eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیر امیدوارم در این صبح زیبا دیدگانت ازهمیشه شادتر شهر قلبت زنده و آبادتر غصه‌هایت دم به دم اے مهربان در گذرگاه زمان بر بادتر 🌸 چهار شنبه تون عالے @tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shahed_sticker۱۰۴۷(1).attheme
129.1K
• #شهید_علی_خلیلی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم @tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴طنز اجتماعی 😅 🎤 👤 ولی متاهل ها هم میتونن ببیننا😄 یکم بخندید ،دلتون شاد شه ☺️💗 🌷 @taShadat 🌷
.کاش خنثی‌کردنِ‌نفس‌را‌هم یادمان‌میدادید...(: ...! ‌🌷 @taShadat 🌷
"دیر یا زود فـرقی ندارد، لایق که باشی... هـر زمان ڪہ باشد میشوند..." اللّهم ارزقنا توفيق الشهـــ😔ــادة في سبيلک 🌷 @taShadat 🌷
تازه دامادے که کروکی مزارش را کشید 🌹 تاریخ تولد: ۱۶ / ۴ / ۱۳۶۵ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۸ / ۱۳۹۶ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه راوی مادرشهید:شهید نوید صفری متولد ۱۶ تیر ماه است، تازه داماد بود،چهار ماه از عقدش میگذشت گفتم مامان جان میخواهیم برایت خانه بگیریم، عروسی بگیریم،خودت بالای سر کارهایت بمان،اما نوید گفت نه مامان، این دفعه هم بروم، بعد برمیگردم سر فرصت کارهای عروسی را انجام میدهیم.. قرار بود آذرماه مراسم ازدواجش را برگزار کنیم، اما شهید شد و پیکرش را تشییع کردیم علاقه خیلی شدیدش به شهید رسول خلیلی بودو اصرار داشت در کنار او دفن شود.. یک کروکی هم در بهشت زهرا کشید که دقیقا فلان جا من را دفن کنید.. عقدش بالای سر مزار شهید خلیلی خوانده شد. نیت کرد و قرآن را باز کردوقتی باز کرد دقیقا همان صفحه ای که خدا از شهادت سخن گفته برایش باز شد،چند ماه از عقدشان میگذشت که به سوریه رفت با دونفر در کمین گرفتار میشوند، تکفیری ها آنها را شهید و بعد از شهادت پیکرشان را دفن میکننداما نیروهای ایرانی 20 روز بعد، آنجا را تفحص و پیکر نوید را برمی‌گردانند بعد از شناسایی متوجه میشوند که پیکر نوید مظلومانه سرش جدا شده در نهایت او را در جوار شهید رسول خلیلی به خاک سپردند.. 🌷شادی روحش صلوات🌷 🌷 @taShadat 🌷
سوخته قسمت آخر: چشم های کور من پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ... چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ... نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ... ـ خدایا ... چی می بینم؟ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامت های محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ... زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ... اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ... - یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ... داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ... ـ به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ... اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ... از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ... همه رو گذاشتم توی اون کوله ... نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ... چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ... ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ... سال هاست ساکم رو بستم ... شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ... میرم سراغش و برش می گردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ... تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ... نویسند: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
