eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ‌🌸 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 06 April 2023 قمری: الخميس، 15 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام،‌ 3ه-ق 🔹ارسال مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه،‌ 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا اولین شب قدر ▪️4 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️5 روز تا دومین شب قدر ▪️6 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️7 روز تا سومین شب قدر
صفحه۱۷
✨ 🌸پیامبر اکرم (ص) فرمودند: 🍃یکدیگر را ببخشید؛ زیرا که گذشت، جز عزّت به انسان نمی افزاید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید ستار ابراهیمی هژیر نام پدر: مرادعلی محل تولد: روستای قایش_ رزن همدان تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۸/۱۱ تاریخ شهادت:١٣۶۵/١٢/۰٢ محل شهادت: شلمچه نحوه شهادت: در عملیات کربلای۵ جایگزین فرمانده گردان شد، درکانال درحال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید محل مزار: باغ بهشت همدان_گلزار شهدا 🌷 در عمليات كربلاي ۴ وقتي يكي از برادرانش به نام صمد ابراهيمي به شهادت مي رسد با وجود اينكه توان انتقال جنازه برادرش را به پشت خط داشت ,اما اين كار را انجام نمي دهد و در جواب برادراني كه علت را از ايشان جويا مي شوند ,پاسخ مي دهد كه چگونه مي توانستم دست به چنين كاري بزنم در صورتي كه مي ديدم جنازه همرزمان شهيدم در زير آفتاب سوزان جنوب مانده اند .برايم فرق نمي كند كه برادرم باشد يا نباشد .همه رزمندگان براي من برادرند... 🌷 در اين زمانى كه قرار گرفته ايم تمام نيروهاى جهان به جز تعداد اندكى از آنها همه با هم، هم پيمان شده اند كه اين صداى الله اكبرى كه از ايران اسلامى به رهبرى نايب امام زمان، امام خمينى بلند شده در گلوها خفه كنند. به شما سفارش مى كنم كه هيچگاه امام را تنها نگذاريد و سخنان امام را مو به مو اجرا كنيد و سعى بر اين داشته باش زينب وار زندگى كن و به بچه ها تربيت ياد بده و محبت امام عزيز را در دل مهدى و دخترانم زياد كن که چراغ راهمان اينها هستند 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید ستار ابراهیمی هژیر صـلوات🌼
4_134036373005928654.mp3
34.13M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 35 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
🌹🍃🌹🍃🌹 🍀 نکات کلیدی جزء پانزدهم قرآن کریم 🍀 1- وجود مرفّهین بی درد در جامعه، زمینه ساز قهر الهی است. (اسراء: 16) 2- در زندگی ریخت و پاش نکن و حق اقوام، فقرا و در راه ماندگان را ادا کن. (اسراء: 26) 3- پدر و مادرت را با فروتنی زیر بال و پر محبت خود بگیر و دعا کن که خدایا هوای آنها را داشته باش. (اسراء: 24) 4- در کمک به نیازمندان نه خسیس باش و نه خیلی دست و دل باز که از زندگی خودت وا بمانی. (اسراء: 29) 5- دنبال آنچه نمی دانی راه نیفت، زیرا در باره گوش، چشم و قلب خود باید پاسخگو باشی. (اسراء: 36) 6- خوش رفتار باشید تا شیطان با سوء استفاده از رفتارهای بیجا، بینتان دشمنی ایجاد نکند. (اسراء: 53) 7- کسانی که در دنیا چشم بر حقایق بسته اند در آخرت هم خوبی ها را نمی بینند و به بهشت نمی روند. (اسراء: 72) 8- همین که خدا بین شما شاهد باشد کافی است، چون او حال بندگانش را می داند و می بیند. (اسراء: 96) 9- در باره هیچ کار نگو «فردا حتماً انجامش می دهم» مگر آنکه ان شاالله بگویی.(کهف: 23و24) 🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت46 وارد یه مغازه شدیم،که دور تا دور مغازه پر بود از لباسای بچه گانه حسام: سلام سعید جان خوبی؟ سعید: به ! حاج حسام ،خوبی داداش - سلام سعید : سلام آبجی ،خوش اومدین حسام: سعید جان ،لباس نوزادی ،پسرونه میخوام سعید : چشم ،مبارکتون باشه حسام : قربونت برم ( نفسم داشت بند میاومد ، حسام رفت یه صندلی اورد ) حسام: نرگس جان بشین اقا سعید یه عالم لباس نوزادی نشون حسام داد چشماش با دیدن لباسا ،برق میزد حسام: سعید داداش ،الان اینا زیادی کوچیک نیست ( سعید خنده اش گرف) مثل اینکه بچه اولته هاا ،نه داداش اندازه اش میشه حسام یه نگاهی به من انداخت حسام: نرگس خانم،بیا تو هم یه نظری بده ، من که عاشق همه شون شدم ( حتی جون حرف زدن نداشتم به زور کلمه ها رو زبونم جاری میشد) - هر کدوم که خودت خوشت اومد بخر حسام: باشه، باز بعدن نگیااا این قشنگ نبود ،اون قشنگ بودااا - شما هر چی بخرین قشنگه گوشیمو درآوردم و شروع کردم به گرفتن فیلم میخواستم وقتی نیست ،با دیدن فیلماش کمی آروم بشم احتمالن امروز بهترین روز زندگیشه که با چه عشقی داره برای بچه ای که هنوز ندیده و لمسش نکرده خرید میکنه و من با دیدنش ،تمام وجودم درحال تیکه شدن بود بعد از خرید کردن ،حرکت کردیم ،توی راه از یه رنگ فروشی ،یه رنگ خرید و رفتیم سمت خونه حسام رفت یکی از اتاقها رو خالی کرد شروع کرد به رنگ زدن منم رفتم مشغول غذا درست کردن شدم صدای خوندنش تا آشپز خونه میاومد بعد چند ساعت حسام صدام کرد حسام: نرگسی،یه لحظه بیا رفتم سمت اتاق درو باز کردم سقف اتاق و آبی آسمونی کرده بود دیوارها رو سبز پسته ای حسام: چه طوره؟ - خیلی قشنگ شده حسام: حالا حسودیت نشه هاا،اتاق خودمونم یه رنگ صورتی میزنم (خندم گرفت، حسادت،اونم به پدر پسرم ) - من از صورتی خوشم نمیاد حسام: عع فک کردم همه دخترا عاشق صورتی ان که - ولی من دوست ندارم حسام: خوب چه رنگی دوست داری ،بگو برات همونو میزنم - لیمویی حسام : ای به چشم وقتی برگشتم برات رنگ میزنم ( برگشتن،یعنی بر میگردی ) - انشاءالله ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت47 بعد از خشک شدن رنگ ،حسام وسیله های اتاق و به سلیقه خودش چید یه خیلی ستاره به سقف اتاق چسبوند که وقتی شب میشد ستاره ها روشن میشدن منم از لحظه لحظه کاراش فیلم میگرفتم یه روز مونده به بود به رفتنش این کاش زمان می ایستاد ،تا من زندگی کنم 😔 ای کاش میتونستم جلوی تو رو بگیرم ،التماس کنم که تنهامون نزاری اما حیف که از چشمات میشد ذوق رفتن رو دید چرا اینقدر این چشما عاشق رفتنه عشقی که حتی ،زن و بچه اشو هم به فراموشی سپرد خدایا آرومم کن خدایا کمکم کن تو این لحظه های آخر نشکنم توی اتاق حسین روی تختش دراز کشیدم و به فیلمایی که از حسام گرفتم نگاه میکردم صدای باز شدن در خونه رو شنیدم اشکامو پاک کردمو از اتاق بیرون رفتم تو دست حسام یه ساک بود حسام: سلام بر مامان نرگسم من خیره شده بودم به ساکی که قرار بود تمام عشقمونو توش جا بده حسام نزدیکتر اومد با دستاش صورتمو لمس کرد حسام: نرگسی ،چرا اینقدر خودت و اذیت میکنی؟فکر میکنی نمیدونم چه حالی داری؟ ( خودمو انداختم توی بغلش) چه طور میتونم اینقدر بی تفاوت باشم ،من دارم عشقمو به جای بدرقه میکنم که نمیدونم بر میگرده یا نه من دارم اسماعیلمو به قربانگاهی میفرستم که نمیدونم معجزه ای بر حال دلم میشه یا نه 😭 من زجه میزدم و حسام دم نمیزد ،من گلایه میکردم و حسام نوازشم میکرد اینقدر گریه کردم که بیحال شدم بعد از تمام شدن گریه هام حسام شروع کردن به گریه کردن با دیدن اشکاش خنجری تو قلبم فرو میکرد حسام: نرگسم منو ببخش،منو ببخش که تو این وضعیتت تنهات میزارم ،نرگسی نزار پاهام با دیدن اشکات بلغزه - الهی نرگس فدات بشه ،ببخش منو ،بغض داشت خفم میکرد ،دسته خودم نبود اقا حسام : حاضر شو بریم جایی - چشم ،هر چی توبگی ( جون بلند شدن نداشتم ،حسام لباسمو آورد و تنم کرد ،زیر بغلمو گرفت و باهم رفتیم ،کجا رو نمیدونم ) ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت48 اینقدر خسته بودم که خوابم برد تو ماشین حسام: نرگسم ،عزیزم ،بیدار شو رسیدیم ( چشمامو باز کردم ،دیدم رسیدیم امام زاده صالح) به کمک حسام از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل امام زاده از حسام جدا شدم و رفتم داخل امام زاده خودمو کشان کشان رسوندم دم ضریح نشستم کنار ضریح اقا جان ،نیومدم که بخوام جلوی رفتنش و بگیری ،نه من اینقدر خودخواه نیستم اقا جان ،ازت میخوام کمکش کنی چقدر سخته این جمله رو گفتن آقا جان ازت میخوام به عشقش برسونیش ،همونجور که من به عشقم رسیدم با گفتن این جمله از حال رفتم چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و یه سرم دستم زده حسامم دستش توی موهاش بود و گریه میکرد - ببخش حسام جان ( سرشو بلند کردو اومد سمتم،پیشونیمو بوسید ) حسام: تو منو ببخش ،که اینقدر اذیتت کردم - ( اشک تو چشمام سرازیر شد ) دیگه این حرف و نزن با گفتن این حرفت نفسم بند میاد حسام: باشه چشم ،الان خوبی؟ - اره خوبم ،تشنمه! حسام: چشم الان میرم برات یه آب معدنی میخرم - نه ،آب میوه و کیک میخوام حسام: چشم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت49 به اصرار من آخرین شب زندگیمونو تو اتاق حسین خوابیدیم تا صبح بیدار بودم و به صورت حسام نگاه میکردم بعد اذان صبح ،به حسام کمک کردم که وسیله هاشو داخل ساک بزاره عکس سونوگرافی که گرفته بودیم و گرفت و گذاشت لای قرآن کوچیکش بعد چند ساعت ،مامان و بابا و زهرا و آقا جواد اومدن خونه ما واسه خداحافظی از حسام منم خیلی خودمو کنترل کردم که هیچ اشکی نریزم صدای زنگ آیفون و شنیدم اومده بودن دنبال حسام حسام خواسته بود هیچ کس همراش نره فرودگاه ،چون میدونست اون موقع جدایی سخت میشه برام داخل یه ظرفی آب ریختم و با گل نرگس تزیینش کردم چادرمو سرم کردم و رفتیم پایین حسام از همه خداحافظی کرد و اومد سمتم حسام: نرگسم مواظب خودت هستی دیگه؟ - اره حسام: مواظب پسرمونم هستی دیگه؟ - اره حسام: مواظب اون چشمای قشنگت هم هستی دیگه ؟ - اره حسام( آروم زیر گوشم گفت): میدونی که خیلی عاشقتم دیگه؟ - ( اشک از چشمام سرازیر شد ): اره حسام: پس یا علی - حسام جان حسام : جانم - قول بده که، اگه اتفاقی برات افتاد ،منم ببری باخودت ( اشک از چشماش سرازیر شد ،گوشه لباسشو گرفتم): قول بده حسام حسام: چشم - برو در پناه خدا حسام: یا علی حسام سوار ماشین شد و رفت منم خیره به نگاه رفتنش شدم کاسه آب از دستم افتاد روی زمین و شکست منم با شکستن کاسه شکستم نشستم روی زمین و بغض این چند ماهی رو شکوندم مامان و زهرا هم با من هم نوا شدن ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اولی:چرا انقدر دست وپا میزنی ومیچرخی راحت باش فقط بخور و بخواب ولذت ببر. دومی:آخه دست و پای ما باید کار کنه ساخته بشه و کامل بشه تواون دنیا قراره باپاهامون راه بریم؛ فوتبال بازی کنیم با دستامون غذا بخوریم! اولی:واقعا تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری!عاقل باش اینا خرافات قدیمیاس؟ ‍ دومی: آره حتما بعد زایمان زندگی هست. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم و نفس میکشیم. طنابشم انقدر کوتاهه که به بیرون نمی رسه اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشون بده. دومی: بعد زایمان یکی هست مارو بغل و نوازش میکنه بهمون غذا میده؛ کمکمون میکنه بهش میگن مامان. اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟!!! دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی…. این مکالمه چقدر آشناس😭 تا حالا بودن خدا و ایمان به دین و آخرت رو اینطوری به همین سادگی حس نكرده بودم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به... به این آهنگ قشنگ... ماشاالله دلاور سید علی لب تر کند، جان را فدایش میکنم... جان را دمادم، غرق در شور صدایش میکنم... ⏪چشم منافقین رو بترکونید با نشر حداکثری این کلیپ زیبا👆 به صورت گسترده نشر داده شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ زائران امام هشتم غافلگیر شدند! حس فوق العاده دریافت غذای متبرک حضرت از جایی که فکرش را هم نمی‌کردند...💖
بسم‌اللّھ ...
یک لحظه تصور کن !
اصلا چشمات رو ببند و قشنگ برو تو فضایی که میگم
فکر کن همین الان؛ نشستی پایِ تلویزیون!
یا با دوستات بیرونی یا داری درس میخونی ...
شایدم تو گوشی هستی ...!
یادرحال انجام هرکاری ...
یهو صدای « انا المهدي » تو کل دنیا بپیچه؛