eitaa logo
🔖 تاریخِ شَفاهیِ قُم🔖
4.1هزار دنبال‌کننده
392 عکس
86 ویدیو
1 فایل
🔖 تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی قم را اینجا بخوانید. . 🔗در تلگرام: t.me/tarikhqom1 . 📩 ارتباط با مدیر کانال: @adminn1402
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 حاج حسین مولوی- بخش دوم 🔹️حاج غلامرضا مداح اهل‌بیت درباره نحوه‌ی آشنایی‌اش با استاد مولوی می‌گوید: «حدود هفده سالم بود که در مسجد قم، در شب ولادت حضرت (ع) حاج مولوی مراسم داشتند. من هم در آن مجلس خواندم، بعد از اینکه خواندم، آن قدر پدرانه مرا تحویل گرفتند و چنان مردم دوستی و تواضع و حاج مولوی در من اثر گذاشت که الان هم شیرینی‌اش را حس می‌کنم. 🔸️ایشان فرمود: "تو تا حالا بودی؟ من باید شما را ببینم، شما باید بیایید پیش من." به قدری ایشان بزرگواری فرمود که من شیفته‌ی ایشان شدم و از آن روز به بعد در ایشان شرکت می‌کردم. 🔹️مرحوم ملاحسین از شش دانگ و بسیار خوبی برخوردار بود، ولی اگر کسی صدایش خوب نبود وی را از مداحی منع نمی‌کرد، چون اعتقاد داشت که صدا نیست که انسان خودش به دست بیاورد، بلکه صدا چیزی است که خداوند به انسان عطا می‌کند ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🎙 لحظه‌های آخر؛ حجت‌الاسلام اقبالیان 🔹️در یکی از روزهای تیرماه سال ۱۳۹۶ در خانه نشسته بودم. ناگهان حس کردم از زمین جدا می‏شوم. هرلحظه منتظر بودم تا از زمین خاکی شوم. پسرم آن روز مهمان ما بود. وقتی دید حالم دارد خراب می‏شود، از گوشی موبایلم شمارۀ کاظم و رضا ، از رفقای دوران جنگ را پیدا کرد و با آن‏ها تماس گرفت. 🔸️حالم آرام ‏آرام داشت خراب‏تر می‏شد. کاظم فوراً خبر کرده بود تا مرا به تهران ببرند. من که از همان دقایق اول از هوش رفته بودم و چیزی به خاطر نداشتم، نزدیک امام(ره) حس کردم روبروی گنبد سیدالشهدا(ع) هستم و دستی از دل حرم به سمتم دراز شد. 🔹️آن دست چیزی مثل خاک را در کف دستم گذاشت و صدایی آمد: «این هم !» ناگهان، از پشت سر آمبولانس صداهایی به گوشم ‏می‏رسید. در همان حالت بی‏هوشی بلند شدم تا ببینم صدای کیست؛ همه آن‏هایی که در سال‏های زندگی به آن‏ها کرده بودم پشت سر ماشین می‏دویدند. 🔸️آن دختر ذهنی که هر کاری از دستم برمی‏آمد برایش انجام می‏دادم گریه می‏کرد و می‏گفت: «بابای من رو می‏برید؟» آن جانبازی که چندین سال پیش سیلی محکمی به گوشم زده بود، آن که گه‏گاه برایش پول و غذا می‏بردم، دخترهایی که برایشان از این و آن پول جهیزیه فراهم کرده بودم، همه دنبال آمبولانس می‏دویدند. 🔹️بعد از چندلحظه دوباره از هوش رفتم و دیگر چیزی درخاطرم نماند. تا اینکه پس از یک هفته که گفته بودند به احتمال ۹۹درصد از اتاق عمل زنده بیرون نمی‏‌آیم، به هوش آمدم. 📚 کتاب حجره شماره دو- به قلم رضایزدانی 🔗کانال : @tarikhqom