eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۸ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 28 June 2024 قمری: الجمعة، 21 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️18 روز تا عاشورای حسینی ▪️33 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️43 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️58 روز تا اربعین حسینی @tashahadat313
. 💎 بصیرت انتخاباتی 🔻أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): فإنّما البَصیرُ مَن سمِعَ فتَفَکّرَ، و نَظرَ فأبْصرَ، و انْتَفعَ بالعِبَرِ، ثُمّ سَلَکَ جَدَدا واضِحا یَتَجنّبُ فیهِ الصَّرْعَةَ فی المَهاوِی ❇️ با بصیرت کسی است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد، آنگاه راهِ روشنی را بپیماید که در آن از افتادن در پرتگاه‌ها به دور ماند. 📚 بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۴۰۷ ‌ ‌ @tashahadat313
⭕️بهش میگفتم اسماعیل صبح میری شلوغه بگذار بعدازظهر که صف ها خلوت ترن برو میگفت از کجا معلوم تا بعداز ظهر زنده بمونم و بتونم رای بدم....🥺 راوی:پدر شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده🌷 ✅بعد از جنگ در سوریه و نابودی داعش، تقریبا ۸۰ درصد مردم سوریه در انتخابات شرکت کردند، چرا؟ چون مردم سوریه به این درک رسیدند که با حضور در صحنه میتوان دشمن را ناامید کرد و از بین برد.... @tashahadat313
🌸جمعی از دختران  شهدا در پی شهادت رئیس جمهور و همراهان وی، در بیانیه‌ای با تأکید بر تداوم راه شهدای خدمت تصریح کردند: 🌱امروز ملت عزیز ایران خواستار همان شاخصه هایی است که  رهبر معظم انقلاب اسلامی همواره بر آن تاکید داشته اند که 🌺 پیشرفت و عزت ایران اسلامی و ملت شریف را در پی خواهد داشت. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر قرار اقای جلیلی و قالیباف این بود دور اول یکی شون رئیس جمهور شه یکی به نفع اون یکی کنار میرفت خودشون خواستن ببینن ملت به کی رای میدن و کی رای بیشتری میاره👌 چون هیچ کدوم رای ۵۰ درصد+۱ ندارن تاکید میکنم رای شما بین آقای قالیباف یا جلیلی پخش بشه، نمیسوزه . بلکه باعث میشه آقای پزشکیان ۵۰ درصد+۱ رای نیاره و دور دوم بره و عالیه 👍 دور دوم رو هر کی از آقای قالیباف یا جلیلی رای بیشتر اورد به همون همه رای میدیم و اجماع رای آقای جلیلی و قالیباف تمومه کار ان شاء الله
این که گناه نیست 15.mp3
4.91M
15 گاهی عباداتت، به گناه آلوده میشن❗️ ✔️اگه گاهی نتونی،نیازِ اطرافیانت رو، به عبادات مستحبی، ترجیح بدی؛ عباداتت هم، آلوده میشن! نگو؛ این که گنــاه نیست @tashahadat313
🔺این عکسها را دیدیم و تو را شبیه ترین فرد به «رئیسیِ شهید» یافتیم! ✍میلاد خورسندی @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌾 قسمت 55 کمیل نگاهی به دور و برش می‌اندازد و دوباره یک نفس عمیق می‌کشد. می‌گوید: موقع شهادت من پیشش نبودم. وقتی تنها بود، از پشت سر با چاقو زدنش. -کیا؟ کمیل باز هم چنگ می‌زند به موهایش؛ نگاهش را این‌سو و آن‌سو می‌چرخاند و می‌گوید: اغتشاشگرها دیگه. کلمه «اغتشاشگر» را نمی‌فهمم؛ اما ذهنم را لینک می‌کند به حرف‌های قبلی مسعود و ماجرای مرکز خورشید. گیج می‌شوم: این که گفتید یه گروه خاصن؟ قبلا هم مشابه این کلمه رو شنیدم... امید یک لبخند تلخ می‌زند: نه. منظورمون کسایی بودن که سال نود و شیش، به اسم اعتراض ناامنی ایجاد می‌کردن. اول با شعار مطالبه اقتصادی سعی می‌کردن مردم رو با خودشون همراه کنن، ولی بعد شروع می‌کردن به تخریب و آشوب. ابروهایم را بیشتر به هم نزدیک می‌کنم و از کمیل می‌پرسم: فهمیدم... ولی چرا عباس رو کشتن؟ کمیل روی ریش‌ها دست می‌کشد و دوباره میان موهایش پنجه می‌اندازد؛ عصبی‌تر از قبل. امید به دادش می‌رسد: خیلی از نیروهای حافظ امنیت، همینطوری شهید شدن. کافی بود به یه نفر مشکوک بشن که بسیجیه. می‌ریختن سرش و کارش تموم بود. مسعود دست در جیب، پشت به ما می‌کند و از قبر - یا شاید خاطره شهادت عباس - دور می‌شود. بی‌رحمانه سوال دیگری می‌پرسم: عباس رو چندنفر کشتن؟ کمیل نگاه معناداری به امید می‌اندازد؛ که معنایش را نمی‌فهمم. امید لب می‌گزد و کمیل آرام زمزمه می‌کند: دو نفر. نیشخند می‌زنم: یعنی نتونست از پس دو نفر آدم عادی بربیاد؟ بهش نمی‌اومد. چهره کمیل بیشتر در هم جمع می‌شود. انگار دارند شکنجه‌اش می‌دهند. نگاهش را از چشمانم می‌دزدد: گفتم که، از پشت زدن. درضمن... حرفش را با یک نفس عمیق، قورت می‌دهد و می‌چرخد به سمت دیگری. امید باز هم به کمک کمیل می‌آید: وقتی می‌گیم اغتشاشگر، منظورمون آدمای معمولی نیستن. منظورمون اون کسایی‌اند که آموزش دیده بودن و مسلح شده بودن تا شهر رو ناامن کنن، زیر پوشش اعتراض مردم. -یعنی یه گروه تروریستی بودن؟ کمیل یک لحظه برمی‌گردد، و باز هم نگاه‌هایی میان کمیل و امید رد و بدل می‌شود که معنایشان را نمی‌فهمم. امید لب می‌گزد و کمیل دوباره روی می‌چرخاند. امید می‌گوید: نه دقیقا. ولی از خارج هدایت می‌شدن و آموزش می‌دیدن. دارم کم‌کم می‌رسم به جایی که باید برسم؛ پس همین مسیر را ادامه می‌دهم: دقیقا از کجا؟ امید چند لحظه سکوت می‌کند و دست می‌کشد به چانه بی‌مویش. لبانش را روی هم فشار می‌دهد و می‌گوید: رسانه‌های بیگانه دیگه. درباره‌شون تحقیق کنی می‌فهمی. پر واضح است که طفره می‌رود؛ بیش از این نمی‌توانم از امید چیزی بیرون بکشم. باد سرد پاییز، دور تنم حلقه می‌زند و از سرما خودم را بغل می‌کنم. آفتاب مایل‌تر شده و بی‌رنگ‌تر؛ دارد جای خودش را به ابرهای سیاه می‌دهد. می‌پرسم: قاتلاش دستگیر شدن؟ مجازات شدن؟ کمیل همچنان پشتش به ماست و سرش را پایین انداخته. یکی از ریگ‌های روی زمین را با ضربه کفش، شوت می‌کند به سمت دیگری. نفسی عمیق و صدادار می‌کشد و ریگ دیگری را با نوک کفشش به بازی می‌گیرد. امید یک نگاه به کمیل می‌اندازد که نمی‌خواهد حرف بزند و خودش جوابم را می‌دهد: بله، همون شب دستگیر شدن. تاوان کارشون رو هم دادن. مسعود برمی‌گردد و دست می‌زند سر شانه امید: دیگه باید بریم. امید که انگار از خدایش بوده این را بشنود و از این جو سنگین فرار کند، لبخند می‌زند: باشه... حتما... کمیل ضربه محکم‌تری به ریگ جلوی پایش می‌زند و ناگهان به سمتمان می‌چرخد. انگشت اشاره‌اش را به سوی ما می‌گیرد و تکان می‌دهد: عباس رو فقط اون دونفر نکشتن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 56 لبانش را جمع می‌کند و کلامش را فرو می‌دهد. دستش هم مشت می‌شود و به جیبش برمی‌گردد. برای شنیدن ادامه حرفش بی‌تابی می‌کنم: پس چی؟ امید به زور می‌خندد و به من می‌گوید: شهادت عباس برای کمیل خیلی سنگین بود. برای همین یادآوریش اونو ناراحت می‌کنه. بی‌توجه به امید، کمیل را نگاه می‌کنم: کیا کشتنش؟ امید با همان لبخند ساختگی، بازوی کمیل را می‌گیرد و تندتند خم و راست می‌شود: خوشحال شدم از دیدنتون. بازم اگه سوالی داشتی، به مسعود بگو... کمیل را همراه خودش می‌کشد و بازویش را فشار می‌دهد. دوست دارم امید را خفه کنم. کمیل بازویش را از دست امید بیرون می‌کشد و آرام می‌گوید: منظورم این بود که هرکس توی شعله اغتشاش هیزم ریخته، دستش به خون عباس آلوده ست. بچه نیستم؛ می‌فهمم که منظورش این نبوده. امید باز هم برایم آرزوی موفقیت می‌کند و من هم به مودبانه‌ترین شکل ممکن، لبخند می‌زنم: ممنونم که اومدید. از دیدن‌تون خوشحال شدم. مسعود و کمیل به اندازه امید مودب نیستند؛ خداحافظی کوتاهی می‌کنند و می‌روند. باز هم با قبر عباس تنها می‌شوم. -خب... تا اینجا چندتا چیز معلوم شد؛ اول این که قاتل‌های تو، دوتا ترسوی بزدل بودن. دوم این که آموزش‌دیده بودن و هدفمند کارشون رو کردن؛ چون فقط دونفر بودن و من حدس می‌زنم تعقیبت کردن تا تنها گیرت بندازن. سوم این که تو رو غافلگیر کردن و این یعنی جایی بودی که اصلا احتمال حمله نمی‌دادی. چهارم، حرف کمیل یعنی قتل تو فراتر از کشته شدن یه مامور به دست دوتا اغتشاشگره. و درنهایت، خشم کمیل و پنهان‌کاری امید، یعنی تو بیشتر از دوتا قاتل داشتی و عوامل اصلی مرگت، هنوز مجازات نشدن... خورشید کامل غروب کرده و بلندگوهای قبرستان، دارند قرآن پخش می‌کنند. از سکوت و سکون تصویر عباس حرصم می‌گیرد و به حماقت خودم می‌خندم: انگار واقعا حرفای منتظری و آوید رو قبول کردم... اگه واقعا زنده‌ای، چرا از قاتلت انتقام نمی‌گیری؟ یعنی به اندازه ارواح سرگردان توی فیلم‌ها هم قدرت نداری؟ کیفم را از کنار قبر برمی‌دارم؛ تخته‌شاسی را هم. نیم‌نگاهی به قبر عباس می‌اندازم و به سمت در قبرستان راه کج می‌کنم. *** سردش بود. مثل مارگزیده‌ها به خودش می‌پیچید و در گلستان شهدا قدم می‌زد. هرچه دور خودش می‌چرخید، هرچه میان قبرها می‌گشت، هرچه قرآن می‌خواند، هرچه اشک می‌ریخت آرام نمی‌گرفت. دلش در هم پیچیده بود و اسید معده‌اش داشت دیواره معده را می‌خورد، می‌خورد و می‌خورد و می‌رسید به کبد و ریه و قلب... به قلب رسیده بود. داشت از درون متلاشی می‌شد. پانزده سال بود که کمیل داشت خودش را از درون می‌خورد. احساس خفگی می‌کرد. هر وقت می‌توانست، می‌آمد سر مزار عباس و وقتی مطمئن می‌شد کسی نگاهش نمی‌کند، زمین را چنگ می‌زد و صدای هق‌هقش بلند می‌شد. این کار معمولا تا دفعه بعدی که به مزار سر بزند، آرام نگهش می‌داشت؛ آرام هم نه... فقط می‌توانست سرپا بماند. این‌بار اما، نه گریه و نه هیچ چیز دیگر آرامش نمی‌کرد. انگار یک پریشانی بزرگ‌تر به جانش افتاده بود. اوایل شروع کارش، او را به عباس سپرده بودند که چم و خم کار را یاد بگیرد. یاد گرفته بود ترس‌ها و تردیدها و ناآگاهی‌هایش را به عباس نشان دهد تا گره‌شان را باز کند. بعد از عباس، مثل یک بچه بی‌سرپرست شده بود. نه؛ واقعا بی‌سرپرست شده بود. پشت کمرش، جای یک زخم کهنه‌ی خنجر، بازهم به گزگز افتاده بود. زیاد این اتفاق می‌افتاد و این‌بار از همه بدتر بود. آن زخم کهنه را همان شبی برداشت که عباس شهید شد. داشت پشت سر عباس می‌رفت؛ بدون این که عباس بداند. ترس به جانش افتاده بود و می‌خواست