✅اسـامےِ ڪامل تمامےِ دلنـوشتـه هـا👇
بـزنـید روشـون میاد بـالا براتـون..🍃
تقـدیـم نـگـاه قـشـنـگتونــ😍💕
[همـت دݪـهـا💚]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/30
[عـاشــوراے دݪــ🍃]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/116
[باݪ پـرواز🕊]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/134
[صـداے بارانــ☔️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/69
[خــدایـاشڪـرت💞]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/146
[ســاز دݪ خستــه💔]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/148
[جــوابِ خـدا❣]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/214
[پنجـره دݪ✨]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/220
[دیـار عاشـقانــ❤️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/280
[مـاه مهمـانے تو!🌙]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/325
[دستـمالے زیرِ درختِ آݪبالو🍒]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/345
[درس خـداشناسے!📝]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/353
[شب هاے یڪشنبـه💗]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/356
[عشق تو!💍]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/376
[نسیـم و دݪِ بےقـرار🎈]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/379
[سـجــاده نشینِ عرشــ🌧🌙]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/394
[ده قدمے حرمش!💛]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/658
[ایـمان،تــرانه ے آدمـے🌸]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/748
[خـدارو حس ڪن!❤️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/821
[حـاجتِ دݪِخستـه💔]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/849
[عطرناببندگےرااستشمامکن🙂🍃]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/854
[خـدانـواز⚡️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/912
[و تو ای مهـربان!]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/996
[عاشـقےرابرایماملاڪنـ🖋☺️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1006
[ڪوفهیعشــق💚]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1035
[آیینـهےدݪــ👀💜]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1039
[خݪوتشب🌚♥]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1052
[غـریب دݪهــا💔🍃]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1101
[در دݪت بمـانم ؟!💓]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1118
[ڪلنا عباسڪ یازینب(س)💖]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1452
[نوای عاشقـے💫💔]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1535
[مـهـاجــرعاشـق🍂💗]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/1931
[یـا امام رضـا(ع)😔🎈]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2030
[حاشـیهیڪتابعشق📚❤️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2416
[سڪوتِممتــد😶🍃]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2504
[مـولاے دݪهــا💞]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2530
[اسلام علیڪ یا اباصالح مهـدی🌸🍃]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2556
[انـگور🍇 و تسبیــحـ]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2609
[دفـتر غم🎈]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/2968
[روزهـاے انتظــار💚]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3035
[معـجـزهیڪوچــڪ❤️✨]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3043
[تولدتمبارڪشهیــدحججے🎉]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3085
[جــامانـده💫💔]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3117
[شهـیدحاجسعیـدڪمالے💕]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3235
[معجـزه ے امـروزِ بےنشـان💜]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3334
[مشهـدالـرضـا✨]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3424
[هـواےحــرم❤️]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3652
[ڪربُ بلا مےخواهـم💔]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3669
[از دݪ خـواهـرم❣]
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3935
بخــونید و ݪذت ببریـد😍👌
#همــراهمــون باشیــد✨❣
💥 @tasmim_ashqane 💥
[😍💕]
رمــان فوقالعـاده هیـجـانانگیــزِ
| #سوسویعشق 💌 |
••| امشب #پارتِاول تقدیــم
نگاهــ👀 قشنگـتونــ😍🍃
نویسـنده: #مائده_عالےنژاد☺️
@tasmim_ashqane
❤️📚❤️📚
📚❤️📚
❤️📚
📚
💥بـہنـامنقشبندِآفـرینـشــ🍃
#رمانجذاب
#سوسویعشق❤️
#پارتیک
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
تو حال روحی خوبی نبودم..
بد حالی بود این حالِ دلم..
فشار و ضعف، پاهام رو سست کرده بود
الان چند ساعت میشد تو اتاقِ عملم و جـراحی تنها امیـد زندگیم به عهـده من بود
به عهده ی دڪتـر "رها پارسا"
نمیدونم چطور سعـی کردم وانمود کنم چیزیم نیست،
دم نزنم که منم شکستم،منم ناراحتم..
دلم میخواست پشت درِ انتظار بشینم و از بندبند انگشتای دستم برای صلوات و دعا استفاده میکردم، راهروی بیمارستان رو متر میکردم و نمازِ شـفا میخوندم..
برای کسی که بابای بچه هام بود..
همه ی کسم بود
مثل همه ی چشم انتظارای پشت در اتاق عمل!
ولی الان ارشـد دکترای بیمارستان
بهم دستور داده بود و
اجرای این عمل رو بعهده من گذاشته بود
چطور چنین بےرحمی؟
چطور چنین ریسکی؟!