این رمان هم تموم شد ان شاءالله که خوشتون اومده باشه :)🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ نحوه شهادت شهید_فاطمی درگیری های دخانیه بود تو دمشق اوضاع جوری بود که اگر دشمن میکشید جلو حرم بی بی نا امن میشد ❗️ قرار شد از سمت دخانیه عملیات بشه عملیات شروع شد عقیل جلو حرکت می کرد از سر کوچه رفت بیرون که یه دفعه دشمن شروع کرد به تیراندازی تیر خورد به عقیل نفرات بعدی پشت دیوار موندن و از کوچه نرفتن بیرون عقیل کشون کشون خودشو کنار دیوار کشید اما موقعیتش خیلی خطرناک بود هم جلو دید مستقیم دشمن بود و هم بچه ها از تو کوچه میدیدنش اما نمیتونستن کاری کنن 😔 دشمن برا اینکه روحیه نیروها رو تضعیف کنه هر چند دقیقه یک تیر به بدن عقیل میزد بچه ها فقط خودشونو میزدن جلو چشاشون داشتن میدیدن که عزیزشون رو دارن میزنن ولی کاری هم نمیتونستن بکنن😭 به خدا خیلی سخته جلوت عزیزتو بزنن ولی تو نتونی هیچکاری کنی و فقط بسوزی و نگاه کنی یا زهرا💔 🌹 ۱۸_ساله 🌷 @taShadat 🌷
🇮🇷💐 بسم رب الشهداء و الصدیقین 💐🇮🇷
🔴 سروران گرامی میکنم که که در ادامه ارائه شده را کامل مطالعه کنید و فیلم مربوط به بعد از شهادتشان( ) را حتما ببینید‼️ با تشکر🌷 @tashadat
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🍃🌸بسم رب الشهید🌸🍃 #معرفی_شهید_اسماعیل_سریشی 🌷خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و #شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟! آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر #شهدا که ایستاده می میرند. @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #بیوگرافی 🌷 شهید اسماعیل سریشی فرزند خیرعلی متولد 1365/09/06 محل تولد : همدان -شهرک ولیعصر(عج) تاریخ شهادت : 1387/12/22 محل شهادت : منطقه لار-زاهدان (در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی) مذهب : شیعه تحصیلات : دیپلم فنی مکانیک شهر سکونت : همدان نوع استخدام : کادر تعداد فرزندان : 0 تاریخ حادثه : 1387/12/17 استان حادثه : سیستان و بلوچستان محل دفن : همدان مزار شهدا(باغ بهشت) @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷شهید «اسماعیل سریشی» در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد. که مصادف با شب عید قربان بود و به همین علت، خانواده نام اسماعیل را برایش انتخاب كردند. 🔹به نقل از خانم غفاری #مادر_شهید 👇 در خواب سیدی نورانی را دیدم ! نوزادی را به دست من داد بعد فرمودند : این امانت خدا در دست شماست . نام این فرزند را اسماعیل " یا ابراهیم " بگذارید .خواب عجیبی بود ، خیلی فکر مرا مشغول کرده بود . آن قدر به خوابم اطمینان داشتم که می دانستم فرزندم پسر است و نامش اسماعیل است . عجیب تر تولد این نوزاد بود . روز عید قربان سال بعد ، یعنی آذر ماه سال 1365 ، پسرم به دنیا آمد نامش هم مشخص بود . عید قربان روز ابراهیم نبی و فرزندش اسماعیل " ع " بود ؛ اسماعیل که به ذبیح الله مشهور است . درست در همان روز فرزندم به دنیا آمد. @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در مدارس محله گذراند و دیپلم فنی اش را در رشته مکانیک، در شهریور سال 84 از هنرستان «شهید دیباج» اخذ كرد. 🔹به نقل از دوست #شهید 👇 موقع نماز که می شد می رفتیم نماز جماعت مدرسه . بعضی روزها که موقع اذان تو کارگاه یا کلاس بودیم از دبیرمان اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز .یکی دو تا از دبیرها اجازه نمی دادند . ما هم به هر سختی که بود اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز جماعت .اسماعیل عملا" به این جمله اعتقاد داشت و سعی می کرد تا در حد توان عمل کند .جمله ای که مرحوم قاضی ( رَضیَ اللهُ عنهُ) فرمودند : اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد ، مرا لعن کند ! @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷از کودکی در مراسمهای مذهبی شرکتی مستمر داشت و از بسیجیان فعال بود. حضور چشم گیری در جلسه های قرآن و هیئتهای مذهبی؛ به ویژه مراسم اعتکاف داشت. مدتی نیز جزو ستاد دانش آموزی نماز جمعه همدان بود. ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت و از مداحان هیئت «خاتم الانبیا(ص)» بود. علاقه خاصی هم به حضرت عباس " ع " داشت . گاهی که در هیئت مداحی می کرد بیشتر از حضرت عباس " ع " می خواند . در اردوی راهیان نور ، در مشهد و ... هر جا مداحی می کرد از قمر بنی هاشم "ع" می خواند . زمانی که محرم یا ایام فاطمیه می شد از روز اول تا روز آخر لباس مشکی می پوشید . @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷از آنجایی که عشق خدمت به نظام مقدس را در سر داشت، در آذر سال 85 به استخدام نیروی انتظامی در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد. دوره آموزشی را در مشهد مقدس سپری کرد. پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان 112 لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد. @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #شیدای_شهادت 🌷تابستان 1385 بود . چند ماه قبل از اینکه اسماعیل در نیروی انتظامی استخدام شود با بچه های هیئت اردوی مشهد رفتیم . روز آخر من و اسماعیل با هم رفتیم برای وداع .حال عجیبی داشت . ارادت اسماعیل به امام رضا " ع " مثال زدنی بود . از در باب الجواد " ع " که بیرون آمدیم ، اسماعیل به من گفت : هادی وداع آخره ، هرچی از آقا بخوای می ده ها !دوباره برگشتیم . هرکدام رفتیم یه گوشه سر به سجده گذاشتیم و شروع کردیم به درد دل کردن با آقا . ساعتی بعد از حرم بیرون آمدیم .اسماعیل به من گفت : هادی از آقا چی خواستی !؟ کمی مکث کردم و گفتم : زندگی خوب ، شغل خوب ، همسر خوب و ... یه جور دیگه نگاهم کرد ! گفت : هادی ضرر کردی ! من خیلی اصرار کردم که تو چی خواستی اما جواب نمی داد . با اصرار من گفت : من فقط از آقا شهادت خواستم ! تصمیم گرفتم استخدام نیروی انتظامی بشم و ان شاءا... همون جا هم شهید بشم !راستش من حرفش رو جدی نگرفتم . با خودم گفتم آخه الان ، شهادت !!چطوری ؟! مگه می شه !؟گذشت تا این که تابوت اسماعیل رو دیدم که روی دست مردم داشت به سمت گلزار شهدا می رفت . اون وقت فهمیدم که ما کجا بودیم و اسماعیل کجا ؟! @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #همسفر_شهدا 🌷خیلی از شهدا صحبت می کرد . به شهیدان همت و باکری علاقه خاصی داشت . برای من از اون ها صحبت می کرد عکس هاشون رو می گرفت و نگه می داشت .می گفت : دوست دارم رو نفس خودم کار کنم تا بهتر مهارش کنم !تا خدارو بهتر بشناسم . چون گام اول در خداشناسی ، خود شناسی است. ..... دست کم ماهی دوبار به مزار شهدا می رفتیم . بعد از این که شهید قهاری شهید شد می گفت باید بیشتر از این شهید قهاری بدونیم . به من گفت : هادی جان بیا بریم خاطرات شهید قهاری رو از زبان دوستان و خانواده اش بشنویم . ببینیم چطور آدمی بوده .می گفت : تو این سال ها که نه از جنگ خبری است و نه از آن حال و هوا ، شهید قهاری چی کار کرد که شهادت قسمتش شد . همیشه وقتی به کنار مزار شهدا می رفتیم حتما" لحظاتی در کنار قبر شهید قهاری می ایستاد !عجیب این بود که اسماعیل بعد از شهادت در اطراف مزار این سردار بزرگ آرمید ! @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #شخصیت 🌷به مقام معظم رهبری ارادت خاصی داشت . صحبت های ایشان را با دقت گوش می کرد ، به خصوص سخنان آقا درباره ی شهدا . یک بار این جمله را از آقا برای ما فرستاده بود : " آن روزها برای شهادت دروازه ای داشتیم و این روزها ... " . هنوز برای شهادت فرصت است ، دل را باید صاف کرد . ..... روزای آخر بود . به من می گفت : امیرحسین جان ، من دیگه رفتنی شدم . من منظورش رو نفهمیدم . با تعجب نگاهش کردم .بعد ادامه داد : خواب دیدم که حضرت زهرا "س" بشارت شهادتم رو دادند . حضرت گفته اند : به زودی می یای این جا پیش بقیه شهدا ! @tashadat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #آخرین_وداع 🌷تقریبا" آخرین پیامکی که برای من و بیشتر رفقا فرستاد این بود : " لحظه ها را به بیداری بگذرانیم که سال های سال به اجبار خواهیم خفت " ! آخرین پیامک او هم برای من این شعر بود : می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار قبر من خاطرات رفته ام را یک به یک باور کنی البته این شعر را در آخرین صفحه ی سر رسیدش هم نوشته بود . @tashadat