eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.8هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.9هزار ویدیو
193 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 (ع) 🌴میون بازارم اونم چه بازاری 🌴دلم برات تنگه خودت خبر داری 🎙 👌 @tashahadat313
اعمال شب و روز @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ میلادی: Sunday - 16 June 2024 قمری: الأحد، 9 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹روز عرفه 🔹شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام، 60ه-ق 🔹شهادت هانی بن عروة رحمة الله علیه، 60ه-ق 🔹روز سد الابواب 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا عید سعید قربان ▪️6 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️9 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️21 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️30 روز تا عاشورای حسینی @tashahadat313
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی‏رهاند @tashahadat313
🔹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت بارها به من می گفت: طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره. ...🌷🕊 @tashahadat313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
3 مــراقب قلبتون باشین❗️ ✅ افکار، رفتار، انتخابها و ارتباطات شما، در حال شکل دادن به قلبِ تون هستند... 💢برای قلبتون هم، مثل بدنِـتون بهترین خــوراک رو تهیه کنید @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 ای امیر عرفه بی تو صفا نیست که نیست بی تو در آن عرفه عشق و وفا نیست که نیست 🌷 ای امیر عرفه یوسف زهرا، مهدی حاجتی غیر ظهورت به خدا نیست که نیست 🤲🏻 اللهم عجل لولیک الفرج 🏷 علیه السلام
🌾حال و هوای کربلای معلی در روز @tashahadat313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾قرائت دعای 🎙با نوای حاج 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @tashahadat313
توی این روز عزیز خادمین کانال رو هم لابه لای دعاهاتون یاد کنید 💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌾 قسمت 32 باز هم صدای خشن و سنگین مسعود، سکوت را می‌شکند: شنیدم نقاشیشو کشیدی. سریع همه پرتره‌های بی‌صورتی که به تازگی سعی کرده‌ام برایشان چشم بکشم را از کیفم بیرون می‌کشم و به سمت مسعود دراز می‌کنم. مسعود، نقاشی‌ها را از دستم می‌قاپد و باز می‌کند. از تندی حرکاتش، اعصابم بهم می‌ریزد. نقاشی‌ها را تند و تند رد می‌کند. چشم مسعود به نقاشی‌هاست و چشم من در تلاش برای خواندن واقعیت از روی خطوط چهره مسعود؛ اما هیچ. مثل یک صفحه سپید، بدون تغییر یا پیامی برای خواندن. برای گرفتن واکنش تلاش می‌کنم: می‌تونین پیداش کنین؟ دوباره نگاهش به سمت صورت من کشیده می‌شود؛ موشکافانه‌تر: خبر می‌دم. خداحافظ. *** مرصاد سرش را تکان داد و به صندلی چرخانش تکیه زد: پاکه. خیالت راحت. -زیادی مطمئن نیستی؟ این را مسعود پرسید؛ صدایش مثل زنگ هشدار بود. مثل خرناس کشیدن یک غول خفته. دست به سینه، همچنان با چشمان مشکوک و ریز مرصاد را نگاه می‌کرد و منتظر یک توضیح دقیق‌تر بود. مرصاد لبخند زد و دستِ مشت کرده‌اش را بالا گرفت. انگشت کوچکش را باز کرد و گفت: یک؛ بعد اون‌همه تهدید، من نمی‌ذارم هرکسی دور و بر ریحانه بچرخه. انگشت حلقه‌اش را هم باز کرد: دو؛ این دختره بخاطر گذشته‌ش غلط‌اندازه، ولی بررسی بچه‌های برون‌مرزی نشون می‌ده مشکل خاصی نداره. انگشت وسطش را هم باز کرد و گفت: سه؛ پرونده مفقود شدن پدرخونده و مادرخونده‌ش هنوز برای حزب‌الله بازه و برای همین حواسمون بهش هست. جای نگرانی نیست. مسعود انگشت اشاره‌اش را به سمت مرصاد گرفت: چهار؛ مسئله عجیب همین مفقود شدن پدرخونده و مادرخونده‌شه. بعد اونا چطور تونسته توی لبنان زندگی کنه؟ مرصاد کف دو دستش را بهم زد و باز هم پیروزمندانه خندید: پسر یکی از آشناهای قدیمی پدرش کمکش کرد. توی این چهار سال هم با همون پسر می‌گشته. الان حتما می‌پرسی درباره پسره تحقیق کردیم یا نه؛ و باید بهت بگم که بله. مشکلی نداره. -اون‌یکی برادرش چی؟ همون که با پدر و مادرش رفته بود دانمارک؟ -بچه‌های حزب‌الله تونستن پیداش کنن و برش گردونن لبنان. -مامان و باباش چی؟ -هنوز هیچ. مسعود یک نفس عمیق کشید و از کیف کنار دستش، چند پرتره ناقص درآورد؛ نقاشی‌های آریل. آن‌ها را مقابل مرصاد، روی میز گذاشت و گفت: به نظرت خودشه؟ مرصاد پرتره‌ها را برداشت و با نگاه به اولی، چهره‌اش درهم رفت. دستی به صورتش کشید. آرنجش را روی میز گذاشت و پیشانی‌اش را به دستش تکیه داد. نقاشی بعدی را نگاه کرد و بعدی را. با زبانش، لبش را تر کرد. صدایش گرفته‌تر از قبل شد: کامل که نیست ولی... خیلی شبیهه... *** نمی‌دانم چقدر از غروب آفتاب گذشته و من همچنان، نشسته‌ام و بی‌هدف، سایه‌های دور تصویر را پررنگ و کم‌رنگ می‌کنم. فقط نور چراغ شهرداری ست که گردن کشیده تا داخل اتاق و به همه چیز نور کم‌جانی بخشیده؛ و البته نور چراغ مطالعه افرا. افرا هم مثل من، غروب آفتاب را متوجه نشده؛ فقط خزیده زیر نور چراغ مطالعه و درس می‌خواند. غروب که هیچ؛ حتی اگر بمب اتم هم منفجر شود، افرا از درس دل نمی‌کند. خودش توی راه برگشت از تهران، گفت درس تنها پناهگاهش برای فرار از مشکلات بوده. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