- تاسیان -
امشب تو نگاهش غمو به وضوح دیدم! اگه غم یه نگاه بود٫ نگاه اون میشد! انگار داشتن از قلبش خنجر میزدن! و
بیا برویم...
بیا تا این دلتنگی دریا نشده و مارا در خود غرق نکرده برویم...
دور شویم از اینجا و آدم هایش
از اینجا و ماهی های غمگینش...
بیا برویم و راهمان را از غم جدا کنیم...
درد را بسوزانیم و خود را به دست باد بسپاریم.
باد دست مارا بگیرد و به دیار هایی دور ببرد...
بالای بالا پیش ابرها ببرد
پیش کبوتر ها٫ پیش ماه ببرد...
مارا از خودمان رها کرده و به سوی آفتاب ببرد!
پناه
سخت ترین بخش خودشناسی روبرو شدن با زخم هاییه که نقشی در بوجود اومدنشون نداشتی، اما مسئولیت ترمیم کردنشون با توئه..
خوشحالیهای عمیق و غمهای به گوشت و استخون رسیده، تایپ نمیشن. جایی میونِ قلبمون موندگار میشن، تا همیشه!