#اندر_اندرزگاه 15
#آتنا بچه جنوب بود. با صورت سبزه و ککمکی. دست تقدیر او را کشانده یزد. در یکی از محلههای قدیمی. بعد از طلاق پدر مادرش میماند خانه مادربزرگش. یزدی غلیظ حرف میزند. خیلی هم مردانه. توی فاز #خیلی_خشونه
چون با پسرهای محل خیلی بجوش بوده مدام از مادربزرگش بکننکن میشنود. وقتی لو میرود با پسری تلفنی رفاقت دارد عروسش میکنند. از ترس آبرو. در شانزدهسالگی. کاملا سنتی. از آن مدلها که عروس و داماد سر سفره عقد همدیگر را یواشکی میبینند.
از همان روزهای اول میفهمد شوهرش با چند نفر رابطه دارد. شش ماه بعد از ازدواج میرسد بالای سرشان. حین خیانت. شوهرش از پلههای طبقه دوم خانه پرتش میکند پایین. با دنده شکسته میاندازدش جلوی خانه مادربزرگ و میرود.
به هفدهسالگی نرسیده میشود #مطلقه.
پرسیدم: "الان چند سالته؟"
_سیودو
_دیگه ازدواج نکردی؟
_نه!
حدود چهل دقیقه فقط تیتروار تعریف کرد کی و کجا بهش پیشنهاد رابطه دادهاند. از صاحبکارهایی که شغل بهانه بوده برای خواستههای شهوانیشان. از سفر آنتالیا و حاشیههایش.
از پیشنهاد #شوگرددی و اینکه رفقاش به سرش دادهاند که خیلی احمقی میروی سر کار.
لابلای حرفها زیاد میگفت خدا هوایش را داشته که دامنش آلوده نشده.
_نماز نمیخونم ولی حس میکنم خدا از رگ گردن بهم نزدیکتره!
_چطور این حسو داری؟
_جزو چالش پنجصبحیها هستم. پا میشم یک ساعت مدیتیشن میکنم!
_دو رکعت که دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه؛ نماز بخون مدیتیشنم بکن!
_نماز حالمو بد میکنه!
پ.ن: اسم #آتنا مستعار است.
✍️#محمدعلی_جعفری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht