#طنزانه😄
#ازدواج😝
اومدہ بود مرخصے بگیرہ، آقا مهدے یہ نگاهے بهش ڪرد و گفت:
میخواے برے ازدواج ڪنے؟😯
گفت: بلہ میخوام برم خواستگارے.
– خب بیا خواهر منو بگیر!😕
– جدے میگے آقا مهدے؟!😳
– آرہ، بہ خانوادہ ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصے بگیر برو!😉
اون بندہ خدا هم خوشحال😍 دویدہ بود مخابرات تماس گرفتہ بود!
بہ خانوادہ ش گفتہ بود: فرماندہ ے لشڪرمون گفتہ بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو بہ من بدید!😇
بچہ هاے مخابرات مردہ بودن از خندہ!😆😆😆😆
پرسیدہ بود: چرا مے خندید؟ خودش گفت بیا خواستگارے خواهر من!😒
گفتہ بودن: بندہ خدا آقا مهدے سہ تا خواهر دارہ، دوتاشون ازدواج ڪردن ، یڪیشونم یڪے دوماهشہ!😝😆😂😆😆
#شهید_مهدےزینالدین
📚ڪتاب ستارہ ے دنبالہ دار
🌷 @taShadat 🌷
۱۵ فروردین سالروز ولادت سردار بےنشان ، فرماندهی دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص»
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🌷@taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #داستان_واقعی_مذهبی #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_پانزدهم 🔹دست های خالی توی ای
﷽
#داستان_واقعی_مذهبی
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شانزدهم
🔹برگشت به خانه
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن
منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
ادامه دارد...
🌷 @taShadat 🌷
:
🔴اهتمام حاج احمد متوسلیان،فرمانده لشکر به استفاده از واژگان فارسی
🍃🌸سردار مجتبی عسگری :
«پاوه که بودیم،حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم.بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود،آن هم صبح زود.اما پایین آمدن راحت بود؛
روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم.حاج احمدهمیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشیدمیگفت و از آنها پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم،
گفتم «مرسی برادر»
گفت:«چی گفتی؟»
فهمیدم چه اشتباهی کردم،گفتم: «هیچی گفتم دست شما دردنکنه.»
گفت:«گفتم چی گفتی؟»
گفتم:«برادر گفتم خیلی ممنون»
دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟»من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم،
گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی»
گفت: «بخیز!!!!»
🍃🌸سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح،
واقعاً کار دشواری بود.اما چارهای نبود بایداطاعت امرمیکردم. بیست متری که رفتم،دیگر نتوانستم ادامه بدهم.انرژیام تحلیل رفته بود.
روی زمین ولو شدم و گفتم:«دیگه نمیتونم»
حاج احمد گفت: «باید بری»
گفتم: «نمیتونم، والله نمیتونم»،بعد با ضربهای به پشتم زدکه نفهمیدم ازکجاخوردم!
ظهرکه همدیگر را دوباره دیدیم
گفتم:«حاج احمد اون چکاری بودکه شما بامن کردی؟مگه من چی گفتم بخاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»
🍃🌸گفت:
مایک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم.
ما خودمون فرهنگ داریم.
زبان داریم.
شما نباید نُشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید بجای این بگو پدرت روخدا بیامرزه..
🌷 @tashadat 🌷
#خاطرات_شهدا 📖 بیت المال
آخرين نفری ڪه از عمليات برمی گشت خودش بود .
يڪ ڪلاه خود سرش بود ، افتاد تہ دره .
حالا آن طرف دموڪراتها بودند و آتششان هم سنگين ؛ تا نرفت ڪلاه خود را برنداشت ، برنگشت .
گفتيم : «اگہ شهيد می شدی …؟!»
گفت : «اين ڪلاهِ بيت المال بود .»
#حاج_احمد_متوسلیان
نشر بمناسبت سالروز ولادتشان
🌷 @taShadat🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🏴 @taShadat 🏴
#تلنگر
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
👨💼پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد
🧕مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.
🧖♀️تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
💁♂️دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.
👮♂️داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ.
👵مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️پابرهنه میگوید «کفش»
▪️نابینا می گوید «نور»
▪️ناشنوا میگوید «صدا»
▪️لال میگوید «حرف»
و...
🔺 اما هیچ کدام جواب کاملی نبود
💐 جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 @taShadat 🌷
#سلام_بر_شهدا
#رفیق_شهیدم
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر تمامی شهدا مخصوصا شهید
#حسین_امیدواری
🌷 @taShadat 🌷
مداحی آنلاین - با همه لحن خوش آواییم - مرحوم آغاسی.mp3
1.48M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃با همه لحن خوش آواییم
🍃در به در کوچه تنهائیم
💔 #جمعه_های_دلتنگی
😔😔😔آقا بیا 🙏😭
🌷 @taShadat 🌷
خوشا آنان🍁 که با عزّت زگیتی ؛
بساط عشق🍂 بر چیدند و رفتند؛
ز کالاهای این آشفته بازار؛
شهادت را پسندیدند و رفتند؛🌹
#شهید_حمید_سیاهکالی
#شبتون✨
#شـهـدایـی😇🌷
#التماس_دعای_فرج🤲🏻
#یــــــــــاعـــلـــــے✋🏻🌹
🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 04 April 2020
قمری: السبت، 10 شعبان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹توقیع امام زمان علیه السلام به شیعیان، 255ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️5 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️20 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️29 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️34 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت2
══🍃🌷🍃════
💠وَ قَالَ علی (علیه السلام): أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه.
🔹 آنكه طمع را شعار خود سازد، خود را خوار ساخته و هر كه پريشانحالى خويش با ديگران در ميان نهد، تن به ذلت داده است و كسى كه زبانش بر او فرمان راند، بى ارج شود.
🌷 @taShadat 🌷
1_208537320.mp3
11.47M
#صوت
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎶#حاج_محمودکریمی
🌷 تاشهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
🔹خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری کرونا🤲
🔹روز هفدهم ۱۳۹۹/۱/۱۶
🍃🌷 @taShadat 🌷🍃
شهید علاء حسن نجمه🌹
تاریخ تولد: ۱۷ / ۶ / ۱۳۷۱
تاریخ آسمانی شدن: ۲۹ / ۷ / ۱۳۹۵
محل تولد: لبنان
محل شهادت: سوریه🕊
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شـهـدایـی😇🌷
🌷 @tashadat 🌷
#خاطرات_یک_سرباز_عراقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»
🌷 @taShadat 🌷
#طنز_جبهه
والكثافة من الشیطان
روحانی گردانمان بود. روشش این بود كه بعد از نماز حدیثی از معصومین نقل میكرد و درباره ی آن توضیح میداد. پیدا بود این اولین باری است كه به صورت تبلیغی رزمی به جبهه آمده است والا شاید بیگدار به آب نمی زد و هوس نمی كرد بچهها را امتحان كند؛ آن هم بچه های این گردان را كه تبعیدگاه بود؛ نمی آمد بگوید: «بچه ها! النظافة من الایمان و …؟» تا بچهها در عین ناباوری اش بگویند: «حاج آقا والكثافة من الشیطان».
فكر می كرد لابد می گویند حاج آقا «والْ» ندارد، یا هاج و واج میمانند و او با قیافه حكیمانهای میگوید: «ای بیسوادها بقیه ندارد. حدیث همین است».
با این وصف حاجی كم نیاورد و گفت: «حالا اگر گفتید این حدیث مال كیه؟»
بچهها فی الفور گفتند: «نصفش حدیث نبوی است، نصف دیگرش از قیس بن اكبر سیاه»
🌷 @taShadat 🌷