eitaa logo
- هَم‌قرار'
1.1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
446 ویدیو
26 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عین. ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🍃🎈 🍃🎈 🎈 ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃| 💌👇 https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6 💜 ۱۶ نویسنـده: ☺️ -رهـا بیا بیمارستان همینو گفت و قطع کرد چیشده بود؟؟ نمیتونستم بےخبر بمونم شمارشو گرفتم اشغال میزد عهه لعنتی!! سرعتم هرلحظه بیشتر میشد بعد تقریبا بیست دقیقه رسیدم دم بیمارستان ماشینو یجـا پارڪ کردم و سراسیمه وارد بیمارستان شدم.. مستقیم وارد بخشی شدم که حامد بستری بود با شلوغے بخش ترس برم داشت دستام میلریزد و یخ کرده بودم ندارو دیدم.. قدم های تندم باعث شد بهش برسم و متوجه من بشه تا منو دید بغلم کرد نمیدونستم این بغل از ناراحتیه یا خوشحـالی از بغلش اومدم بیرون و دوتا بازو هاشو تو دستام گرفتم + چیشدهه ندا؟ چرا ساکتی! تو چهرش همه چی پیدا میشد! منتظر نگاش کردم: +رها؟ -جان رها، بگوو چیشدهه جون به لبم ڪردی!!! نشست رو صندلی نشستم کنارش بدون مقدمه شروع کرد - فکر کنم اول بهت زنگ زدن،خاموش بودی قبل اینکه حرفشو تموم کنه گفتم: نه زنگ نزدن،از چی حرف میرنی..اصلا کی؟؟ نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: +از بیمارستان زنگ نزدن؟ -نه +به خونه زنگ زدن گفتن،همسـر خانوم پارسا بهوش اومده با غضب برگشت طرفمو گفت: تو که بهم گفته بودی،کسے به غیراز من و دکتر حسینے و دکتر مرادی خبر ندارن؟ شونه ای تکون دادم و گفتم: نمیدونم ادامه داد.. من همون لحظه بچه هارو سپردم به مهری خانوم و اومدم بیمارستان و هرچی زنگ میزدم خاموش بودی!! کجا بودی رها هاان؟ با جدیتے که تو صداش بود به مِن مِن افتادم یه لحظه انگار زبونم قفل کرده بود نمیدونستم اینهمه دستپاچه شدنم برای چیه!! یهو صدایی سکوت بینمون رو شکوند! +خانوم پارسـا شما دیگه چرا!!! اینکه کی اسممو اینطور جمله بندی کرد و به زبون آورد کنجکاوم کرد حواسم ناخودآگاه رفت سمت صدا و برگشتم سمتس! چرا باید همچین حرفی بزنه؟ همینطور که داشت نزدیک میشد نگاه سرسری انداختم به سرتا پاش و لباس فرم بیمارستانشو بعد زل زدم به چشماش گوشه ے لبش پوزخند همیشگی جاخوش کرده بود.. 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| ✨☄✨☄✨☄✨☄ @tasmim_ashqane ✨☄✨☄✨☄✨☄
•{💔}• نقطـه سـَر خطِ تنهـایے!! خطِ دݪت را بگیـر!🚊 به ڪجا میرسے؟!☔️ آرے بـآ ادامـه ے این بے ڪسے هایـت شعـر شاملو بساز!!✨ شـاید در پس شعرهاے بےوزن و قافیه ات عاشقے روے خوش نشان دهد!!!💕 ✏️)• ✨🍃•• @TASMIM_ASHQANE
هدایت شده از - هَم‌قرار'
یـہ پـارت تقـدیـمِ نگـاهـتونــ•°👀💓°• بازمـ میـزارمــ•°😎°• 😍••
