🌹وقتی خواهر ناجی برادر شد
🌷🌷این بانوی ایثارگر با اشاره به اینکه پس از طی مراحل مختلف آزمایشات، بنده به عنوان خواهر شهید، بهترین شرایط را برای اهداء کلیه داشتم و با رضایت کامل قلبی آمادگی خود را اعلام کردم، بیان کرد: کار پیوند کلیه، در یکی از بیمارستانهای تهران انجام شد.🌷🌷
🌷🌷دینی با اشاره اینکه پیش از انجام عمل، همسرم با رضایت کامل حاضر شد تا کلیه خود را به برادر جانبازم اهداء کنم، بیان کرد: پزشکان از روحیه بالا و آمادگیام تعجب میکردند و من در پاسخ به آنها میگفتم برای نجات جان برادرم حاضر هستم هر دو کلیهام را اهدا نمایم.🌷🌷
🌷🌷این خواهر شهید با بیان اینکه یکی از پزشکان در آخرین لحظات از من پرسید آیا از کار خود مطمئنی و پشیمان نمیشوی؟! که در پاسخ گفتم: به هیچ عنوان چرا که در برابر عمل بزرگ و ایثارگرانه برادرم که در راه اسلام، امنیت، کشور و آسایش مردم رفته است، هیچ چیز محسوب نمیشود.🌷🌷
🍃4⃣🍃
🌹به وقت روضههای خانگی
🌷🌷وی بیان به اینکه عمل پیوند که انجام شد و اطمینان پزشکان از سازگاری کلیه با بدن جلال، او پس از 3 ماه از بیمارستان ترخیص شد، افزود: پس از جانبازی 70 درصدی، دیگر جلال امکان حضور مجدد در جبهه را نداشت ولی اغلب وقت خود را صرف حضور در سپاه و آموزش و تشویق نیروهای داوطلب حضور در جبهه میکرد.🌷🌷
🌷🌷دینی با تأکید بر اینکه جلال بسیار به روضه خانگی توجه داشت و یکی از کارهایش این بود که در منزل برای مادرم روضهخوانی و برای اهلبیت پیامبر(ص) اشک میریخت، بیان کرد: برادرم به انجام فریضه نماز باجماعت بسیار اهمیت میداد، پس از نماز حتما قرآن میخواند و نماز شب را مرتب به جا میآورد.🌷🌷
🌷🌷وی با بیان اینکه شهید جلال از کارمندان اداره ثبت احوال لارستان بود و به رواج دادن کار سریع و به موقع ارباب رجوع بسیار اهمیت میداد، خاطرنشان کرد: برخی از مواقع که مراجعهکننده از راه دور و به خصوص روستاهای محروم میآمدند و وقت اداری به اتمام میرسید، تا ساعتها پس از ساعت اداری در محل کار میماند تا کار مردم بر روی زمین نماند یا اینکه مراجعه کننده مجبور نباشد که روز دیگری به اداره بازگردد.🌷🌷
🍃5⃣🍃
🌹شهیدی که زمان شهادت خود را اعلام کرد
🌷🌷این بانوی ایثارگر لارستانی با اشاره به اینکه جلال که باید در طول هفته 3 بار دیالیز میشد و دستگاههای مربوطه در لار موجود نبود، به ناچار از اداره ثبت احوال لارستان به شیراز انتقالی گرفت تا برای انجام دیالیز سختیهای کمتری را تحمل کند، اظهار کرد: پس از 6 سال تحمل رنج جانبازی، شب قبل از شهادت با رئیس وقت اداره ثبت احوال لارستان تماس گرفت و خبر از شهادتش در روز بعد را داد و طلب حلالیت کرد که همین گونه هم شد و درست در شب عید فطر به درجه شهادت نائل شد.🌷🌷
🌷🌷زینب دینی با تأکید بر اینکه بسیار در کمک به امور مردم اهتمام داشت و همه کارها را نیز به شکل مخفیانه و بدون اطلاع اعضای خانواده انجام میداد، یادآور شد: پس از شهادت و در مراسم ترحیم، افراد ناشناخته زیادی در مراسم حضور مییافتند که وقتی موضوع را جویا شدیم، میگفتند که به طور ماهانه از جلال کمک مالی و معیشتی دریافت میکردند.🌷🌷