الان جونش دستِ من بود!
جونِ " حامدم " دست من بود!
من " رهـا " بودم
قوی و محکم
اما
دلتنگے رهام نکرده بود!
.....
سرش بدجـور ضربـه خورده بود
خون نباید به مغزش میرسید
اینکارو کنم یه بخیه میمونه فقط..
خدااایااا
با ساعد دستم که دستکشِ سفیدش خون آلود شده بود، عرقِ پیشونیمو پاک کردم و از پرستار
چاقوی تیز و مخصوص رو گرفتم..
دکتـر حسینی که مجرب تراز من بود متوجـه ی حالم شده بود ولی سکوت رو انتخاب کرد!
چشامو برای یه لحظه روی هم فشار دادم و محکم تر از چندلحظه قبل ادامه دادم
این ادامه دادن ذره ذره رنجورترم میکرد!
فقط دڪتر حسینی و دکتر مرادی میدونستن که اینی که زیر عملِ اونم به دست من،همسرمه!
وضعیتش وخیم بود
+خانوم دکتر،خانوم دکتر
ضربانِ بیمار -۴۰ ،نبضش کنده ،فشار خونش به شدت بالاست
-فوری ،دستگاه شوک..
نمیدونستم چطور گفتم "فوری،دستگاه شوک.."
دیگ رها اون رها نبود
بلند شو تنها کسم
بلندشو چشماتو باز کن
بزار ضربان قلبتو حس کنم
خدااا
اشکام همونجـا از گوشه ی چشام سر میخوردن رو گونه هام
دیگه برام فرقی نمیکرد کسی میدونه یا نه
بلند شو "مهراد و راحیلِتو" تنها نزار
بی بابا نکن
یتیمشون نکن
دستگاه شوک رو کنار انداختم و دوتادستامو گذاشتم رو سینه هاش..
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
💚💕💚💕💚💕💚💕💚💕
✨ @tasmim_ashqane ✨
💕💚💕💚💕💚💕💚💕💚
{😍🍃}
~🍃~ همراهت مےآيم تا آخـر راه☺️
~💓~ و هيچ نمےپرسم هرگـز ؛🙊
~✨~ بـا تو اول ڪجاست،
~🎈~ بـا تو آخر ڪجاست!؟
✏️] #عباسمعروفے
@tasmim_ashqane
- هَمقرار'
❤️📚❤️📚 📚❤️📚 ❤️📚 📚 💥بـہنـامنقشبندِآفـرینـشــ🍃 #رمانجذاب #سوسویعشق❤️ #پارتیک نویسنـده: #مائ
✨
بنظرتون چےمیشـه؟!
رهـا میمـونه و دوتا بچـه؟
آیا تنها امیـدزندگیش زیر دستای اون جون میده؟؟
سرنوشتش چـه خواهـد شد؟!
#منتظرپارتجدیدباشیـد😍💕
#امشبراسساعت۲۱💥
#ممنونازحضـورگرمتونــ💓
سلـام بـہ گلـاے چشمـ👀 انتـظار ڪانالـ📢😄🍃
••یه تبادل بریـم بعد #پارتدوم از رماݩ
|ســوســویعشـق😍💕|
در ڪانالــ قرار میگیـره و تقدیمـ✨ نگـاه
قشنـگـتونــ میـشـه😎🦄🍃🎈
#ممنونازحضـورگرمتونــوصبـوریتونــ😍💛
@tasmim_ashqane 💥
- هَمقرار'
❤️📚❤️📚 📚❤️📚 ❤️📚 📚 💥بـہنـامنقشبندِآفـرینـشــ🍃 #رمانجذاب #سوسویعشق❤️ #پارتیک نویسنـده: #مائ
❤️📚❤️📚
📚❤️📚
❤️📚
📚
|پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃|
#تصمیمعاشقانــه💌👇
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمانـ²جذاب
#سوسویعشق❤️
#پارتدو
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
حامـدم جـانِ رهـا!
رهاتو تنها نزار
همونطور کفِ دستامو رو سینهش گذاشتم و منتظر بودم حداقل باعث یه علائم امیدوارکننده بشـه..
دکتر حسینی مـُهر ناامیدی زد به تموم امیدم
قطع امید کردنشو زودترازهمـه اعلام کرد
اما من دست نکشیدم و گفتم: نه..قطعامید چیه..حامدم زندس..پرستار متعجب بهم خیره شد و لباشو بهدندون گزید
که دکتر حسینی بهش اشاره زد که یعنی "نه،چیزینیست"
حامد دلمو سیاه پوش نکن
به لبم مُهر سکوتِ عزا نزن
ببین راحیلت هنو سه سالشه ها
.....
