📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۹ خرداد ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 18 June 2020
قمری: الخميس، 26 شوال 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️15 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️33 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️40 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️42 روز تا روز عرفه
🌷 @taShadat 🌷
عشقنـد
آن عاشقانی که
پلاکشان را از گردنشان کندند ...
تا گمنام بمانند
امّـا
عکس امامشان را از سینه نکندند ...
نثار ارواح مطهرشان #صلوات
#سلام ✋🏻😊
#صبحتون 💐
#شـهـدایـی 🌷😇
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده ای که بیتالمال را مالالبیت خودش نکرد👌
همسر شهید مدافع حرم سید مهدی حسینی میگوید خوشحال است که عمری در کنار مردی زندگی کرده که بیتالمال را مالالبیت خودش نکرده🌹 و در این زمینه به خاطرهای از سفرش به سوریه و حضور در دفتر کار او استناد میکند که همسرش حتی حاضر نشد کولرگازی را برایشان روشن کند❗️
🌷 @taShadat 🌷
شب آخر و لباس عروسی!
خانم عابدینی تعریف می کرد که شب قبل از شهادت، با شهناز و گروهی دیگر از خواهران، دور هم جمع بودیم. آن شب، شهناز لباس سفید خیلی زیبایی به تن کرد و جوراب های سفیدی پوشید و چادر سفیدی به سر انداخت😍.
گفتم: برای چه لباس سفید پوشیده ای؟ در این شور و حال و جنگ و گریزها پوشیدن لباس سفید چه مناسبتی دارد؟🤔
گفت: خب، معمولاً وقتی انسان خوش حال است، بهترین لباس ها را می پوشد.😊
بعد رو به بچه ها کرد و گفت: بلند شوید تا دو رکعت نماز بخوانیم و چند عکس یادگاری با هم بگیریم. شاید این آخرین عکس ها باشد.☝️
همین کار را هم کردیم. با همان چادر و لباس سفید، عکس انداخت! حالات عجیبی داشت. آن شب، وقتی نوبت نگهبانی به او رسید، گفتم: لباست را عوض کن و برو پست نگهبانی را تحویل بگیر.❗️
اما او قبول نکرد و گفت: این لباس عروسی من است. در این لباس، خیلی راحت هستم. یک چادر مشکی روی لباس هایم می پوشم و چیزی معلوم نمی شود.😊
با همان لباس ها سر پست نگهبانی رفت💔
شهیده شهناز حاجی شاه🌹
🌷 @taShadat 🌷
🌷شهید «وحید فرهنگی والا» متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آزاد واحد تبریز بود.
4⃣
@tashadat
🍃اینجا آذربایجانی است که تا قبل از این بیضایی ها، عدالت اکبری ها و جوانی ها داده، جوانانی که سن بیشترشان تازه از ۲۰ گذشته بود اما روح و فکر و اعتقادشان بزرگتر از عددی است که در شناسنامه شان نقش بسته، حال وحید فرهنگی هم از همان قافله ۲۰ و چند ساله هایی است که با اهدافی بزرگ قدم به دانشگاه می گذارد و در کنار رشته مهندسی مکانیک، به کانون گرم بسیج می پیوندد، همان جایی که تا قبل از این نیز پرورش گاه روحی و فکری شهیدان بسیاری بوده است. از دانشگاه که قدم به بیرون می گذرد، به سپاه می پیوندد و همین زمینه ای می شود برای پروازش.
🍃می شنوی که پدر شهید گفته وحید بارها اذن خواسته که راهی این مسیر عشق شود و مدافع حرم زینب (س) اما این بار، فرق می کرده با تمامی دفعات، این بار، وحید بی قرارتر از آن بود که بتوان حرفی از نرفتن به او زد، بی قرار تر از آن که همسر و زندگی سه ماهه اش هم او را از رفتن باز دارد.
🍃درکش شاید برای بسیاری سخت باشد اما تنها عاشقان این راهند که می فهمند ترک زندگی ای که تنها سه ماه از آن می گذرد و گذشتن از آن همه عشق و محبت همسر چگونه می شود، شاید این رازی باشد بین مدافعین حرم عشق...
5⃣
@tashadat
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
اما در این میان همسران شهدا غوغا می کنند در دلت با این صبرشان، برایت سخت است باور کنی که اولین سخنان همسر شهید، شکر کردن به درگاه خدا برای رسیدن شهید و خودش به آرزویشان است. آنجا که می گوید: " حالا دیگر می توانم سرم را جلوی اهل بیت(ع) و رهبری بلند کنم و با افتخار بگویم که منم همسرم را فدای این راه کردم"، و باورش برایت سخت است زنی که در بهترین زمان زندگی اش، همراه و همسفرش را دیگر در کنار خود نمی بیند، این چنین سخن بگوید.....
