eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.8هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه۳۷
تفسیر صفحه۳۷
💠 💠 💎 نتیجه اخلاق بد 🔻امام علی علیه السلام: مَن ساءَ خُلُقُهُ ضاقَ رِزقُهُ 🌸آن که اخلاقش بد باشد، روزی اش تنگ می شود. 📚غررالحکم، ح ۸۰۲۳ •┈••••✾🕊••✾•••┈•
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید_سیدحسین_صادقی تولد : نهم آبان 1339 شهادت :چهاردهم آبان 1361 در عملیات محرم  توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش گلوله تانک به شهادت رسید. پیکرش در مزار پایین زادگاهش به خاک سپرده شد. 🌷 جانباز محمدحسین شهبازی از شهید سید حسین صادقی چنین روایت می‌کند؛ روزی در جبهه دیدم که سید حسین صادقی یک کاغذی در دست دارد و نام بچه ها را در آن نوشته است از او پرسیدم که این چه کاغذی است و تو در داخل آن چه می نویسی ؟ وی در جواب گفت: که من در این کاغذ اتفاقی که برای بچه ها در جبهه خواهد افتاد می نویسم( شهید جانباز اسیر). از وی پرسیدم که حسین من در کدام گروه قرار دارم ؛وی در جواب گفتم تو جانباز خواهی شد من در جواب گفتم که می شود اسم مرا هم در گروه شهدا بنویسی ؟ حسین در جواب گفت: من نام تو را در گروه شهدا می نویسم ولی تو جانباز خواهی شد. وقتی من به کاغذی که در دست داشت نگاه کردم اسم خودش را در گروه شهدا نوشته بود و خودش هم در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. من نیز به درجه رفیع جانبازی نایل آمدم. جالب اینکه هرچه حسین درباره دیگر بچه ها داخل آن نوشته بود درست بود. شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼
سلام خیلی خوشامدید و خوش حالم که به جمع ما پیوستید واقعا خیلی خوشحال میشم کسی به واسطه کانال تغییر میکنه یعنی میفهمم مسیرم درست بوده خدایا شکرت 😍 ✨✨✨✨✨✨✨ الحمدلله ، مطمئن باشید خود شهدا باعث این شدن که تحولی در شما ایجاد بشه و مطمئنا شهدا حواسشون به شما هست🌸 چشم پیدا بشه میزارم ان شاءالله🌸
سلام علیکم وقت بخیر ان شاءالله که حالتون خوب باشه و زندگی بر وفق مرادتون🌸
💚 یه نکته ای قبل از اینکه جلسه بعدی دوره‌مون رو بذارم بگم؟! .
که البته مرتبط با بحث هم هست👇
📌ترک گناه توبه در زبان عربی به معنی " بازگشت " است و در اصطلاحات اسلامی، به معنی بازگشت از گناه به سوی خداوند است این حالت وقتی رخ می‌دهد که انسان از گناه پشیمان شده و قصد انجام آن را نداشته باشد. 🟢حضرت علي(عليه السلام) در حکمت 170 «نهج البلاغه» به نكته مهمى در مورد «ترك گناه» و مقايسه آن با «توبه از گناه» اشاره كرده مى فرمايد: ترك گناه آسان تر از تقاضاى توبه است «تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ» زيرا ممكن است انسان پس از ارتكاب گناه، توفيق توبه نيابد و از دنيا برود و یا مانند بسیاری از غافلان توبه را به تأخير بيندازد از سویی توبه شرايطى دارد، همانند پشيمانى قطعى از گناه، تصميم بر ترك در آينده، پرداخت حق الناس، و ... 🟢لذا موسی بن جعفر(ع) در حدیثی می فرماید: «كسى كه گناهى نكرده راحت تر و كم اندوه تر است از كسى كه مرتكب گناهى شده، هرچند توبه خالصانه اى بعد از آن كند و به خدا باز گردد»
. بعد از اینکه اینو👆 خوندی بیا جلسه بعدی رو گوش کن👇 .
