eitaa logo
💫تشرف‌محضر‌امام‌عصر‌عج
463 دنبال‌کننده
503 عکس
614 ویدیو
18 فایل
کپی باصلوات برای ظهور آقا مجاز.به شرط کپی آزاد بودنتون @tashaarrofat
مشاهده در ایتا
دانلود
- RahnamayeBehesht.mp3
4.72M
‌ 🕊 برای امام زمانم چه کنم؟ ☑️ حجت الاسلام دانشمند ✨ غربت ... ✉️امام‌عصر«عج» چہ پیامی بہ شیعیاڹ داده بود؟ ‌ 【زیبا و تأثیرگذار】👌👌👌 @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tasharof Khadem madrese_۲۰۲۲_۱۰_۱۹_۰۸_۴۲_۲۸_۱۰۳.mp3
4.93M
▫️خدمتِ کویِ تو باشد افتخار انبیا... خدمتکاری که توسط امام زمان سلام الله علیه، برای یاری برگزیده شد.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، صبح امروز: یک رکن مهم پیشرفت کشور دانشگاه است و در دانشگاه هم عمدتاً نخبگان علمی هستند. 🏷 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨ برای امام زمانم چه کنم؟✨✨ ﷽❣️سلام امام زمانم❣️﷽ ✨تنها بہ امید دیدن روزگارٺ، ✨هر روز نفس میڪشم... ✨اے ڪہ نگاهم فرش راهٺ ✨و جانم فداے نگاهٺ... ✨روزے ڪہ ظهور ڪنی؛ ✨هیچ دلے نباشد، ✨مگر روشن از فروغ سیمایٺ... ✨و هیچ ویرانہ اے نماند، ✨مگر گلشن از بهار دیدارٺ.... أللَّـهُمَــ عَـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَـرَج سلام حضرت عشق @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برای امام زمانم چه کنم؟🌹 🔵 لبیک حضرت معصومه به امام زمانش 🌺 ۲۳ ربیع الاول ، سالروز ورود پر خیر و برکت حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم مبارک باد. @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_807267849499312531.mp3
37.42M
دعای کمیل ______________ ๑۩๑ ۩ گروه منتظران ظهور۩ ๑۩๑ ________________ ثواب نشر مطالب آزاد و هدیه به امام زمان ع⚘ 🕊🕊 •••✾•🍃🌼🍃•✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
DoaNodbeh-950210.mp3
47.04M
🤲 قرائت دعای پرفیض 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 📆 جمعه ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ 🕌 مسـجد شهید بهشتی 👈 گنجینـه صوتی دعای ندبه : Meysammotiee.ir/media/250@MeysamMotiee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلنوشته امام زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 برای امام زمانم چه کنم؟ ❤ صبح از نام تو دم زد که دمید ... بهار، عطر تو را گرفت که رویاند ... باران، هوای تو در سر داشت که بارید... زندگی،رخصت از توگرفت که جاری شد گیاه، یاد تو افتاد که رویید ... و من در انتظار توام که زنده ام ... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_1632207916.mp3
4.47M
✾•┈┈••✦✾✾✦••┈┈•✾ ✔️ ماجرای عنایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به پیرزن آلمانی 🌺 ❣ ‌‌❣
base.apk
12.05M
💖 برای امام زمانم چه کنم؟💖 گوشیتون رو توی سی ثانیه به قلم قرآنی تبدیل کنید! برنامه ی «قلم قرآنی هُدی» این برنامه رو نصب کنید .عالیه التماس دعای فرج @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) قسمت اول نزدیک اذان ظهر بود مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم، از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود،چندسالی بود که توفیق، امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد میداد. هنوز چند قدمی به مسجد مانده که صدای جمعیت اندکی مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ،تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت یکی از منسوبان همین آدم های ساده و فقیر است که این چنین غریبانه تشییع میشود. در همین بین ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مومن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که به شدت می گریست و مویه میکرد جنازه را مشایعت مینمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مومن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع میشود؟ چرا از بزرگان و تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسبی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟؟ ... همین اینها سوالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و به شدت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟؟ کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار به سوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار جنازه را بطرف غسالخانه مشایعت نمودم از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتا زیادی بود و من به اتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و به شدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم... به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت تحت تاثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم . خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا ! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟؟...» ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت دوم میرزا حبیب آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه! قصه ای که تاکنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم:« بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آه بلندی کشید و ادامه داد; «همینطور که میدانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا راهی حجاز شویم. همه چیز به خوبی میگذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمیخواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیرمشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی آنکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستاصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته ام بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه میدیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است، احساس غم و خسارتی جانکاه می کردم.هیچ دوست واشنایی نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم. شبی تنها از نجف به سمت کوفه راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. احساس درماندگی و استیصال میکردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الامر(عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. باحضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان(عج) حضرت صاحب الامر(عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.. ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت سوم در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده ، فرمودند;« چرا اینطور افسرده حالی؟!» عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند:«اگرسببی غیر از این دارد بگو» چون دیرم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تاثر خود را عرضه داشتم در این هنگام دیدم حضرت فردی بنام«هالو» را صدا زدند. بلافاصله فرد نمدپوش در هیات و لباس کشیکچی ها و باربری های بازار اصفهان در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است.کشیکچی بازار که سالها پیش در اطراف حجره ام رفت وآمد دارد و اورا کاملا میشناسم. حضرت روبه او نموده و فرمودند:«اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیر از انچه میدیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالیکه بسته ای دردست داشت آنرابه من داد وگفت:«درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای». من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است . آن شخص که مطمعن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرات سوال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت به سمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضرشدم. هالوجلومیرفت ومن دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگامی خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند.. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط درجواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیکتر آمده ام. مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم.. ادامه دارد.. منبع:ایت الله نهاوندی.عبقری الحسان @tashaarrofat
(عج) قسمت_چهارم مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرت، اورا جستجو میکردم. پس از پایان مناسک حج در وعده گاه خویش حاضرشدم و درساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که به سویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل ودر مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرات سوال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت:« از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید برایم انجام دهی» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه اسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ناگاه هالو، همان شخص با کرامت و والا مقام را دیدم و با همات لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم از جای برخیزم و اورا تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شدو از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده نگه دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن نزد من آمد و آهسته گفت:« آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دوساعت مانده به ظهربیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم» آنگاه ادرس منزلش را داد و تاکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم نه دیرتر و نه زودتر. تا پنج شنبه موعود برسد. چن روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت ومن دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده اخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری میکردم تا دیدارمان تازه شود و من از احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخرع آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همان دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان گفتگو کنم. به ادرسی که گفته بود رفتم اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی که وعده کرده بودیم منزلش را یافتم. میرزا حبیب در حالی که به شدت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد: ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat