با فصل خزان عشق، درگیر شدی
در باد شبیه عطر، تکثیر شدی
ای لاله تو هم خواب شهادت دیدی
کاین گونه دلاورانه تعبیر شدی؟
#مهتاب_بهشتی
#شهید_سید_هاشم_صفی
ای ریشه ات در خاک، نامت فخر افلاک
مست خدایی، بی نیاز از مستی تاک
شیری، اگرچه ظاهری چون گربه داری
از دشمنانت صد هزاران، حربه داری
ای غیرتِ جغرافیای تو، دماوند
مردان میدان دارِ تاریخِ تو، الوند
فهمیده ها شاگرد درس و مکتب تو
مجنون، هویزه، شعبه دار مشرب تو
سربند یازهرا به پیشانیت بسته
دشمن از این رزم آوریهای تو خسته
برتارکت تاج خلیج فارس داری
میراثی از پیشینیان پارس داری
امنیت خاورمیانه در ید توست
چشم جهان بر حکم باید باید توست
تا رهبری فرزانه راس کار داری
کی وحشت از صهیون بدکردار داری
ای سرفراز سبز نزدیک است دیدار
پاینده باشی تا ظهور دولت یار
#مهتاب_بهشتی
#مثنوی_ایران
دشمن خیال کرده ما نوگل بهاریم
اما امام ما گفت، ما مرد کارزاریم
در آغوش وداعت، آسمانی گریه باریدم
به وقت رفتنت جان دادنم را، بارها دیدم
چه میشد کفشها، آوردنت را نیز میدانست
من این را دائما از کفش تردید تو، پرسیدم
نمکزاری شده پشت سرت اشکی که می امد
نبودی، روزها من غنچهی دلشوره میچیدم
شبیه ماه بودی زندگانی از تو رونق داشت
من از این حجم تنهایی بدون نور ترسیدم
زمین جای قشنگی نیست بعد از رفتنت ای عشق
و من عمریست اینجا بی حضور عشق تبعیدم
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
یک روز نو🌞🌞🌞
حاصل جمع تبسم های ما
می دهد بر زندگی هامان صفا
خنده را باید که تکثیرش کنیم
غصه را با خنده زنجیرش کنیم
با نوازشهای نور آفتاب
نرم نرمک میرود احساس خواب
عطر گل را باد جارو میکند
در زمین با رقص هوهو میکند
در چمن هامان بغل وا کرده گل
در دل ما چون غزل، جا کرده گل
نان گرم و چای داغ و ظرف شیر
با خیار و گوجه و قدری پنیر
رنگ برکت میزند بر سفره ها
شکر باید گفت، ممنونم خدا
#مهتاب_بهشتی
باید برای غربت آدینه بارید
حجمغمش را، از غروب جمعه فهمید
مفهوم تلخ انتظاری این چنین را
در جای پای روزهای زندگی دید
از نای نی باید سرود عاشقی خواند
بلبل شد و از درد هجران باز نالید
چون پیچک سبز توسل قد کشید و
در انتظار دیدنش در عرش بالید
شاید خدا درد دل ما را شنید و
آدینه هامان شد مکرر عید در عید
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
با این همه درگیری و آشفته حالی
پر میشود احساس من در این حوالی
خوابیده شور زندگی در لای لایم
گل میکند از شعر من گلهای قالی
دم میکنم چای محبت توی قوری
فرقی ندار قوری یِ مس با سفالی
باید برای دردها مرهم بسازم
اینبار با سعی زیاد و دست خالی
دلتنگم از حال خراب مردم شهر
آورده ام معجون نابِ بی خیالی
من غنچه ی امیدِ به آینده هستم
سبز است از من سینهء گلدان خالی
#مهتاب_بهشتی
#هفتهی_جدید_مبارک
دلتون_بی_غم
توکلتون_به_خدا
امیدتون_به_آینده