eitaa logo
تاریخ گرد
100 دنبال‌کننده
133 عکس
3 ویدیو
0 فایل
"حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را" پژوهشگر تاریخ @shayan_karimi : ارتباط با ادمین🔸️ 🔸آدرس تلگرام:tarikhgard_iran@
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_دوم: 💎نهیب بر بت پرستان ✍یکی از روزها که که همه مردم شهر به معبد رفته بودند و به دست و پای بت ها بوسه می زدند تا شاید آنها را از شر خشکسالی رها کنند،حضرت هود(ع) رفت تا ایشان را از راز خشکسالی باخبر سازد. ⁉️مردم آرام آرام متوجه حضور هود(ع) شدند و از سر حیرت و تعجب به یک دیگر می نگریستند که چه چیز پیامبر را به درب معبد کشانده است؟! ❇️پیامبر چنین آغاز کرد: ای قوم من!خدا را پرستش کنید،چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بت‌ها دارید در اشتباهید و نسبت دروغ به خدا می‌دهید. ‌ای قوم من! بدانید که من از شما پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟! ‌ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او بازگردید تا باران رحمتش را پی‌درپی بر شما بفرستد و شما را قدرتمند گرداند، روی از حق نتابید و گناه نکنید! ✴️قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، ما فقط به یک چیز معتقدیم آن هم این است که برخی از خدایان ما بر تو غضب کرده و عقلت را ربوده‌اند. ✳️هود گفت: من خدا را به گواهی می‌طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم. من در برابر شما هستم، هر چه می‌خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده‌ام، هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‌ای بر اساس عدالت است، چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مامور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می‌کند، و شما کمترین ضرری به او نمی‌رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. 📚منابع: هود/سوره۱۱، آیه۵۰ – ۵۶. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_سوم: 💎خشم خداوند ✍روزها از پس یک دیگر می رفتند و می آمدند و قوم عاد هر روز بیش از دیروز خود را به نابودی نزدیک می دید. تیغ تیز آفتاب همچون شمشیر بر سر باغات و مزارع فرود می آمد و شاخ و برگ درختان را به زیر می افکند.از بستر رودخانه ها و برکه ها چیزی نمانده بود جز کویری خشک و تَرَک خورده. قوم عاد هر روز با چشمان نگران چشم به آسمان می دوختند تا شاید تکه ابری آنها را از این وضع فلاکت بار نجات دهد.اما هر روز به جای باران از آسمان آتش میبارید. روزی کشاورزان گرد یک دیگر جمع شدند و گفتند آخر این چه وضع اسف باری است؟!  کاهنان و اشراف هر روز وعده میدهند که آخر بت ها صدای ما را خواهند شنید و قربانیانمان را قبول خواهند کرد اما آخر تا کِی؟ دیگر گاو و گوسفندی برای قربانی کردن باقی نمانده است. 💭یک نفر گفت: ای دوستان! اگر واقعا هود راست بگوید و این خشکسالی زیر سر خدای او باشد چه؟! برای ما خدای یگانه هود با بت ها چه فرقی دارد؟! ما خدایی میخواهیم تا بتواند به ما روزی دهد.  چرا باید خود را میان دعوای خدای هود و خدایان اشراف گرفتار کنیم؟!  این اشراف اگر تا قیامت هم باران نبارد آنقد در انبار های خود جو و گندم دارند که زنده بمانند،  ما چه کنیم که اگر وضع بر همین منوال باشد بهار آینده را به چشم نخواهیم دید.. نباید بیش از این لگد به بخت خود بزنیم، بیایید نزد هود برویم و به او بگوییم به خدایش ایمان می آوریم،  فقط از خدایش بخواهد که به این خشکسالی پایان دهد.  