هدایت شده از شھیدمحمدابراهیمکاظمـ🕊
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪـلامیـار
خـاطـره اے از شـھـیـد مـحـمـد ابـراهـیـم ڪـاظـمـے
در بیـن بچـه هـاے پـدافند جز جوان ترین نیـروهـا بود ...
ڪـارهـایی که انجام می داد مخصوصا ڪـار خوبـش هـمـیـشـه بـیـن رزمـنـدگـان دیـده مـی شد ...
رزمـنـده شـوخ طـبـعـے بـود ، و اون روحـیـه شـوخ طـبـع و روحـیـه قـشـنـگـش اخـلاصـش رو پـنـھـان ڪـرده بـود ..
و ڪـسـے فـڪـر نـمـی ڪـرد روزے شـھـیـد شـود ..🌷
هـمـرزمـان شـھـیـد
#شهید_محمد_ابراهیم_کاظمی
#دلمتـنـگـہ
↝•°@shahid_me_kazemi
شهید خادمی✨
در تیر ماه 1356 در روستای امیرحاجیلو فسا دیده به جهان گشود. او را جلیل نامیدند تا باهمان معنای پر محتوای نامش عالی قدر و رفیع رشد کند.🍃
3⃣
@tashadat
همسر شهید✨
«به عشق اهل بیت (ع) خادم شد»
جلیل صدای دلنشینی داشت.
با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندانمان را به خواندن قرآن تشویق می نمود. 🌹
علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت.
به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد. این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک هر هفته همه گرد هم می آمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم. این امر موجب شد که صله رحم نیز انجام شود. 🌈
یکی از مقررات جلیل این بود که به هیچ عنوان هیئت تشریفاتی نشود ساده بی ریا. حتی گاهی می گفت یه استکان چای برای پذیرایی کفایت میکند. 🌾
پس از مدتی با اصرارم جلیل در هیئت خانوادگی نیز مداحی کرد.💚
4⃣
@tashadat
همسر بزرگوارشهید✨
«برخورد شایسته اخلاق نیکو»
جلیل هر زمان از اداره به خانه می آمد تمام خستگی هایش را پشت در می گذاشت و با لبخند وارد خانه می شد. 🙂
با شور و نشاط خاصی که داشت با صدای بلند سلام می کرد. در این 18 سال روزی نشد که با بی حوصلگی آشپزی کنم همیشه با عشق به همسر و فرزندانم و با تمام وجود آشپزی می کردم. 😍
روزهای پنج شنبه زودتر از ایام هفته تعطیل می شد و به خانه می آمد . سفره را پهن میکردم .محمد و مریم با وجود گرسنگی شدیدی که داشتند، غذا نمیخوردند. 🍁
همه منتظر آمدن یک نفر بودیم که جمعمان کامل شود و با هم بر سر یک سفره بنشینیم🍃
روزهای جمعه نیز در خدمت خانه بود.
نمی گذاشت به چیزی دست بزنم. تمام کارهای خانه را انجام می داد . از ظرف شستن تا جارو کردن خانه.🙃🌹
گاهی دلم برایش می سوخت و به او کمک می کردم . سریع کارها را تمام می کرد غذا را می پخت تا به خطبه های نماز جمعه برسد.💚
اکثرا با دخترم به نماز جمعه می رفت . و در راه بر گشت برای مریم تنقلات می خرید و باهم می خوردند و قتی نزدیک خانه می شد دست و صورتش را می شست که من متوجه نشم...🌺🍃
5⃣
@tashadat
جلیل می گفت:✨
«اگر نروم شرمنده حضرت زینب می شوم»
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. 🥀
جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. 🌾
بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده .🍂
من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم .
در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم.🌺
نگاهم در نگاهش قفل شد.
(با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...)
شرمنده شدم.
سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم...🕊💚
6⃣
@tashadat
در فرازی از وصیت نامه شهید خادمی:
ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید.🌹
ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین!
سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی .🕊❤️
هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم.🍃
و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.🌈
7⃣
@tashadat
🕊روز شهادت حضرت رقیه آسمانی شد🕊
سامرا که رفت زنگ زد. گفتم جلیل 5 صفر روضه حضرت رقیه را فراموش نکن . گفت همان روز به سامرا می روم و از آنجا نائب الزیاره همه هستم و تماس می گیرم .❤️
24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. 🌹🍃
نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود...🍂
8⃣
@tashadat