توهین و. قبح شکنی نام اهلبیت با ماسک های در دماغی ✍عزیزان این طرح بیش از آنکه خدایی باشد شیطانی هست نام اهلبیت باید بر روی سر باشند نه روی دماغ های..... خواهشن نه بخرید و نه سکوت کنید تا میتوانید کمپین #نه بزدن ماسک با نام اهلبیت راه بندازید مردم رو بیدار کنید به بهانه ماه محرم کاسبی راه انداختن که در این کاسبی قبح شکنی وجود دارد هرکار میتوانید با توضیح و بیداری مردم رو آگاه کنید،، استوری کنید، فضای مجازی بلاخص اینستا گرام کثیف که زود پخش میشه اونجا با توضیح قبح شکنی نام اهلبیت مقابله کنید بصیرت یعنی دیدن نقش ابلیس بر سکه دو رو نه دیدن نام خدا
#نشر_حداکثری_✋_جلوگیری_از_قبح شکنی
🌷 @taShadat 🌷
🌺🍃
👌حضور #امام زمان در بین #مردم
✍رهبر انقلاب : امام زمان #حضور دارد و بین مردم است #انتظار یعنی این آینده حتمی و قطعی است؛ بخصوص انتظارِ یک موجود حیّ و حاضر.
❗️این خیلی مسئلهٔ مهمی است، اینجور نیست که بگویند کسی #متولد خواهد شد، کسی به وجود خواهد آمد؛ #نه،
👈کسی است که وجود دارد ، حضور دارد، دربین مردم است. در روایت دارد که مردم او را میبینند، همچنان که او مردم را میبیند منتها نمیشناسند.
۹۰/۲/۱۸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نمنمعشق💗
قسمت 5
فصلدوم
صدای درزدن اومد،یاسردرروبازکرد،یکی ازخدمتکارابود،پس خائن اینه…دختره ی…
+من میام بعدا مهسو
_باشه،زیادخودتوعصبی نکن پس…لطفا
لبخندی زد وگفت
+چشم ..یاعلی
ازاتاق خارج شد و من موندم و کلی احساس و فکر و خیال…
هنوزهمازجمله ای که گفته بود کل تنم درگیرآرامش میشد…
*
ساعت۲شب بود…دیگه ازاومدن یاسر ناامیدشده بودم…مثل شبهای دیگه…
لباسم رو با یه تاپ دوبنده ی قرمز و شلوارکش عوض کردم…همیشه عادت داشتم با تاپ شلوارک بخوابم…چراغ رو خاموش و دیوارکوبها رو روشن کردم…
آروم خزیدم زیرپتو وتا روی گردنم بالاکشیدمش…دستمو روی جای خالی اونورتخت کشیدم..بوی عطریاسر همه جا بود…
روی تخت،روی بالش،توی کمدلباس…همه جا…
بالشش رو برداشتم و بوکردم…صدای دراومد…سریعا بالش رو سرجاش گذاشتم و بی توجه به وضع لباسام اززیرپتو بیرون اومدم و با گارد گفتم
_کجابودی تاحالا؟
یاسر
اتاق تاریک بود ولی دیوارکوبها به من اینقدرمیدان دیدداده بودن که بتونم مهسو رو ببینم که ای کاش نمیدیدم…
متوجه حرف زدنش بودم ولی نمیفهمیدم چیا میگه…این دختر واقعا نمیفهمه با من چه میکنه؟اصلا چیزی از دنیای آقایون حالیشه؟گمون نمیکنم….
نزدیکتررفتم..عصبی و کلافه بودم…مردد و دلتنگ…درونم غوغابود…دستهام میلرزیدن…
آخرین بارکه این حالت رو داشتم وقتی بود که آنا میخواست من رو به گناهی عظیم آلوده بکنه…ولی الان چی؟گناه نبود…
این دختر عشقم بود…
عشق قدیمیم…
زنم…
دارمش ولی،درعین داشتن ندارمش…
دستم به سمت صورتش رفت ولی یکهو مغزم فرمان داد
#نه
دستم میون راه ایستاد…
با آرومترین تن صدایی که ازخودم سراغ داشتم گفتم…
_لعنتی،دست من امانتی…به دلم رحم کن…
بعدهم به سرعت برق ازاتاق خارج شدم و به سمت حیاط رفتم
باشنیدن صدای در زیرپتوخزیدم…
حرفش توی مغزم اکو میشد…
#دستمنامانتی
#بادلمبازینکن
اشکی از چشمم چکید…
کدوم رو باور کنم؟امانت بودنم؟یااینکه به دلت راه پیداکردم رو؟
دلم آتیش گرفته بود…
حس زنی رو داشتم که پسش زدن…
درسته چیزخاصی نبود..ولی…
شایدمیتونست باشه…اگرامانت نبودم..اگرعشقش بودم،اگراونم مثل من عاشق بود…
با گریه چشمام رو بستم…
یک هفته بعد
گوشیم داشت خودش رو میکشت…شماره ی مهیاربود..
_جونم داداشی…
+مهسو…
باصدای هق هقش شوکه شدم… با من من گفتم…
_مهیارچیشده؟حرففف بزن
+آبجی…بیا….بابا،مامان..
_چی شده مهیاااار…
_کشتنشون….تصادف کردن…
گوشی ازدستم رها شد و بعد….
سیاهی مطلق…
یاسر
_دکترحالش چطوره؟
+یاسرجان متاسفانه شوک عمیقی بهش واردشده،اگرصلاح میدونی برش گردون ایران…تالااقل پیش برادرش باشه…
درضمن،باضربه ای که به سرش واردشده..آسیبی ندیده ولی…
باوحشت گفتم
_ولی چی دکتر؟نگید که حافظش داره برمیگرده…
+متاسفانه احتمالش خیلی بالاست
چون هم شوک هم ضربه باهم واردشدن..
بادرموندگی گفتم
_ممنون دکتر…نیازبودبازهم تماس میگیرم
**
_مهسوجان….خانم گل…نمیخوای بیدارشی؟
باناله ی ضعیفی چشماش روبازکرد…
+یاسر…
_جانم…
_مامانم…بابام…
بعدهم اشکهاش یکی یکی جاری شدند…
دستش رو گرفتم و گفتم..
_آروم باش گلم،توفعلاخوب شو…گریه برات خوب نیست جانکم..
+بروبیرون..
_چی؟
+میگم بروبیرون میخوام تنهاباشم…
_باشه،باشه…دادنزن…میرم…چیزی خواستی صدام کن…
#سهممنازخورشیدتاریکیست
🍁محیاموسوی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