🍃6⃣🍃
🌹اهدای انگشتر از سوی رهبر انقلاب
🌷🌷وی درباره نحوه اطلاع مقام معظم رهبری از موضوع کار ایثارگرانه اهداء یک کلیه به شهید جلال، گفت: این کار بدون هیچچشمداتی و در راه خدا انجام شده و به همین دلیل با وجود گذشت سالیان متمادی، هیچگاه به دنبال اسم و نشان یا دریافت امتیاز نبودهام اما اخیراَ با پیگیری ادارهکل بنیاد شهید استان فارس، این اقدام با استنادات لازم به دفتر مقام معظم رهبری ارسال و دفتر حضرت آقا همراه با یک نامه، انگشتر متبرک دستان امام خامنهای برای ما ارسال شد.🌷🌷
🌷🌷دینی با اشاره به اینکه این موضوع از طرف بنیاد شهید به اطلاع مسئولان لارستان رسید که بنا به پیشنهاد امام جمعه لار قرار شد این هدیه در نماز جمعه تحویل من داده شود، ادامه داد: این هدیه برای من بسیار ارزشمند است و به طور قطع مایه برکت در زندگی خود و خانوادهام خواهد شد.🌷🌷
🌷🌷وی با بیان اینکه جلال به حضرت امام(ره) بسیار علاقمند بود و به انواع مختلف سعی می کرد سخنرانیهای امام(ره) را گوش دهد، اضافه کرد: پس از شنیدن رحلت امام خمینی(ره)، حالش بسیار دگرگون شد و حتی به همین دلیل چند روزی از شدت ناراحتی دچار کسالت و در بیمارستان بستری شد.🌷🌷
🍃7⃣🍃
سلام ، طاعات و عباداتتون قبول باشه 🌹
رمان جدیدی رو تقدیم نگاهتون میکنم به نام #مسیحای_عشق
به قلم خانم فاطمه نظری در ۱۲۷۲ قسمت
ان شاءالله مورد پسندتون باشه❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#مسیحای_عشق
قسمت ۱
چادرم را درمی آورم، تا می کنم و داخل کیفم می گذارم.پیرزنی که از
آن سوي خیابان می گذرد با تعجب نگاهم می کند.سرم را پایین می
اندازم،دستی به مقنعه ام می کشم و به طرف خانه حرکت می کنم.
به دنبال کلید،زیپ کوچک کیفم را باز می کنم.
صداي شکستن چیزي و به دنبالش،بگو مگو از خانه ي همسایه می
آید،سر تکان می دهم. باز هم که دعوا...
در را باز میکنم و وارد خانه می شوم،حیاط وسیع خانه مان این روزها
حکم قوطی کبریت را برایم دارد.خانه ات وسیع باشد،هرچقدر هم که
بزرگ،تا وقتی محـبت در رگ هایش جریان نیابد،می شود
تنگ،سرد،تاریک،حقیر،قفس،زندان و حتی خوفناك..
از سنگفرش ها رد می شوم،ماشین بابا در پارکینگ نیست.
از پله ها بالا می روم. در را باز می کنم و داخل میشوم. صداي خنده و
قهقهه ي زنانه بلند است.
عادت همیشگی مامان،دورهمی هاي سه شنبه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۲
پاورچین پاورچین و خمیده خمیده به طرف پله ها میروم،نمیخواهم
مرا ببیند و با تمسخر به یکدیگر نشان دهند؛ دوست ندارم ریز
بخندند و مادرم شرمنده شود از داشتن دختري مثل من.
پله ي اول را بالا می روم که صداي مامان میخکوبم می کند:نیکی
برمی گردم:سلام مامان
جواب سلامم را نمی دهد؛مثل همیشــه و من دیگر عادت کرده ام.
چرا جواب بدهد وقتی من با کارهایم،به قول خودشان،آبرو و شرافت
خانوادگی مان را نشانه رفته ام....
_:بابا زنگ زد گفت ساعت یک می آد دنبالت،براي کلاس کنکور.
_:باشه،ممنون
باز هم جوابم را نمی دهد،برمی گردد و به طرف هال می رود.
