eitaa logo
🔖 تاریخِ شَفاهیِ قُم🔖
4.1هزار دنبال‌کننده
392 عکس
86 ویدیو
1 فایل
🔖 تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی قم را اینجا بخوانید. . 🔗در تلگرام: t.me/tarikhqom1 . 📩 ارتباط با مدیر کانال: @adminn1402
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙 خاطره حاج قاسم سلیمانی از سوءقصد به جان سید حسن نصرالله 🏷بخش اول 🔸️در جنگ سی و سه روزه یک اتاق عملیات در قلب وجود داشت که عموماً پیوسته ساختمان‌هایی در مجاور آن مورد قرار می‌گرفتند و منهدم می‌شدند. یعنی در هر شبی، دو سه ساختمان بزرگ بلندمرتبه‌ی دوازده سیزده طبقه، کمتر یا بیشتر، نقش بر زمین می‌شدند و کاملاً با یکسان می‌شدند. 🔹️این اتاق، اتاق عملیات زیرزمینی نبود بلکه یک اتاق معمولی بود اما بعضی از تجهیزات، اتصالات و ارتباطات در آن پیش‌بینی شده بود. 🔸️یک شب که در این اتاق عملیات بودیم و تقریباً همه‌ی اداره‌ی جنگ در آن اتاق عملیات حضور داشتند، حدود ساعت یازده شب، بعد از اینکه ساختمان‌های اطرافمان را زدند و منهدم کردند، احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به وجود دارد و تصمیم گرفتم سید را جابه‌جا بکنیم. 🔹️من و با هم مشورت کردیم، سید به‌سختی می‌پذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود. خارج شدن او هم این‌گونه نبود که از ضاحیه خارج بشود بلکه باید از یک ساختمانی که فکر می‌کردیم ممکن است به‌دلیل ترددی که در داخل آن وجود دارد به آن حساس شده باشد، به جای دیگری منتقل می‌شد... ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🎙خاطره حاج قاسم سلیمانی از سوءقصد به جان سیدحسن نصرالله 🏷 بخش دوم 🔹هواپیماهای یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل پیوسته روی آسمان ضاحیه، سه تا سه تا پرواز می‌کردند و بر همه‌ی رفت‌وآمدها کنترل داشتند؛ حتی از یک موتورسیکلتی که تردد می‌کرد نمی‌گذشتند. 🔸️ساعت دوازده شب، ضاحیه سوت‌وکور بود و اصلاً انگار در آنجا، در آن قلب که مرکز حزب‌الله بود هیچ‌کس زندگی نمی‌کرد. توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم و منتقل شدیم. زیادی هم بین آن ساختمان و ساختمان دیگر نبود. 🔹️وقتی منتقل شدیم به‌محض اینکه داخل آن ساختمان شدیم، دیگری صورت گرفت و کنار همان ساختمان را زدند.در همان ساختمان صبر کردیم، چون در آنجا خط امن داشتیم و نباید ارتباط و مخصوصاً ارتباط قطع می‌شد. بمباران دیگری صورت گرفت و یک پل را در کنار این ساختمان زدند. 🔸️احساس می‌شد که این دو بمباران، زدن هم دارد و ممکن است به این ساختمان برسد. در آن ساختمان فقط سه نفر بودند: من و سید و عماد. لذا تصمیم گرفتیم از این ساختمان هم بیرون برویم و به سمت ساختمان دیگری رفتیم. آمدیم بیرون، ما سه نفر، هیچ نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک و در سکوت کامل بود. فقط صدای هواپیماهای بالای سر ضاحیه می‌آمد. ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom