🔹 اردویی ۸۰ نفره از یکی از شهرهای دور مهمان ما بود؛ مسجدی را برای اسکان هماهنگ کردم.
🔹اردو آمد و اسکان پیدا کرد؛ رفتم به دیدن بچههای اردو که با خانواده آمده بودند.
🔸محل اسکان امکانات کمی داشت و خیلی مناسب نبود؛ جای دیگری را که امکانات رفاهی خوبی داشت هماهنگ کردم و آماده شدیم برای نقل مکان به محل جدید.
🔸بچههای مسجد که موضوع را فهمیدند؛
اول دمغ شدند
بعد ناراحت شدند
بعد هم عصبانی!
🔹یکی یکی آمدند و اصرار به مهمانها که باید بمانید؛ بابت اینکه زمینه رفتن مهمانانشان را فراهم کرده بودم، نگاه و غیظی به من داشتند که نگو!
🔹میگفتند شما مهمان و زائر هستید، برای ما خیلی سنگینه و مایه شرمندگیه که برید یه جای دیگه!
🔹 انقدر اصرار کردند و خانه اهل محل را برای اسکان راحتتر مهمانها هماهنگ کردند تا بالاخره مهمانها راضی شدند محل اسکان را عوض نکنند و همانجا بمانند.
🔸 برق خوشحالی چشم بچههای مسجد طعنه میزد به برق خوشحالی چشم موکبداران اربعینی، وقتی موفق میشدند زائری را به خانه خود دعوت کنند.
🔸لحظه خودم را دیدم که خاک کف پای این #جوانان_دهه_هشتادی هم نیستم...
🔸 اینجا #مهدیه_ایران است و این جوانان و این سیل باشکوه زائران از #نیمه_شعبان پلی زدند تا #اربعین_حسینی...
قم، ایام نیمه شعبان ۱۴۰۲