🦋﷽🦋
در چرخش حریم حرم رضا ، باید غروب کرد
غم های روزگار را ، پشت کوه ناامیدی دفن کرد
کینه ها ، کدورت ها ، بی کسی ها و بی راهه ها را، به سینه ی خاک کوبید
و طلوع فرداها را به وقت خورشید طلایی طوس کوک کرد
✍️ به قلم : سرکار خانم آمنه خلیلی
#حال_خوب
#مشهد_الرضا
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🦋﷽🦋
دست در دستش به سمت مسجد قدم ها را دوتا یکی کرد تا با او هم قدم شود.
مردی چوبِ پر به دست به سمت در هدایتشان کرد. پَرید. سر انگشتانِ کوچکش به پرهای چوب رسید. مردِ مهربان لبخند زد و او سر به زیر انداخت.
نماز تمام شد.
زن کتابچه را باز کرد:«اگه خوابت میاد سرتو بذار روی پام.»
«نوچ.»
به لبان زن خیره شد. می جنبید. لب ها از تقلا ایستاد. نگاهش به قوس های گلو درهمِ مسجد گره خورد. سینه اش بالا و پایین شد و اشک سرمه ی چشمانش.
نگاهش را از رخسار زن به قوس ها و از قوس ها به در چوبی مسجد کشاند.
نور نوپایِ خورشید از شیشه های درِ چوبی، پاورچین گذر کرد. دنباله ی دامنِ بی رنگ و جانش را روی جانماز مردِ تنهای جلویِ مسجد انداخت. مرد روی سجاده نشسته، دست تکیه گاه بدن، عبا را روی پاها کشید و عمامه را بر سر محکم کرد.
زن برخاست. دست بر سینه رو به قبله خم شد. دست دخترک را گرفت: «بریم دخترم!»
دست در دست مادر از مسجد بیرون شد.
روی نوکِ پا ایستاد. مرد را از پسِ شیشه های مربعی کوچکِ درِ مسجد دید. کتابچه ی در دست، دیدگانش را از دید دخترک پنهان کرده بود. لبانش می جنبید.
کتابچه را کنار مُهر گذاشت. دست بر چشمان نمدارش کشید. سر بلند کرد. دخترک را دید. لبخند بر لب نشاند.
دخترک روی کف پا ایستاد و چادرِ مادر را نقاب صورت کرد.
پا تند کرد. ته مانده ی صدای نقاره از دور، نزدیک می شد.
✍️ به قلم : سرکار خانم عصمت مصطفوی
#داستانک
#تکه_ای_از_بهشت
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭درد و دل در حریمِ حرم رضوی
✍️ نویسنده و گوینده : سرکار خانم آمنه خلیلی
🎞️ تدوین : زهرا محمدی
#حال_خوب
#کلیپ_تصویری
#مشهد_الرضا
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧚♂️﷽🧚♂️
انتظار دارد به سر میرسد به این پل که برسیم گنبد طلایی از دور نمایان است.
قطار سریع میگذرد فقط یک لحظه است و نمیشود از آن تصویری گرفت؛ فقط باید در ذهن قابش کرد.
بیاد دوران کودکی میافتم که شاگرد شوفر قبل از رسیدن به گنبد، گنبد نما جمع میکرد و من فلسفهی آن را از مادر جویا میشدم...
به هتل میرویم و با وجود آماده بودن ناهار بیمیل به ناهار و بیقرار امام رئوفام پس اول میروم برای زیارت و زود بازگردم برای ناهار.
از بابالجواد وارد میشوم اذن دخول میخوانم؛ وقتی اولین قطرات اشک میهمان کاسهی چشمان میشود به وجد میآیم همچون کاسبی که دشت اولش را کسب کرده است.
تکبیر گویان آرام قدم برمیدارم ضریح را که میبینم اشکهایم بیامان از چشمها سرازیر میشود باران اشک سیلاب میشود روی گونهها و حجابی حائل میکند بین من و ضریح.
دیگر ضریح را تار میبینم.
سجدهی شکر بجا میآورم، زیارتنامه و نماز زیارت میخوانم.
دلم نمیخواهد به هتل بازگردم میخواهم همینجا تا ابد بمانم...
دلم غذای حضرتی میخواهد، خانمی به سمتم میآید با یک ژتون از آشپزخانهی حضرت که ظهر فردا موعد آن است و چون به دلایلی باید به وطنش بازگردد نمیخواهد منقضی شود.
راستش را بخواهید هر چند غذای حضرتی میخواستم اما دلم میخواست موعد غذا امروز بود و خودش از آن غذا میل میکرد؛ چه میشود کرد دیگر، از سلطان کَرَم غذای حضرتی طلب کردهام، تشکر میکنم و ژتون غذا را میگیرم و سریع به سمت هتل حرکت میکنم.
چهخوبشدکهمهرشما
روزیقلبِمنشد...
✍️ به قلم : مرضیه رمضانقاسم(رها)
#داستانک
#مشهد_الرضا
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧚♂️﷽🧚♂️
💭 خودباوری را در کودک خود تقویت کنید.
🎞️ تولیدگران : آقایان عليرضا حبیبی_محمود باغی
#کلیپ_تصویری
#تربیت_فرزند
#قدرت_تصمیم_گیری
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧚♂️﷽🧚♂️
یکی از مدیران به شکلی تمیز
شنیدم که چسبیده عمری به میز
سوالیدم از او به طرزی خفن
درازیده عمر شما را چه چیز
بگفتا ز معصوم باشد حدیث
به اقوام نیکی نما ای عزیز
ندانی اصول مدیریتی
مدیران ندارند زین ره گریز
من اقوام خود روی کار آورم
فضولی نکن توی کارم پیلیز(please)
وگرنه کنم امر تا بی درنگ
نمایند حکم تو را ریز ریز
شنیدم چو حرفش چنان سوختم
که کارم گذشت از جلیز و ولیز.
📜شاعر : سرکار خانم ملوک عابدی
#شعر_طنز
#مدیر_مدبر
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/tarino
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