eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الموت لامریکا در حرم امام حسین… اگه خود امام حسین هم الان بود دشمن درجه یکش اسراییل و آمریکا بودن @tashahadat313
🕊هیچ شنیده ای که مرغی اسیر، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟ 🌷 ✍ابراهیم برای این که جایگاه و پست و مقامی او را نگیرد، همه عوامل کبر و غرور رو از خودش دور می کرد. وقتی به ابراهیم ماشین تویوتایی می دهند تا با آن ماموریت انجام دهد. ماشین تویوتا را پس می دهد تا ماشین مدل بالا او را از مردم جدا نکند و غرور برایش به وجود نیاورد. برادر شهیدم ...🌷🕊 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی زیبا از شهیدی که با زنگ ساعت نماز شبش، پیدا شد...💔🌷🕊 @tashahadat313
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 . 🔆 دیروز غروب تو جاده نجف به کربلا یه مادر دلش برای پسرش تنگ شده بود.آخه پسرش سرباز حرم خانم زینب بود و چند ساله پیش در راهش تو سوریه شهید شد و خیلی وقته ندیدتش. ▫️دم در موکب داشتم بنری رو می‌بردم که روش عکس شهید محمد زده بود. حاج خانم گفت : پسر یه لحظه بنر و بیار، اومدم جلو عکس پسرش و گرفت و شروع کرد به بوسیدنش ...امان از دلتنگی... 💔 @tashahadat313
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | لحظاتی از نوحه‌خوانی حاج میثم مطیعی در مراسم عزاداری هیئت‌های دانشجویان در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 46 -تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 47 *** -فکر کنم پیداش کردم. رد پولی که اختلاس کرده رو توی یه بانک‌های کلمبیا زدم. گالیا از پشت میزش بلند شد و آرام به سمت رافائل رفت که پشت میز قوز کرده بود. تق، تق، تق. صدای پاشنه‌های کفش گالیا در سر رافائل می‌پیچید و تنش می‌لرزید. گالیا بالاخره به رافائل رسید و دستش را ناگهان روی شانه رافائل گذاشت. رافائل لرزید و بیشتر در خودش جمع شد. گالیا سرش را کمی به سمت رافائل خم کرد و گفت: پس اون کسی که تو قبلا با اطمینان گفتی کشتیش، الان پونصد و شصت میلیون شِکِل پول ما رو بالا کشیده و علیه من مدرک‌سازی کرده، الانم یه گوشه داره حال می‌کنه؟ لبخند ترسناکی به رافائل زد. رافائل عرق از پیشانی طاسش پاک کرد و گفت: باور کن من مطمئن شدم مُرده. نمی‌دونم چطوری... صدای گالیا بالا رفت. -پس لابد روحشه؟ هان؟ و چشم دراند. زبان رافائل بند آمد. گالیا دستش را سُر داد پس گردن رافائل و ناخن‌های بلندش را توی گردن تپل رافائل فرو کرد. با صدایی خفه اما تهدیدآمیز گفت: می‌دونی چقدر توسری خوردم تا وارد بخش عملیات ویژه بشم؟ بعد چقدر سگ‌دو زدم تا معاون عملیات ویژه شدم؟ و بعدترش چقدر بدبختی کشیدم تا معاون کل بشم؟ و می‌دونی چیزی نمونده تا اولین زنی بشم که رئیس موساد شده؟ اونوقت توی ابله با گندی که زدی، داشتی اجازه می‌دادی جنازه دانیال منو بکشه پایین؟ رافائل از ترس و درد عرق می‌ریخت و زبانش بند آمده بود. بالاخره گالیا ناخن‌هاش را از گوشت گردن رافائل بیرون کشید. دست دراز کرد و از جیب پیراهن رافائل، جعبه سیگاری درآورد و سیگاری از آن درآورد. رافائل از جیب دیگرش فندک درآورد و به گالیا داد. گالیا سیگار را میان لبانش گذاشت، روشنش کرد و پک زد. رافائل می‌دانست باید سکوت کند تا گالیا آرام شود. وقتی خوب بوی سیگار در اتاق پیچید، بالاخره گالیا به حرف آمد. -خودشو می‌تونی پیدا کنی؟ -سعی می‌کنم. بالاخره میاد که پولشو برداره. -سعی نکن، حتما پیداش کن. رافائل با احتیاط گفت: بعدم باید بکشمش؟ گالیا خندید: کی؟ تو؟ تو یه بار گند زدی. خودم میرم سراغش. باهاش کلی کار دارم. *** چشمانم از نور صفحه لپ‌تاپ درد گرفته‌اند. می‌بندمشان و همانطور که مقابل لپ‌تاپ روی شکم خوابیده‌ام، سرم را روی بالش می‌گذارم. ریه‌هام را با صدای بلندی خالی از هوا می‌کنم و یک طره از موهایم را دور انگشتم می‌پیچم. وقتی سر جایم می‌نشینم، کمرم تیر می‌کشد. بی‌هدف از اتاق بیرون می‌روم. نمی‌دانم سراغ چی. خانه سوت و کور است و فقط یکی دوتا چراغ کم‌نور روشن کرده‌ام. از پله‌ها پایین می‌آیم و تلوزیون را روشن می‌کنم. صدایش را تا حد ممکن بالا می‌برم تا کمی سر و صدا، خانه را از این سکوت وهم‌آور دربیاورد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 48 یک دور در سالن چرخ می‌زنم. مثل قفس تنگ است. خودم را توی آشپزخانه پیدا می‌کنم. دنبال خوراکی می‌گردم. نمی‌دانم چی. گرسنه نیستم، فقط احتمال