خودسازی۳.mp3
22.68M
🔰درس گفتار دوم 👈 گناه 🔰قدم به قدم برای ترک گناه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۶۶ و۶۷ محسوب بشه،یه خــردا پیدا کردنش سخته، چادر همه ي این ويڗگی هارو داره،باهم و کامل از طـــرف دیگـــه،اگه خانم ها دو دسته بشن:مانتویی و چادري،تو به کدومشون مهـــرمذهبی میزنی؟به طور کلی میگما. :+آخه همه ي چادریا که پاك و منزه نیستن. :_درسته نیستن،ولی فک کن یه طرف مانتویی ها باشن،چه محجبه چه بدحجاب،یه طرف چادریا،چه نجیب و باحیا،چه بی حیا... تو به کدوم گروه،درهم، میگی مذهبی؟ :+خب چادریا :_همینطــوره،الآن یه جورایی تو کشور ما،چادر شده نماد بانوي مذهبی،شاید اگه کشور ما هم مثل لبنان بود،میشد به قول شما با مانتو محجبه بود،ولی خب شرایط ایران فرق میکنه دیــگــهـ . حرف هایش به دلم مینشیند،راست میگویـد. :_یه سوال بپرسم؟ :+آره حتما :_شمــا،اصـــل حجـــــــاب رو قبول داري دیگــهـ؟ :+من کلام خدا رو قبول کردم،با خوندن قـرآن،ولی هنوز...راستش یه کم مرددم...ولی خب حس میکنم اینکه خدا اول رو نگاه آقایون تاکید کرده بعد به حجاب خانما،یعنی اینکـه اگه هرکس تو جامعه کارخودشه درست انجام بده،مشکلات به خودي خود حل میشن. البـــته آسون نبود قبول کــردنش راستش فکــر میکنم حجــاب قرآن راحت تر از چادر باشـهـ. :_چرا اینجوري فکـر میکنی؟ :+آخه خدا فقط گفــته روسري ها رو به خودتون نزدیک کنید تا مو و گریبان پوشونده بشــه :_ببین،ما سه تا نعمت داریـم؛قـرآن،پیامبر و ائمه پیامبر و اماماي ما،آیه هاي قرآن رو تفسیر میکنن :+قبلا هم اینا رو شنیدم... و در دلــمـ میگویم،از سید جواد :_درسته این آیه ي قرآنه،ولی احادیث میگن که پوشش خانم نباید جلـب توجه کنه،بدن نما نباشه، تنگ نباشه و خلاصــه دیــگه،همــه ي اینا جمع میشه تو چادر، درستــه که سرکردنش سخته،گرماي تابستون،گِل و مصیبتاي زمستون،مسخــره کردن چادریا،متلک ها و حرف هایی که بهمون میزنن، همه ي اینا هست،ولی وقتی به عشق خدا سرش میکنی،همــه ي این سختیا برات شیرین میشه.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۶۸ و ۶۹ عشق به خــدا..... من قبلا تجربه ي شیرینش را داشته ام... دختـــر نگاه ماتم را میبیند، :_راستی،تو اسمت چــیـــه؟ :+نیکی و اسم شما؟ :_فهیــــــمه،نیکی جان چند سالته؟ :+پونزده سالمه :_اووه،من ده سال از تو بزرگترم.. :+فهیــمــــــهـ خانم؟؟میشه...؟؟ یعنی ممکنه من یه کم چادرتون رو ســر کنم؟ :_آره عزیزم،حتما چادر،مثل ماهی روي سرم میلغزد،برایم بلند است و سنگین... کمی راه میروم.. حس بزرگ شدن دارم...حس تغییر.. حس انسانیت.... مسجد تقریبا خالی شده است... هیچکس نیست. آرام چادر را درمیآورم و به فهیمه میدهم. :+ممنــون :_اگــه دوس داري پیشت بمونه :+نه،ممنون. راستی حرفات خیلی قشنگ بود،مرسی که وقت گذاشتی :_عزیزدلــم،اگــه بازم کارم داشتی بیا همینجا،موقع اذانا اینجام. :+ممنون،خداحافظ :_خداحافظ آرام و با طمأنینه از ساختمان خارج میشوم،ســر ظهــر است و همه جا خلوت است... میخواهم از مسجد خارج شوم کـه نگاهم به آخوندي می افتد که با دوستانش از ساختمان مسجد خارج میشود، چقدر قیافه اش آشناست... چقدر شبیه سید جواد استــ ...چشم تیز میکنم،خودش است.. پس او طلبـــه بوده است... دوستانش هم شبیه خودش هستند،هم سن و سال او،با تیپ هاي شبیه او،فقط او عبا و عمامه دارد و آن ها نــه.. دوستانش سر به ســرش میگذارند،عمامه ي مشکی اش را مرتب میکند،یکی از پسرهاي همراهش میگوید :سید پس کی شیرینی معمم شدنت رو میدي؟ دیگري جوابش را میدهــد:گذاشتــه با شیرینی عروسیش بده. و همه میخندد،به خودم میآیم،من هم لبخند روي لبم نشسته. از مسجد بیرون می آیم،چقدر جمع دوستانه شان صمیمی بود... یعنی مذهبی ها،خشـــــک و بی روح نیستند؟؟ حــرف هاي فهیمه را با خودمـ مرور میکنم،به عشق خدا،براي خدا.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۷۰و ۷۱ ناخودآگاه دست می برم و شالم را جلــو میکشم، موهایم بیرون نبود،خدارا شکــــــر ❤ با صــــداي تلفـن از جا میپرم،دو روز است کـه از فاطــمه بی خبرم. صــداي گــرفتــه ي فاطــمـــهـ در گوشم میپیچید؛ :_الـــو نیکی؟ :+فاطــمـــه؟خودتی؟سلام،کجایـــی پس تو؟ تلخ میخندد؛ :+تــو خوبی؟چرا چیزي نمیگی فاطمه؟چیزي شده؟ چـرا صــــــداتـــــ گــرفـــــتـــه؟ صداي بغض دارش در ســـــرســــراي گوشم میپیچد مثل خواهــر نداشته ام دوستش دارم و غصـه اش ناراحتم میکند. :_نیکــــی....پــدربزرگـــــم....پدربزرگم فوت کرده.. و پشت بندش گــریه میکند. من هم گریه ام میگیرد. :+فاطــمــه،عزیزم،خدا رحمتشون کـنه،کجایی تو؟ :_خونـه ي خودمون،میتونی بیاي؟ :+آره آره حتما...زود خودمو می رسونم. کتابم را می بندم و بـه سرعت به طـرف هــال میروم،مامان مشغول تمــاشـــاي یکی از سریال هاي ترکی است. میگویم:مامان؟ به طرفم برمیگردد. :_پدربزرگـــ دوستم فوت کرده،میتونم برم پیشش :+بــرو،فقط رسیــدي به منیــر زنگ بزن طبق عــادت معمــول،حتی نگرانی اش را به زبان نمیآورد، جمله اش مثل پتک بر سرم مینشیند: به منیر زنگ بزن.... دلم میگیرد از این همه تنهایی :_چشم به طــرف اتاقم پـرواز میکنم و اشک هایم را با سر انگشت می گیرم. مانتوي جلوبسته ي مشکی میپوشم،بلند است و پوشیده. شال مشکی ام،با خال هاي طلایی را سرم میکنم،لبنانی،مدل مورد علاقه ام. شماره ي آژانس را میگیرم. چادرم را داخل کیفم پنهان میکنم و از اتاق بیرون میروم. مامان نگاهش را از بالا تا پایینم میگرداند و سري به نشانه ي تاسف تکان میدهد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۷۲ و ۷۳ از خانه بیرون میزنم،هواي اسفندماه،استخوان هایم را میسوزاند. بیرون از خانـهـ چادرم را ســر میکنم. آژانس جلوي پایم ترمز میکند ، سوار می شوم و آدرس خانه ي فاطمه را میدهم. خانه شان نزدیک است،هم به خانه ي ما،هم به همان مسجدي کـه همیشه میروم،از چهارسال پیش. ❤ فاطمه یک پیراهن ساده ي مشکی به تن کرده، صداي گرفته و گودي زیر چشمانش حکایت از این دارد که خیلی گریه کرده. دستش را میگیرم،لبخند کمرنگی روي لب هایش مینشیند. :_من خیلی متاسفم فاطمه جان،خدا رحمتشون کنه :+مرسی عزیزم بغض میکند. :+خیلی دوسش داشتم نیکی :_عزیزدلم فاطمه بغلم میگیرد و گریه میکند،من هم گریه ام میگیرد. سرش را از شانه ام برمی دارد. :+میخواي عکسشو ببینی؟ :_اگه ناراحتت نمیکنه فاطمه بلند میشود و چند لحظه بعد،با قاب عکسی برمیگردد. :+این مال سیزده به در پارساله،مامان بزرگ و بابابزرگ با همه ي نوه ها. پدربزرگ فاطمه،با چهره اي مهــربان و نورانی کنار مادربزرگش نشسته و نوه هایش دور و برش را گرفته اند. چهره ي فاطمه و محسن را تشخیص می دهم،کنار هم ایستاده اند. دختري نوزده،بیست ساله کنار فاطمه ایستاده. :_این کیه فاطمه؟ :+فرشته،دخترخالم،این محمدحسنه،برادر بزرگتر محسن که خب برادر منم میشه انگشت میگذارد روي پسري که از بقیه بزرگتر به نظر می رسد،بیست و سه،چهار ساله. :+اینم احسانه،برادر کوچکمون احسان هم حدودا یازده،دوازده ساله است.... فاطمه بغ کرده،باید او را از این حال و هوا دربیاورم._:چی شد که اومدي خونه؟تنــها اومدي؟ :+نه با محسن اومدم،اومدم یه دوش بگیرم،لباسامو عوض کنم . :_پس من مزاحم شدم.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۷۴و ۷۵ :+نه بابا،این حـــرفا چیه؟؟اومدنت خیلی آرومم کرد(میخندد)خواهریم دیگه؟دوقلو؟ :_آره دیــگه. دستم را فشار میدهد،خیلی بهم ریخته است... :+فـــردا،مراسـم سومشه،مسجد محله مون،میاي دیگه؟البته اگه زحمتی نیست :_معلـــومه که میام،گفتی همین مســجد ؟ :+آره،چطور؟ :_من گاهی میام اینجا واسه نـمـاز. :+جدي؟منم پنجشنبه ها و جمعه ها میرم . از سر ناچاري می خندم _:پس دیگه راستی راستی دوقلوییم. ❤ فاطمه سرش را روي شانه ام گذاشته و با هم گریه میکنیم. کسی صدایش میزند،بلند میشود،اشک هایش را پاك میکند و میگوید:ببخشید الان میام امروز،مراسم سومین روز درگذشت پدربزرگ فاطمه است. به در و دیوار مسجد خیره میشوم. اینجا براي من حکم زادگاه را دارد. فاطــمـــه با دختري به طرفم میآید.میشناسمش،همان دختري است که دیروز عکسش را نشانم داد ؛فرشته . بلند میشوم . :_نیکی جون،این دخترخالمه،فرشته. با فرشته دست میدهم،به گمانم یکی دو سالی از ما بزرگتر باشد. میگویم:خیلی از آشناییتون خوشبختم،تسلیت میگم امیدوارم غم آخرتون باشه. زیرچشم هایش،گود افتاده. لبخند کمرنگی میزند :مرسی،من تعریف شمارو خیلی از فاطمه شنیدم،ان شاءالله تو شادي هاتون جبران کنیم،زحمت کشیدید،من بازم میرسم خدمتتون. مرسی که حواستون به فاطمه هست. لبخند میزنم. فرشته میرود و با فاطمه مینشینیم. خانم ها گاهی میآیند،به فاطمه تسلیت میگویند و می روند. روح مسجد صدایم میزند،به یاد متولد شدنم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 27 April 2023 قمری: الخميس، 6 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹صدور اولین توقیع امام زمان علیه السلام، 305ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️9 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️19 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️24 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️34 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
صفحه۳۸
تفسیرصفحه۳۸
💠 💠 💎 چهار ثمره زیبا برای خوب حرف زدن 🔻امام سجاد علیه‌السلام فرمودند : اَلْقَوْلُ الْحَسَنُ یُثْرِی الْمالَ وَ یُنْمِی الرِّزْقَ وَ یُنْسِئُ فِی الاَْجَلِ وَ یُحَبِّبُ اِلَی الاَْهْلِ وَ یُدْخِلُ الْجَنَّةَ 💞🎋♥️🥀 🌸 گفتار نیک، ◻️ ثروت را زیاد و روزی را فراوان می‌کند، ◻️ مرگ را به تأخیر می‌اندازد، ◻️ انسان را در خانواده محبوب می‌کند و ◻️ به بهشت وارد می‌نماید. 📚خصال، ص ۳۱۷، ح ۱۰۰