اگر راست گفت و خشکسالی پایان یافت پس از این خدای او را می پرستیم، آیا از نظر شما این کار ضرری دارد؟! 🛖همگی سخنان مرد را تایید کردند و تصمیم گرفتند که غرور خود را زیر پا گذاشته و رهسپار خانه ی هود شوند. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_چهارم: 💎بر دامان پیامبر ✍مردم به سوی خانه ی هود(ع) روانه شدند تا با او صحبت کنند. وقتی درب خانه را به صدا در آوردند همسر پیامبر درب را بر ایشان گشود. او  زنی بود با صورتی زشت که موهای جو گندمی داشت و یک چشمش نابینا بود. زن رو به مردم کرد و با بی حوصلگی به ایشان گفت چه میخواهید؟!  یک نفر گفت آمده ایم تا با همسرت صحبت کنیم. زن گفت شما را با هود چه کار؟!  فرد دیگری گفت می خواهیم به او بگوییم از رفتار پیشین خود شرمنده ایم و از او بخواهیم که ما را ببخشد و از خدایش بخواهد تا بر این خشکسالی پایان دهد. 🗯زن نگاهی از سر حیرت بر ایشان افکند و پس از چند لحظه سکوت با پوزخند  گفت: 🌾میخواهید هود خشکسالی را پایان دهد؟!  آخر ای دیوانه ها!  اگر دعای هود مستجاب بود برای خود دعایی میخواند و محصول مزرعه ی خود را نجات میداد! هود خانه نیست، بروید او را در مزرعه ی به یغما رفته اش جست و جو کنید،  سپس درب را  بر هم کوفت و مردم حیرت زده را به حال خود رها کرد. مردم از سر نا امیدی به یک دیگر نگاه می کردند. چاره ای نداشتند. هود تنها امید باقی مانده برای پایان این بحران بود. ساعتی بعد مردم ماتم زده خود را به مزرعه ی پیامبر رساندند و او را در میان یاران انگشت شمارش یافتند که به زیر سایه ی درختی با هم در حال گفت و گو بودند. 🔆یاران هود با دیدن جمعیت سریعا از جا برخاستند و خود را در میان پیامبر و مردم قرار دادند تا از آسیب احتمالی ایشان به مولای خود جلوگیری کنند. هود دست خود را بر شانه ی یارانش گذاشت و با کنار زدن ایشان رو به روی جمعیت ایستاد و منتظر سخن گفتن ایشان شد. @tarikhgard_iran 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_پنجم: 💎نفاق ✍حضرت هود (ع) چهره ی مردم را از نظر گذراند.عده ای با شک و تردید به او می نگریستند،در چشمان تعدادی نفرت موج می زد، عده کثیری نگران بودند و تعداد انگشت شماری با مهربانی به پیامبر می نگریستند. 💭پیامبر به ایشان سلام کرد و مردم با صدایی کم جان  سلام پیامبر را پاسخ گفتند. ⁉️هود(ع) فرمود چه چیز قوم من را به سوی من کشانده است؟! در حالی که پیش از این آنان را هیچ میلی به دیدار با من نبود! 🛖پس از چند لحظه سکوت یک نفر گفت: ای هود! ما زنی زشت رو و بداخلاق در خانه ی تو دیدیم که همچون سایرین به پیامبری تو باور نداشت!  هود(ع) لبخندی زد و گفت: هيچ مؤمنی نيست الا اینکه دشمنی دارد که آزارش ميدهد. من از خدای خود خواستم دشمنی داشته باشم که من بر او مسلط باشم و نه او بر من و خداوند این زن را نصيبم کرد که دشمن من در خانه باشد! سپس فرمود: آیا شما نزد من آمده اید تا علت بداخلاقی همسرم را از من جویا شوید؟! 🌕یک نفر گفت: خشکسالی ما را نزد تو کشانده، ای هود! مدت هاست که باران نباریده، سفره هایمان خالیست، مزارعمان خشک شده،حیواناتمان تلف شدند و کودکانمان هر روز نحیف تر می شوند. تو میگویی این خشکسالی کار خدای توست.