فرهنگ غنی و سالم و والای اسلامی بگیریم ، جا داشت. چون تمدن خیلی زود بازسازی میشه و به دست میاد ولی فرهنگ به این زودیها ترمیم نمیشه و انحراف اون هم آثار جبرانناپذیری داره. همین الان در طی ۴۵ سال بعد از انقلاب ، ما تونستیم اون شکوه و عظمت و قدرت نظامی و تمدن دوره صفوی را بازسازی کنیم اما در زمینه فرهنگ هنوز خیلی عقبیم. چرا که اصلاح فرهنگ خیلی سخت و زمانبره.
القصه دوران خلافت خلفای راشدین یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی ع به پایان رسید و دوره خلفای بنی امیه آغاز شد که از سال ۴۱ هجری تا ۱۳۲ هجری طول کشید. به اعتقاد مورخین ، دورهء بنیامیه یکی از دورههای تاریک و بسیار تحقیرآمیز برای کشورهای غیرعرب از جمله ایران بود . چرا که اینها ، غیرعرب را موالی حساب میکردند و بعبارتی اصلا آدم به حساب نمیآوردند. همین دید و نگرش الان هم در حکام عربستان هست چرا که حکام فعلی عربستان ، ادامه دهنده راه بنیامیه هستند . انشالله مکه مشرف بشید و برخورد اونها را با مسلمانهای کشورهای دیگه ببینید.
علیرغم این برخورد سبعانهء بنیامیه با ایرانیها ، گرایش به اسلام در بین ایرانیها خیلی خوب بود و خیلی از زرتشتیهای ایرانی ، اختیاراً ، مسلمان شدند.
نکته آخر که میخوام خدمت شما عرض کنم ، اینه که به موازات فتح ایران و گسترش اسلام در این کشور ، فتح امپراطور روم شرقی و حتی روم غربی که گفتیم دیگه مضمحل شده و ازش قاره اروپای فعلی بوجود اومده بود در جریان بود. مسلمونها بافتح شامات و شمال آفریقا و قسمتهایی از آسیای صغیر ، روم شرقی را بشدت کوچیک کردند و اونها هم مثل ایرانیها مسلمون شدند. بعدش هم از طریق دریای مدیترانه و تنگه جبلالطارق وارد اروپا شده و تا قلب فرانسه پیش رفتند که اینها را انشالله در بحث تاریخ اروپا خدمت شما میگم.
خلاصه در سال ۱۳۲ هجری ، بنیعباس برضد بنیامیه قیام کردند و حکومت اونها را برانداختند و دولت عباسیان را تشکیل دادند که ایرانیها نقش زیادی در تشکیل اون داشتند و به اصطلاح ، جنگ ، مغلوبه شد و ایرانیها همه کاره حکومت اسلامی شدند که در قسمت بعدی توضیح میدیم انشالله.
@tarikhbekhanim
«یزدگرد سوم» آخرین پادشاه ساسانیان است. بهگفتهی طبری، یزدگرد هنگام مرگ تنها بیست و هشت سال داشت. در روایات مورخین اسلامی آمده بعد از یورش اعراب، یزدگرد، شتابان و درمانده به آسیابی پناه برد که شب در آنجا بگذراند. در همین آسیاب، آسیابان، او را به طمع لباس فاخر و جواهراتش به قتل رساند. یزدگرد در تاریخ به نماد «بیگناهی و زوال شکوه ساسانیان» مشهور شده است!
بعد ازمرگ یزدگرد سوم وسقوط حکومت ساسانی، ضرب سکه های این دوره متوقف نشد، بلکه در شمال ایران بوسیله ی خاندان بزرگ "گاوبارگان"تحت عنوان "سکه های تبرستان" ادامه داشت.نخستین فرمانروای این سلسله "گیل"ملقب به"گاوباره"بود که بر رویان و گیلان حکومت می کرد. بعد ازوی فرزندش دابویه و سپس فرخان،دازمهر وخورشید، به ترتیب حکومت کردند.اگرچه از گیل و دابویه هنوز سکه ای یافت نشده اما از فرخان، دازمهر و خورشید سکه های متعددی دردست است.
