YEKNET.IR - roze - shahadat imam hadi 1401 - mohammadreza taheri.mp3
8M
روضه امام هادی(ع)
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم
#روضه🔊
#محمدرضا_طاهری🎙
#شهادت_امام_هادی(ع)🏴
@tashahadat313
یاد خدا ۲۲.mp3
10.55M
مجموعه #یاد_خدا ۲۲
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل انواع
۱ـ #غم ها
۲ـ #مکر دیگران و شیطان
۳ـ #فقر دنیا و آخرت
با تحلیل قصههای قرآن!
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥نقاب ابلیس 🔥 قسمت 36 (مصطفی) علی خیز گرفته. میخواهد با نگاهش به من بفهماند خودش از پس مرد س
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس🔥
قسمت 37
(حسن)
درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش میکند، از کنار پیاده رو دختر را میپاید و دنبالش میرود و ما هم دنبالش. سرش را کمی برمیگرداند و بی آن که چشم از دختر بردارد، به سیدحسین میگوید:
- این حالاحالاها میخواد بره جلو!
دختر همچنان میان جمعیت راه میرود و فیلم میگیرد. عباس آرام میگوید:
- مطمئنم ماموریتش فقط فیلم فرستادن نیست. حتما مسلحه و یه برنامه هایی داره!
به حوالی میدان فردوسی که میرسیم، آرام آرام از میان آشوبها بیرون میرود و به طور کاملا نامحسوس وارد پیاده رو میشود. مردی سر تا پا سیاهپوش در پیاده رو ایستاده. دختر با دیدن مرد، آرام به طرفش میرود و چند کلمهای حرف میزنند؛ خیلی کوتاه. فاصلهمان آنقدر کم نیست که بشنویم. دختر چیزی به مرد میدهد و داخل یک کوچه میرود. عباس صبر میکند که مرد برود، بعد به ما رو میکند:
- احمد! شما وایسا همین جا، مواظب باش کسی رو نزنن. سید! شما با موتور برو دنبال مرده، ببین کجا میره و چکار میکنه ولی باهاش درگیر نشو. حسن! شمام با فاصله میای پشت سر من، برید یا علی!
مرد همچنان در پیادهروست. سید قدم تند میکند تا گمش نکند. من میمانم و عباس. عباس نگاه جدی، اما مهربانش را به صورتم میدوزد:
- اصل کار، کار خودمه. اما میخوام توام بیای که اگه گمش کردیم، تقسیم شیم. حالام من میرم، تو پنج دقیقه بعد من بیا. یا علی.
و میرود. پنج دقیقه به اندازه پنجاه سال برایم میگذرد.
وارد کوچه میشوم. دلشوره دارم. عباس را سخت میبینم. تمام کوچه را میپایم، مثل عباس. درست نمیبینمش. کاش امشب زودتر تمام شود. کاش زودتر این آشوبها جمع شود و برود پی کارش. نگاهی به خانهها میکنم، نمیدانم ساکنان این خانهها درچه حالند؟ نگرانند یا بی تفاوت؟
نمیدانم چقدر میگذرد تا بیسیم بزند:
-حسن جان هستی؟
-هستم. بفرما؟
نفس نفس میزند:
-حسین گفته مرده رو گم کرده، وقتی دوباره دیدتش داشته فرار میکرده میاومده سمت من. همدیگه رو پیدا کنین باید حتما اون مرده رو بگیریم.
-عباس خیلی دور شدی، نمیتونم ببینمت.
-حسن حتما مرده رو پیداش کن، مفهومه؟ یا علی!
به سیدحسین بیسیم میزنم:
- کجایی سید؟ او هم نفس نفس میزند، پیداست دویده:
-کوچه پارسم؛ روبهروی یه نونوایی.
-من توی براتیام. بیا توی تمدن، اونجا هم رو میبینیم.
-من تا دو دقیقه دیگه رسیدم.
-میبینمت.
به تمدن میرسم و به سمت تقاطع پارس و تمدن میروم. کلاه بافتنیام را پایینتر میکشم از سرما و دستانم را زیر بغلم میبرم. تندتر قدم برمیدارم بلکه گرم شوم. سیدحسین سر تقاطع ایستاده. پا تند میکنم و به هم میرسیم. از چهره برافروختهاش، پیداست دویده. مرد را که با فاصله ده متری ما آرام میرود، نشان میدهد:
-بریم.
آرام میگوید:
-عباس گفت حتما خفتش کنیم، چون اگه برسه به دختره عباس نمیتونه دختره رو گیر بندازه.