از در اتاق عمل بیرون اومـدم و باقدم های سست و اهسته به سمتِ دستشویی رفتم..
دستکشمو در اوردم و پرتش کردم تو سطل زباله
شیر آب و باز کردم و چند بار زدم تو صورتم
قطره های آب رو آیینه دیده میشد
شیر آب باز بود و من غرق تفکرات شده بودم
رفتم تو فکر چند ساعت قبل!
" +خانوم دڪتر؟
-بله
+مورد اوژانسی داریم و دکترمرادی شمارو میخوان!کارتون دارن..
خسته شده بودم و حالا این مورد اورژانسی کلافم کرده بود!
-اخه!! من؟؟ نهه
اقای دکتر حرف شما متین اما باور کنید..
ولومِ صداش رفت بالا و گفت:
+رو حرف مافوقتون حرف نیارید
بیمار داره میمیره! وضعیتش وخیمه! مگه جونِ مردم اسباب بازیه؟!
الان وقتی رو دارید تلف میکنید که ثانیه به ثانیه اش ارزش داره!
این تاخیرتون اگر باعث چیزی بشه...
ادامه نداد و سعی کرد خودشو کنترل کنه!
از تو اتاق بیرون اومدم و حرفارو تو ذهنم حلاجی کردم!
"این تاخیرتون اگر باعث چیزی بشه..."
"این تاخیرتون اگر باعث چیزی بشه..."
"این تاخیرتون اگر باعث چیزی بشه..."
اکو شدنِ این جمله توی ذهنم همانا و مصمم شدنِ من همانا!
خسته بودم اما " سخت بودن تو سختی" ذاتا به نامِ من خورده بود!
...
وقتی "احسان" رفیق حامدو تو راهروی بیمارستان دیدم که روی صندلی نشسته و دوتا دستاش رو صورتش!
سرعتِ قدممام بیشتر شد
تو یه نگاه منو نشناخت!
اخه لباسم لباسِ فرم بود،هیچوقت با این لباس دیده نشده بودم
رفتم بالا سرش و گفتم:
-آقا احسان؟ چیزی شده؟ اینجا چ....
نزاشت حرفم کامل بشه که به حرف اومد
ایستاد، انگار انتظار دیدن منو نداشت!
به مِن مِن افتاده بود..
انگار نمیدونست چطور بگه
قرار بود چیو بفهمم؟!
+راستش خانومِ پارسا..حامد..ح
-حامد چی؟ چیشده!
همون لحظه یه پرستار اومـد تا اطلاعات لازم درمورد بیمارو بده!
ترس و ناراحتی بود که میشد ازچشمای احسان خوند!
-وضعیت بیمار؟!
ابهت داشتم و باعث شد پرستار به حرف بیاد
+بیمار سرش آسیب جدی گرفته
ضریب هوشی پایین
ضربان قلب کند
نبض پایین
در مقابل حرفاش سری تکون دادم
جراحی چنین بیماری برام آبِخوردن بود
احسان در بین تموم حرفای پرستار بیقرار بود و دستاشو لای موهاش فرو میکرد
این کاراش برام مبهم بود..
اما..
با حرف آخر پرستار دنیا دورِ سرم چرخید
ایکاش نمیگفتم مثل آبِخوردن بود برام!
+امممم اسمِ بیمارهَم: اقای "حامد فرهمند"
+همسرتون!
سرم سیاهی میرفت ولی من قوی بودم!
حامدم؟ تویی؟ اینایی که گفت توبودی همشون؟!
نهه! نه دروغههه!
ولی اخه چرااا
چرا جراح کسی بشم که زندگیِ این رهای سخت و محکمه!
چراااا !!
"رها قوی باش"
همراه بااین حرف دستی رو شونم نشست:
ِ " نِدا " زل زد تو چشمام و گفت:
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
💚💕💚💕💚💕💚💕💚💕
✨ @tasmim_ashqane ✨
💕💚💕💚💕💚💕💚💕💚
- هَمقرار'
❤️📚❤️📚 📚❤️📚 ❤️📚 📚 |پـارتِاولِ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃| #تصمیمعاشقانــه💌👇 https://eitaa.com/tasmim_a
#بـمانبرایـم💔
#پارتدوم
از رمانِ 💌 #سوسویعشق 💌
نویسنده: @khadem_eshgh ✨
@tasmim_ashqane