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 🍃 ۱۷ نویسنـده: ☺️ دڪتر حسینی بود احساس کردم حس کینه جویے بود ڪه تموم وجودشو پر کرده بود! ندا هم دیگه توجه شو داد به حرکات و حرفای دکتر حسینی! لب باز کردم تا حرفی بزنم: -ببخشید؟! گنگ نگاهش کردم! پوزخندِ گوشه ے لبش پررنگ تر شد یه نگاه به ساعت مچے دستش انداخت و گفت: +اینقدر بےنظمے رو باید تو کارنامه ے عملتون ثبت کنم دیر کردنتون جای گزارش کردن داره هنوز کار داشت تا بتونه عصبیم کنه من آدمے نبودم که به همین راحتیا کسی بتونه عصبیم کنه خیلی خودمو کنترل کرده بودم که قیافم اثرے از عصبانیت نداشته باشه خیلی خونسردانه در جواب حرفش گفتم: -ببخشید آقای دکتر حسینی! از قصد "آقا" رو گفته بودم تا بفهمه با دکتر رها پارسا طرفه!! جسارتا قصد بےادبے ندارم اما اونے که باید گزارش بشه کارهاے خودسرانه ے شماست نه من! بعدشم فکر نمیڪنم شما ڪسي باشید که بخواید چیزیو ثبت کنید یا نه! از این ببعد حواستون به کارای خودتون باشه نه کسی که کارنامش درخشانه و کارهایی که برای ارتقاع درجش انجام داده کم نبوده! خشم و اخم از چهرش داد میزد!! با دندون قروچه ای زیر لب حرفی زد که از گوشای من پنهون نموند.. " نشون میدم کارنامه ے ڪے درخشانه! " ندا در تمام این مدت چهره ے آقای حسینی رو با اخم زیر نظر داشت و خواست حرفی بزنه که دوباره بخش شلوغ شد.. اتاق حامدم بود که شلوغ شده بود ترس برم داشت دلشوره ی عجیبے داشتم توان قدم برداشتن نداشتم پاهام سست شده بود ندا نگاهی بهم انداخت که انگار میخواست بهم بفهمونه: "دیر شده!" چی دیر شده؟! قراره چه اتفاقی بیوفته؟! به تبعیت به سرعت به طرف بخش رفت یچیزایےفهمیده بودم که از بزبون اوردنش اکراه داشتم ابهام داشتم اباء داشتم دل توجه کردن به اینکه ندا کجا میره و آقای دکتر کجارفت نداشتم!! فقطبه خودم اومدم دیدم صداهای مبهم توے کلم میچرخن به خودم اومدم دیدم هیچکی اطرافم نیست! قدم های ارومم با تداعی خاطراتم باعث شد سرم تیر بکشه!! تداعی خاطراتی که توی تک تکشون خنده های حامد جلو چشمم بود!! بغض تا مرز خفه کردنم پیش رفته بود!! خدااا این چه حالییههه! این چیه که قراره سرم بیاد! نههه! سرم سیاهے رفت و دیگه چیزی نفهمیدم! 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
🍃🌸 #دل_تکانی آنڪہ☝️ خــــ💕ــدا خیرشـ را بخـــواهد✨ {عشــــــق‌حســــــــین🍃} را بہ قلبـ او[❤️] مےاندازد:) #امام‌صادق‌ع ❣ 🍃🌸•| @TASMIM_ASHQANE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ▪️» باقـِر بہ علم شهـره هـرخآص وعام شد ⚜» مسموم زهر ڪینہ ڪور هشام شد ▪️» هـرچند زهرڪین ‌بشد اسبابِ ‌مرگ او ⚜» مرگش ز ڪربلا برایش پیـام شد #شهادٺ‌امام_باقر_ع #برامام‌زمان‌عج_وشیعیاݩ #جهان_تسلیٺ‌باد🏴 ◾️•• @tasmim_ashqane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 🍃 ۱۸ نویسنـده: ☺️ چشامو باز کردم، تیر کشیدن سرم اولین چیزی بود که حسش کردم با آه و ناله‌م پرستاری به سمتم اومد فضای اونجا همه چیو برام تداعی کرد حامد؟ حامدم کجاست! پرستاره هم منو به آروم شدن تشویق میکرد خانوم حمیدی اومد تو اتاق! به چهرش دقیق شدم تا شاید بتونم چیزی بفهم!! اومد و روی سرم بالا سرم آمپولے زد و حالمو پرسید که من زیر لب فقط یه کلمه رو به زبون اوردم! "حامد" سعی کرد وانمود کنه نشنید! این نشنیدن ها برای چیه؟! جون نداشتم حرفی بزنم تا جوابی دستگیرم بشه، ولی وقتی حرفِ حامد بود نمیتونستم به بےخیالی دامن بزنم! -خانوم حمیدی؟ توروخدا توخدا بگین،بهم بگین چےشده! حامد کجاست لبخند تلخی زد که تلخیش زهرِ دلم بود! گفت: رها جان آروم بگیر، تو الان یک روزه بےهوش بودی!! حال آقای فرهمند،بیمار بخش شماره ۸ رو هم نپرس و به سلامتے خودت فکر کن! زیر لب چیزی گفت که نتونستم متوجه بشم! یک روز بیهوشے گذروندن هیچ جای سوالے برام نداشت! ای کاش به هوش نمےاومدم! زیر لب گفتم: سلامتیم بسته به سلامتے حامده! که انگار شنید و تاسف بار نگاه غمگینی بهم انداخت و رفت! چرا منو توی ندونستن ها میزارید! ندونستن هایے که دونستنش حق منه!! نه! اینطوری نمیشه! ندا کجاست! یه پرستار که داشت از کنار اتاق رد میشد رو صدا زدم +جانم انگار تازه فهمید کی‌ام! با تعجب گفت: جای تعجبم داشت! بهش حق میدادم.. اا خانوم دکتر شـمـا؟ اینجـا؟ حالتون خوبه؟ -با اینکه اینجا نقش بیمار رو ایفا میکردم باز باهمون جدیت و ابهت همیشگیم گفتم: - برید خانوم دکتر "ندا حق‌جـو" رو برام بیارید.. +چشم.. -منتظرم بعد ده دقیقه ای ندا تو چهارچوب در ظاهر شد! با مهربونی اومد سمتم +جانم رها، چرا بےقراری؛ یخورده استراحت کن! بازم فهمید چمه! لب باز کردم مخالفت کنم با جدیت گفت: +رها حرف گوش کن! بچه بازیارو بزار کنار شدی زمزمه ے خاص و عام! این چه حالیه برای خودت درست کردی هان؟ نمیدونستم منظورش از زمزمه ے خاص و عام شدنے که گفت یعنے چی؟ اما در برابر حرفاش فقط یچے به زبون اوردم! " بهم میگے چیشده یا نه! " سکوت کرد من این سکوتشو "تمرکز گرفتن براے حرفے که میخواست بزنه" برداشت کردم! نمیدونم چرا فکر میکردم چیزی شده! روبروے اتاق آقای حسینی درحال صحبت با پرستار و نوشتن چیزی روے برگه اے بود ندا بهش اشاره کرد و در کمال تعجب بحثو عوض کرد! نمیدونست چه بحثیو داخل بیاره گفت: +این آقاے حسینی هم یچیزیش میشه ها.. نه به اون نگاه کینه دوزش به تو نه به نگرانے های وقت و بےوقتش! خیلی تعجب کردم! نگرانے؟ یعنے چے؟! یه طرفه ادامه داد.. +والا! تو وقتے بیهوش بودے از هر راهے میخواست از حالت متوجه بشه و هی سوالاے مسخره ازم میپرسید! -چی میگے ندا، درست بگو ببینم چی میگے.. 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|♥| نبضـ ـ تمآم چادرے ها •[میزنـَد تنـد انگار چادرهـا → بهـ∞❤️ ••✨زینـب ربـطـ ـ دارنـد...🍃 . . 22روزتامحرمــ🏴 {💞🍃}•• @tasmim_ashqane
[🍃📷] عَڪاس ها همان هایے هستـنـد ڪه خودشاݧ پشتِ دوربیــن پِنهــان میشـونــد تا تـــُو را∞😍∞ بَراےِ شخصے خاطــره ڪنند.. #روزتـون_مبارڪ‌جــذابــا ∞📷🙊∞ بعـدهمـ تبریــڪ بـہ خـودمـ و دوتـا رفیقـمـ∞😻∞ #JOiN↓🙊 •🔆• http://eitaa.com/joinchat/1437335562C2cab2651e2 •
💛✨ ✨ •چادرمــ💕 ••قیمتِ خونِ شهــدا داردُ پس🍃 •••ز سَرم بگذرم از چادَرِ بر سَر هرگٓز💔 @tasmim_ashqane |💚|
💙🍃 🌸 #آقـاےدݪتنـگے🌸 «👑»اےمخزن سرکردگار ادرکنے «✨»اےهم تو نهان هم آشکار ادرکنے «💞»بگزیده براےخویش هرکس یارے «💐»اےدر دو جهان مرا تو یار ادرکنے « #ادرکنے_یاحجة_ابن_الحسن✋ « #صبحتـون‌امام‌زمـانے😍 @taSmim_ashqane 💙🍃
{🌸🍃} خنده‌هایِ نَمَکین‌اَت، تبِ دریاچه‌یِ قم..! بغض‌هایَت، رقمی سردتر از قرنِ اتم..! #علیرضا_آذر #عاشـقـیـاتـون‌برقـرار😍 @tasmim_ashqane ❣
[❣🍃] ممـنـونـ از انـرژے هاے قشنـگ مشنگـتونــ ـ💕🙊 #اعضـاجان‌عـزیـزممنـون‌از‌توجـهـتون😍🍃 @tasmim_ashqane
[] مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك💠• آن ڪس ڪه تو را ندارد،چـه دارد|🍃| وآن ڪسے ڪه تورايافته است،چه ندارد|🍂| |قسمتـےازدعـاے‌امامـ حسیـڹ در روز عـرفـہ| #مـن‌رابـرسانیـدبه‌یـارعـرفاتے•💚• #جـزعشـڨ‌حسیـن‌نیسـت‌مـرا‌راه‌نجــاتے•💛• •🌀| @taSmim_ashqanE
... 🍃•] رهبــرانقـلآب: از ظهـر عرفـه تا غروب عرفـه ساعات مهمے است ؛ لحظـه لحظـه‌ی اين ساعات مثل اڪسيـر حائز اهميـت است. 🌹••] ! 🆔•• @taSmim_ashqane
#بنگـرڪه‌چـگـونـه‌گذشت‌روزت❣ [دݪنـوشتـه هاے منــ ـ💛] #قسمت_پنجاهُ_ششم {ارسـالے اعضـا جـانِ عـزیز💓 } @tasmim_ashqane
💕🍃💕 🍃💕 💕 [دݪـنـوشتـه هاے منــ💓✨] {روز عـــرفـه❤️} امروز به عرفاتے ڪه در (من) قد ڪشیده باید با دلم، با تمام وجودم قدم بگذارم.. امروز باید خودم را با تمام گناهانم، خطاهایم، شرهایے ڪه خیر شمردمشان.. همه را بدون هیچ تعارفے، با خداے خودم به محڪمه ببرم.. امروز باید آن (من) سرڪش دیگر ڪوتاه بیاید؛ باید رام شود؛ آرام شود.. باید برود و یک گوشه بنشیند و فڪرڪند به تمام ڪرده‌اش.. فردا دیگر دیر است.. امروز باید این عرفات در دلم برپا شود.. امروز باید خودم را بشناسم.. بدانم ڪیستم و ڪجاے این عالم ایستاده‌ام.. عجیـب روزےست امروز؛ روزے ڪه باید (من) بودن هایم را ڪنار بگذارم و دریا دریا گناه را پشت سر.. چه راه سختے در پیش دارم... عرفه روز اشڪ است و ناله. عرفات سرزمین اشڪها، سرزمین عشق، سرزمین میعـاد، سرزمین نور و سرور، سرزمین تقوا و توبه، سرزمین درد و درمان است... از گوشـه گوشه ے این دشت، نداے لبیڪ، اللهم لبیڪ، لبیڪ یا شریڪ لڪ لبیڪ به عرش میرسد... عرفـه روز حسین(ع) است و حسینے شدن.. امروز باید دلم را حسینے ڪنم.. باید دلم را به حسین(ع) بسپارم و هم نوا و هم قدم حسین(ع) شوم.. چه روز سختے است براے منے ڪه(منم) نه آدم... مسافران بیت الله الحرام امروز رسما حاجے مےشوید.. مبارڪتان باشد.. دیروزدر عرفات اشڪها ریختید و امروز به منا میروید.. خوشا بحالتـان... فقط امیدوارم آن " التمـاس دعــا " هاے موقع خداحافظےتان یادتان نرود.. چرا ڪه دلهایے همچون دل من به آن قول هایے ڪه براے دعا دادید پیش خدا براے عرفات دلشان حساب باز ڪرده‌اند... میگویند: عرفه روز خداست و خدایے شدن... عرفه روز شڪستن بت هاے درون است و بریدن از خاک این دنیا.. خدایا یاریمان ڪن امروز را حداقل در ڪنارت باشیم نه مقابلت... ❤️ •• @taSmim_ashqane
[❤️] اخـه چـطـور انـژرے نگیـرم منـ ـ😍🍃 ممـنـون از نظـراتِ قشنگتـونـ ـ✨ #پارت‌۱۹ از رمـانِ #سوسوی‌عشق💓 تقـدیم نگـاهتـونــ😍👇 @tasmim_ashQane 💚••
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 ۱۹ نویسنـده: ☺️ سریع دستپاچه شد و گفت: +هیچی هیچی! با جدیت صداش زدم: -نداا +بحثو عوض کرد و گفت: ببین رهـا تا سِرُمِت تموم نشد حق نداری بلند شی! نمیدونم این بحث عوض کردنا برای چیه اخه! در برابر حرفاش اخمے کردم و رومو ازش گرفتم بعد چند ثانیه صدای بسته شدن در و شنیدم! .... بلاخـره این سرم تموم شد یعنے! سرمو از دستم کشیدم و از رو تخت بلند شدم.. درو باز کردم و آروم آروم رفتم بیرون و درو بستم.. نمیخواستم ندا ببینتم از خودش فراری نبودم از حرفاش از پیچوندناش از بحث عوض کردناش فراری بودم! زودی خودمو رسوندم به بخشی که حامد اون تو بود از پشت شیشه دیدنش زجرآور بود برام سخت بود عذاب بود درد