اگر چنین است و راست میگویی،  ما حاضریم دست از پرستش بت های پدرانمان برداریم و خدای تو را بندگی کنیم. فقط از او بخواه به این خشکسالی پایان دهد و جان ما را به ما ببخشد. پیامبر چشمان خود را از مرد برداشت و رو به مردم گفت: ای قوم من! آیا همگی شما با این مرد هم نظر و هم رای هستید؟! مردم به نشان تایید سرها را تکان دادند. ❕❗️یاران انگشت شمار پیامبر که پشت سرش ایستاده بودند، از سر خوشحالی یک دیگر را در آغوش گرفتند و این واقعه را پایان بت پرستی و پیروزی یکتا پرستی در میان قوم خود پنداشتند. اما پیامبر در چشمان این مردم فقط یک چیز می دید، نفاق! 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_ششم: 💎به_نام_باران: ✍حضرت هود(ع)  رو به مردم کرد و فرمود: آیا قول می دهید که پس از این هیچ خدایی را جز خدای یکتا نپرستید؟!  در حق خود و دیگران ظلم نکنید؟! حق مظلومان را پایمال نکنید؟!  آیا قول می دهید که پس از این در زمین فساد نکنید؟! مردم همگی با تکان دادن سر سخنان پیامبر را تایید کردند. هود(ع) به ایشان فرمود:  بدانید که خداوند بسیار مهربان و آمرزنده است. او گناه کاران را می بخشد، گویی که تازه از مادر متولد شده باشند. اما آگاه باشید که او از آن چه که در دل های خود مخفی کرده اید با خبر است. بدانید که هرگز نمی توانید او را فریب دهید،  چرا که او بر همه چیز دانا و بینا و شنواست. پس وای به حال شما اگر بر عهد و پیمان خود باقی نمانید، وای به حال شما اگر از سر غرور و استکبار توبه شکنی کنید و خدای مهربان خود را به تمسخر بگیرید. آنگاه عذابی بسیار سخت و سهمگین در انتظار شما خواهد بود. 🤲هود(ع) از قوم خود رو چرخاند و بر سجاده ی خود نشست. دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و مشغول سخن گفتن با پروردگار خویش گشت: ❕بارالها!  من از ظلم و جنایتی که این قوم در حق من روا داشتند گذشتم.  تو نیز با فضل و کرم بی انتهای خود در های رحمتت را بر ایشان بگشا و گناهان ایشان را ببخش. سپس دست هایش را پایین آورد و در پیشگاه خداوند سر به سجده نهاد. 🌫مدتی گذشت و پیامبر همچنان سر به سجده داشت. عده ای امیدوار و عده ای از سر حیرت و برخی نیز با بی اعتمادی او را نگاه میکردند. ناگاه یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: آسمان!  آسمان را بنگرید! ⚡️ابرها چون امواج سیاه رنگ دریا بر یک دیگر می خزیدند و از هر طرف پیش می آمدند. طولی نکشید که چهره ی خورشید در پس دیوار زخیمی از ابر ناپدید شد و غرش رعد در میان دشت طنین انداز گشت. 💧هود(ع) سر از سجده برداشت و اولین قطره ی باران بر دست پیامبر بوسه زد. 📚منابع :قمي،تفسير القمي،ج1،ص 329؛ مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص،351 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_هفتم: 💎توبه گرگ: ✍بار دیگر خداوند با رنگ سبز بدن زرد باغ ها و جنگل ها را رنگ آمیزی کرد، رودخانه ها و برکه ها پر از آب شد،آبشار ها جاری گشتند، کاخ ها و قصر ها دوباره غرق گُل های رنگارنگ شدند و شهر اِرَم تبدیل شد به همان بهشت موعودی که پیش از خشکسالی بود.در هر گوشه از بازار  می شد تاجران با نژاد های مختلف را دید که از کشورهای گوناگون جهان باستان، با سودای ثروت در ارم حضور یافته بودند. 💰همه اینها کافی بود تا بار دیگر برق سکه های طلا چشم قوم عاد را کور کند و جوری عقل و هوششان را برباید که توبه خود را فراموش کنند. 🍃القصه! بار دیگر کشاورزان محصول خوب و بد را در هم آمیختند، دلالان با دروغ و دغل از کشاورزان کم خریدند و به تاجران گران فروختد و تاجران هم که دیگر بماند... 