قدم تند میکند و من هم پشت سرش:
-مسلح نباشه؟
-امید به خدا. ما دو نفریم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥نقاب ابلیس 🔥
قسمت 38
(حسن)
آرام از پشت سر میگویم:
-ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟
بعید است با این تله گیر بیفتد. دل میزنم به دریا و وقتی ناگهان برمیگردد، قبل از هر اقدامی با زانو به شکمش میکوبم. خم میشود اما حرفهایتر از آن است که بنشیند و ناله سر دهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمیکردم و با سیدحسین و بقیه بچهها، به کلاس رزمی میرفتم. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درسهایی که خواندهام به چه دردم میخورد؟
سیدحسین با یک ضربه زمینش میاندازد و آرام دست میگذارد به گردنش، و مرد از هوش میرود! خوش به حالشان که بلدند چه کار کنند!
ترس را به روی خودم نمیآورم و ژست فرماندهان پیروز را میگیرم. با دستبند پلاستیکی دستهایش را از پشت میبندم. سیدحسین، به حوزه بیسیم میزند:
-عباس گفت بگیریمش، الان بیهوشه سریع بیاید ببرینش تا مردم ندیدن!
-به سید... چه کردی! تو سوریه هم همین بلاها رو سر داعشیا میآوردی؟
-مزه ترشح نکن بچه! بدو بگو یه ماشین بفرستن ببرنش، تا نیم ساعت دیگه بهوش میادا!
-چــشم! رو تخم چشام! سید، خود عباس کجاست؟ چرا جواب نمیده؟
-نمیدونم. به ما گفت این رو بگیریم خودش میره دنبال دختره...
-الان من یکی از بچههای گشت (...) رو میفرستم، کارت شناساییشون رو چک کن حتما. نزدیکتونن؛ تا پنج دقیقه دیگه میرسن. فقط توی دید که نیستید؟
-نه پشت درختاییم کوچه هم خلوته؛ ولی اگه طول بکشه ممکنه یکی بفهمه!
سریع میرسند. سیدحسین مرد را تحویل میدهد و دوباره بیسیم میزند:
-عباس کجاست؟ بگید بریم دنبالش!
-وایسا، توی کوچه جمشید... نزدیک... وای...
سیدحسین نگران میشود و صدایش را بالا میبرد:
-نزدیک کجا؟
-سفارت انگلستان!
نمیدانم تا چه حد این را درک کردهاید که هرجا سخن از تفرقه و فتنه و براندازی است، نام انگلیس خبیث میدرخشد. سیدحسین میگوید:
- میرم دنبالش... یا علی!
دلشورهام بیشتر میشود. درحال دویدن هستیم و هرچه عباس را میگیریم، جواب نمیدهد. فقط صدای خش خش و فش فش میآید.
سیدحسین میایستد و دقیقتر گوش میدهد. شاسی حدود پنج، شش ثانیه فشرده میشود و رها میشود. بعد از کمی مکث، دوباره فشرده میشود؛ اما به مدت سه ثانیه. و بعد دوباره یک فشار پنج یا شش ثانیهای. خط، نقطه، خط!
-فش... فـ... فـش...
برافروخته میشود:
-داره مُرس علامت میده... کمک میخواد... بدو!
درحالی که پشت سرش میدوم، میگویم:
-چرا درست نمیگه کمک میخواد؟
-نمیدونم... حتما نمیتونه...
اصلا نمیفهمم کی به کوچه جمشید رسیدیم. سیدحسین میایستد و آرام کوچه را میپاید. کسی از میان جوی آب و شمشادهای داخل کوچه بیرون میپرد و لنگان لنگان میدود. باورم نمیشود. همان دختر! سیدحسین میدود و ناگاه نمیدانم از کجا چیزی به پای دختر میخورد و زمینش میزند. دختر ناله میکند، سیدحسین بالای سرش میرسد. دختر سرش را روی زمین گذاشته. سیدحسین درحالی که سعی دارد سیانور را از دهان دختر بیرون بیندازد، خطاب به من میگوید:
-عباس رو دریاب!
همانجایی که دختر بود را میبینم، داخل جوی کنار کوچه!
-یا قمر بنی هاشم!
پیداست به سختی سر و دستش را از جوی بیرون آورده تا دختر را بزند. روی اسلحهاش فیلتر صدا بسته. دستش، صورتش، اسلحهاش، لباسهایش، همه خونین! گردنش روی زمین رها شده، از گلویش هم خون میریزد. ماتم برده، خشکم زده! نمیدانم باید چکار کنم. صدای بیسیم میآید:
-عباس... چرا جواب نمیدی؟ تو رو به امام حسین جواب بده... علی رو کشتن... یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره! عباس... عباس چرا جواب نمیدی؟ دِ جواب بده تو رو به قرآن... به ولای مرتضی اگه جواب ندی، من میدونم و تو! چرا سیدحسینم جواب نمیده؟
صدای مصطفی است. چشمانم سیاهی میرود، پاهایم سست میشود. بوی خون کامم را تلخ کرده. لبهای عباس آرام و نرم تکان میخورند. گوشهایم سوت میکشند. عباس را نمیشناسم. آخر کدام دیوانهای در جوی آب میخوابد که الان عباس اینجا خوابیده، آن هم با اسلحه و بیسیم. سیدحسین راست میگفت؛ عباس دیوانه است!