جنس سکه های تبری عمدتاً از نقره و گاهی برنزی هستند که روی سکه،چهره"خسرو دوم" نقش شده ودرمقابلش نام فرمانروای تبرستان به خط پهلوی و در پشت سرش عبارت "فَرافزود" به چشم می خورد.پشت سکه ها نیزکاملا از سکه های اواخر ساسانی اقتباس شده که نقش آتشدان دروسط و دو نگهبان آتش در طرفین آن دیده می شود،سمت چپ،درحاشیه داخلی، سال ضرب سکه به تاریخ تبری به خط پهلوی و سمت راست،نام ضرابخانه به نام تبرستان (طبرستان، تپورستان)ضرب شده است.
مشخصات سکه:
دوره تاریخی:عرب طبرستان
نام پادشاه:فرخان(۷۱۱تا ۷۲۸ میلادی)
جنس:نقره
وزن: ۲/۱ گرم
محل نگهداری: موزه پول ایران
باسلام
عرض کردم که ایران ساسانی، بدست اعراب مسلمان فتح شد و جزئی از کشور بزرگ اسلامی به مرکزیت مدینه و مدتی کوفه و بعد هم دمشق شد. تا سال ۱۳۲ هجری پایتخت کشور بزرگ اسلامی ، دمشق بود. این دمشق قبل از اسلام یکی از مناطق آباد دولت روم شرقی بود. همان دولتی که رقیب سرسخت ایران دوره ساسانیان بود. لذا دید ایرانیها نسبت به بنی امیه که از دمشق ، ایران را تحت کنترل داشتند یک دید خصمانه و رقیبانه بود. در حقیقت برای خیلی از ایرانیها و مخصوصا زرتشتیها ، این دوره ، ادامه همان جنگهای ایران و روم بود که در آن ، روم فاتح شده بود و ایران را تحت لوای خودش گرفته بود.
شاید این مطلب را شما برای اولین بار میشنوید. اما واقعیت این استکه خیلی از ایرانیها کاری با دین نداشتند و نگرش آنها هنوز رقابت و دشمنی ایران و روم بود. از آن طرف در دمشق هم همینطور بود و معاویه برای تحریک مردم شام برای حمله به عراق از خصومتهای قبلی ایران و روم حرف میزد و رومیهای مسلمان شده را تحریک به قتل مجوسها و زرتشتیان کافر میکرد. این مطلب به قدری ریشهدار بود که حتی در دوره اخیر هم صدام برای تشویق اعراب عراقی به جنگ باایران ، ما را مجوسی مینامید که خونمان هدر است و خودش را سردار قادسیه.
القصه در سال ۱۳۲ دولت بنیامیه برافتاد و بنی عباس روی کار اومد.
در ارتباط بااین موضوع ذکر چند نکته لازمه.
اولا مهمترین گروه مبارزه کننده با بنیامیه ، ایرانیها بودند که از ظلم و ستم بنیامیه به تنگ اومده بودند و تسلط اونها بر ایران را تسلط روم بر ایران میدونستند. شورش ایرانیها برعلیه بنی امیه از خراسان شروع شد و ایرانیها در حقیقت به دنبال حمایت از اهلبیت و خاندان پیامبر بودند. حمایت همهجانبه خراسانیان از زیدبن علی ع پسر امام سجاد ع و بعد هم حمایت اونا از پسر زید یعنی یحیی بن زیدبن علی ع ، موید این مطلبه.
در تاریخ ذکر شده که بعد از شهادت یحیی بن زید به دست عوامل بنی امیه ، خراسانیان تا مدتها لباس سیاه بر تن کردند و نام فرزندان پسرشون را یحیی گذاشتند. ایرانیها از اول طرفدار اهلبیت ع بودند و بنی عباس هم از این موضوع سوء استفاده کردند و خودشون را به عنوان اهلبیت پیامبر جازدند و با شعار 《الرضا من آل محمد ص 》ایرانیها را فریب دادند و با جلب حمایت اونها روی کار اومدند.
این فریب طوری بود که بنی عباس هم به تبع خراسانیان ، لباس سیاه پوشیدند و معروف شدند به سیاه جامگان. اینها از نسل عباس ، عموی پیامبر بودند. عباس یک پسر فاضل و دانشمندی داشت که همون ابنعباس معروفه. این ابن عباس ، که از شاگردان حضرت علی ع بود اسم پسر خودش را هم علی گذاشت. این علی صاحب محمد شد و این محمد ، پدر سفاح ، اولین خلیفه عباسیه.