🏡اما این همه ی ماجرا نبود. قمارخانه ها، میخانه ها و رقاص خانه ها بازگشایی شد تا بازرگانانی که مهمان شهر ارم شده بودند هرگز خاطره خوب تجارت در ارم را فراموش نکنند و برای بازگشت به آن لحظه شماری کنند. 🗿همچنین تاجران کشور های مهمان به زیارت بت خانه های شهر ارم می رفتند و با پرداخت هدایای گران قیمت و قربانی های متعدد موفقیت در کسب و کار را از بت ها می خواستند و کاهنان هم از این فرصت مال و اموال هنگفتی به جیب می زدند. ✴️مدتی نگذشت که از آن جمعیتی که نزد حضرت هود(ع) آمدند و توبه کردند و با چشم خود معجزه ی پیامبر خدا را دیدند، جز تعدادی انگشت شمار هیچ کس باقی نماند. ❔یاران کم تعداد پیامبر به میان مردم می رفتند و به ایشان یادآوری می کردند که یادتان رفته چگونه هود با معجزه ی سجده ای بلا را از شهر دور کرد؟! به همین زودی قول خود را فراموش کردید؟! بیاد آورید هشدار پیامبر خدا را که فرمود: توبه شکنندگان را عذابی سخت در انتظار است! وای بر شما که خدای بخشنده ی خود را به تمسخر گرفته اید و خود را مستحق عذاب الهی کردید. @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_هشتم: 💎کاخهای پوشالی: ✍قوم هود(ع) بخشندگی خداوند مهربان خویش را به فراموشی سپردند و توبه خویش را از یاد بردند. ⁉️هر روز بیشتر از دیروز به معجزه ای که با چشمان خود دیده بودند، مشکوک می شدند و به یکدیگر می گفتند: اصلا تا کنون چه کسی دیده است که یک خشک سالی تا ابد ادامه داشته باشد؟! چه هود دعا می خواند چه نمی خواند، در نهایت روزی باران می بارید این خشک سالی به پایان می رسید. هود هم بر حسب اتفاق دقیقا زمانی دست به دعا برداشت که دیگر دوران خشک سالی به پایان رسیده بود. او فقط شانس آورد و ما احمق هاهم که از خشک سالی ترسیده بودیم این اتفاق را معجزه پنداشتیم. مردم هر روز این توجیه ها را با خود مرور می کردند و خود را آرام می ساختند که نه معجزه ای در کار بوده و نه دعایی مستجاب شد. ✴️در نهایت روز موعود فرا رسید و خداوند بار دیگر به پیامبر خویش فرمان داد تا به میان قوم خود برود و با ایشان اتمام حجت کند. ❇️هود(ع) با یاران کم تعداد خود به میدان شهر رفت و با بانگ بلند قوم خود را مخاطب قرار داد: 🏛بر روی هر مکان بلندی برج های عظیم می سازید، بدون آنکه نیازی به آنها داشته باشید. آیا می پندارید با ساختن این قلعه ها و کاخ های مجلل جاودانه خواهید شد؟! با خشونت و غضب به یکدیگر ظلم می کنید. از خدا پروا کنید!  از همان خدایی که خود بهتر می دانید چگونه شما را یاری کرد! همان کسی که به شما فرزندان و باغها و احشام عطا کرد و چشمه ساران را برای شما جاری گرداند! بی تردید من بر شما از عذاب روزی بزرگ می ترسم! 🌀یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: این پند و اندرز های بیهوده را تمام کنن! اینجا حرف هایت برای کسی خریدار ندارد! این حلال و حرام ها که تو میگویی چیزی جز خرافات پیشینیان نیست. اینک دوره ی جدیدی شروع شده است و دوران آن مزخرفات به سر آمده است. ما را از افسانه ی عذاب الهی نترسان که گول این وعده ها را نخواهیم خورد.۱ 📚منابع ۱) شعراء آیه ی ۲۵ تا ۳۸ @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هفتاد_نهم: 💎نفرین: ✍حضرت هود(ع) چشمانش را از مردی که آنگونه گستاخانه به ایشان پاسخ داده بود برداشت و سرش را به زیر افکند.  