بود زبونِ قفل کرده‌م دنیای حرف داشت برای گفتن اما نگفته به چه کنم چه کنم افتادم بغضِ تو گلوم فروخورده تر از همیشه شده بود و من سرخورده تر ازهمیشه بودم بی قرار بودم واسه گرفتن دستاش!. اما الان دستام شیشه ی سردی رو لمس میکنه که به سردی دلم نمیرسه! سرده از نبودنای حامد! سرده سرده سرررد به گریه و هق هق افتاده بودم! شدم شبیه بچه های لجباز یه دنده که حرف خودشونو به کرسی مینشونن! اینهمه پنهون کاری برای چی بود اخه هااان برای چی؟؟ حااامدد اونجا چشمات بستس ولی میدونم میبینی منو! سرمو به شیشه تکیه دادم و تکرار کردم: " اینهمه پنهون کاریا برای چی بود " + پنهون ڪاریمونو میخوای بدونی؟! تو از هوش رفته بودی و وضعیت و علائم رو به بهبودی اقا حامد چیزیو نشون نمیداد.. بهت زنگ زده بودم و آقا حامد حالش وخیم تر از روزای قبل! اومدی و نشد بری پیش حامد.. بےهوش بودی و ماهم ناامید تر از همیشه ترس به زبون اوردن اینکه آقا حامد "دیگه بهوش نمیاد " رو داشتیم ندا بود که دستش نشست رو شونه هام و در مقابل حرفاش فقط سکوت کرده بودم!! ادامه داد.. تو بهوش اومدی و همون موقع علائمی دیدیم که نشون میداد آقا حامد حالش خوبه زیر اونهمه دم و دستگاه! دوباره علائم امیدوار کننده دلمونو روشن کرده بود! - ندا؟؟ +جان ندا -میتونم برم پیشش؟! با نگاه مهربونش بهم گفت: +برو تو! برو تو یه دل سیر حرف بزن باهاش! - من سیر نمی... نزاشت حرف بزنم که انگشت اشارشو اورد جلو و گفت: +هیس!! چیزی نگو! برو تو! - سکوت کردم و رفتم تو.. نشستم کنار تخت و فقط به چشای بستش خیره شدم.. دستِ لرزونمو اوردم جلو و دستشو تو دستم گرفتم.. -ببین حامد،ببین دستم میلرزه! چه کردی با من هااان خیلی گله دارم ازت نمیگے من دست تنها راحیل و مهرادتو چطور بےبهانه گیرهای بچه گونشون داشته باشم؟! پاشو دیگه حامد بدون تو ازم میخوای دم نزنم که تنهام؟! مگ قول ندادی تنهام نزاری؟ تو خودت یادم دادی خودت یادم دادی که وقتی با خدا عهد میبندم پای عهدم وایستم، مگه نه؟! خب منم یاد گرفتم عهد بستن و وفا کردنش نه عهد بستن و انکارش! انکار نمیکنی که؟ انکار نمیکنی قول دادی که؟ " و أوفو بعهدالله اذا عاهدتم.. " سکوت کردم و زیر لب شروع به تلاوت آیه ای کردم که حامد برام میخوند و بهم یاد داده بود.. بسم الله رحمن الرحیم و اوفو بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمـٰن بعد توکیدِها و قد جَعَلتُمُ الله علیکم ڪفیلا انّ الله یعلمُ ما تفعلون (۹۱، نحل) "چون با خدا عهد بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگند های خود را پس از محکم کردن نشکنید.. در حالی که با بردن نام خدا، خدا را کفیل برخود کفیل قرار داده اید، مسلما خدا هرچه میکنید میداند! " با به یاد اوردن معنی این ایه که صدای توضیح حامد تو سرم میچرخید قطره اشکی از رو گونه‌م سر خورد.. سرمو گذاشتم رو تخت و بعد چند دقیقه از خستگی خوابم برد... بیدار شدم و فهمیدم حامدم بهوش اومد پرستارِ بالا سرِ حامد باخوش رویی گفت: "بهوش اومدن" 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{✨} ز اسـمـاعیـݪ جٰـآݩ تـآ نَگـذرے مـآننـد اِبـراهیـݥ🍂|→ بہ ڪعبـہ رفتنـت تنـهآ نمـآیـد شـاد شـیطـآن را⚡️|→ 😍🎊 💚•° @tasmim_ashqanE ❣|←