به ترس غلبه کند؛ می‌خواست مثل عباس باشد که ترس‌هایش را برمی‌داشت و به دل طوفان می‌زد، به کانون طوفان که می‌رسید، ترس را به گردباد می‌سپرد و بعد، خودش می‌ماند و طوفانی که به سلامت از آن می‌گذشت. از عباس یاد گرفته بود که جز این، راهی برای شجاع بودن نیست. آن شب کمیل بیش از همیشه ترسیده بود؛ نه برای خودش که برای جان عباس. ترسش را زیر بغل زد و به دل طوفان رفت؛ به آشوب و بلوایی که خیابان را گرفته بود. بدون این که به عباس بگوید، پشت سر عباس با فاصله می‌رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آقا امروز بدون عصا آمد،رای داد ،ایستاده با ملت سخن گفت. همین یک پیام برای دنیا امروز بس بود تا بفهمد ما هنوز ایستاده ایم... ما شا الله لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 😍 ┄┄┅┅✿🌺✿┅┅┄┄ @tashahadat313
🔻پزشکیان در مناظرات ده بار گفت من در لشکر عاشورا همرزم شهید باکری بودم ، همش میگفت من جبهه بودم 🔹قالیباف می گفت من فرمانده لشکر بودم ، خلبانم ، فرمانده نیروی انتظامی بودم و.... 🔳 پورمحمدی همش می گفت من همه جا بودم ، من منافقین خلق رو جمع کردم و... جالب اینکه یکبار هم نگفت من برای ایران قطع عضو شدم... شاید هنوز هم خیلی از مردم ندانند یک پایش در جبهه قطع شده حافظ کل قرآن است ولی ندیدم یک آیه قرآن بخونه، داشت برنامه هاش رو میگفت ! 🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَࢪَج🍃 @tashahadat313
ساعات آخره این دعا را زیاد زمزمه کنیم: 🔰اللهم لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لاَ يَرْحَمُنَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‌🔰 خدایا کسیکه بر ما رحم نمیکند بر ما مسلط نکن...
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۹ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 29 June 2024 قمری: السبت، 22 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد گمصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت میثم تمار رحمة الله علیه، 60ه-ق 🔹حرکت ابراهیم بن مالک اشتر برای جنگ با ابن زیاد، 67ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️17 روز تا عاشورای حسینی ▪️32 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️42 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️57 روز تا اربعین حسینی @tashahadat313
💠 روز 💠 💎 خردمندترین مسئول 🔻أمیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام): أعقَلُ المُلوکِ مَن ساسَ نَفسَهُ لِلرَّعِیَّةِ بما یُسقِطُ عَنهُ حُجَّتَها، و ساسَ الرَّعِیَّةَ بما تُثبِتُ بهِ حُجَّتَهُ علَیها ❇️ خردمندترین فرمانروا کسی است که خود را چنان سیاست (تربیت) کند که جایی برای بهانه و اعتراض ملّت بر او باقی نماند و با مردم چنان سیاستی در پیش گیرد که حجّت خود را بر آنان تمام کند. 📚 غررالحكم: ۳۳۵۰ •┈┈••✾••┈┈• @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله و تیراندازی به سمت مینی‌بوس حامل صندوق رای در منطقه جکیگور در راسک‌ 🔹خبرهای غیررسمی حاکیست؛ در این حمله ۲ نفر به شهادت رسیده‌ و ۵ تن زخمی شده‌اند.😭 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @tashahadat313
🇮🇷توئیت مهم و وحدت‌بخش رئیس ستاد دکتر جلیلی: "یک یا حسین دیگر" @tashahadat313