پیامبر خدا می دانست که دیگر هیچ راهی برای نجات این مردم باقی نمانده‌؛ چرا که ایشان سالهاست که مرده اند. هود(ع) سرش را بلند کرد و خطاب به قوم خود فرمود: 🗯عاقبت شما هم عاقبت قوم پدرم نوح(ع) است. شماهم همچون ایشان با خنجر بت پرستی و حرام خواری و دروغ، قلب خود را از هم دریدید و خود را هلاک ساختید. به زودی به زیر همین کاخ های مجلل که آنها را برای خود پناهگاهی امن می شمارید دفن خواهید شد، تا بفهمید که تنها پناهگاه عالم آغوش خداوند منان است. اما وای بر شما! که آن روز برای عبرت گرفتن بسیار دیر خواهد بود. 🗿مردم گفتند: ای هود! بدان که خدایان ما همچون خدایان قوم نوح ضعیف و حقیر نیستند که خدایت بتواند ما را نابود کند. پس ما را از سیل و باران نترسان که قصر های ما محکم تر از آن است که به ما آسیبی وارد شود. خدای تو با چه قدرتی میخواهد این برج و بارو ها را بر سر ما ویران سازد؟! 🌪هود فرمود: پروردگارم با قدرت باد شما را مجازات خواهد کرد. مردم از سر تعجب به یک دیگر نگاه کردند. ناگهان شلیک خنده جمعیت به هوا رفت. 🌊یک نفر گفت: باد؟! ای کاش حداقل ما را از سیل و زلزله می ترساندی! سهمگین ترین بادهایی که ما دیده ایم یک درخت را هم نمی توانند ریشه کن کنند! آن وقت خدای تو میخواهد با باد این ساختمان های سر به فلک کشیده را ویران سازد؟! پیامبر هیچ نگفت. لبخند تلخی زد و با یاران انگشت شمار خود این جماعت نادان را به حال خود رها کرد تا خداوند بین او و ایشان قضاوت کند. 📚منابع ۱)بیگدلی،عروج مشرقی،ص۳۳۳ @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هشتادم 💎دره_تباهی ✍وقتی که هود(ع) قومش را ترک کرد.  در دل قومش ترسی افتاد که نکند زور خدایان ما به خدای هود نرسد و واقعا باد سهمگین تر از آن باشد که قصر ها در برابر آن توان مقاومت داشته باشند؟! 🌄وقتی که اینگونه ترس در دل هایشان افتاد،  فکر ها را روی هم ریختند و تصمیم گرفتند به دره ای در نزدیکی شهر پناه ببرند تا از هر جهت خیالشان راحت باشد. دره ی مذکور بین مردم به این معروف بود که باد به هیچ وجه در آن راه نمی یابد و در میان آن حتی به اندازه ی نسیمی باد را احساس نخواهی کرد. ⚱قوم عاد با همه ی اموال خود به سوی دره رهسپار شدند. چند روزی را در دره ساکن بودند، تا اینکه یک روز بزرگان قوم جلسه ای تشکیل دادند تا به یک تصمیم نهایی برسند. یکی از اشراف گفت:  آقایان!  از همان اول هم آمدن ما به دره حماقت بود و من پیش از این هم اعتراض خود را اعلام کردم. یکی دیگر از اشراف گفت:  ایشان درست می گویند، هود با تَبَهُری که در دروغگویی دارد،  در دل ما هراسی افکند که واقعا شایسته ی بزرگان و دانشمندان این قوم نیست. بهتر است هرچه سریع تر از این دره ی نکبت زده خارج شویم و هود را در قل و زنجیر کنیم تا دیگر... 🍷مرد اشرافی در حال که به جام شراب پیش رویش خیره مانده بود، به طور ناگهانی سخنان خود را قطع کرد. شراب در میان جام در حال تلوتلو خوردن بود. ناگهان زمین آرام آرام شروع به لرزیدن کرد. اشراف سراسیمه از چادر خارج شدند و به اطراف خود نگریستند. آری!  زمین میلرزید! سنگ های ریز و درشت آرام آرام از دیواره ی کوه جدا می شدند و به داخل دره سقوط میکردند. در میان قوم همهمه ای افتاد و مردم از یک دیگر می پرسیدند: چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟! زلزله است؟! یک نفر در میان جمعیت دستش را بالا برد و پس از چند ثانیه فریاد زد: باد!  باد می آید! 