اینکه چرا از نسل یک دانشمند و شاگرد حضرت علی ، اینها درست شدند به نقل از یکی از اساتیدمون میگفت از بس که عباس عموی پیامبر در دوره جاهلیت ، نزول خورد و بعبارتی نزولخور قهاری بود. این توی نسلش اثر گذاشت.
القصه ،اینها که از نسل عباس بودند خودشون را ، اهلبیت پیامبر جازدند و حمایت ایرانیها را جلب کردند ولی وقتی سوار بر کار شدند اول از همه فرماندهان خراسانی و ایرانی را کشتند. مثل ابومسلم خراسانی و ابوسلمه خلّال.
بعدش هم شروع به قتل فرزندان پیامبر و علی الخصوص سادات حسنی کردند و محمد نفس زکیه که نتیجه امام حسن ع بود و قیام را شروع کرده بود ، به شهادت رسوندند بعدش هم امام صادق علیه السلام و بعد از ایشان سایر ائمه و سادات را قتل عام نمودند. اینها در نهایت دولت بنی عباس را تشکیل دادند و مرکز خلافت را بغداد قرار دادند و علیرغم اینکه ایرانیها را فریب داده بودند ، بعدا مجبور به استفاده از عنصر ایرانی در تشکیلات حکومتیشون شدند و اینجوری ، ایرانیها همهکاره حکومت بنیعباس شدند به جز یه مدت کوتاهی که ترکها سوار بر کار بودند.
بنی عباس تا سال ۶۵۶ هجری ، حکومت کردند و آخرین خلیفهء اونها که مستعصم بود به دست هلاکوخان مغول کشته شد.
دوما مهمترین علت انقراض بنی امیه ، دعواهای خانوادگی بود که بین اونها راه افتاده بود و سلسله بنی امیه را ناتوان کرده بود به طوریکه مروان بن محمد که آخرین خلیفه اموی بود ، علیرغم اینکه آدم لایق و جنگجو و پرقدرتی بود و از بس زور داشت اسم اون را مروان حمار گذاشته بودند ، نتونست در مقابل بنی عباس مقاومت کنه و شکست خورد.
ثالثا در دوره بنی عباس علوم اسلامی خیلی پیشرفت کرد و کشور اسلامی و مخصوصا ایران مرکز علم و تمدن و فرهنگ جهان شد. توی این دوره یعنی از زمان مأمون که قاتل امام رضا علیهالسلام بود دیگه برای ایرانیها ، حاکم عرب نفرستادن. بلکه از خود ایرانیها گذاشتند و اولین حاکم ایرانی ، طاهربن حسین بود که در سال ۲۰۵ حاکم خراسان شد و دولت طاهریان را بنا گذاشت.
از اینجا به بعد دیگه دولتهای ایرانی یکی یکی و زیر نظر خلیفه عباسی، سرکار اومدند که انشالله از فرداشب ذکر هر کدوم را خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
خدمت شما عرض کردم که اولین دولت ایرانی که پس از فتح ایران تشکیل شد دولت طاهریان بود. بعد از این دولت هم ، دولتهای ایرانی چه از نژاد فارس و چه از نژاد ترک تشکیل شدند اما همه اونها زیر نظر خلیفه بغداد حکومت میکردند. یعنی باید خطبه بنام خلیفه میخوندند و سکه بنام خلیفه میزدند و سالیانه یه خراجی برای خلیفه میفرستادند. دولتها اغلب سنی مذهب بودند ولی دولتهای شیعی هم که تشکیل میشدند بازم باید تایید خلیفه را میگرفتند. البته بعضی از خلفای بنی عباس هم خودشون شیعه بودند یااینکه وزیرهاشون شیعه بودند ولی هیچوقت اتفاق نیفتاد که اینها حکومت را به صاحب اصلی اون یعنی بنیهاشم بسپارند. حتی دولت آل بویه که شیعه اصیلی بود و در کل ایران و عراق نفوذ عمیقی پیدا کرد و خیلی هم محبوب مردم ایران بود و خلیفه بغداد هم خیلی ازشون حساب میبرد و کار بهجایی رسیده بود که خلیفه عوض میکردند و خلیفه بدون اجازه اونها آب نمیخورد، حاضر نشدند خلافت را به سادات بنیهاشم یا مراجع وقت واگذار کنند و با همون خلیفه سنی تعامل کردند.
القصه طاهریان در سال ۲۰۵ هجری به حکومت رسیدند و از زمان حمله اعراب در سال ۱۲ هجری حدود ۲۰۰ سال گذشته بود که برخی مورخین نام اون دوره را دوقرن سکوت گذاشتند. آقای عبدالحسین زرینکوب از اساتید مبرز تاریخ با تألیف کتاب دو قرن سکوت ، این دوره را یک دوره بسیار تاریک و ظالمانه ، توصیف کرده . به طوریکه خواننده همه این مصیبتها را ناشی از تقابل اسلام و زرتشتیگری برداشت میکند. هم ایشان بعدا با تألیف کتاب کارنامه اسلام ، اشتباهات کتاب خود را جبران و به نوعی خدمات اسلام به ایران را ذکر نمود.
واقعیت از نظر بنده ، آن استکه دوره بنیامیه برای ایرانیان واقعا یک دوره سیاه و ظالمانه بود اما از دوره بنیعباس ، اوضاع فرق کرد و ایران ، شکوه و عظمت علمی فرهنگی و تمدنی خود را بازیافت و همانطور که قبلا عرض کردم اگر اعراب مسلمان این نوع فرهنگ و تمدن باشکوه را بر کشور ، تحمیل نمیکردند هرآن بیم تسلط رومیها و یا اقوام بیابانگرد و بیتمدن شرق ایران میرفت.
طاهریان ، بیشتر در مناطق خراسان قدیم و ماوراءالنهر و قسمتی از سیستان ، حکومت تشکیل دادند و این منطقه ، خیلی بزرگ بود چرا که خراسان قدیم ، منطقه بسیار بزرگی شامل خراسان فعلی و افغانستان و تاجیکستان و ترکمنستان و ازبکستان و حتی بخشی از قرقیزستان بود.
سایر مناطق ایران ، هنوز حاکم عرب داشت.
طاهربن حسین ، بنیانگذار طاهریان از سرداران لشکر مأمون بود و مأمون هم خیلی به او مدیون بود. این آقا بعد از شهادت امام رضا ع که مأمون، خراسان را ترک کرد ، در خراسان ماندگار شد و از سوی مأمون، حاکم خراسان شد و این امارت در نسل وی منتقل شد.
طاهر دوسال بعد یعنی در سال ۲۰۷ فوت کرد و پسرش طلحه بن طاهر ، حاکم خراسان و سیستان شد.
بعدش هم پسر دیگر طاهر یعنی عبدالله بن طاهر و بعد طاهربن عبدالله و بعد محمد بن طاهر سرکار اومدند.
محمد آخرین اونها بود که به دست یعقوب لیث صفار برافتاد.
انشالله فرداشب باز هم راجع به طاهریان میگم.
@tarikhbekhanim
زشت رویی در آینه به چهره ی خود می نگریست و می گفت:سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد.
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید.چون از نزد او به در آمد،کسی بر در خانه،او را از حال صاحبش پرسید؛گفت:در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد!
"عبيد زاكانى"
@tarikhbekhanim
باسلام
خدمت شما عرض شد که طاهریان اولین سلسله ایرانی بودند که در قسمتی از ایران که البته سرزمین بزرگی بود ، حکومت نیمه مستقل تشکیل دادند و قبل از اونها ، حکام عرب از طرف خلیفه ، برای حکمرانی فرستاده میشد.
این کار از زمان مأمون آغاز شد و این مأمون همون پسر هارونالرشیده که قاتل امام رضا ع هم هست. البته برخی مورخین سنی مذهب اعتقادی به شهادت امام رضا ع هم ندارند و شهادت ایشون را یه مرگ عادی ميدونند و از اونجایی که مأمون، امام رضا ع را جانشین خودش کرد و لباس سیاه عباسیان را هم به لباس سبز بنیهاشم تبدیل کرد ، و از اونجایی که مأمون از نظر کلامی ، اعتقادات معتزلی داشت و لذا مأمون را شیعه میدونند و میگن که مأمون شیعه بوده که البته این نظریه ، بسیار سطحی و کودکانه است و این قبیل مورخین به عمق اهداف مأمون واقف نبودند.
