eitaa logo
🔖 تاریخِ شَفاهیِ قُم🔖
4.2هزار دنبال‌کننده
361 عکس
83 ویدیو
1 فایل
🔖 تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی قم را اینجا بخوانید. . 🔗در تلگرام: t.me/tarikhqom1 . 📩 ارتباط با مدیر کانال: @adminn1402
مشاهده در ایتا
دانلود
44.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 خاطرات مالکِ شرکت از دوران کودکی‌اش در 🔹️من در قلعه قم به دنیا آمدم. این قلعه را حاج شیخ‌عبدالکریم برای فقرا ساخته بود. 🔸️ من زیر خط زندگی کردم. فقر یک سطح بالاتر از زندگی من بود. 🔹️وقتی به دنیا آمدم سر دعوا شد و پدرم زن و بچه را کرد و رفت. 🔸️شب‌های جمعه در قبرستان قم قبر می‌شستم و پول می‌گرفتم. 🔹️الان ده هزار و سیصد همکار (حقوق‌بگیر) دارم. 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🎙 لحظه‌های آخر؛ حجت‌الاسلام اقبالیان 🔹️در یکی از روزهای تیرماه سال ۱۳۹۶ در خانه نشسته بودم. ناگهان حس کردم از زمین جدا می‏شوم. هرلحظه منتظر بودم تا از زمین خاکی شوم. پسرم آن روز مهمان ما بود. وقتی دید حالم دارد خراب می‏شود، از گوشی موبایلم شمارۀ کاظم و رضا ، از رفقای دوران جنگ را پیدا کرد و با آن‏ها تماس گرفت. 🔸️حالم آرام ‏آرام داشت خراب‏تر می‏شد. کاظم فوراً خبر کرده بود تا مرا به تهران ببرند. من که از همان دقایق اول از هوش رفته بودم و چیزی به خاطر نداشتم، نزدیک امام(ره) حس کردم روبروی گنبد سیدالشهدا(ع) هستم و دستی از دل حرم به سمتم دراز شد. 🔹️آن دست چیزی مثل خاک را در کف دستم گذاشت و صدایی آمد: «این هم !» ناگهان، از پشت سر آمبولانس صداهایی به گوشم ‏می‏رسید. در همان حالت بی‏هوشی بلند شدم تا ببینم صدای کیست؛ همه آن‏هایی که در سال‏های زندگی به آن‏ها کرده بودم پشت سر ماشین می‏دویدند. 🔸️آن دختر ذهنی که هر کاری از دستم برمی‏آمد برایش انجام می‏دادم گریه می‏کرد و می‏گفت: «بابای من رو می‏برید؟» آن جانبازی که چندین سال پیش سیلی محکمی به گوشم زده بود، آن که گه‏گاه برایش پول و غذا می‏بردم، دخترهایی که برایشان از این و آن پول جهیزیه فراهم کرده بودم، همه دنبال آمبولانس می‏دویدند. 🔹️بعد از چندلحظه دوباره از هوش رفتم و دیگر چیزی درخاطرم نماند. تا اینکه پس از یک هفته که گفته بودند به احتمال ۹۹درصد از اتاق عمل زنده بیرون نمی‏‌آیم، به هوش آمدم. 📚 کتاب حجره شماره دو- به قلم رضایزدانی 🔗کانال : @tarikhqom