سیدحسین بالای سرمان میرسد. نمیبینمش، اما افتادنش را حس میکنم.
-یا قمر بنی هاشم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۶ دی ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 05 January 2025
قمری: الأحد، 4 رجب 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺6 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
🌺9 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️11 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️21 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️22 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
@tashahadat313
✨ #حدیث
🌹 امام على علیه السلام:🌹
كسى كه به خانواده اش بدى مى كند، هيچ اميدى به او نيست
📗عيون الحكم والمواعظ
@tashahadat313
#سیره_شهدا
#بچه_هیئتی_بود
#به_نقل_از_دوست_شهید
💠وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته می شد.
💠رامین تعریف می کند:
«برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از
هیچ کمکی دریغ نمی کرد. هر وقت می خواستیم برای دهه محرم هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه ی بچه های محل می آمد و بعد از همه می رفت».
💠 او ادامه می دهد: «سالها با وحید رفیق
بودم و در همه این سال ها کاری نکرد تا من را ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد».
💠وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه
می گفت برای کار خیر همین که خدا بداند
کافی است و نیازی نیست بنده اش چیزی بداند.
💠اما من غیر مستقیم خبر داشتم که به خیلی ها کمک می کرد و شخصیتش طوری بود که اگر می فهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی دریغ نمی کرد».
#شهیدوحیدزمانی_نیا❤️
هدیه به روح مطهر شهید والا مقام صلوات
💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💙
@tashahadat313
یاد خدا ۲۳.mp3
12.11M
مجموعه #یاد_خدا ۲۳
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ دل باید پاک باشه!
ایمان به چهار تا تارمو، و چند تا پارتی و چند تا فیلم مورددار و ... نیست که!
انسانیت مهمه !!!
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استوار دوم سپهر روشنی از مأمورین پلیس ستاد مرزبانی انتظامی استان ایلام که حین گشت زنی در محیط برفی بود به علت برودت و سرمای هوا دچار یخ زدگی شد و شهید شد💔
در جامعه ای زندگی می کنیم که برای مجازات یک یاغی، اوباش، قاتل و شرور سلیبریتی ها هشتگ و پویش حمایت راه می ندازن ولی در قبال مدافع امنیتی که در راه دفاع از امنیت در زیر برف پیکرش یخ می زند همه سکوت می کنند
@tashahadat313
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای شهردار داراب خدا زندگیتو آباد کنه
زیبا سازی کوچه ها و خیابانهای شهرو روستا با نقاشیهایی از شهدا ،سبک زندگی ایرانی اسلامی و...برنامه زیبایی هست برای شهرداران و مسئولین عزیز و خدمتگزار برای مردم و محله.
نام و یاد شهید و بخصوص راه شهید،ابادی یک منطقه و جامعه و هر ملتی است.
@tashahadat313
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨
🔮 #همرزم_شهید
🍃حسین برای مجاهدان، قداست قائل بود. او همه شهدا را جمع و همه را یک نور واحد کرد.
🌷حسین هنرمند بود و با بیان قوی، نهجالبلاغه را بهگونهای درس میداد که بچهها برای تنهایی امام علی(ع) در خلوتشان گریه میکردند؛ اینها همه تاثیر سخنان حسین بود که از دل پاکش سرچشمه میگرفت.
💥ما در افکار بچهگانه خود نمیخواستیم حسین در عملیات شرکت کند تا او را از دست ندهیم، اما او آنقدر ابهت داشت که نمیتوانستیم از حضور او در عملیات ممانعت کنیم. به محض شروع عملیات، آتش سنگین دشمن شروع شد.
جرات نداشتیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. پیشروی از سمت ما بود. یکباره برگشتم دیدم حسین با کوله آرپیجی روی دوش با قد خمیده میدوید و به دنبالش همه بلند شدند و دویدند.
فهمیدیم بدون حسین نمیشود عملیات کرد.
همان روز ۴۰ کیلومتر پیش روی کردیم، وجود حسین بود که به ما شجاعت میداد. 🌹
🌷 #شهیدسیدحسین_علم_الهدی
🌷 #سالروزشهادت
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@tashahadat313