- هَمقرار'
اۍ باد صبا، برسون بہ حسین؏ سلامِ مرا 🌿..
علنے معصیتش کردمُ او باز، گذشت
آبرو پیش بقیه علناً داد به من ..
-آبروۍدوعالم؛
#دل_تڪونے 🍃
اگر شما مخلصید، چرا چشمههاى حکمت از قلب شما به زبانتان جارى نشده، با این که چهل سال است به خیال خود، قربة إلےالله عمل مےکنید. با این که در حدیث وارد است که کسے که از براى خدا چهل صباح، اخلاص ورزد، چشمههاى حکمت از قلبش به زبانش جارى گردد، پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بےدرمان همین جا است.. واى به حال کسے که با نماز و طاعتش، وارد جهنّم شود.
#حضرتامام_ره
🌿|• @tasmim_ashqane •°
هدایت شده از عطࢪیاس
پدر به علی اکبر گفت
که پیش رویم، مقابل چشمانم راه برو..!
و او راه رفت.
چه میگویم؟ راه نرفت.
ماه را دیده ای که در آسمان چگونه راه میرود؟ چطور بگویم؟
طاووس خیلی کم دارد.
اصلا گمان نکن که سرو، پای راه رفتن داشته باشد!
نه، پای راه رفتن نه، قصد خرامیدن داشته باشد...
و حسین سر بر آسمان بلند کرد
و گفت شاهد باشد خدای من...!
جوانی را به میدان میفرستم
که شبیه ترین خلق به پیامبر توست در صورت ،
در سیرت، در کردار ،در گفتار و رفتار..
تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پیامبر دلتنگ میشدیم،
هر بار جای خالی پیامبر، جانمان را به لب می رساند
به او نگاه می کردیم...
[پدر، عشق و پسر ..📚 ]
#سیدمهدی_شجاعی
- هَمقرار'
یڪ پسر ڪافے بود!
🏴|…
#جوهرعشق 🌿..
[ یڪ پسر! ]
به تمنا وُ طالب بودنت، به حاجت حضور مداومت، به التیام زخم ملتهبت، به گرهی کور گنهڪارت، به بهانه آشفتگے بهایمت، به بیان از بیانات، قصه خلاصه نمےدانم!
نقطهۍ انتهاۍ خط قصهی یار، آنجایے بر خط قرار مےگیرد که درد یار، درد عاشق نیز باشد! که تفسیر الم در سینهی معشوق، عاشق را روانهی بیابان ڪند! بدایت قصهی یار، با عشق است و نهایتش، ملزم به درک درد! ملزم به فهمِ الم! ملزم به شناخت و سیر در انفس!
فهم مشقت و محنتهای یار، راه طویل مےطلبد و سِرِ عشق! سِر عشق که در راه طویل به میان آید، سِر مرگِ مبدل از شہادت، سرباز مےکند :)..
آرامتر شدن اندوه جگرسوز مشقتهای شما را، تنها شاید بشود با چارهجویے از اهل آسمان طلب کرد؛ آسمانے که آنروز شاهد بود بر برق سکهها و خاک باقےمانده بر شمشیرها.. آسمانے که آن روز شاهد بود قاصد را که به امضای میثاقشکنان، قصد صیادان مےشود! آسمانے که مےدانست خون یڪ پسر کافےست برای شکستگے کمر پدر! ...
✍ #زینب_میم | #بےپلاڪ
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست..
🏴|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|… #جوهرعشق 🌿.. [ یڪ پسر! ] به تمنا وُ طالب بودنت، به حاجت حضور مداومت، به التیام زخم ملتهبت،
سوره رفت،
آیه آیه برگشت..:)💔
-جوانرعنایحسین؏
انقلابے بودن
به چفیه انداختن وُ
مزار شهدا رفتن نیست!
به خسته نشدن وُ
هر لحظه بیدار بودنه
به دغدغه مند بودنه :))🍃
#طعمپرواز
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق
| بسم رب ڪربلا ۷ |
[ #غریبگیرآوردنت ]
صدای چکاچک شمشیرها تا خیمهها مےرسید. پدر نظارهگر پسر بود و دیدهاش را به چهره نورانے حیدرثانے؏ روشن کرده بود. موهای مجعدش، لبهای ترک خورده و قد و بالای سرو مانندش دل و جان از پدر مےبرد..
دلش راغب بود جلوتر برود، موهایش را نوازش کند و گل بوسه از چهره پسر بردارد، دیده حسین؏، تر شد و علے؏ شروع به راه رفتن کرد..
گامهای محکمش شبیه راه رفتن علے؏ در کوچههای بےوفای کوفه بود و چهرهاش شبیهترین به خاتم انبیا'ص'..
دل خودیها هم برای صلابتش مےلرزید، چه برسد به جبهه دشمن!
علے اکبر؏ اصلےترین امتحان حسین؏ بود! دل کندن از جوان برومندی مثل او که کل خاندان علے؏ را تجلےگاه بود خود جان کندن بود؛
جان کندن از او،
جان کندن از محمد'ص' بود
جان کندن از او،
جان کندن از علے؏ بود..
او مرهم زخم محسن؏ بود !
حسین؏ دوباره به جوان رعنایش نگریست، علےاکبر؏ عزیزترین بود برای حسین؏،
میشد از جگر گوشه راحت جان کند؟
پا در رکاب که گذاشت،
چشمان همه در پے او رفت ..
نگاه براق و محیایش را پیشکش پدر کرد و روانه میدان شد و حسین؏ مےدانست دیگر علے را نخواهد دید، علے اکبرۍ؏ که برای او محبوبترین بود و ثمره زندگےاش !
