eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت30 اینقدر حالم بد بود که فقط دلم میخواست برم جایی که سبک بشم به زهرا پیام دادم که اومدم امام زاده صالح ،به مامان بگه نگرانم نشه یه دفعه گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ،آقای زمانی بود اینقدر بغض تو گلو داشتم که جوابشو ندادم گوشیمو خاموش کردم رفتم داخل حرم نزدیک ضریح شدم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم،من عاشق بودم ولی این حرفا سزاوارم نبود چقدر سخته برای رسیدن به عشقت خیلی حرفا رو باید بشنوی درسته پول دار نیستیم ولی دستای پینه بسته پدرم میارزه به صد تا آدمای پولدار آقا جان کمکم کن که دارم آتیش میگیرم ، بعد از اینکه کمی سبک شدم از حرم رفتم بیرون هوا تاریک شده بود ،اصلا نفهمیدم چند ساعت گذشت توی حیاط قدم میزدم که یه دفعه یکی جلو ایستاد سرمو بالا کردم دیدم اقای زمانیه - سلام زمانی: سلام ،خیلی تماس گرفتم ،گوشیتون خاموش بود ،نگران شدم ،زنگ زدم واسه خواهرتون که گفتن اینجایین ( چشمام پر از اشک بود ،ای کاش میشد حرفامو بزنم،ای کاش میشد میگفتم که مادرش چی گفت،ولی نمیتونستم و آروم فقط اشک میریختم ) زمانی: اتفاقی افتاده؟ بابت حرفای دیشب ناراحت شدین؟ من عذر میخوام ( چقدر ،فرق داری با مادرت ،چقدر فرق داری با کل دنیا،من عاشقت شدم ،پس این عشقو به این راحتی از دست نمیدم ) زمانی: نمیخواین چیزی بگین؟ - ببخشید ،من باید برم خونه دیرم شده زمانی: اگه میشه برسونمتون ،! - به شرطی که چیزی نپرسین ؟ زمانی: چشم سوار ماشینش شدم و سرم گذاشتم روی شیشه ماشین و به بیرون نگاه میکردم زمانی هم تا برسیم هیچی نگفت وقتی رسیدیم تشکر کردم و خداحافظی کردم وارد خونه شدم همه تو پذیرایی نشسته بودن با دیدن قیافه ام کسی هیچی از من نپر سید و منم رفتم تو اتاقم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - درس بزرگ زندگی - استاد عالی.mp3
2.74M
🏴 (س) ♨️درس بزرگ زندگی حضرت خدیجه(س) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
📸 تصویری از شهید «میلاد حیدری» یکی از مستشاران نظامی سپاه که در حمله جنایتکارانه سحرگاه امروز رژیم صهیونیستی به حومه دمشق به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۲ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 01 April 2023 قمری: السبت، 10 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رحلت ام المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، سال دهم بعثت 🔹رسیدن نامه های اهل کوفه به امام حسین علیه السلام، 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️8 روز تا اولین شب قدر ▪️9 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️10 روز تا دومین شب قدر ▪️11 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
امام صادق (عليه السلام): 🔷 قالَ اللّهُ عزّوجلّ: لِيأذَنْ بِحَربٍ منّي مَن آذى عَبديَ المؤمنَ 💠 خداوند عزّوجلّ فرموده است هر كه بنده مؤمن مرا بيازارد، به من اعلان جنگ مى دهد 📌 الكافی جلد۲ صفحه۳۵۰
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 . بسیجی شهید علی‌اکبر حسن بیگی تولد ۱۰ اسفند ۱۳۴۹ تهران شهادت ۶ فروردین ۱۳۶۷ عملیات بیت‌المقدس ۴ دربندیخان عراق سن موقع شهادت ۱۸ سال 🌷 ✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز در همه حال صبر را فراموش نکنید قدر این پیر جماران را بدانید که او بزرگترین نعمت می باشد و گول سخنان منافقین کوردل را نخورید ای منافقین بدانید که کشته شدن امثال من باعث شکست ما نمی شود و نشانه ضعف ما نیست بلکه کشته شدن امثال من در اصل تزریق خون به درخت انقلاب است که باعث رشد این درخت است هنگامی که انسان هدف اصلی خود را می یابد و پی می برد که معشوق اصلی کیست، دیگر در قفس تن آرام نمی‌گیرد و نمی‌گنجد و احتیاج به جای بزرگتری دارد که جهان آخرت است 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید علی اکبر حسن بیگی صـلوات🌼