شهیدی که به دوستانش وعده شهادت خودش را داد 🔹️ محمدرضا تورجی زاده در پنجمین روز اردیبهشت سال ۱۳۶۶در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در حین فرماندهی گردان یازهرا در سنگرش از ناحیه ی پهلو،بازو جراحت و ترکش هایی دید و به مقام شهادت نائل شد. 💠در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. 💠رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت. راوی: شهید تورجی زاده ‏تندتر از ولایت فقیه و امام نروید که پایتان خورد می شود از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید که شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند! 🔰 | 🔆تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۴/۲۳ 🕊تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۲/۰۵ محل شهادت: بانه_عملیات‌کربلای‌۱۰ 💠محل مزارشهید: گلستان‌شهدای‌اصفهان 🔹شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین شهید وصیت نمودند که بروی سنگ قبرشان بنویسند: یازهرا ...  🔹شهیدتورجی زاده به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. 🔹هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در 66/2/5 در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. 🔹جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد . 💌 | 🌟شهید محمدرضا تورجی‌ زاده: امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، ان شاءالله هدفی جز رضای دوست وانجام وظیفه ندارم؛ زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن درآن رابنماید. بسیجی‌ها، سپاهی‌ها!! این لباسی که برتن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا(س) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید... ❣یاد پهلوهای زخمی بخیر عاقبت ارادت صادقانه به حضرت زهرا(س)، شهادت زهراوار است. جوان باشی و از پهلو مجروح و.... 🔻 هر وقت بیاییم سر مزارش شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری‌ها و مشکلاتشان به سراغ این شهید می‌آیند. خدا را به حق این شهید قسم می‌دهند و برای او نذر می‌کنند، قرآن می‌خوانند و خیرات می‌دهند. 🔻 شهید محمدرضا تورجی‌زاده ۲۳ تیرماه ۴۳ دیده به جهان گشود، او ۵ اردیبهشت ۶۶ در بانه، منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ به شهادت رسید. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف‌ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می‌کرد. 🔻شهید تورجی‌زاده مداح بود، سوز عجیبی هم داشت، کمتر مداحی را مثل او دیده بودم، سی دی مداحی او هم هست. او عاشق حضرت زهرا (س) بوده وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود. ▪️روضۀ حضرت زهرا (س) از "شهید تورجی زاده" ❣روضه را به درخواست "شهید حاج حسین خرازی" از پشت بیسیم خواند و بعد در كل بي سیم ها پخش شد کتاب کشکول خاطرات دفاع نقدس، ناصرکاوه 📚منبع : بخشی از وصیت نامه شهید تورجی زاده