پیشکش کردن او کار آسانے نبود، بود ؟
نگاه هراسانِ سپاه یزید روی چهره علےاکبر؏ به وضوح دیده میشد، پچپچهایشان بلند شد، گمان مےکردند محمد'ص' به یاری دردانهاش آمده!
انگار خاتم'ص' در کالبد جوانے ظهور یافته ! کهن سالان قسم مےخوردند که او محمد'ص' است!
صدای علے اکبر؏ دشت را لرزاند و میان ریگ های صحرا ته نشین شد :
_انا علے بن الحسین بن علے
نامش که شنیده شد،
ولوله ای به پا افتاد! انگار دوباره ابنملجمها صف کشیدند برای علے؏..
نگاهها مشتاق شدند و حریص !
دورهاش کردند، خون احمد جوان؏ روی چشمان تیز عقاب را پوشاند و او به اشتباه به دل دشمن زد...💔
باید بر مےگشت،
باید دوباره به آغوش پدر؏ باز مےگشت
اما..
نیزه و سنگ به دیدارش آمدند ..
علے؏ رو خاک غلتید و
دشت پر شد از علے؏..
حسین؏ تا به پای جوانش برسد چندین مرتبه افتاد و دوباره به سان سروی شکسته ایستاد..
قرار بود علے اکبر؏
عصای پیری اش شود اما حال ..
علے اکبر؏ شبیه گلبرگهای یاسے روی زمین ریخته بود و نمیشد او را از صحرا جمع کرد..
حال اذان قافله را
کسے شبیه تو هست تا تحریر بزند؟💔
پدر که به پای او رسید،
هزار بار جان کنده بود !
علے؏.هزار علے؏ شده بود !
حسین؏ خواست در آغوشش بکشد؛ نتوانست......
مےترسید پسر بیشتر از قبل از هم بگسلد !
صدای هروله مےآمد،
صدای کف زدن هر کسے ذرهای از او را با خود به غنیمت برده بود ..
به اندازه گوشه ای از عبا،
مژهای از مژگان بلندش یا ..
شبیه تسبیح هزار دانه شده بود
وُ نمیشد جمعش کرد!
غریب گیر آورده بودن تو را پسرم !💔
✍ به قلم سنا لطفے 🍃
.
.
پ ن:
با همین یه خط میشه کلے سوخت،
- لیلے جان سلطانے :
از حد آغوش من بیشتر شده ای علے؏
پ ن:
دانه تسبیح خود را ز زمین جمع نکن
مگر این دشت برای تو علے اکبر؏ شد؟
-عمادشجاعت
+ به وقت روز هشتم محرم ۱۴۴۲ 💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست ..
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|… #جوهرعشق | بسم رب ڪربلا ۷ | [ #غریبگیرآوردنت ] صدای چکاچک شمشیرها تا خیمهها مےرسید. پدر
یک علےاکبر اگـر راھے میدان کردم
پس چرا صد علےاصغر به عبا چیدم من ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|#story
چه نمازی بشود جنت اعلا
وقتے تو موذن شوی وُ
شیخ جماعت، پدرت ..
-خودِ ذوالفقار..
- هَمقرار'
|#story چه نمازی بشود جنت اعلا وقتے تو موذن شوی وُ شیخ جماعت، پدرت .. -خودِ ذوالفقار..
-پدر را بزنم یا پسر را؟
+پسر را بزن، پدر خودش مےافتد ..
Javanan bani hashem.mp3
13.81M
#مدیحه 🏴
مناسبٺ:
بہ یاد ستونِ قلب حسین؏ ..
-مدینہ،
مادرش چشمدرانتظار است؛💔
#ڪربلایےسیدرضانریمانے
#حےعلےالعزا ..
|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
#مدیحه 🏴 مناسبٺ: بہ یاد ستونِ قلب حسین؏ .. -مدینہ، مادرش چشمدرانتظار است؛💔 #ڪربلایےسیدرضانر
در این صحرا
چه بسیار علےاڪبر دارم ..
#وآیمن :)
غم مخور؛
منتقمِ آن شه بےسَر مےرسد
مرد احیاگر خون شهدا مےآید ..
#غروبجمعہ..
#اللهمعجللولیڪالفرج..
|• @tasmim_ashqane •°
امشب، شبِ ۵اُمین سالگرد شہادِت
#شہیدمصطفےصدرزاده هست :))
+ بہ رسم علمدار :)
-سیدابراهیم.
- هَمقرار'
امشب را که در اندیشهی صبحـم،
تپشهایِ قلبِ روسیاهم را بالا مےبرد!
عمو..
عطش..
علمدار ..
به امشب که مےرسم
جرئت وصف سینهۍ سوختهۍ
فردای زینببانو را از دستدادهام!
رقیه..
برادر..
علمدار..
به امشب که مےرسم
فردا بیشتر از این ۹ روز
دل و جان برادر،
به خونجگر شبیه مےشود!
پسر..
یار..
علمدار..
به امشب که مےرسم
صدای الرحیلِ عشق،
جور دیگر مناجات من است :)
لیبڪ..
لبیڪ..
علمدار..
امشب آسمان شب،
عظمت علمدار را به دوش مےڪشد!
مےترسم سنگینے این بار،
صبح فردا را از من بگیرد..
#گردرغمتجانبدهم_رواست؛
هدایت شده از مُنتَصِر | MONTASER
میگفت:
امشب
به اندازه تموم
خندههای دشمنا
تو گریه کن..
#بیابرگردایعلمدارم..