از پله ها بالا می روم. صداي قیژ قیژ پله هاي چوبی زیر پاهایم،آرامم
می کند. درست است که اهالی این خانه دل خوشی از من ندارند،اما
من با در و دیوار این خانه طرح دوستی ریخته ام.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت۳
وارد اتاقم می شوم،مقنعه را از سرم می کشم.زیپ کیف را باز می کنم
و گنج سیاهم را با احتیاط بیرون می آورم،صدف باارزشم را زیر لباس
هایم داخل کمد مخفی می کنم.با عشق دستی رویش می کشم و
زمزمه می کنم:بیخیال همه ي طعنه ها و کنایه ها،تو که باشی همه
چیز خوب است.
تا آمدن بابا وقت زیادي نمانده،باید کم کم آماده شوم.
کوله ي مشکی ام را از کمد بیرون می آورم.
کتاب ریاضی و عربی ام را با دفتري داخلش می گذارم.
مانتوي بلند دارچینی می پوشم. حالا که همراه بابا هستم،از
چادرسرکردن محرومم. پس باید رعایت لباس هایم را بکنم. شلوار و
مقنعه ي مشکی می پوشم و پالتو بلند بافت ذغالی.
کتانی هاي آل استارم را بر می دارم و از اتاق بیرون می زنم.
از بالاي پله ها هنوز صداي بگو و بخند می آید. از کنار دیوار آرام آرام
از پله ها پائین می روم،اما باز مامان متوجه ام می شود،بیرون می آید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔊حــــاجی صــــدا میـــــاد؟
- اینجا آتش #جنگ_شناختی دشمن خیلی سنگینه!
- ۳۰۰تا شبکه ماهوارهای دارن شبانه روز رو ذهن جوان ها آتیش میریزن!
- فضای مجازی افتاده دست دشمن!
- خاکریز مد و لباس از دستمون خارج شده!
- دشمن داره دختر پسرامون رو به خاک و خون میکشه و میخواد اونا رو از حیا و عفت دور کنه!
- حاجی دست تنهاییم!
- فقط «پلیس» پای کار وایساده!
- لشکر حوزهی علمیه کی میرسه پس؟!
- پشتیبانی وزارت صمت کجاست؟!
- وزارت آموزش و پرورش چرا مهمات نمیرسونه؟!
- چرا بچه های گردان صدا و سیما نیستن تا دفاع کنن از ارزش ها؟!
- نیروهای سازمان تبلیغات چرا نمیان این مین های خطرناک روی زمین رو خنثی کنن؟!
- وزارت ارتباطات چرا خط پشتیبانی دشمن رو قطع نمیکنه؟!
- چرا قوه قضاییه با نفوذی ها و سلبریتی ها برخورد نمیکنه؟!
- حاجی پلیس خیلی دست تنهاست ولی مردونه وایساده پای کار!
- یه سری ها دارن پلیس رو هم میزنن که تو چرا وایسادی داری مقاومت میکنی!
- حاجی نیرو کمکی میخوایم!
🔊 به نیروهای فرهنگ ساز بگو سریع تر خودشونا اعزام کنن خط مقدم ، داریم خیلی تلفات میدیم!
#پلیس_وظیفه_شناس_متشکریم
#حجاب
✍میلاد خورسندی
May 11
🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۷ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 16 April 2023
قمری: الأحد، 25 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا عید سعید فطر
▪️11 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع
▪️19 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️29 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️34 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
#حدیث
💠امام حسن مجتبی( علیه السلام):
🔸إنَّ اَللَّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضَانَ مِضْمَاراً لِخَلْقِهِ فَيَسْتَبِقُونَ فِيهِ بِطَاعَتِهِ إِلَى مَرْضَاتِهِ
🔹خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه اى براى آفریدگان خود قرار داده تا با طاعتش براى خشنودى او از يكديگر پيشى گيرند .
📗تحف العقول ص۲۳۶
┄═══༅•ஜ𖣔🌹𖣔ஜ•༅═══┄
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید حاج علی محمدی پور
نـام پـدر :جواد
تـاریخ تـولـد :1338
دقوق آباد شهرستان رفسنجان
تاریخ شهادت:1365/10/19_ شلمچه _کربلای5
📚کتاب «عبور از کویر» پیرامون خاطرات و زندگی سردار عارف شهید حاج علی محمدی پور می باشد.