Joze 10-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-21.mp3
29.68M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 30 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید
✅ نکات کلیدی جزء دهم قرآن کریم 1- با هم نزاع و جرّوبحث نکنید که باعث سستی شما می شود و نیرویتان را تضعیف می کند. (انفال: 46) 2- خداوند نعمت هیچ ملتی را به بلا تغییر نمی دهد، مگر آنکه خودشان با رفتارشان شرایط را تغییردهند. (انفال: 53) 3- هرچه در توان دارید برای مهیا کردن تجهیزات نظامی بکار بگیرید تا دشمنان را به وحشت بیندازید. (انفال: 60) 4- متولیان مساجد باید افرادی درستکار، اهل کمک به محرومین و شجاع باشندو فقط از خدا حساب ببرند. (توبه: 18) 5- ازفقرناشی از قطع رابطه باکفار وفشارهای اقتصادی نترسید، چون خدا ازلطف خودش بی نیازتان می کند.(توبه: 28) 6- کافران همواره می خواهند دین و هدایت الهی را از بین ببرند، ولی خدا به شدت جلوگیری می کند.(توبه: 32) 7- مردان و زنان با ایمان، دوستان همدیگرند و به کار خوب سفارش می کنند و از کار ناپسند باز می دارند. (توبه: 71) 8- با کسالت، نماز نخوانید و با کراهت انفاق نکنید که پذیرفته نمی شود. (توبه: 54) 9- مات و مبهوت اموال و اولاد بی دین ها نشوید که خدا با همین ها در دنیا عذابشان خواهدکرد. (توبه: 85)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت30 اینقدر حالم بد بود که فقط دلم میخواست برم جایی که سبک بشم به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت31 صبح با صدای زهرا بیدار شدم زهرا: نرگس ،عروس خانم پاشو دیگه - چی شده زهرا ،تو اینجا چیکار میکنی؟ زهرا: واا خوب خونمه اینجاهااا ،تازه پاشو آقا داماد بیرون منتظرته ( بلند شدم و نشستم) ،داماد؟ زهرا: دختره امروز باید برین ازمایشگاه دیگه ( اصلا یادم رفته بود ) بلند شدم از پنجره نگاه کردم بیچاره تو ماشین نشسته بود - وااییی زهرا ،آبروم رفت زهرا: آبرو که هیچ،الان فک کنم پشیمونم شده باشه بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم - بریم درو باز کردیم زمانی از ماشین پیاده شد زمانی: سلام - سلام ،ببخشید اصلا یادم رفته بود زهرا: به خاطر اینکه ،اینقدر عروس خانممون عاشقه زمانی: اشکالی نداره ،بفرمایید بریم منو زهرا عقب ماشین نشستیم و حرکت کردیم سمت آزمایشگاه آزمایش که دادم ضعف کردم و روصندلی نشستم آقای زمانی هم رفت چند تا کیک و آبمیوه خرید آورد ( زهرا خندش گرفت) زهرا: بخور عزیزم این آبمیوه و کیک شفاست ( خودمم خندم گرفت) با آشنایی که اقای زمانی داشت سر یه ساعت جوابمونو آماده کردن جواب مثبت بود زهرا پرید تو بغلم : واااییی تبریک میگم نرگسی - زهرا جان زشته اینکارا ،هرکی ندونه فک میکنه ترشی بودماا اقای زمانی حرفمونو شنید و خندش گرفت زهرا: اها ببخشید ،آخه خیلی خوشحال شدم من برم یه زنگ به خونه بزنم همه منتظرن - برو بعد رفتن زهرا اقای زمانی اومد نزدیک تر زمانی: تبریک میگم - ( سرخ صورتمو حس میکردم، لبخندی زدم) به شما هم تبریک میگم زهرا اومد و باهم سوار ماشین شدیم ،توی راه زهرا گفت جایی کار داره و پیاده شد از ماشین توی راه اقای زمانی نزدیک گل فروشی پیاده شد و رفت داخل یه دسته گل نرگس خرید و آورد زمانی: بفرمایید - خیلی ممنونم زمانی: خانم اصغری ،میدونم که مادرم اومده باهاتون صحبت کرده ،شرمندم به خدا ،نمیدونم چی بهتون گفته که اینقدر بهم ریخت شما رو - نه چیزه مهمی نبود ،فقط یه درخواستی داشتم! زمانی: بفرمایید - من حس مادرتونو درک میکنم ،چون مادر خودمم خیلی نقشه ها داره واسه زندگی من ،اگه میشه بزارین جشن و بگیرن زمانی: چشم ولی به شیوه خودم - خیلی ممنونم اقای زمانی منو رسوند خونه و رفت ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