💨باد سردی در حال وزیدن بود. ابرهای تیره ی عظیمی چهره ی خورشید صبحگاهی را پوشاندند و هوا چون شب تاریک شد. باد آنقدر سرد بود که مردم دست هایشان را دور خود پیچیده بودند و از سرما دندان هایشان را به هم میفشردند. انگار که تابستان در همین پنج دقیقه به پایان رسیده بود و اکنون یک شب سرد زمستانی بود. ناگهان یک نفر فریاد زد: آنجا را نگاه کنید! @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💠قصه_هشتاد_یکم 💎پایان عادیان ✍از سمت شهر گرد و خاک عظیمی به هوا خواست، زمین شروع به لرزیدن کرد و صدای انفجار های مهیب از شهر  به گوش میرسید. عادیان در جای خود میخکوب شده بودند و بر خود می لرزیدند. آنها به خوبی می دانستند که هیچ راه فراری وجود نخواهد داشت. این صدای در هم کوبیده شدن بت خانه ها و کاخ ها بود که از دور به گوش میرسید. طوفان سیاه رنگ به سوی دره حرکت کرد. دیواری عظیم که تا اعماق آسمان ادامه داشت. گویی که آسمان بر سر زمین خراب میشد. مردم فریاد زنان پا به فرار گذاشتند، اما جایی برای فرار نبود. طوفان دره را درنوردید و قوم ظالم عاد را با خود به عدم برد. 🌫پس از چند ساعت آسمان صاف شده بود و زمین آرام گرفته بود.همه چیز همچون سالهای پیش بود. پرنده ها در آسمان پرواز میکردند و باد ملایمی در میان درختان می پیچید. فقط یک چیز فرق کرد بود. دیگر قومی به نام عاد بر روی زمین نبود. ✴️صدای گام های پیامبر درون دشت طنین انداز شد و معجزه حضورش جان دوباره ای به کائنات داد.گویی همه ی مخلوقات دشت در برابرش به خاک افتاده بودند و بر وجود مقدسش درود می فرستادند. ❇️قطره اشکی بر گونه ی پیامبر لغزید و بر خاک افتاد. بغض عظیمی گلویش را می فشرد. انگار که بار تاریخ را یک تنه به دوش میکشید، اما ناگهان آرامش عظیمی سر تا سر وجودش را فراگرفت. گویی که همه ی غم های عالم یکسره نابود شدند و جهان پر از عدل و داد و شادی شده باشد. این حس را خوب می شناخت. لبخند زد و سرش را بالا آورد. جبرئیل امین رو به روی پیامبر ایستاده بود. در چشمان زیبایش شور زندگی موج می زد و به پهنای صورت به پیامبر لبخند میزد،  فرشته وحی عرض کرد:درود خداوند بر پیامبر خدا.هود(ع) فرمود:درود خداوند بر برادرم جبرئیل. 🕋آری! وقت رفتن بود.کار پیامبر دیگر در این دیار به پایان رسیده بود و باید عازم دیار دیگری می شد.مکه،شهری که پیامبر آخرالزمان در آن چشم به جهان می گشود و هود تشنه ی پای نهادن بر خاکی بود که می دانست روزی محمد(ص) و اهل بیت او بر آن قدم خواهند گذارد. حضرت هود رهسپار مکه شد و تا آخر عمر در آن دیار مقدس ساکن بود.هود(ع) در همان سرزمين از دنيا رفت اما بدن مطهرش به سمت سرزمين مبارک کوفه آورده شد و در نزدیکي قبر حضرت آدم(ع) و نوح(ع) در قبرستان مرکزی مؤمنين یعنی وادی السلام آرام گرفت. ✳️درود خداوند، ملائکه، انبیاء و اولیای خداوند بر هود،فرستاده خدا! آنگاه که با زخم زبان ها و شمشیر ها آزرده شد، اما برای لحظه از مسیر حق منحرف نگشت.درود خداوند بر پدران و فرزندان پاک ایشان. 📚منابع: بیگدلی،عروج مشرقی،ص333،راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 272، 269؛ مجلسي، بحار الانوار،ج11،ص358، 360  راوندی @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 💎و اینک ثمود: 🔥جهان در آتش جهل و ظلم و گناه می سوزد.از تمدن الهی نوح(ع) و پیروانش هیچ چیز جز یک خاطره ی خوب باقی نمانده است.