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
نحوه ی شهادت خودش را هم گفت
بچه های گردان دور حاج علی جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان می کند:
حسین برادرم ،چه بخواهد و چه نخواهد، شهید خواهد شد.
نجمیان، سید کاظم و برادرش، مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید می شوند.
جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی می شوند.
رضا قربانی، محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید می شوند.
ثمره نه شهید می شود و نه مجروح.
همۀ پیش بینی ها ی حاج علی درست از کار در آمد. او حتی نحوه ی شهادت خودش را هم گفت.
این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود. من دیگر بر نمی گردم. خواب دیدم پرچمی را داده اند به دستم.من پرچم را می برم تا برسانم به دژ، ولی به آن نمی رسم. می دانم که نرسیده به دژ، شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد.
در سال 63 هنگام عملیا ت بدر ، فرمانده گروهان بود، سپس جانشین فرمانده گردان شد .عملیات کربلای 5که شد،خدا اورا طلبیدوپیش خودش برد.آن موقع علی یکی از زبده ترین فرمانده گردانهای لشکر41 ثارالله بود.
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_حاج_علی_محمدی_پور صـلوات🌼
Joze 25-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-50.mp3
32.72M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_25 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_25 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلا
🍀 نکات کلیدی جزء بیست و پنجم قرآن کریم 🍀
1- با گناهان فاحش و کارهای زشت کاملاً فاصله گذاری داشته و وقتی عصبانی می شوید گذشت کنید. (شوری: 37)
2- نسبت به نعمتی که به تو می رسد بی تفاوت نبوده و شکرگزار باش و در مشکلات و گرفتاری ها بی تابی نکن. (فصلت: 51)
3- هرکس به اندازه مصلحتش روزی می گیرد و اگر روزی شما گسترده شود، در زمین عصیان و طغیان می کنید. (شوری: 27)
4- مشکلات شما، تنها بخشی از خلاف ها و کارهای بد خودتان است. البته خدا خیلی از گناهانتان را می بخشد. (شوری: 30)
5- ستم دیده موظف به دفاع از خود و مقاومت در برابر ظالم است و دیگران نیز موظف به یاری کردن مظلوم هستند. (شوری: 39)
6- جواب بدی عین همان بدی است نه بیشتر. ولی بهتر است که از حق خود بگذرید و صلح و سازش کنید. (شوری: 40)
7- ای مردم اینگونه نباشید که وقتی در نتیجه گناهانتان، سختی و بلایی دامن گیرتان می شود، کفر گویید. (شوری: 48)
8- به مردم ظلم نکنید و به ناحق در جامعه زور نگویید که عذابی دردناک در انتظار شماست. (شوری: 42)
9- در قیامت کسی به داد کسی نمی رسد و نمی توانند هیچ کمکی به گناهکاران کنند مگر کسی که خدا به او رحم کند. (دخان: 41و42)
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۳ وارد اتاقم می شوم،مقنعه را از سرم می کشم.زیپ کیف را باز می کنم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت۴
اما باز مامان متوجه ام می شود،بیرون می آید و در را پشت سرش می
بندد.
_:اینا چیه پوشیدي؟
خودم را به نفهمیدن می زنم:اینا رو باهم خریدیم مامان.
_:بله،ولی نه با این ست رنگی.. نگاش کن،سرتا پا سیاه،سر تا پا
مشکی.. دل خودت نمی گیره با اینا؟برو عوضشون کن
می خواهم چیزي بگویم اما صداي بوق ماشین نمی گذارد که جوابش
را بدهم.
+:بابا اومد مامان،من برم؟
با دلخوري اخم کرده:از این به بعد درست و حسابی لباس بپوش
نیکی؛به فکر آبروي ما باش لطفا
:_خداحافظ
بازهم جوابم را نمی دهد،چهارسالی می شود که عقایدمان از هم دور
است،شکاف بینمان پرنشدنی است.
در را باز می کنم،سوزسرماي آبان صورتم را می سوزاند.
چانه ام را در یقه ي پالتویم فرو می کنم ودست هایم را در جیبم.
کل حیاط را تا خیابان میدوم.
در را باز میکنم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت۵
بابا پشت فرمان نشسته. کت و شلوار قهوه اي پوشیده و عینک
خلبانیزده،مثل همیشه خوش تیپ و باابهت.
در را باز میکنم و می نشینم:سلام بابا
:_سلام
مامان نیست،براي همین جواب سلامم را میدهد،چقدر دلم تنگ شده
براي مهربانیهایش...
همه یاین سختگیري ها خواسته ي مامان است، شاید اگر این
کارهایش نبود،بابا تا حالا با کارهایم کنار آمده بود.
:_مامانت دید با این لباس ها اومدي بیرون؟
سرتکان میدهم:بله
و سکوت بینمان حکمرانی میکند،چند سال است که مکالماتمان
طولانی تر نشده. دستور،دستور مامان است،من ممنوع الصحبتم.
تا شاید این به قول خودش،ناهنجاري ها از سرم بیفتد..
هرچند گفتگویی هم نمی تواند شکل بگیرد؛دنیاي ما با هم فرق دارد.
گزارشگر رادیو،با حرارت مسابقه ي فوتبال را گزارش می دهد. بابا
اصلا اهل فوتبال نیست،میدانم قبل از سوار شدن من،موزیک را
خاموش کرده. به احترام اعتقادات من. این کارهایش را دوست دارم...
تمام مسیر سکوت بینمان را صداي رادیو میشکند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت۶
بابا جلوی یک ساختمان میایستد. بدون هیچ حرفی ڀیاده میشود،من هم به تبعیت
از او.
نگاهم به ساختمان میافتد،از آموزشگاه هاي معروف است.ساختمانی
بلند با سنگ نماي تیره.
با بابا داخلش میرویم. بابا دکمه ي آسانسور را میزند،چند لحظه بعـد
آسانسور میایستد. معلوم است ساختمان بزرگیاست.داخل آسانسور
میشوم و بابا دکمه ي طبقه چهارم را فشار میدهد،آسانسور با تکان
خفیفی حرکت میکند و صداي موسیقی بی کلام در فضایش می
پیچد. به طرف آینه برمیگردم و تار مویی که از زیر مقنعه بیرون
زده،آرام به زیر حجابم،هدایت میکنم.
آسانسور می ایستد و صداي ضبط شده،ورودمان را به طبقه ي چهارم
خوش آمد میگوید.
پا در سالن می گذاریم،چند میز گوشه ي سالن گذاشته اند و
چهار،پنج کلاس در اطراف میبینم. بابا به طرف یکی از میزها میرود.
:_سلام براي ثبت نام دخترم..
دختري که پشت میز نشسته،بلند میشود:بله خیلی خوش
اومدین،بفرمایید بشینید خواهش میکنم .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅متهم گریخت و هاشم آقا ، یک کار فرهنگی خوب!!!
⭕️بدون شک افراد زیادی با سریال متهم گریخت با نقش آفرینی مرحوم سیروس گرجستانی خاطره دارند. این سریال در این شبها از شبکهی آی فیلم مهمان نگاه مردم است!
⭕️سریال متهم گریخت با پس زمینهی طنز ، در اواسط دههی ۸۰ به یک معضل بزرگ فرهنگی - اجتماعی میپرداخت و آن معضل ، مهاجرت شهرستانی ها به تهران برای کسب درآمد بیشتر و ایجاد زندگی بهتر بود!
⭕️الحق و الانصاف این سریال زیبا به خوبی از پس رسالت خود برآمد و مشکلات فراوان مهاجرت به کلانشهر تهران را به بهترین شکل ممکن ، به مخاطب منتقل کرد و میتوان به آن لقب کار فرهنگی خوب داد!
⭕️اما در این شبها سریال متهم گریخت مرا به فکر فرو میبرد و هر چه فکر میکنم هیچ فیلم و سریال شاخص و ماندگاری که به معضل بد حجابی و بی حجابی پرداخته باشد ، به ذهنم خطور نمیکند!
⁉️به راستی تا به امروز کارنامهی «صدا و سیما» و «وزارت ارشاد» در راستای تقویت فرهنگ #حجاب چه بود است؟
#مطالبه_گری