eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻💠🌻💠🌻💠🌻💠🌻💠مزار پدر و مادر شهید بزرگوار بعد از شهادت شهید یعقوبی مادر بزرگوارشان خیلی غصه می خوردند همیشه از علی یاد می کردند چندباری هم در بیمارستان بستری می شوند سرانجام نیز دارفانی را وداع می گویند بعد از فوت مادر، پدر نیز طاقت نمی آوردو پنج روز بعد به جمع همسر و پسر شهیدش می پیوندد. شادی روح پدر و مادر مکرم و بزرگوارشان صلوات🌺🌺 @tashadat
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به خانوده شهید مدافع حرم #شهید_علی_یعقوبی 🎥کلیپی کوتاه از تصاویر شهید @tashadat
اینم خونه آسمونی من در تهران،جاده ساوه، آستان مقدس امامزاده باقر علیه السلام خوشحال میشم بهم سر بزنید منتظرتون هستم خوشحالم مهمونم کردین همیشه یادشهدا رو زنده نگه دارین چشم شهدا به اعمال شما دوخته شده مراقب خودتون باشید🌸 یاعلی رفقا @tashadat
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم 💞 و علی الخصوص 💠 شهید علی یعقوبی💠 🌷 صلوات 🌷 ✨ التماس دعای فرج ✨ @tashadat
پایان معرفی مهمون امروزمون
سالروز شهادت شهید عباس بابایی 💛 @tashadat
🍃بالاخره سقوط را مهار می کند.ولی، جوابی نمیشنود . نگاه نشسته اش روی خشک میشود و سیل بر چشمانش جاری میشود ... . 🍃چقدر درد اور است رفیق چندین و چند ساله ات مقابل چشمان به نشسته ات تو را برای همیشه ترک کند . 🍃 تیمسار , بزرگ مردی که در مکتب پرورش یافت . . 🍃مجاهدی که و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. . 🍃 مرد وارسته ای که اقیانوس وجودش و از خودگذشتگی و کرامت بود، که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با ی خویش. . 🍃 از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی تعالی گام برندارد و سربازیش برای رفیق ازلی‌اش به‌نحو احسنت انجام دهد . به راستی او ، اما همه بود. . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت . 📅تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۲۹ . 📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد۱۳۶۶ . 📅تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید :گلزار شهدا قزوین. . @tashadat
توجـــــــــــــه 🎊 ‼️🎊 توجـــــــــــــــه سلام عزیزترین مخاطبای ایتا😍✌️ پیشاپیش عید غدیر رو بهتون تبریک میگم..🤓💓 داریم چههه چالشی😍💗 عاشقان امام علی( علیه السلام) کجان؟😍🍃🍃 تصمیم گرفتیم چالشِ بزرگی راه بندازیم💪 ❤️یه چالش برای عاشقان امام علی❤️ تا پایان عید غدیر این چالش پایداره و روز امامت حضرت علی (ع) نتایج مشخص میشن🌸❤️ 🎁 خب خب برای 👇 موضوع ::: 📝 ۱.نامه ای عاشقانه به پدرم حضرت علی علیه السلام با موضوع تبریک امامت به ایشان 😍 📋۲.شعر در وصف حضرت علی ( علیه السلام)🖋 ✨۳.عکس مناسب عید غدیر و در وصف امام علی(علیه السلام )💫 به پل ارتباطی زیر بفرستید👇 @montazeralhojja 🍃 مهلت ارسال تا ساعت 20:00 در تاریخ ۱۷مرداد ماه هست. ولی امکان تمدیدم هست😉 🎁 و به سه نفر برتر این مسابقه هدایایے در نظر گرفته شده☺️🌸 نفرات کسانی اند که متن ارسالی شون بیشتری بخوره💪 ✅ هرچه ویو بیشتر = احتمالِ برنده شدن در مسابقه هم بیشتر ‼️ پس باید تا میتونید سینـ👀 جمع کنید ‼️ و اما هدایای ما😍👇 🎁 نفر اول : شارژ۱۵/۰۰۰ تومانی 🎁 نفر دوم :شارژ۱۰/۰۰۰هزارتومانی 🎁نفر سوم:شارژ۵۰۰۰هزارتومانی تاڪید میکنم برای اینکه جزء نفرات برتر بشید👌 باید سین جمع کنید✅ روز امامت امام علی (ع)، برنده ها مشخص میشند😍💪 خداقوت😍💚 عجله‌کنید‌تادیرنشده🏃‍♂ چالش‌به مناسبت عید غدیر 😍 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🤲🏻🦋 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجاه: از این قسمت به بعد راوی داستان زینب ،دختر شهید است! سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ادامه دارد..... 🌷 @taShadat 🌷
قسمت پنجاه و یک: اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ... 🌷 @taShadat 🌷