می‌دهم چریدن بتواند حوصله سررفته‌ام را باز کند. هیچ چیزی چشمم را نمی‌گیرد برای خوردن. در یخچال را باز می‌کنم و به داخلش زل می‌زنم، بدون آن که ببینم دقیقا داخلش چیست. سه روز از وقتی که قرار بود دانیال برگردد گذشته است، من بیشتر دفتر خاطراتش را بررسی کرده‌ام و فهمیده‌ام دستش تا آرنج به خون آلوده است، تا آرنج هم نه، سرتاپایش. هرکس که لازم بوده، هرکس که مزاحمش بوده، هرکس که ماموریت داشته، هرکس که خواسته را کشته است. بهش می‌آمد آدم بدجنسی باشد، یعنی شیطنت چشمانش این را داد می‌زد، ولی شبیه یک ماشین آدم‌کشی نبود. جیغ یخچال در می‌آید. درش را می‌بندم و روی صندلی‌های آشپزخانه ولو می‌شوم. ماشین آدم‌کشی از نظر من یکی باید باشد مثل پدر داعشی‌ام، مردی با چهره خشن و آفتاب‌سوخته، ابروهای کلفت و درهم، چشمان سرمه‌کشیده، ریش بلند و پرپشت بدون سبیل و دندان‌های زرد و چندش‌آور. یکی که بوی گند می‌دهد و همیشه یک لباس بدقواره سیاه می‌پوشد، دائم داد می‌زند و به همه‌چیز ایراد می‌گیرد و عصبانی ست. نه یکی مثل دانیال که رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش و استاد لبخندهای دندان‌نما و دخترکش است، همیشه قشنگ لباس می‌پوشد، ادکلن‌های گران فرانسوی می‌زند، ریشش را سه‌تیغه می‌تراشد و قشنگ و حساب شده سخن می‌گوید. ولی در واقع هردو از یک قماش‌اند. از دست هردو خون می‌چکد و شاید حتی از دست دانیال بیشتر. پدر سر مادر را برید. به همان راحتی که سر مرغ را می‌بُرند. دانیال هم شاید ابایی از کشتن من نداشته باشد، اگر مطابق میلش عمل نکنم. و البته او روشی تمیزتر را انتخاب می‌کند. دوباره از صندلی بلند می‌شوم و مثل پرنده در قفس، در خانه می‌چرخم. دانیال گفته بود من را دوست دارد. بخاطر من حتی جانش را به خطر انداخته بود. ممکن بود در ایران دستگیر شود. شاید عوض شده و از گذشته‌اش پشیمان است. یعنی می‌شود یک مزدور قاتل از گذشته‌اش پشیمان شود؟ کشتن برای او یک کار عادی بود، آدم که از کارهای عادی‌اش پشیمان نمی‌شود؛ از خوی ذاتی‌اش. پاهام درد می‌گیرند از راه رفتن و روی مبل می‌افتم. شاید این که فکر می‌کنم آدم‌کشی در ذات دانیال است فکر اشتباهی ست. بالاخره او هم یک زمانی هنوز قاتل نبوده. یک زمانی یکی بوده مثل من. مثل بیشتر آدم‌های معمولی. حتی قبل‌ترش یک پسربچه بوده، مثل همه پسربچه‌های بی‌گناه معصوم. از پر قنداق قاتل نبوده. روی مبل غلت می‌زنم. حوصله‌ام سر رفته. هیچ‌کاری بجز کشتی گرفتن با افکار یا خواندن اطلاعات دانیال ندارم. غیر از آن تمام روزهایِ شب‌زده‌ی گرینلند با خوردن و خوابیدن می‌گذرد. هیچ دوستی هم ندارم که بشود با او حرف زد، یا کاری برای انجام دادن. انگار زندگی تا بازگشت دانیال متوقف شده است؛ آن هم درحالی که من اصلا نمی‌دانم باید منتظر بازگشتش باشم یا نه. اگر برنگردد چی؟ من همیشه باید در این جزیره سرد و قطبی، با ترس از مرگ زندگی کنم. تهش که چی؟ چطور اصلا می‌خواهم بدون او اینجا دوام بیاورم؟ قرار است بقیه عمرم را چکار کنم؟ این زندگی‌ای نبود که من می‌خواستم؛ زندگی در یک شب بی‌پایان، پر از تنهایی. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️فیلم لحظه اصابت موشک‌ حزب الله لبنان به ساختمانی در غرب الجلیل @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۵ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 26 August 2024 قمری: الإثنين، 21 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️9 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️14 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️17 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️18 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج @tashahadat313
💠 روز 💠 ❇️ بزرگی و عظمت دعای پدر برای فرزند 🔻پیامبر رحمت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: دُعَاءُ اَلْوَالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعَاءِ اَلنَّبِيِّ لِأُمَّتِهِ 🌸 دعای پدر برای فرزندش مثل دعای پیامبر برای امتش می‌باشد. 📚 مشکاةالأنوار، ج ۱، ص ۳۲۵ ‌ @tashahadat313
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 کرامت عجیب یک شهید در میبد یزد شهیدی که در خواب در دستان مادرش تربت گذاشت و بعد از بیداری تربت در دستان مادر شهید بود. ...🌷🕊 👌این ۱۰ دقیقه می تونه برای اونایی که تو دلشون شک و شبهه هست اثربخش باشه @tashahadat313