حتی نسل سام نبی(ع) هم اکثرا مشرک و کافر شده اند و این شیطان و یارانش هستند که بر روی زمین میدان داری می کنند. در چنین ظُلَماتی بود که خدواند نام زیبای صالح(ع) را بر تن تاریک و زخمی زمین نقاشی کرد. 🌱دوران بعثت حضرت صالح(ع) نباید فاصله زمانی زیادی با دوران حضرت هود(ع) داشته باشد.صالح(ع) از قوم یا نزدیکان حضرت هود(ع) نبود. هود(ع) از نسلِ أَرْفَخْشَدَ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحِ  است. اما حضرت صالح از نسلِ إِرَم بن سام بن نوح است. در ادامه خواهیم دید که پیامبران اولوالعزم بعدی همچون حضرت ابراهیم(ع) و...از نسل حضرت هود(ع) هستند. این مطلب نشان دهنده ی آن است که ذکر ایشان در قرآن و روایات، از باب نمونه است و احتمالا در این برهه از تاریخ پيامبرانی در ميان همه اقوام وجود داشته اند که آنان را به توحيد و عدالت دعوت می کرده اند. انبيای این دوره با دعوت و انذار سعی در بيداری مردمان جهان دارند،که البته کارگر نيست و جهان به سوی ظلمت و تاریکی ميرود.۱ ثمود قومى از عرب اصيل بوده اند كه به هفت قبیله تقسیم می شدند.در سرزمين "وادى القرى" بين مدينه و شام زندگى مى ‌كردند و اکثرشان کشاورز بودند. آنها با کوشش و تلاش فرآوان از چشمه های کم تعداد بیابان، جوی های باریک آب را به راه انداختند و نخلستان ها و باغ ها و كشتزارها را پديد آوردند.۲ پس از آنکه توانستند از زمین سوخته ی بیابان گندم به دست آورند، برای خود در آن خانه های مجلل ساختند. سپس به سراغ کوه های حاشیه ی بیابان رفتند و در دل کوه ها قصر ها و کاخ ها بنا کردند.۳ 🏛همه اینها کافی بود تا ثمود فراموش کند هرچه دارد از لطف و مهربانی خداوند یکتاست. شکوه و جلال کاخ ها و باغ های سبز برآمده در دل بیابان، عقل و هوش ثمودیان را ربود و بنیان خود پرستی را در دل های ایشان بنا نهاد. ثمود در برابر خدای خود قیام کرد و شرارت و فساد را به انتها رساند. بت خانه ها بر پا شد و ثمودیان طغيان و سركشى را از حد گذراندند. 📚منابع: ۱) بیگدلی، عروج مشرقی،ص333 ۲) سوره شعراء، آيه 148 ۳) سوره اعراف، آيه 74 @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
💎یک روز دلپذیر بهاری بود و چهار کاروان تجاری به شهر وارد شده بودند. چند هفته ای میشد که اشراف منتظر ورود این کاروان ها بودند. شهرِ قوم ثمود بر سر شاه راهی بنا شده بود که یمن و آشور را به شامات وصل می کرد. کاروان های تجاری، سربازان ثمودی را که تیراندازان بسیار ماهری بودند، اجیر می کردند تا در برابر راهزنان از ایشان دفاع کنند. همچنین تجار زیادی از یونان و مصر و لیدیه به اینجا می آمدند تا کالاهای پارسی و یمنی و آشوری را خریداری کنند، و این یعنی طلای فراوان برای اشراف ، و البته معبد. 🗿در جلوی معبد پنج بت اصلی ثمودیان قرار داده شده بود و چند ردیف از تجار تازه وارد در جلو آنها زانو زده بودند. در عهد باستان مردم معتقد بودند هر شهر خدایان خود را دارد و به هر شهری که وارد شدند باید به خدایان آن شهر ادای احترام  کنند تا از بلا ایمن باشند. کاهنِ معبد در حالی که مدام در آتشدان کندر می ریخت با عجز و لابه بانگ برآورد: ای لات!  ای عُزّی! ای منوت! ای قیس و ای هُبَل! ای صاحبان و سروران ما! ای آنان که بر سر ما منت گذاشتید و ما را لایق بردگی خود دانستید! ای بزرگوارانی که کوهستان و صحرا را برای ما رام گردانیدید و شهر ما را برای بازرگانان مکانی امن قرار دادید! ❕کاهن بغض کرد و اینچنین ادامه داد:ما جز شما عزیزان در این جهان کسی را نداریم! 🖤صدای گریه و شیون از جمعیت برخواست! 