6⃣
@tashadat
🍂شهید فرهنگی یکی از همین دهه هفتادی هایی است که خیلی هایمان حسابشان را جدا می کنیم از جوانان دوره جنگ و انقلاب، اما همین ها هستند که ثابت می کنند جوان دهه شصت و هفتادی با دهه ۴۰ و ۵۰ ها فرقی ندارد و ین ها با ایمان راسخ، در هر جایی که هستند، اطاعت از امر رهبری را بر خودشان سرلوحه ای کرده اند و در هر موقعیت، در هر دانشگاه و مدرسه و اداره یا خانه ای تنها در این راه قدم برمی دارند و آن وقت است که زندگی رنگ و بوی دگر به خودش می گیرد....
7⃣
@tashadat
🍁پدرشهید:
پسرم دهه هفتادی بود ولی زندگیاش را وقف شهدا کرده بود. در حقیقت با آنها زندگی میکرد. اتاقش با عکسهای امام خامنهای مزین شده بود. بیشتر شهدا را خوب میشناخت و در مورد زندگی شهدا مطالعه داشت. خاطراتشان را در لپتاپش جمعآوری میکرد. وحید همه تلاشش این بود که در مسیر شهدا گام بردارد. در این امر هم موفق بود.
8⃣
@tashadat
♦️پدرشهید:
هیچگاه درباره انجام واجبات و ترک محرمات به وحید توصیه و سفارشی نکردم. همیشه در انجام امور خیر از همگان سبقت میگرفت. هر گاه جایی برای کار خیر میدید، خودش راهی میشد.
♦️مادر شهید:
از همان اول معنویت خاصی در وحید بود. زمان طفولیتش هیچ وقت بدون وضو به او شیر ندادم. بسیار مراقب لقمه حلال و دوری از منکرات و محرمات بودم. کمی که بزرگتر شد همراه خودم به مسجد و محافل اهل بیت میبردم و همین حضور باعث ارادت خاصش به اهل بیت(ع) شد. بیش از هر چیز علاقه خاصی به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) داشت.
9⃣
@tashadat
🔶همسر شهید:
آقا وحید همیشه روی حرفهایشان میایستادند و واقعا خوشقول بودند. بسیاری از مواقع اتفاق میافتاد که در مشکلات پیش آمده میتوانستند برخورد بدی داشته باشند یا لااقل عصبانی شوند، ولی آقا وحید همیشه با طمانینه و با ملایمت رفتار میکردند و عصبانی نمیشدند. این خصوصیتشان را خیلی دوست داشتم.
🔷هم من او را دوست داشتم هم خدا! خب آن اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، آن تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند؛ همگی گویای این حقیقت بود.
♦️همیشه میگفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم برای دنیا و آخرتم کافی است.
🔟
@tashadat
سخن بسیار است و مجال اندک...
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷 @taShadat 🌷
فرهاد از سن نوزده سالگی و از سال 1366 تا سال 1397 اسیر تخت بود قریب 32 سال درد کشید دردی که زبان از گفتن آن عاجز است😔
ولی در این سال ها یک بار هم لب به شکوه و اعتراض نگشود یک بار دم از جانبازی و فداکاری خود نزد.☝️
روز تاسوعای حسینی و روز جانباز نذری میداد او برای آزادی زندانی ها کمک مالی می کرد و کمک کردنش هم چشمگیر بود این را خیلی ها نمی دانستند و بعد از شهادتش معلوم شد که چقدر کارهای خیر می کرده است. 👌
هنگامی که فرهاد با مقام معظم رهبری دیدار می کند آقا از او سؤال می کند: آقای علیمرادی، آیا پشیمان نیستی؟ در جواب می گوید: تا به حال حتی به این مسئله لحظه ای فکر نکرده ام. من به کارم اطمینان دارم چون آن را برای خداوند انجام داده ام این را با قاطعیت به شما می گویم 💔
جانباز شهید فرهاد علیمرادی🌹
#سالروز_شهادت 🕊
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدو_بیست_وسوم 🔷عشق پیری با چنان وجدی
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_صدوبیست_وچهارم
🔷ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
ـ این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
ـ بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
ـ نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
ـ شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدوبیست_وچهارم 🔷ریش سفیدها براشون یه و
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_صدوبیست_وپنجم
🔷قسم به رحمت تو
طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ ... به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند ... که از دل خودم ترسیدم ... کافی بود فراموش کنم بگم ...
ـ خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم ...
یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ...
خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ...
ـ خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه ... حلالش کردم ...
و همه چیز تمام می شد ...
خدا به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ... و جگرم رو آتش زده بود ... ناپدید شد ...
وجود و حضورش ... سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم ...
ـ خدایا ... من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ... حضرت علی گفته ... تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن ... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ... تو خدایی هستی که رحمت و لطفت ... بر خشم و غضبت غلبه داره...
نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ... من بخشیدم ... همه رو به خودت بخشیدم ... حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ...
و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من، این هم امتحان الهی بود ...
امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ...
ـ ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ...
و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ... فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ...
و خدایی استاد من بود ... که رحمتش بر غضبش ... غلبه داشت ...
خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده ... خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از اینکه تو ... به محبتش فکر کنی ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 #کلیپ باصفای شهیدان #احمد_مکیان و
#محمد_اسدی🌹
شوق دیدار معبود چه صفایی دارد.
شهادت رمضان ۹۵
🌷 @taShadat 🌷