القصه مادر این مأمون ، ایرانی بود و لذا ایرانیها در دربار این آقا خیلی نفوذ داشتند. قبل از اون هم در دوره هارون الرشید ، یه مدتی ایرانیها همه کارهء حکومت عباسی بودند و خاندان برمکی که از اصیل زادگان زرتشتی بودند ، مقام وزارت هارون الرشید را در اختیار گرفتند. داستان برافتادن سلسله برمکی و قتلعام اونها توسط همین هارونالرشید در تاریخ خیلی مشهوره.
بعد از هارون ، امین خلیفه شد که ۵ سال خلافت کرد و آدم خل و چلی بود و حکومت را به بازی گرفته بود . اون موقع مأمون در خراسان ، حکومت میکرد و یه لشکر به فرماندهی همین طاهربن حسین فرستاد بغداد و در جنگ با لشکر امین ، طاهر پیروز شد و امین ، قدقُتل.
بعدش مأمون خلیفه شد و مرکز خلافت را مرو اعلام کرد و وزیر خودش را فضل بن سهل انتخاب کرد که ایرانی و اهل سرخس(حدفاصل مشهد و مرو) بود. این فضل هم آدم فاضل و دانشمندی بود و هم فرمانده لشکر و یه آدم نظامی بود و لذا به اون ذوالریاستین میگفتند یعنی هم اهل کشورداری و هم اهل کشورگشایی.
خب ، اگر تااینجا دقت کرده باشید ، ابومسلم خراسانی و ابوسلمه خلال ، که اونها را به عنوان پایهگذاران خلافت عباسی میشناسیم ایرانی بودند. خاندان برمکی هم ایرانی بود . آل سهل هم ایرانی بودند بعدها خاندان نوبختی و خیلی از خاندانهای دیگه که دولت عباسی را اداره میکردند ایرانی بودند.
در حقیقت با ورود اسلام به ایران، میشه گفت ایرانیها بدون جنگ و خونریزی بر کشور بسیار بزرگتری به نام کشور بزرگ اسلامی حاکم شدند و آداب و رسوم ایرانی در منطقه بزرگتری گسترش یافت.
یکی از مهمترین مسائلی که ایرانیها سفت و سخت در دست داشتند ، تجارت و مخصوصا تجارت ابریشم بود که همیشه دست ایرانیهابوده و در دوره عباسیان ، راههای تجاری و کاروانهای تجاری را ایرانیها کنترل میکردند.
آداب ایرانی هیچوقت فراموش نشد اما بحث ما نفوذ آداب ایرانی در دولت بود که در دوره عباسیان این نفوذ خیلی زیاد شد. با مهاجرت دانشمندان و اساتید دانشگاه جندیشاپور به بغداد و رونق دادن به دارالحکمه بغداد ، علوم ایرانیها هم در کشور بزرگ اسلامی تدریس شد و بعدها با ساخت دانشگاههای بزرگی به اسم نظامیه که خواجه نظامالملک در سرتاسر ایران و عراق ساخت ، ایران یکی از مراکز علم جهان شد و از کشورهای دور برای تحصیل به ایران میآمدند.
این دوره دقیقا اوج قرون وسطی در اروپا بود و آقایون اروپایی به شدت با تحصیل و گسترش علم مخالفت میکردند.
در دوره طاهریان که ذکر اون را کردیم ، مدارس و حمام و کارخانجات نساجی و پوشاک و نوغانداری و روغنکشی و حشاشی و مساجد و کاروانسراهای زیادی در ایران ساخته شد و رفاه مردم خیلی زیاد شد و اون ظلم و ستم دوره بنی امیه به معنی واقعی کلمه از روی دوش اونها برداشته شد.
بعد از ضعیف شدن طاهریان ، یعقوب لیث صفار در سیستان ، برعلیه طاهریان قیام کرد و اونها را برانداخت و در سال ۲۴۷ هجری سلسله صفاریان را پایهگذاری کرد که انشالله داستان اون را فرداشب خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim