وقتی که گریه، مطلع شعری دوبارست
چشمان من، مصداق صدها استعارست
سجاده اش را پهن کرده حاجت من
شرط اجابت، از خدا تنها اشارست
گلهای روی دامنم را رنگ کرده
قلبی که شرحش، چون انار پاره پارست
گویا که از نو با دل من خطبه خوانده
عشقی که دیگر، بی نیاز از استخارست
ساک خودش را بسته ابر گریه، حالا
بر مرکب لب خنده ی شادی سوارست
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
تا چشم های بدرقه خیس از غم تقدیر شد
فرهاد عاشق پیشه ای از جان شیرین سیر شد
در هر قدم از خون دل شعر جدایی سرزدو
صدها هزاران مثنوی با این روش تحریر شد
در مکتب عاشق کشی، رسم است شعر و شاعری
دل با عروض و قافیه از آن زمان درگیر شد
با تار و پود واژه ها رج خورد فرش بخت ما
خواب خوش مجنون شدن، بی واسطه تعبیر شد
با تیشهی فرهادها تندیس شیرین خلق شد
در مصحف دلدادگی این آیهها تفسیر شد
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
شعله خاموش شد و قصه به اخر نرسید
شعلهی عشق، به داد دل مضطر نرسید
قصه تا سوختن سینهی عاشق آمد
هی ورق خورد ولی، حیف جلوتر نرسید
عیب از ماست که ققنوس فقط افسانه است
ضعف ما بود که ققنوس به باور نرسید
نامه دادم که تو خوش باش، من اصلا به درک
نامهی خیس من افسوس، به دلبر، نرسید
خوب شد حرف دلم شعر شد و آه نماند
خوب شد آه دل خسته، به محشر نرسید...
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
اصلاحیه🌸
ای خط عشق، در کف فالم چه میکنی؟
در جزر و مدّ ساحل حالم، چه میکنی؟
از هر طرف حساب کنم، بخشی از منی
اصلا تو در سیاههی مالم، چه میکنی؟
از توست یادگار، بهاری که چیده ای
در فصل های رفتهی سالم، چه میکنی؟
در لابلای مشق شب گیسویم قبول
حالا میان برف ملالم چه می کنی؟
از من گذشت فلسفه بافی برای عشق
در لابلای نقش خیالم چه میکنی؟
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
ای آیهی مستورهی چشمت چو آهو
پای نگاهت خورده امضایی ز یاهو
در خَلق این خال و خط رنگ و لعابش
مانیترین نقاش، گویا کرده جادو
وقتی که شادی، طعم گس دارد نگاهت
هنگامهی غم میزند، این شمع سوسو
الهام بخش شعرهای عاشقانهست
آن خندهی عاشق کُش و آن رقص ابرو
بر روی دوشت آبشار نور داری؟
یا تار و پود خرمن گیسوست بانو؟
این شعر یعنی تو، سراپای وجودت
با خلقَتَت الحق، خدا کرده هیاهوووو
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
روز شاعر گرامی
کسی در کام اشعارم شراب تازه میریزد
چنان میرقصد اوراقم که از شیرازه میریزد
به یاد خاطرات تو، چنان لرزید هربندم
که گویی ارگ بم در من، از این آوازه میریزد
همان رویای زیبایی، که او را خواب باید دید
برای دیدنت عمری زمن خمیازه میریزد
مگر از ظرف من ساقی، خبر دارد که از یادت
چنین با دست و دلبازی، "تو را" اندازه میریزد؟
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
هرچند کار عاشقان، از کینه پرهیز است
این روزها، عاشق دلش از بغض لبریز است
حال و هوای شهر دل دیگر بهاری نیست
این شرشر باران، شبیه شعر پاییز است
مثل شلمچه جای گندمزار، مین زارست
اصلا، مسیر عاشقی ذاتا بلاخیز است
شهرت نصیب کوهکن ها، سهم شیرین هاست
در عشق بدنامی عجین با نام پرویز است
اما نمیدانم چرا با این همه سختی
حال و هوای عاشقان، حسرت برانگیز است؟
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
من، شاخهای خشکیده از جنس نیازم
باید به اقبال وصالت دل نبازم
دلتنگیم، این روزها از حد گذشته
بوی جدایی میدهد حتی، نمازم
گویا گلوی سوتک ذوقم شکسته
دنیا نکرده مرحمت حتی به سازم*
امشب برای مرگ شب بوهای عاشق
باید مزاری از گل حسرت بسازم**
حالا که از هر سمت و سو خوابیده بختم
با این روش "عاشق کُشون" باید بسازم***
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
* ساز: آلت موسیقی
بسازم: درست کنم
*بسازم: مدارا کنم
امشب، غزل از دست من چشمان تر دارد
از حال من، گویا که حافظ هم خبر دارد
از بس که چشم واژه های شعر، بارانیست
گویا که چتری ابر مسلک، روی سر دارد
با طعنه گفتی: اسمِ شعرِ تازه ات اشک ست؟
جز اشک بر این سوختن چیزی اثر دارد؟
عاشق شدن این روزها که بچه بازی نیست
کبریت روشن، هرکجا باشد خطر دارد
این حال بد را میبرم پیش حکیم امشب
که نسخهی نورانیش، قطعا ثمر دارد
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
مرور میکند مرا، عبور عاشقانه ای
حضور خاطراتمان، که میشود بهانه ای
دوباره یک بغل خزان، ز چشم ابر میچکد
چه حال عاشقانهای، تتق تتق ترانه ای
چقدر خسته میکند، مرا مرور خاطره
برای یاری دلم، کسی ندیده شانهای؟
کجای راه گم شدی، کجای راه گم شدم
من و تو هر دو نابلد، بدون هر نشانه ای
دوباره رد پای خون، نشسته بر دل غزل
دوباره شعر پر شده، ز خواهش زنانه ای
نمیشود بمانی و مرا به گریه نسپری؟
نمیشود درخت دل به تن کند جوانه ای؟
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
بی تو، حریر زرد پاییزیست بر دوشم
دارم کفن، جای لباس بخت میپوشم
تا در مسیر خاطره، رویید رویایت
یک عمر تنهایی، شد از خاطر فراموشم
مستی ز جام خاطره، بر من مبارکباد
دیرینه خوردم می، ولی یک عمر مدهوشم
من قد تنهایی خود، آغوش وا کردم
مرگ است جای تو چرا، حالا در آغوشم؟
دارد به جای ابر، چشمم گریه میبارد
من شاعری لالم شبیه شمعِ خاموشم
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه
زمان:
حجم:
253.4K
شعر و دکلمه: #مهتاب_بهشتی
بغض فروخورده ای، ازبن شعرم چکید
خون غزلواره شد بر تن رگها دوید
در سر سجادهی بندگی عشق خود
گاه مرا در رکوع، گاه سر سجده دید
میشود عاشق شد و دل به تولّا سپرد
میشود از جام دل، گاه شرابی چشید
کاش که یوسف وشی عازم بازار بود
کاش کلاف از منِ عاشق خود میخرید
در دل این غائله، باز ثمر میدهد
بذر زلیخا وشان در دل دشت امید
#مهتاب_بهشتی
#غزل_عاشقانه