🪔کاهن: پس ما را دریابید! تجارت ما را همچون پیش برکت بخشید! دشمنان ما را نابود گردانید و ما را بر ایشان مسلط کنید! زنان و بردگانشان را روزی ما گردانید و اموالشان را نصیب ما کنید! ما بیچارگان و مفلوکان نیز به بزرگی و جلالتان قسم میخوریم که از آنچه روزی ما قرار دادید، سهم شما عزیزان را تمام و کمال پرداخت کنیم. بدون اینکه در دل خود شک یا غمی راه دهیم. 🪙کاهن با گوشه چشم به مردانی که در صف اول ایستاده بودند اشاره کرد تا جلو بیایند.مردان با دست پاچگی خود را جمع و جور کردند و هر کدام هدایایی را که در کنار خود گذاشته بودند،در دست گرفتند و پیش آمدند. کاهن گفت: کیسه های طلا و نقره را در برابر هُبَلِ شریف بگذارید. سایر اموالتان را در برابر عزی و قیس. امروز لات و منوت از بندگان خود دلگیرند و چیزی نمی پذیرند. 🔮پس از آنکه همه ی حضار هدایای خود را تقدیم کردند،کاهن فریاد زد:اینک همگی در برابر شما عزیزان سر به سجده می نهیم و امیدواریم که از ما راضی باشید. ☘همه به سجده رفتند. اما یک نفر در میان جمعیت ایستاده بود و در حالی که لبخند می زد نگاه نافذ خود را به چشمان کاهن دوخته بود.  @tarikhgard_iran
تاریخ گرد
@tarikhgard_iran 🔮رنگ از رخ کاهن پرید. او این چشم ها را خوب می شناخت. در حالی که سعی میکرد حاضران متوجه اضطرابش نشوند مرد را مخاطب قرار داد و گفت: ای صالح! تو که بر خدایان قوم خود پشت کرده ای! ای که بر مذهب پدران و برادران خود کافر شده ای، حالا آمده ای تا آبروی ما را در میان تاجران شهرهای دیگر ببری؟!  به معبد قوم خود می آیی اما به خدایان قوم سجده نمی کنی؟!  چه میخواهی؟  از این بی احترامی ها به تو چه می رسد؟ آیا ما برای تو برادران و همسایگان بدی بودیم؟ چرا قوم خود را در میان دیگران بد نام میکنی؟ جمعیت همگی به صالح (ع) چشم دوخته بودند و با هم پچ پچ میکردند. حضرت صالح(ع) چشمان خود را از کاهن برداشت و نگاهش را در میان جمعیت چرخاند. سپس فرمود: من امروز در میان قوم خود آمدم تا با شما سخن بگویم،  اما آنطور که کاهن می گوید نه برای اینکه شما را در میان دیگران بی آبرو کنم. بلکه آمده ام تا به لطف خداوند یکتا، شما را آبرو و عزت دهم، اگر گوشی برای شنیدن سخن حق داشته باشید. ❇️پیامبر خدا سینه اش را جلو داد و با نوایی دیگر، اینگونه جمعیت را مخاطب قرار داد: ای قوم من! خدایی را پرستش کنید که هیچ معبودی جز او برای شما نیست! اوست که شما را از زمین آفرید و آباد کردن آن را به شمار سپرد! از او آمرزش بطلبید، سپس به سوی او باز گردید که پروردگارم به بندگان خود نزدیک و اجابت کننده خواسته های آنان است. 1 ای برادران من! من برای شما پیامبری امین هستم! پس تقوا پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید. من در برابر این دعوت پاداشی از شما نمی خواهم. پاداش من تنها بر پروردگار جهانیان است. آیا شما فکر می کنید همیشه در نهایت امنیت در نعمتهایی که اینجاست می‌مانید؟! در این باغ ها و چشمه ها؟ در میان کشتزارها و نخلستانهایی که میوه هایشان شیرین و رسیده است؟ و تا ابد از کوه‌ها خانه هایی می تراشید و در آن به عیش و نوش می پردازید؟! پستقوای الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نماید و فرمان مصرفان را اطاعت نکنید! همان کسانی که در زمین فساد می کنند و اصلاح نمی کنند. 📚منابع: 1) سوره ی هود، آیات 61 تا 62 2) سوره ی شعراء آیات 142 تا 152 @tarikhgard_iran